مطلبی از شاهرخ زمانی درباره مواضع محسن حکیمی و پاسخ محسن حکیمی
حکیمی خدمت گذار سرمایه داری را خوب بشناسیم
شاهرخ زمانی
“در مبارزه خود علیه نیروی متحد طبقات دارا، پرولتاریا فقط می تواند با سازمان دادن نیروهای خود در یک حزب مستقل بمثابه یک طبقه عمل کرده و علیه تمام احزابی که طبقات دارا در آن متشکل شده اند عمل نماید این سازمان سیاسی پرولتاریا به عنوان یک حزب سیاسی برای دست یافتن به پیروزی در انقلاب اجتماعی و بالاتر از همه برای رسیدن به هدف نهایی ابقاء همه طبقات ضروری است” (قطعنامه مارکسیستی مصوب کنگره پنجم هاگ انترناسیونال در ۲ سپتامبر ۱۸۷۲) صحت این گفته قطعنامه فوق بار ها در طول تاریخ اثبات شده است و اثبات شده است که بدون حزب سیاسی پرولتاریا هرگز انقلابی صورت نخواهد گرفت و کارگران هرگز به خواسته های خود نخواهند رسید و دستاوردهای مبارزاتی کارگران بدون وجود حزب خودش هرگز حفظ نخواهد شد در مجموع مبارزات کارگران بدون حزب خود انها هرگز پیروزی کسب نخواهند کرد، بنا براین مخالفت با حزب طبقه کارگر به هر شکلش و مخالفان آن در هر لباسی یا در هر مقامی و با هر اندیشه ای که باشند دشمن طبقه کارگر هستند.
سخنان محسن حکیمی تحریف اپورتونیستی اصول مارکسیسم و تاریخ جنبش کارگری است، که در جهت خلع سلاح طبقه کارگر برای خدمت به نظام سرمایه داری میباشد .
چهارشنبه ۷ آبان روزنامه شرق مصاحبه ای با محسن حکیمی با تیتر اتحادیه تا شورا چاپ نمود ، صرفنظر از چاپ حساب شده مطالب فوق که تحریفاتی از اصول پایه ای مبارزات کارگری توسط حکیمی است، به روشنی ایجاد سوال می کند چگونه است ؟ در شرایطی که جمهوری اسلامی کوچکترین اشکال قانونی – صنفی مبارزه را با سرنیزه و حکومت نظامی در کارخانجات با دستگیری و حبس های سنگین جواب می دهد، روز نامه های سرمایه داری و مورد تایید جمهوری اسلامی گفته های حکیمی را منتشر می نماید؟ از طرفی جای شکی باقی نمی گذارد که طبقه و دولت سرمایه داری ایران در کنار سرکوب مادی طبقه کارگر و جنبش کمونیستی آگاه گرانه چه اهمیت عظیمی به سیاه نمایی و قلب ماهیت تئوری انقلابی – علمی کمونیسم بعنوان علم و شرایط رهایی طبقه کارگر ایران می دهد و در این راه از پیوند خود با مخالفین تئوری های واقعا” انقلابی سود می برد، لنین در شناساندن دشمنان نقاب دار طبقه کارگر بسیار دقیق و واضح بیان کرده است،ببینید لنین این دشمنان نقابدار طبقه کارگر را بیش از صد سال پیش چگونه شفاف و آشکار افشا کرده است، کلام همیشه جاوید لنین کبیر را در مقدمه کتاب دولت و انقلاب به یاد آوری می کنم “…که در طبقات بهره کش اندیشه های بزرگ رهایی ستمدیدگان را در دوران شکل گیری مورد سرکوب عریان و آزار و اذیت قرار می دهند ولی همینکه این اندیشه رهایی همه گیر شد و به خطر بالفعل برای آنان تبدیل گردید با قبول ظاهری آن و اجزایی که برای آنان ضرر ندارد و با نفی اصول پایه و برنده آن آنرا مورد تحریف و تجدید نظر قرار داده و از حالت تغییر گری بقول مارکس به تئوری مفسر بی ضرر اوضاع و دنباله رو حوادث تبدیل می کنند” کاری که حکیمی در روزنامه شرق مانند تمام اسلاف خود انجام می دهد.
در شرایط رشد و اعتلای بی سابقه جنبش خود به خودی کارگران و پا به پای آن رشد جنبش آگاه گرانه سوسیالیستی بعنوان تئوری سازماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری خصوصا” در دانشگاهها و ترس و وحشت طبقه و دولت سرمایه داری از پیوند دیالکتیکی این دو جزء حیاتی در ایجاد حزب طبقه کارگر است، که باید مرکب از آگاه ترین ، پیشروترین و متشکل ترین بخش کارگران باشد، این تنها راه شکل گیری آلترناتیو کارگری به عنوان پرچم رهایی کارگران و تنها جنبش اصیل نجات مردم ایران از ستم و نابرابری سرمایه داری است،برای مقابله با چنین روند رهای بخش تمامی اپورتونیستها در اشکال متفاوت بعنوان ستون پنجم سرمایه داری در درون طبقه کارگر به تکاپو افتاده اند، تا سد راه تردد و رشد این موجود رهایی بخش گردند، بدین لحاظ به قول لنین ” مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با اپورتونیسم غیر ممکن است “.
از این منظر نگاهی به تحریف و سفسطه های محسن حکیمی خالی از فایده نمی باشد :
الف) آیا مارکس نقش فرعی در انترناسیونال و ایجاد آن داشت ؟
حرفهای حکیمی در مورد انترناسیونال تا چه حد به حقیقت نزدیک است ؟!!
حکیمی می نویسد ” مارکس جزء بنیانگذاران بین الملل اول نبود اما برخلاف روال همیشگی ؟!! به محض دعوت پاسخ مثبت داد ” او تأکید دارد جنبش سیاسی را در انترناسیونال به چارتیسم انگلیسی در مبارزه به این حق رأی و دیگر بخش مطالبات اقتصادی محدود کند “تاریخا” ثابت شده است و همانطوری که در نقل و قولی از لنین اوردم سرمایه داری و نیروهای خدمت گذارش وقتی نمی توانند با کل جنبش انقلابی کارگری مبارزه کنند با قبول ظاهری، آن را از بخش مهم و برنده اش تهی می کنند و اینجا نیز حکیمی تلاش می کند جنبش رهای بخش طبقه کارگر را از تئوری علمی و انقلابیش که توسط مارکس ، انگلس و لنین و … تکامل یافته و به سلاح برنده ی در دست طبقه کارگر تبدیل شده است از جنبش کارگری جدا کند برای همین هدف است که او میخواهد اثبات کند که مارکس و انگلس جزء افراد بنیان گذار بین الملل اول نیستند بلکه افراد دعوت شده می باشند، تا از این طریق به کارگران بقبولاند که بدون تئوری های مارکس ، انگلس و لنین هم جنبش کارگری می تواند وجود داشته باشد و می تواند مبارزه کند ولی آنچه که مهم است این که بگوییم ،درست است جنبش کارگری و مبارزات کارگران بدون تئوری انقلابی صد در صد می تواند وجود داشته باشد ولی هرگز نمی تواند بدون تئوری علمی مارکس و انگلس و لنین … انقلابی باشد و یا هرگز نمی تواند به پیروزی دست بیابد این همان موضوع مهمی است که حکیمی و افراد منکر و مخالفان نقش حزب و تئوری های انقلابی مارکس و لنین در مبارزه انقلابی طبقه کارگر در تلاش هستند، پنهانش کنند. قبل از هر نقدی برای افشای تحریف تاریخ انترناسیونال باید توضیحی هر چند کوتاه در این مورد داده شود :
کمونیسم علمی مارکس بعنوان ادامه تئوریهای سوسیالیسم فرانسه ، اقتصاد انگلیس و فلسفه آلمان و بعنوان تئوری انقلابی توضیح طبیعت ، جامعه و تفکر در جهت تغییر انقلابی جهان در متن مبارزه طبقاتی – فکری با جریانات سوسیالیسم خرده بورژوایی و بورژوایی مانند تریدیونیسم محض و خالص بلانکیسم ،پرودونیسم ، واسالیسم و باکونیسم در متن سازماندهی مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتاریا برای حاکمیتش قوام گرفته و مستحکم شد.
مارکس و انگلس از بدو فعالیت خود و پس از تشخیص نقش تاریخی و انقلابی و نجات بخش طبقه کارگر در رهایی بشریت از ستم و بهره کشی به موازات کارهای بزرگ تئوریک ( سرمایه…) لحظه ای از سازماندهی عملی – تشکیلاتی بعنوان وسیله به فعلیت درآوردن و پیشبرد مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری در جهت سوسیالیسم دست برنداشتند .
مارکس در ژانویه ۱۸۴۵ پس از اخراج از فرانسه بعلت فعالیت انقلابیش به بروکسل رفته در سازمانهای مجمع دمکراتیک ، انجمن عمومی کارگران شدیدا” فعالیت سیاسی کرد و در فوریه ۱۸۴۶ وی به همراه انگلس ” کمیته کمونیستی مکاتبه ” را در جهت فعالیت انقلابی- کمونیستی سازمان داد و در سال ۱۸۴۷ با ابقای ” فدراسیون عادل ها ” که در اثر قیام شکست خورده ۱۸۳۹ بلانکیستها در پاریس متلاشی شده بود ” اتحادیه کمونیستها” اولین سازمان جهانی – کمونیستی را که پانزده سال بعد با فعالیت شبانه روزی خود انترناسیونال اول را تشکیل داد بوجود آوردند.( حکیمی از پنهان کردن و تحریف چنین حقیقت تاریخی چه هدفی را دنبال می کند؟ وبا چنین عمل ضد کارگری و فریبکارانه به کدام طبقه خدمت می کند؟)
اتحادیه کمونیستها عمدتا” از کارگران و روشنفکران تبعیدی فرانسوی ، آلمانی ، سوئیسی ، ایتالیایی و روسی و غیره که در لندن ، پاریس و بروکسل زندگی می کردند تشکیل شده بود و در سال ۱۸۴۷ از ۲۹ نوامبر تا ۸ دسامبر در کنگره دوم و در سراسر ماه دسامبر ۱۸۴۷ و ژانویه ۱۸۴۸ برنامه آنرا که مارکس و انگلس که بیانیه حزب کمونیست و یا مانیفیست کمونیست می گفتند یعنی مهمترین سند تاریخ مبارزه انقلابی طبقه کارگر منتشر شد.
این برنامه پایه محکم اندیشه و عمل پرولتارئی را جهت رسیدن به سوسیالیسم برای پایه گذاری کرد و شیوه ها و چگونگی مبارزه در جهت نابودی نظام سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم را به آنان نشان داد. برخلاف سکوت فریبکارانه و ضد کارگری حکیمی در مورد حزب پرولتری که عمدی است، بخش مهم مانیفیست به این امر اختصاص یافته است که در مقابله با اکونومیستها و عاشقان سینه چاک جنبش خود به خودی مثل حکیمی می گوید ” وجه تمایز کمونیستها از سایر احزاب کارگری در آن است که ۱- در مبارزه پرولترهای کشورهای گوناگون منافع مشترک تمام پرولتاریا که مستقل از ملیت می باشد متذکر می شوند و در رأس امور قرار می دهند .
۲- در مراحل گوناگون تحولاتی که مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی باید از آن عبور کند و همواره و همه جا منافع کل جنبش را نمایندگی می کنند، بنابرین کمونیستها از یک سو در عرصه عمل پیشروترین و قاطع ترین بخش احزاب کارگری هستند، بخشی که سایر احزاب را به پیش می راند و از سوی دیگر در عرصه نظری برتری آنها بر بقیه توده عظیم پرولتاریا در آن است که از سیر جنبش پرولتری ، شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند و هدف فوری کمونیستها: “متشکل کردن پرولتاریا بصورت طبقه ، برانداختن سلطه بورژوائی ، تصرف قدرت سیاسی به دست پرولتاریاست”
نتیجه ۱۵ سال فعالیت شبانه روزی و منظم اتحادیه کمونیست که اساسا” مارکس و انگلس بنیان گذاری کرده بودند ایجاد انترناسیونال اول از تمامی نحله های مبارزاتی بود که ایجاد احزاب مستقل کارگری را در الویت خود قرار داده و در این راستا مبارزه شدیدی علیه آنارشیستها و فرقه گرای کرد و در نهایت کنگره ۵ هاگو در ۲ سپتامبر ۱۸۷۲ با ۶۵ نماینده از کشورهای مختلف تشکیل شد ،باکونیستها که ستایشگر عمل خود به خودی در خودگردانی محلی و انحلال انترناسیونال بودند و برعکس مارکسیستها برضرورت رهبری و مرکزیت قوی و مشی سیاسی بین الملل و انضباط شدید تاکید می نمودند بحث شدیدی در گرفت که کنگره نظر مارکسیستها را با ۴۰ رأی موافق ، ۴ مخالف و ۱۱ ممتنع تصویب کرد. (برخی از شرکت کنندگان حق رای نداشتند)
دومین مسئله در استفاده از تجارب کمون پاریس در اهمیت دادن به تشکل و عمل سیاسی پرولتاریا بود قطعنامه که اساسا” از کنفرانس لندن توسط مارکسیستها مطرح شده بود مجادله شدیدی برانگیخت قطعنامه اعلام می کرد : ” در مبارزه خود علیه نیروی متحد طبقات دارا پرولتاریا فقط می تواند با سازمان دادن نیروهای خود در یک حزب مستقل بمثابه یک طبقه عمل کرده و علیه تمامی احزابی که طبقات دارا در آن متشکل شده اند عمل نماید این سازمان سیاسی پرولتاریا بعنوان یک حزب سیاسی برای دست یافتن به پیروزی انقلاب اجتماعی و بالاتر از همه برای رسیدن به هدف نهایی خود یعنی ابقاء همه طبقات ضروری است “
کنگره با ۲۹ رأی موافق در مقابل ۵ رأی مخالف و ۹ رأی ممتنع به نفع قطعنامه مارکسیستها رأی داد. بدین ترتیب در بین الملل اول تحت رهبری مارکس و انگلس و ادامه راه کلی ” اتحادیه کمونیستها ” هم از لحاظ تئوریکی و هم از لحاظ سازمانی پایه های جنبش کارگری را بنا نهادند ، کار بزرگ آنها تصمیم و به کار بردن عملی فلسفه و جهان بینی پرولتاریایی یعنی سوسیالیسم علمی بود. این سازمان جهانی خط مشی طبقه کارگر را نسبت به دولت بطور عام و دولت بورژوایی بطور خاص ، نقش جنبش اتحادیه ای و تعاونی ها ، مسئله انتخابات ،وضع زنان و وظایف کارگران نسبت به جنبش دهقانی، جنگ و مسئله ملی را معلوم نموده تکنیک قیام مسلحانه ، مناسبات بین خواسته های فوری و انقلاب کارگری و دورنمای حکومت کارگری را ارزیابی نموده و آموزش ارتش رهبران کارگری در جهان را آغاز کرده و در این رابطه در انطباق تئوری علمی با شرایط مشخص مبارزه اسناد جاویدانه ای که اکثرا” توسط مارکس نوشته شده اند ارایه داد از جمله مصوبه های مهم، خطابه و اساسنامه سازمان ، ارزیابی کمون بعنوان اولین حکوت کارگری و جلد اول سرمایه را ارائه داد . بین الملل اول در عرصه سازماندهی عملی جنبش های بی هدف ، پراکنده و ابتدایی کارگران را به صورت نیروی متشکل جهانی درآورد و با سازماندهی اعتصابات مهم و مبارزات سیاسی فراوان فعالانه اتحادیه های کارگری را ایجاد نمود .
نطفه احزاب سیاسی کارگری را در ااغلب کشورهای عضو بوجود آورد.بزرگترین کار انترناسیونال سازماندهی اولین حکومت کارگری یعنی کمون پاریس بود. انگلس رهبر کبیر کارگران کمون را اولین کودک بین الملل اول نامید.
جریان مارکسیستی در بین الملل اول مبارزه خستگی ناپذیری علیه تحریفات فکری و گرایشات سکتاریستی نمود ، انواع سوسیالیسم مختلف تخیلی ،جمهوری خواهی بورژوا- رادیکال مازونی،سوسیالیسم خرد بورژوایی پرودون،عبارت پردازی چپ گرایانه و تاکتیک های توطئه گرایانه باکوئین،صنفی گرایی محض و خالص ادلر،ایلگاردها،انحرافات لاساکی پیگیرانه مبارزه نموده سوسیالیسم علمی را در طرز تفکر،تشکیلات و خط مشی جنبش کارگری پایه گذاری نمود.
در نهایت با تغییر دوران تاریخی که با انقلاب بزرگ بورژوایی ۱۷۸۹ اغاز و با جنگ فرانسه و پروس در سال ۱۸۷۵ پایان یافته بود و سرمایه داری از مرحله رشد آزاد به امپریالیسم قدم می گذاشت انترناسیونال با تشکیل اتحادیه های بزرگ،احزاب ملی سوسیالیستی کارگری وظایف خود را پایان داد و با آغاز تدارک انقلاب این وظایف تغییر کرد و نسبت به تغییرات انقلابی،رهبری انقلابی-مارکسیستی به اندازه ی کافی برای رهبری تکامل نیافته بود اگرچه مارکسیسم ضربات مهلکی بر صنفی گرایی،اتحادیه گرایی صرف که از اهداف حزب سیاسی دور بود و سازمان را صرفا” بر پایه ی جنبش توده ای و خود انگیخته قرار می داد، زد، اما احزاب واقعی مارکسیستی هنوز به وجود نیامده بود و در امریکا و انگلیس جنبش تحت تاثییر تریدیونیست ها،در آلمان و اتریش لاسالی ها و در کشورهای لاتین و اسلاو تحت گرایشات انحرافی باکونین،یلانکی و پرودون قرار داشت. کسانی مانند حکیمی که در حین مخالفت با سکتاریسم دچار عمیق ترین سکتاریسم هستند وضعیتی را می خواهند که در بالا گفته شد و از این رو وضعیت خود به خودی را کعبه امال خود می دانند و به این دلیل با آگاه گری اگاهانه توسط انقلابیون با استفاده از حزب به صورت برنامه ریزی شده و منسجم به حد مالاخولیای می ترسند از این رو است که می خواهند نقش حزب و اگاه گری آن را در تاریخ پنهان ویا تحریف کنند تا در مقابل، پیروزی های طبقه کارگر را به خود به خودی بودن وصله بزنند. او و دیگر همکیشانش هرگز نمی تواند دوره های که جنبش کارگری تحت رهبری حزبی اوج گرفته و مطالبات بسیاری را کسب کرده است پنهان کنند و همچنین نمی توانند دوره ای را مثال بزنند که جنبش کارگری بدون حزب خود فقط به صورت خود به خودی اوج گرفته و مطالبه ای پایداری را کسب کرده باشد همین یک مورد نشان از شکست این سکتاریستها است از این جهت سکتاریست هستند که نقش حزب را به صورت تاریخی به روشنی میبینند و باز با سفسطه برای کتمان نقش آگاهانه حزب بر می ایند خود به خودی را تبلیغ و در جهت خدمت به سرمایه داری حرکت می کنند
اوج گیری حرکت گرایشات سکتاریستی نام برده در بالا انحلال انترناسیونال را سرغت بخشید و ضرورت تشکیل احزاب نوین مارکسیستی از طریق پیوند اگاهانه جنبش سوسیالیستی با جنبش خود به خودی مبارزاتی کارگران را در اولویت قرار داد.
به طوری که ملاحظه می کنید بر خلاف خیال بافی و سفسطه های اپورنیستی حکیمی:
اولا”: جریان مارکسیستی به طوری که در قطعنامه ی مصوب کنگره ی پنجم به تصویب رسید ایجاد حزب سیاسی را اولویت اساسی خود می دانست.
ثانیا”: به طوری که مارکس و انگلس در مانفیست کمونست اشاره کردند و هدف فوری قرار دادند تشکیل پرولتاریا به صورت طبقه(حزب)بر انداختن سلطه ی بورژوایی از طریق در هم شکنی ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی برای پرولتاریا است.
ثالثا”:مارکس و انگلس با ابقای “فدراسیون عادل ها”و تبدیل آن به اتحادیه ی کمونیست نقش اساسی ، مستقیم و بنیان گذاری در ایجاد انترناسیونال داشتند.
رابعا”:از همه مهم تر این که در عرصه نظری که برتری کمونیست ها به قول مانفست کمونیست بر بقیه ی توده ی عظیم پرولتاریاست بزرگترین کارها هم در سطح پایه اقتصاد و فلسفه و سوسیالیسم علمی و هم در عرصه تعیین وظایف پرولتاریا نسبت به جنبش های دهقانی و ملی زمان خود انجام دادند.
ب:حکیمی وحشت زده از حزب سیاسی، انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی است !
وی تنفر و هراس خود را با نفرت از انقلاب اکتیر و حزب انقلابی سازمانده ان این گونه بیان می کند:”… در الگویی سارمان یابی اتحادیه ای حزبی یعنی اتحادیه های رفرمیستی؟!در یک سو و احزاب مارکسیستی طالب قدرت سیاسی و انقلابیون حرفه ای در سویی دیگر … ” و این وحشت و نگرانی از کسب قدرت سیاسی به قول مانفیست کمونیست به عنوان هدف فوری کارگران را به کمون پاریس هم رسانده می گوید:”… کمون پاریس از این نظر (سازماندهی حزبی-سیاسی)۱۰ درصد بود انقلاب اکتبر ۹۰ درصد بود.
در واقع حکیمی نقطه ی ضعف کمون(یعنی ضعیف بودن سازمان دهی را حسن می داندو نقطه قوت اکتبر را ضعف قلمداد می کند) را نقطه ی قدرت ان جا زده می گوید:”در کمون پاریس نه تنها به یک حزب سیاسی از نوع حزب بلشویک آویزان نشده اند بلکه سیاست انقلابی و برنامه اداره جامعه اینده را از دل پراکسیس خود بیرون کشیدند و ادامه میدهد … “شاید بتوان مسئله را اینطور هم بیان کرد که بر بستر خاص و ناپختگی طبقه کارگر روسیه لنینی پیدا شد که به جای این که به کارگران بگوید هدف نهایی مبارزه طبقاتیشان ابقای خرید و فروش نیروی کار است؟!!به انها گفت مهم ترین مسئله در مبارزه طبقاتی سازماندهی قدرت دولتی است.” با این گفته مشخص می شود که حکیمی از سازمایابی طبقه کارگر برای تسخیر قدرت ناراحت است و با توجه به اینکه دشمنان طبقه کارگر در تمامی سطوح خود به صورت صد در صد حرفه ای کارمی کنند از جمله دولت سرمایه داری فعالیت حرفه ای دارد، نهاد های قضایی ، زندانها ، نهاد های تبلیغی ، رادیو، تلویزیون ، روزنامه ها و مجلس و … همگی برای فریب و سرکوب کارگران ، برای حفظ وضعیت موجود و برای حفظ دولت سرمایه داری به صورت صد در صد حرفه ای عمل می کنند اما حکیمی تبلیغ می کند کارگران بدون سازمان یابی ، بدون فعالیت حرفه ای با طبقه حاکم رو به رو شوند ، این راه شکست خورده قبل از شروع است که حکیمی می خواهد به کارگران بقبولاند به جای تسخیر قدرت سیاسی به فکر ابقای خرید و فروش نیروی کار باشند. باید پرسید چگونه می توان بدون داشتن تشکیلات سیاسی که بتواند با همه نیرو های حرفه ای حکومت سرمایه داری مقابله کند و بدون تسخیر قدرت سیاسی با پایه و ریشه( یعنی خرید و فروش نیروی کار) سرمایه داری مبارزه کرد ؟ بدلیل تبلیغ و بیان چنین سرابی است، که مورد حمایت نشریات حاکمیت و سرمایه داری قرار گرفته و تریبون هایی در اختیارش می گذارند.
بگذریم از این که طبقه ی کارگر بدون علم کمونیسم چگونه خود به خودی سیاست انقلابی و برنامه ی اداره جامعه آینده را از دل پراکسیس خود بیرون میکشیدند و این که طبقه کارگر روسیه می توانست از ناپختگی در آمده و فریب حزب بولشویک در تسخیر قدرت سیاسی به قول مانیفیست کمونیست به عنوان وظیفه فوری خود نخورده و از آن اویزان نمی شد و بدون در هم شکستن باز هم به قول مانیفست کمونیست ماشین دولتی خرید و فروش نیروی کار را ملغی کند.آیا این تبلیغ فریبکارانه نیست که به کارگران بگوییم تسخیر قدرت نکنید و در حالی که سرمایه داری و نهاد های آن و دولت سرمایه داری در حاکمیت است خرید و فروش نیروی کار را ملغی کنید؟ آیا حکومت سرمایه داری حاکمیت طبقاتی خود را برای حفظ سیستم خرید و فروش نیروکار بر قرار نکرده است؟ اگر طبقه کارگر بخواهد بدون تسخیر قدرت خرید و فروش نیرو کار را ملغی کند نهاد دولت و نهاد های دیگر حاکمیت سرمایه داری بدون دخالت کنار ایستاده تماشا خواهند کرد که کارگران بدو ن تسخیر قدرت خرید و فروش نیروی کار را الغا کند؟ آیا چنین تفکری سفسطه و خیانت به طبقه کارگر نیست؟ آیا از این روشن تر ممکن است کسی به نام مارکسیست تمام اصول اساسی آن در ایجاد حزب مارکسیستی،در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی و یا دولتی علنا” نفی کند باز خود را طرفدار طبقه کارگر بداند؟!!
حکیمی اصول پایه ای فوق( سازماندهی و رهبری حزبی) را نقطه ضعف ۱۰ درصد کمون پاریس و ۹۰ درصد انقلاب اکتبر می داند؟!! ب
حکیمی به عنوان چاکر آستان بورژوایی واقعا” هم از منظر حفظ منافع طبقاتی سرمایه داری درست می گوید ، در انقلاب فرانسه طبقه سرمایه داری ۱۰ در صد و در انقلاب اکتبر ۹۰ در صد به خطر افتاد !!! اما یک کارگر آگاه باید از این نقاب دار حامی سرمایه داری بپرسد آیا بدون در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی می تواند خرید و فروش نیرو ی کار را الغا کرد؟
آیا طبقه کارگر به قول مارکس در شرایط خود بیگانگی، رقابت درونی ، تسلط ایدئو لوژی بورژوایی و به گفته ایشان محض حفظ نام انترناسیونال اول قدرت احزاب بورژوایی در سازماندهی برنامه های سرکوب مادی و معنوی و با وجود امثال حکیمی که الغایی خرید و فروش نیرو ی کار را بدون در هم شکستن ماشین دولتی و تشخیر قدرت سیاسی ممکن می دانند و از همه مهمتر علم کمونیسم نیز آن علم شرایط رهایی اش می تواند خود و جامعه را برهاند؟!! این نوکر بی جیره و مواجب سرمایه عین تمامی اسلاف رویزیونیست سوسیال دمکراتش در تبلیغ آشتی طبقاتی و دمسازی با بورژوازی از طریق نفی انقلاب و در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی بنیاد های مارکسیسم را در عرصه دولت و انقلاب ، قیام ، حزب سیاسی تحریف و نفی کرده و طبقه کارگر را در نا آگاهی ، خود به خودیسم و پراکندگی و بی برنامه گی عملا” دنباله رو جریانات مختلف بورژوازی می اندازد و عملا” با نفی حزب سیاسی به قول قطعنامه انترناسیونال بعنوان تنها وسیله و ابزار تشکل سیاسی آن در مقایل بورژوازی برای پیروزی در انقلاب اجتماعی و الغای طبقات جلو گیری کرده باعث تثبیت و ادامه بهره کشی و پا برجا ماندن دیکتاتوری سرمایه داری می گردد. چون نهاد های سرمایه داری تریبون در اختیار حکیمی می گذارند(مانند روزنامه شرق و سالن های سخنرانی) ایشان فکر می کند اگر کارگران اقدام به لغو خرید و فروش نیروی کار بکنند این نهادهای سرمایه داری بی طرف بوده و تریبون خود را در اختیار کارگران نیز خواهند گذاشت، این مبلغ سازش طبقاتی نمی داند که نهاد های سرمایه داری برنامه ریزی شده او را خوب می شناسند و می دانند گفته ها و عمل او دشمنی با طبقه کارگر است و از این رو تریبون های خود را در اختیار او می گذارند ، لنین کبیر می گوید تا زمانی ندانیم پشت هر حرفی و عملی منافع طبقاتی نهفته است دچار سفاهت خواهیم بود، این همان سفاهتی است که حکیمی از کارگران می خواهد بدون تسخیر قدرت خرید و فروش نیروی کار را لغو کنند.
وی در تحریف و کتمان علنی نزدیک ترین دست آوردهای انترناسیونال اول در تسخیر قدرت سیاسی و حزب سیاسی می گوید : ایراد من این است که چرا جنبش کارگری روسیه به یک جریان سیاسی و در واقع به یک فرقه طالب قدرت سیاسی آویزان شد ؟ و در مقایسه سطحی و عوامفریبانه نقطه ضعف کمون پاریس را نقطه قوت آن نشان داده می گوید ( در انقلاب اکتبر اولا” سیاست حزب که نه از دل پراکسیس کارگری بلکه از دل نیازهای حزب برای سازماندهی قدرت دولتی بیرون آمد ، ثانیا” این حزب کارگران را آموزش نداد که روی پای خود بایستند ” در مقابل چنین گفته باید از ایشان پرسید ، اگر گفته شما درست است پس چرا طبقه کارگر روسیه در انقلاب ۱۹۰۵ و در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ علی رغم شکل گیری به اصطلاح پراکسیس کارگری نتوانستند پیروز شوند؟” همانطوری که در بالا گفته شد خدمت به سرمایه داری و تحریف تاریخ در جهت منافع حکومت های سرمایه داری از این بالاتر نمی شود، با این همه خدمت گذاری بعید نیست طبقه و دولت سرمایه داری ایران نه تنها اجازه نوشتن در روزنامه شرق بلکه دفتر کار و جیره و مواجب و نوشتن در کیهان را هم به ایشان بدهند” همچنین حکیمی با این گفته نشان از تناقض در ریشه فکری خود را بر ملا کرده است ، او اعتقاد دارد برای اینکه طبقه کارگر روی پای خود بایستد حزب باید کارگران را آموزش بدهد تناقض اینجاست که او وجود حزب را مضر می داند ولی برای اینکه کارگران روی پای خود بایستند احتیاج به آموزش حزب دارند این نشان می دهد که پایه و اساس اندیشه مخالفین تحزب یابی بر مبنای واقعیت های تاریخی کاملا” متزلزل شده و در حال فرو پاشی هستند اما حکیمی همچنان در سکتاریسم خود عناد می کند. البته منظور ایشان از آموزش تبلیغ ضد آگاهی و مخالفت با سازماندهی و سازمانیابی است اما حتی در این یعنی در نوع مواد اموزشی نیز دچار تناقض شده و از حزب می خواهد ضد آگاهی در سمت نادانی، آگاهی بدهد یعنی حکیمی در پایه و اساس فکری خود به این نتیجه رسیده است که هر گونه یاد گیری نیاز به یاد دهنده دارد و از جنبش خود به خودی هیچ چیزی بیرون نمی اید، این تناقض ساختار فکری حکیمی و هم فکرانش را سر نگون خواهد کرد و هر چه مبارزات و صف بندی های طبقاتی شفافتر می شود این دشمنان طبقه کارگر بیشتر مشت شان باز می شود.
بقول مانیفست کمونیست حزب همه قدرت خود را باید در جهت هدف فوری اش یعنی بر انداختن سلطه بورژوایی ، تسخیر قدرت سیاسی مصرف کند. پرولتاریا با رهبری شوراها بر خلاف تحریف تاریخی حکیمی غیر از روسیه در هیچ کدام از کشور ها نتوانست از زیر سلطه و نفوذ احزاب بورژوازی مثل خود ایشان در آید، این مسله فقط در روسیه بود که در سایه رهبری و آگاهی انقلابی – سیاسی حزب بلشویک بقول قطع نامه انترناسیونال اول که شورا های کارگری متوهم به پراکسیس جرایانات بورژوآیی و خرده بورژوایی بوده و به آنها به دولت کرنسکی دل بسته و نمی توانستند روی پای خود بایستد در سایه درستی سیاست حزب بلشو یک و افشاگری پراکسیس خود به خودیسم و دنباله روی کارگران از زیر نفوذ آن در آمده و قدرت سیاسی را تسخیر کنند و خود به قدرت اصلی تبدیل شوند این یک فاکت و سند تاریخی در رد صد در صد گفته های حکیمی است که او می خواهد در جهت منافع سرمایه داری آن را تحریف کند، و در اینجا به نمونه از تراکت حزب بلشویک برای تشکل شورا های نمایندگان در انقلاب ۱۹۱۷ که امثال حکیمی انها را تحت نفوذ احزاب و خرده بورژوازی نگاه می داشت اشاره می کنم خود قضاوت کنید چه کسی کارگران را از نا پختگی بیرون می اورد و به شورا به عنوان اعمال قدرت مستقیم کارگران نگاه می کرد و چه کسی به شورا به عنوان کاریکاتور ان نه در سرنگونی بورژوازی بلکه دمسازی با ان نگاه می کند.
دو نمونه تراکت :
کارگران ما برای پیروزی به تشکل و به مرکز رهبری جنبش نیازمندیم ، انتخاب کمیته های اعتصاب را بیدرنگ در کارخانه ها آغاز نمایید، شورای نمایندگان کارگران که نقش رهبری و سازماندهی جنبش را به عهده خواهند گرفت و حکومت موقت انقلابی را تاسیس خواهند نمود از نمایندگان این کمیته ها تشکیل خواهد شد” این شوراها که با هدایت حزب انقلابی طبقه کارگر از توهم حاکمیت بورژوازی و احزاب مزدور انها در امده هشت ساعت کار در روز اعلام کرده پلیس را منحل کرد و برای حفظ کارخانه ها و دفاع از دستآورد های انقلاب ” گارد سرخ” تاسیس نمود دادرسان دولتی را منحل و به جای ان دادرسانی از میان مردم انتخاب کردند کارخانه را زیر نظارت و اداره خود گرفتند.
و به همراه شورای نظامیان یک سازمان واحد انقلابی به نام شورای مسلح کارگران و سربازان تشکیل دادند پادگانها تحت اداره شوراها ارگان اتحاد کارگران و زحمتکشان ارگان قیام مسلحانه و حاکمیت مستتقیم خود مدیریتی و حاکمیت آنها بود .
اینکه چرا در ایتالیا ، آلمان و ایران شوراها نتوانستند نقش خود را ایفا کنند به دلیل نبود حزب بلشویکی و به برکت مزدورانی مانند حکیمی بود که شوراها نه ارگان حاکمیت سیاسی بلکه وسیله سازش طبقاتی با قبول ارگانهای مادی سرکوب آن برای ادامه بهره کشی می خواست چون سر آنها در آخور سرمایه بود و بطوریکه رزا لوکزامبورگ ها را مزدورانی مثل ایشان به قتل رساندند و حزب کمونیست آلمان را سرکوب کردند تا به ارباب خود وفادار باشند .
طبقه کارگر ایران بدون حزب سیاسی حتی با تکرار صدها باره انقلاب در نمونه ۵۷ نخواهد توانست از زیر نفوذ جریانات بورژوازی مثل حکیمی درآمده و بقول مانیفست کمونیست با تسخیر قدرت سیاسی از طریق انقلاب قدرت خود را اعمال نماید .
برای چنین کاری در عین تلاش برای پیوند ارگانیک و مبارزاتی جنبش های سوسیالیستی با روند مبارزه طبقاتی کارگران در داخل کشور تشکیل ارگانهای هدایت با برنامه و آگاهانه این روندها برای ایجاد حزب طبقه کارگر ضرورت حیاتی دارد .
ج – حکیمی چگونه هویت طبقاتی – اجتماعی کارگران را در لایه های میانی و خرده بورژوازی جدید حل می کند وی می گوید” طبقه کارگر منحصر به کارگر تولید کننده در کارخانه و بخش صنعت نمی شود … پزشکی که از دولت و یا درمانگاه خصوصی حقوق خود را می گیرد ، پرستار و معلمها بخش های مهمی از طبقه کارگرند “
یکی از انحرافات اپورتونیستی رایج که حکیمی هم به آن دامن می زند نفی هویت مستقل طبقاتی کارگران با توهمات پوپولیستی – پست مدرن برای دور کردن نیروهای کمونیستی از سازماندهی سیاسی – انقلابی طبقه کارگر بعنوان نیروی اساسی انقلاب و حاکمیت از محیطهای کارگری رایج کردن کلمه مزد بگیر به جای طبقه کارگر و معادل قرار دادن آن و حل آن در پوپولیسم خرده بورژوایی است . اینکه رشد سریع علمی – تکنولوژیک باعث چربش کار فکری بر یدی شده بطوریکه اغلب کارگران صنفی ما دارای مهارتهای فنی و حرفه ای و بالای دیپلم می باشند و اینکه تشدید بحران ساختاری و عمیق تر شدن فاصله و تضاد طبقاتی لایه های گسترده ای را به طرف پرولتر شدن رانده است ، و اینکه فعالیت سرمایه داری در این مرحله و انداختن بار بحران به دوش مزدبگیران حل مسایل تغذیه ، درمان ، مسکن ، تحصیلات رادیکال را با سوسیالیسم پیوند داده و در این جهت سوق داده واقعیاتی گریز ناپذیر می باشند .
اما با وجود این مسائل آیا لایه های فن سالار و خرده بورژوازی جدید مانند معلمین ، پرستاران ، کارمندان که تناسبی با تولید مستقیم ارزش اضافی ندارند می توان در ردیف طبقه کارگر قرار داد؟
تمامی مارکسیستها در تعریف طبقه کارگر بعنوان طبقه ای که به غیر از نیروی کارش صاحب هیچ امتیاز و موفقیتی نبود و این نیرو را به صاحب ابزار تولید می فروشند اشتراک نظر دارند در این تعریف علمی طبقه کارگر ( مخصوصا” قسمت پرولتری آن ) بعنوان نبض تولید و تولید کننده ارزش اصافی بوده رو در روی مستقیم طبقه سرمایه دار ، نماینده تولید دسته جمعی که از طریق همکاری دوستانه و متقابل به تولید مستقیم و به کلام زیبای گرامشی در مقاله کارگر کارخانه منهای مالکیت خصوصی سرمایه داری تجسم عینی و واقعی مناسبات سوسیالیستی می باشند ، و کل کشف مارکس هم بعنوان نیرویی که انحلال آن انحلال کل سیستم و نابرابری و کل جامعه طبقاتی و نماینده کمونیسم به لحاظ مناسبات اجتماعی ش در ویژگیهای فوق مستتر می باشد .
آیا در تیتر بخشهای غیر مرتبط با تولید دسته جمعی ( مخصوصا” قسمت پرولتری) بقول مارکس خدم و حشم سرمایه نیز دارای چنین مناسبات عینی و قادر به نابودی قطعی جامعه سرمایه داری و مساعد، ساختن سوسیالیسم و درک آگاهی طبقاتی منتسب از این شرایط ( تولید بزرگ دسته جمعی ) می باشند؟
بطور مشخص آیا یک معلم ، کارمند و پرستار که هیچ ارتباط مستقیم با تولید کالا و ارزش اضافی نداشته و رو در روی طبقه سرمایه دار نبوده درکی از روند بهره کشی ندارند می توانند آگاهی سوسیالیستی را در روند کار در انطباق با شرایط عینی شان جذب کنند؟!!
برخلاف سفسطه های حکیمی و علی رغم ادعای کاذب کارگری بودنش هر چقدر از تولید بزرگ دسته جمعی به معنی پرولتری آن دور شویم از غیبت سازماندهی دسته جمعی در قالب مناسبات سوسیالیستی دور می شویم.
لایه های خرده بورژوایی با موفقیت های انفرادی و غیر مرتبط با تولید مستقیم و دسته جمعی سهل است حتی کارگران ساختمان با روحیه پیمانکاری ، کارگاههای کوچک تولیدی با توهم کارگاه دار شدن علی رغم شدت استثمار و نبود تامینات اجتماعی در توهم و خیالات خرده بورژوایی سرمایه دار شدن می سوزند و چه رسد به اینکه بتوانند بعنوان نماینده کل جامعه در فکر رهایی آن باشند . این نیروها صدها کیلومتر از غریزه طبقاتی – سوسیالیستی در فداکاری برای همنوع دور می باشند شما برخلاف اپورتونیست که به انقلاب اعتقادی ندارند کافی است پتانسیل و نیروی مبارزاتی این نیروها را ( علاوه بر استعداد جذب آگاهی سوسیالیستی ) در روند انقلاب از لحاظ رادیکالیسم انقلابی در پیگیری و پیشبرد مبارزات و خواستهای انقلابی و از این مهمتر در شکل گیری کمیته ها و شوراهای انقلابی که محصول شرایط انقلابی می باشند ببینند در تاریخ مبارزات جنبش کارگری سوسیالیستی و شکل گیری شوراهای کنترل و نمایندگان بعنوان ابزار سرنگونی نظم بورژوائی و همچنین ایجاد نظم نوین این شوراها عمدتا” در موسسات بزرگ پرولتری شکل گرفته و راه افتاده است که در صورت وجود حزب سیاسی اصولی مانند حزب بلشویک به نتیجه هم رسیده اند .چرا که ایده و غریزه سوسیالیزاسیون فقط در این محیطها می باشند نه تنها در کارگاه ، اداره ، بیمارستان و حتی کارگران محفلی هم که شدیدا” تحت تنگ دستی و فقر هستند نمی توان این موقعیت ایجاد شوراها را سراغ گرفت و از این بالاتر حتی در کارخانه های کوچک تجربه عدم شکل گیری شوراها طی انقلاب ۵۷ تاییدی براین مدعاست.
هدف اپورتونیستها ی پوپولیست پست مدرن ، سوسیال دمکرات از جمله حکیمی از این تجدید نظر طلبی آشکار در زدودن مرزهای طبقاتی و درهم آمیزی و حل صف مستقل طبقاتی کارگران مخصوصا قسمت پرولتری آن در لایه های خرده بورژوائی جدید سازش طبقاتی و تبدیل طبقه کارگر به زایده و دنباله رو بورژوازی می باشد .
انحلال طلبان از حکیمی تا احزاب به اصطلاح کارگری در ترس از سازماندهی سیاسی _ تشکیلاتی مشخص در قالب حزب طبقه کارگردر داخل کشور بعنوان تنها وسیله سازماندهی انقلاب و حاکمیت کارگری به مزدبگیر چنگ زده اند تا بعنوان خدمت گذاران طبقه سرمایه داری جلو حاکمیت شورائی و مستقیم کارگران را بگیرند.
آیا مارکس فرق بین تشکل ها را نمی دانست؟
حکیمی چگونه مفهوم اتحادیه و شورا را تعریف می کند؟
حکیمی در نفی حاکمیت سیاسی و تعریف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا یا به قول مانفیست کمونیست به عنوان وظیفه فوری کمونیستها از طریق حزب سیاسی اش بقول قطعنامه انترناسیونال اول بعنوان تنها ابزار سازماندهی این طبقه و با زیر پا گذاشتن و کتمان این کلام مانیفست که هدف فوری کمونیستها : تشکل پرولتاریا بصورت طبقه ( حزب) برانداختن سلطه بورژوازی از طریق در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر قدرت سیاسی به دست پرولتاریا و تقبیح ، سرزنش و رد علنی تجارب کمون و انقلاب اکتبر در قسمتهای دیگر شروع به سفسطه و تحریف آشکار مفاهیم مارکسیستی اتحادیه ها و شوراهای کارگری می کند در مورد اتحادیه ها می گوید : ( مارکس به مبارزات اتحادیه های کارگری در چهارچوب سرمایه داری اهمیت می داد .
این نکته را به هیچ وجه نباید به معنی نفی نظر مارکس مبتنی بر فراتر رفتن اتحادیه ها از چهارچوب سرمایه داری و تبدیل آنها به تشکل های سرمایه ستیز در نظر گرفت ، این تحریف آنقدر بزرگ و آشکار می باشد که مارکس که قطع نامه حزب سیاسی را به عنوان تنها شکل رهبری و پیروزی در انقلاب اجتماعی در تشکل یابی سیاسی طبقه کارگر نوشته و ارائه داده و مورد تصویب قرار داده بیاید نقش اتحادیه ها را بعنوان شکلهای پایدار در چهارچوب نظام سرمایه داری برای افزایش بهتر نیروی کار سرمایه ستیز بنامد وی پس از این تحریف ودروغ شاخدار و در توجیه آن ادامه می دهد : ” او ( مارکس) این پتانسیل را در اتحادیه ها دیده بود و تلاش خود را هم برای ارتقای آنها تا سطح تشکلهای سرمایه ستیز کرد اما در نهایت وزنه نیروهای بورژوازی درون اتحادیه ها چربید و آنها را یکسره به تشکلهای یکسره رفرمیستی تبدیل کرد … ونهایتا” اینکه در وضعیت کنونی به تشکلهای نوین در سازمان یابی نیاز دارند براساس تجربه ای که تا کنون وجود داشته این تشکل می تواند شورا باشد ” .
آشفته خیالی و فلسفه بافی اپورتونیستی برای مخدوش کردن اصول پایه ای مارکس در خدمت به طبقه سرمایه داری در کلام حکیمی نهایت ندارد اینکه مارکس می خواست از اتحادیه نهاد سرمایه ستیز لابد برای لغو خرید و فروش نیروی کار بسازد و این کار نشده و اتحادیه ها رفرمیستی شده و این کار الان به گردن شوراها می افتد یعنی اگر سازماندهی سیاسی- طبقاتی را اتحادیه ها ی سرمایه ستیز نتوانستند نتیجه بدهند نه اینکه ظرفیت این تشکلها از این حد بالاتر نیست بلکه رفرمیستها نگذاشتند و الان شورا کار اتحادیه ها را بکند . اگر این مفاهیم برای ما کمونیستها که به کاربرد تشکلهای طبقاتی از لحاظ ماهیت سیاسی و صنفی آنها واقفیم . آنرا می دانیم آشفته فکری می باشد ولی برای اپورتونیستهایی مانند حکیمی که بدون تسخیر قدرت سیاسی و در هم شکستن ماشین دولتی می خواهند لابد با نصیحت بورژوازی خرید و فروش نیروی کار را لغو کنند دیگر چه احتیاجی به حزب سیاسی طبقه کارگر ، چه احتیاجی به شورا بعنوان ابزار درهم شکستن ماشین دولتی می باشد. این کار را اتحادیه هم می تواند به عنوان بگو و بخند با طبقه سرمایه داری انجام دهد،بنا به گفته حکیمی وظیفه طبقه کارگر بدون آگاهی سوسیالیستی و بدون این تشکل ها می تواند در جریان پراکسیس خود به خودی، خود به قدرت برنامه ریزی و هدایت جامعه عروج کند.
اما واقعیت امر چیز دیگری است ،مارکس تمامی اشکال تشکلهای طبقاتی از پاین ترین سطوح در حد تعاونی تا بالاترین آنها در سطح حزب سیاسی ( چطوریکه برخلاف عوام فریبی حکیمی تمامی این اشکال در انترناسونال اول شکل بندی و تعریف شده است ) وسیله تشکل طبقه کارگر بعنوان یک طبقه مستقل در برابر بورژوازی و حرکت و سازماندهی تمامی اشکال مبارزه طبقاتی کارگران ( صنفی – سیاسی – فکری ) از طریق انقلاب در جهت تسخیر قدرت سیاسی و ارتقای طبقه کارگر به این مقام می دانست .
اما در این راستا اگر مارکس از اتحادیه ها بعنوان زمینه ساز و تدارک انقلاب و تمرین زورآزمایی در مقابل طبقه سرمایه دار اسم می برد به هیچ وجه نقش صنفی این نهاد برای بهبود وضع طبقه کارگر و از بین رقابت درونی بعنوان نقش اصلی طفره نمی رود و یا حکم به زوال و نابودی آنها نمی دهد و یا جایگزین حزب سیاسی نمی کند یا آنها ویا تشکل من در آوردی ضد سرمایه داری را جایگزین تواما” حزب و اتحادیه ها نمی کند و حتی هیچ مارکسیستی حتی شورا ها را نیز جای گزین حزب یا بقیه تشکل ها نمی کنند هر کدام از آنها کارکردهای خود را دارند و مجموع آنها لازمه مبارزه طبقه کارگر در مبارزه بی امانش است ، چرا بعلت ساختار و اشکال مبارزاتی طبقه کارگر و تقسیم صنفی _ رسته ای و درجه پرولتریزه شدن هر شکل مبارزه تشکل مخصوص خود را می طلبد .
از طرفی شوراهای کارگری محصول شرایط انقلابی و قدرت دوگانه بوده و می باشند و در شرایط غیر انقلابی وجود خارجی ندارند چطور می توانند وظایف دوران رشد مسالمت و رکود انقلابی که مبارزه طبقاتی در حال تدافعی و صنفی- قانونی در سطح تشکلهای سندیکایی –ااتحادیه ای قرار دارد به عهده بگیرند و وظایف اتحادیه ها را انجام بدهند . علت اخلال فکری در حکیمی از اینجا شروع می شود که به سرنگونی انقلابی سرمایه داری اعتقاد ندارد بنابراین مرحله اعتلایی انقلابی را نیز درک نمی کند در نتیجه فکر می کند هر لحظه اراده کند می تواند شورای کارگری بسازد بنا براین نیازی به مراحل اماده سازی و سازماندهی برای انقلاب ندارد.
مانیفست کمونیست به عنوان وظایف فوری و همچنین ابزار اعمال بلاواسطه قدرت کارگران به فرموده حکیمی به اتحادیه یعنی تبدیل این وسیله سیاسی به کاریکاتور آن که حکیمی در خوش خدمتی به بورژوازی آنرا استادانه انجام می دهد در حالیکه تاکید قطع نامه مارکسیستی انترناسیونال اول بر جایگاه اول حزب طبقه کارگر در سازماندهی سیاسی این طبقه در مقابل قدرت متحده طبقات حاکم متشکل در احزاب سرمایه داری و نقش حزب بعنوان چرخ دنده اتصال همه تشکلهای طبقاتی ( پس از شکل گیری احزاب مستقل و مارکسیستی کارگری ) بعنوان سازمانده اول انقلاب برای حاکمیت کارگران ، فرق تمامی احزاب و جریانات مارکسیستی با اکونومیستها و فرقه گراها می باشد مخصوصا” در شرایط تسلط ایدئولوژی سرمایه داری ، رقابت درونی ، خودبیگانگی کارگران و سیاستهای سرکوب مادی و معنوی برنامه ریزی شده و حرفه ای طبقه و دولت و احزاب سرمایه داری نقش حزب سیاسی طبقه کارگر بعنوان و تجلی آگاهی کمونیستی با جنبش مبارزاتی کارگران از طریق تشکلها ، عناصر پیشرو ، مبارزات جاری کارگران نقش حیاتی و مرگ و زندگی می باشد بخصوص در شرایط فاشیسم ها که تاوان مبارزه زندان و اعدام می باشد این نقش پر رنگتر می شود . حتی سازماندهی اتحادیه ها نیز به گردن حزب سیاسی می افتد در تاریخ مبارزات کارگر ایران (۱۲۹۵ تا ۱۳۳۲) در چنین شرایط خفقان و دیکتاتوری رضاخانی حزب عدالت با ۱۶ و سپس حزب کمونیست با ۳۲ اتحادیه تحت رهبری کامل سیاسی حزب فدراسیون یا همان شورای متحده کارگری را شکل دادند که نقش ارزنده ای در تاریخ مبارزات کارگری ما دارد بطوریکه تحمیل مترقی ترین قانون کار در خاورمیانه به دولت قوام در سال ۱۳۲۵ از دستاوردهای مهمش بود .
حزب سیاسی بعنوان اهرم هدایت طبقه کارگر با توجه به شرایط اعتلا و رکود انقلاب نیروهای خود را رهبری می کند در شرایط غیرانقلابی که توده ها روحیه مبارزه انقلابی را از دست می دهند و حتی به زور به تشکلهای صنفی تن می دهند در چنین شرایطی نقش تشکلهای صنفی برای فعالیتهای قانونی نقش درجه اول پیدا می کند حکیمی که به زور می خواهد به اتحادیه ها مارک سرمایه ستیز بچسباند آشکارا به تحریف درک مارکس از اتحادیه می زند که گویا اپورتونیستها و جریانات بورژوازی نگذاشتند مارکس این نهادها را به مقام سرمایه ستیز ارتقا دهد، در حالیکه مارکس در مانیفست کمونیست می نویسد: ” کارگران ائتلافهایی ( اتحادیه های کارگری ) بر ضد بورژوازی برای حفظ دستمزد خود انجام می دهند ، گردهم می آیند انجمن های دائمی برپا می کنند ” بطوریکه تجارب جهانی و ملی خودمان اثبات می کنند اتحادیه ها بعنوان تشکل های اساسا” فروش بهتر نیروی کار در شرایط بردگی اقتصادی- سیاسی طبقه کارگر بدون هدایت و رهبری حزب سیاسی از حالت تدارک و زمینه سازی برای زورآزمایی و انقلاب عین کشورهای سرمایه داری به ابزار سلطه و بهره کشی سرمایه تبدیل خواهند شد .
از طرفی آیا به طوریکه اشاره کردیم بدون حزب سیاسی شوراها بعنوان عالیترین شکل تشکل سیاسی طبقه کارگر برای سرنگونی و سوسیالیسم می توانند بقول حکیمی در جریان پراکسیس خود به خودی نقش خود را ایفا کنند؟
حکیمی به این سئوال جواب رد می دهد وی ضمن توضیح کاملا” ناقص روند شکل گیری شوراها ی انقلابی در سال ۵۷ می نویسد:” این تشکل ها (کمیته – شورا ) رنگ و بوی کارگری مشخصی داشتند ؟!!البته ایرادات زیادی هم داشتند و مشخصا” به آن حد از سازمانیابی مستقل از جریانات سیاسی نرسیده بودند که روی پای خود بایستند مثلا” کارگران اعتصابی شرکت نفت … به بازاریان متکی بودند و از آنها پول می گرفتند (حزب موتلفه)و این به آن معنی بود که بازار تعین می کرد که اعتصاب کارگران چقدر پیش برود و چه زمانی پایان یابد و یا شوراهای کارگران ( کنترل تولید) که تا آن زمان در عرصه اقتصادی محال بودند می توانند به تشکل سیاسی تبدیل شوند ( تاکید از من ) توده کارگران اغلب افراد تحصیلکرده و قشر پیشروتر طبقه خود را به عنوان نماینده انتخاب می کنند … اما این افراد به این دلیل که معمول” مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند ممکن است هنگام تصمیم گیری مهم نتوانند از منافع توده های کارگران دفاع کنند و مبارزه را به سازش بکشند ” اینکه طبقه کارگر بدون حزب سیاسی مسلح به آگاهی سوسیالیستی بعنوان پادزهر ایدئولوژی و احزاب سرمایه داری و درک سیاسی از منافع طبقاتی اش چگونه از زیر نفوذ حزب موتلفه بازاریان درمی آمد ؟ و روی پای خودش می ایستاد؟ و اینکه بدون حزب چگونه به کاریکاتور آن در قبول هژمونی سیاسی جمهوری اسلامی و ارگانهای جاسوسی تبدیل شدند بر همگان آشکار است ، و اینکه بدون شعور سیاسی – طبقاتی در سایه علم کمونیست بقول مانیفست بعنوان برتری نظری کمونیستها نسبت به توده عظیم پرولتاریا چگونه شوراها از فعال اقتصادی به تشکل سیاسی تبدیل می شوند ؟همه ی این سوالات و دهها سوال دیگر در این رابطه ها ، بصورت آگاهانه و مزورانه از طرف حکیمی بی جواب رد می شود .
گوش او به این حرفها بدهکار نیست بعنوان یکی از خدم و حشم وفادار به نظام سرمایه داری در خلع سلاح طبقه کارگر از طریق نفی حزب سیاسی عمل کرده و شوراهای کنترل و نمایندگان را که محصول موقعیت انقلابی برای سرنگونی بورژوازی و اعمال حاکمیت بلاواسطه اش می باشد تا حد وسیله فشار در حد مذاکره در اعتصاب ۵۹ روز کارخانه نساج کردستان برای جلوگیری از تعطیلی و اخراج کارگران پایین آورده می گوید:” برای ایجاد شوراها باید گفتمان سازمانیابی شورائی مطرح کرد و سر زبان کارگران انداخت … محور این گفتمان باید روی پای خود ایستادن طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی باشد … نخست اینکه : تعریف کارگر بعنوان فروشنده نیروی کار به سخن بدیهی ترین توده های کارگران تبدیل شود….مولفه دیگر گفتمان… سراسری شدن شوراهای کارگری، دخالت شورا در عرصه سیاست ؟!!! استقلال شورا از دولت و تمام احزاب سیاسی ؟!!!”
نوکری از این روشنتر ، تحریف از این آشکارتر ، شوراهای سرنگون کننده و اعمال کننده اداره سیاسی کارگران یعنی دولت کارگری از کدام دولت و احزاب باید مستقل باشند ، مگر در کنار قدرت و دولت سرمایه داری شورا می تواند وجود داشته باشد ، اگر شوراها محصول حادترین جنگ طبقاتی هستند مگر پس از حاکمیت احزابی هم پیدا می شوند در مقابل شورا بایستند؟ ! همه این کلام در مکتب اپورتونیستی حکیمی شدنی است چرا که شوراهایی که نه با شروع اعتلای انقلابی و در مرحله قدرت دو گانه بلکه با گفتمان شکل می گیرد عین شوراهای شهر الان یا شوراهای دست ساز اسلامی اندکه می توانند در جمهوری اسلامی ایجاد شوند در واقع از آنچه حکیمی سخن می گوید شوراهای کارگری نیستند بلکه کاریکاتوری از شورا ها می باشند.
ما به طبقه و دولت سرمایه دار ی ایران برای داشتن نوکری این چنین وفادار در خلع سلاح طبقه کارگر از حزب سیاسی و مفاهیم پایه ای طبقاتی کارگران تبریک می گوییم .
اما آقای حکیمی بعنوان خدمت گزار و آستان بوس سرمایه باید بداند در شرایط ایران با حاکمیت هارترین حکومت سرمایه داری مواجبی بیش از نوشتن در روزنامه شرق برای وی قابل تصور نیست .
طبقه کارگر ایران و سوسیالیستهای انقلابی آن هنوز در اول راه مبارزه برای حاکمیت شورایی کارگران قرار دارند و این مهم بدون علم کمونیسم به عنوان علم انقلاب و علم حاکمیت کارگری از طریق پیوند این علم با جنبش مبارزاتی کارگران در ایجاد حزب سیاسی طبقه کارگر امکان پذیر نیست .
تمامی آگاه گران سوسیالیستی و پیشروان کارگری باید درفش مبارزه طبقاتی در جدال آشتی ناپذیر فکری با دنباله روان جنبش خودبخودی مانند حکیمی و شبه فرقه های عاجز از پیوند زنده با طبقه کارگر به این مهم دست یابند که بقول لنین کبی
” مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با اپورتونیسم امکان پذیر نیست “
حکیمی با تحریف واقعی پایه ای ترین اصول مارکسیسم در رابطه با حزب سیاسی به عنوان یگانه تشکل سازمان یابی سیاسی کارگران و هم چنین در هم شکستن ماشین دولتی و تسخیر آن به وسیله کارگران به قول مانیفست کمونیست این تئوری را از سازماندهی انقلاب برای حاکمیت کارگری دور کرده به چیزی قابل قبول برای طبقه سرمایه داری در می آورد و بدین جهت است که از هر طرف مورد تشویق و هورای طبقه سرمایه دار قرار می گیرد.
شاهرخ زمانی
۲۰/۸/۱۳۹۳
پاسخ محسن حکیمی
محض اطلاع یک چپ دایناسوریست
محسن حکیمی
پیش بینی می شد که مصاحبه روزنامه شرق با من به مناسبت انتشار کتاب «اتحادیه های کارگری» و طرح مباحث مندرج در پی گفتار این کتاب، همچون گذشته مخالفت چپ ایدئولوژیک و فرقه ای را برانگیزد.
اما راستش من یکی پیش بینی نمی کردم که با مخالفتی یکسره هیستریک و آکنده از فحش و ناسزا و توهین و هتاکی و اتهام های به کلی ناروا و بی اساس رو به رو شوم، امری که خود نشان می دهد این چپ تا آنجا سقوط کرده و در منجلاب استیصال فرورفته است که هیچ ابایی از زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین معیارهای نقد نظری ندارد و به هر خس و خاشاک و رطب و یابسی چنگ می زند تا مانع غرق شدن کامل خود در این منجلاب شود. آقای شاهرخ زمانی در نوشته اش در چند سایت اینترنتی تحت عنوان «حکیمی خدمت گذار سرمایه داری را خوب بشناسیم» ظاهراً قاطعیت کارگری در مبارزه نظری را با بددهنی، فحاشی، هتاکی، لمپنیسم، و انتساب بی پروا و لجام گسیخته اتهام های ناروا و بی اساس اشتباه گرفته است. گویا، به نظر ایشان، برخورد نظری با مخالفان هرچه هتاکانه تر، هرچه توهین آمیزتر و هرچه لمپنی تر باشد، کارگری تر است. به این عبارت ها و جمله ها، به عنوان نمونه، دقت کنید تا صحت ادعای من به شما ثابت شود:
«محسن حکیمی ستون پنجم سرمایه داری و خائن به طبقه کارگر است»، «حکیمی به عنوان چاکر آستان بورژوایی»، «این نوکر بی جیره و مواجب سرمایه»، « این همان سفاهتی است که حکیمی از کارگران می خواهد…»، «با این همه خدمت گذاری حکیمی بعید نیست طبقه و دولت سرمایه داری ایران نه تنها اجازه نوشتن در روزنامه شرق بلکه دفتر کار و جیره و مواجب و نوشتن در کیهان را هم به ایشان بدهند»، «مزدورانی مانند حکیمی که سر در آخور سرمایه دارند»، «روزالوگزامبورگ را مزدورانی مثل حکیمی به قتل رساندند»، «خوش خدمتی حکیمی به بورژوازی»، «حکیمی به عنوان یکی از خدم و حشم وفادار به نظام سرمایه داری»، «ما به طبقه و دولت سرمایه داری ایران برای داشتن نوکری این چنین وفادار در خلع سلاح طبقه کارگر از حزب سیاسی و مفاهیم پایه ای طبقاتی کارگران تبریک می گوییم»، «آقای حکیمی به عنوان خدمت گزار و آستان بوس سرمایه باید بداند در شرایط ایران با حاکمیت هارترین حکومت سرمایه داری مواجبی بیش از نوشتن در روزنامه شرق برای وی قابل تصور نیست»، …
راستش هرچه فکر می کنم نمی توانم به خود بقبولانم که صِرف مخالفت نظری و طبقاتی، حتا از موضع یک دایناسوریست تمام عیار، بتواند کسی را به آن حد از کینه توزی خصمانه بکشاند که مرتکب این گونه فوران لجن به قصد هتک حرمت و تخریب شخصیت افراد شود. اما چون به هیچ مدرک قابل استنادی دسترسی ندارم، در باره علل و انگیزه های پنهان و پشت پرده این لجن پراکنی داوری نمی کنم و در اینجا فقط به یک نکته صرفاً نظری می پردازم.
ابتدایی ترین نکته ای که باید آقای شاهرخ زمانی را موظف به فراگیری آن کرد این است که من، حتا اگر یک سرمایه دار استثمارگر بودم و حق و حقوق کارگران را پایمال کرده بودم، حتا اگر یک آدم کش بودم و به طور واقعی مثلاً روزالوگزامبورگ را به قتل رسانده بودم، بازهم هیچ کس از جمله آقای زمانی حق نداشت به من توهین کند. بدیهی است که من در صورت ارتکاب این اعمال باید محاکمه و مجازات می شدم، اما – تأکید می کنم – هیچ کس، اعم از حقیقی و حقوقی، نمی توانست و حق نداشت به من توهین کند. و این بدان معنی است که انسان به ماهُوَ انسان، یعنی به دلیل انسانیت اش و صرف نظر از اعمال اش، دارای حرمت است و هیچ کس نمی تواند به این حریم تجاوز کند و آن را مورد هتک قرار دهد. آقای زمانی باید یاد بگیرد که او می تواند و حق دارد نظرات دیگران را نقد کند و مثلاً نشان دهد که آنها لیبرال، آنارشیست، فاشیست، اپورتونیست، رویزیونیست، ضدمارکسیست، ضدکمونیست و…هستند، اما نمی تواند و حق ندارد به آنها توهین کند و یا آنها را به ناروا متهم کند. ایشان باید یاد بگیرد که نمی تواند و حق ندارد به کسی بگوید «نوکر»، «چاکر»، «مزدور»، «سفیه»، «خدم و حشم سرمایه داری» (آقای زمانی اگر نمی داند خوب است بداند که «حشم» از جمله به معنی چهارپا و حیوان است)، «سر در آخور سرمایه» و…. اینها همه توهین است و آقای شاهرخ زمانی حق ندارد آنها را حتا در مورد جنایتکاران، چه رسد به مخالفان نظری اش، به کار برد. ایشان باید یاد بگیرد که این ادعا که «حکیمی مواجب بگیر روزنامه های دولتی است» یا «حکیمی خائن به طبقه کارگر است» اتهام های سنگینی است که او باید آنها را ثابت کند و اگر نتواند این کار را بکند باید در برابر طبقه کارگر و دادگاه های مردمی اش در آینده پاسخگو باشد. من اجازه نمی دهم، و هیچ وقت نداده ام، که کسی به من توهین کند یا اتهام بی اساس و ناروا به من بزند. آقای زمانی که جای خود دارد، من این اجازه را حتا به قاضی جمهوری اسلامی در سقز، با همه کبکبه و دبدبه اش، ندادم آنگاه که پس از پرسیدن شغل من، رو به منشی دادگاه کرد و با لحن استهزاآمیزی گفت: بنویس نویسنده! حاضران در آن دادگاه می دانند که من با تمام وجودم سر او داد کشیدم و گفتم حق ندارد به من توهین کند.
اینها را آقای زمانی لازم است بداند، اما آنچه ایشان باید پیش و بیش از اینها بداند این نکته است که مصونیت ماهوی انسان در مقابل توهین و اتهام بی اساس یک دستاورد بورژواییاست. و انگیزه اصلی که مرا به نوشتن این یادداشت واداشت اشاره به همین نکته است. من فقط خواستم بگویم که چپی که همچون آقای زمانی در مخالفت با بورژوازی گلوی خود را پاره می کند و علیه او فریاد سر می دهد خود هنوز در عصر ماقبل بورژوازی سیر می کند، به دوران بورژوازی نرسیده و طبعاً قادر نیست به عنوان یک کارگر انقلابی و سرمایه ستیز از بورژوازی فراتر رود. و درست از همین روست که من این چپ را «دایناسوریست» نامیده ام، چرا که نوع تفکر آقای شاهرخ زمانی و امثال او به لحاظ تاریخی منقرض شده است. چپ هایی از نوع آقای شاهرخ زمانی، از آنجا که اسارت ایدئولوژیک امکان درک این نکته را از آنها سلب کرده است که می توان با کسی مخالف بود بدون این که به او توهین کرد، ناگزیر سرمایه داری را از موضع ارتجاعی و بازگشت به عقب – بازگشت به توحش قرون وسطایی و هتک حرمت انسان – نقد می کنند. احمدی نژاد، رئیس پیشین جمهوری اسلامی، هم سرمایه داری را از همین موضع توحش ماقبل سرمایه داری نقد می کرد. من مبارزه با این فرهنگ توحش آمیز دایناسوریستی و طرد آن از صفوف طبقه کارگر را یکی از عرصه های مهم مبارزه طبقاتی کارگران ایران می دانم. از این روست که فکر می کنم در مورد کسانی از نوع آقای زمانی باید این مبارزه فرهنگی را بر مبارزه نظری بر سر بحث های مربوط به سازمان یابی طبقه کارگر مقدم شمرد و، به همین دلیل، لزومی به پرداختن به نکاتی که ایشان به عنوان «نقد» نظرات من به هم بافته است، نمی بینم. زیرا، به نظر من، خام اندیشی محض است اگر فکر کنیم کسی که شعورش حتا تا حد شعور بورژوایی رشد نکرده است می تواند مسائل فرابورژواییِ مربوط به انترناسیونال اول، سازمان یابی شورایی کارگران، چگونگی کسب قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر و به طور کلی مفهوم سرمایه ستیزی طبقاتی کارگران را درک کند.
محسن حکیمی
۳/۹/۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر