۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه

لنین نویسنده : ستفان لیندگرن

 لنین 
 نویسنده :ستفان لیندگرن
 مترجم : پیام پروتوی


۱- در سرزمین رنج و مشقت
شهر کوچک سیمبیرسک واقع در ولگا خود را برای برگزاری عید پاک آماده مینمود· بازار از بوقلمونها٬ جوجه های پروار٬ گلدانهای بزرگ با پنیرهای بسته بندی شده و خمیر٬ گونیها با همه نوع آرد و سبدهای تخم مرغ فوج میزد·کشاورزان در دکه های خود شب را بر روی نمدهای حصیری به صبح رسانده بودند· درشکه چیها تجمع کرده و خدمات خود را با فریاد به گوش مردم میرساندند و گدایان پله های کلیسا را به اشغال خود درآورده بودند·
در خانه اولیانوف جشن عید پاک با شروع درد زایمان متوقف شد· جمعه ١۰ آوریل ١٨٧۰ – ٢٢ آوریل بر طبق تقویم قدیمی١ 
ولادیمیر ایلیچ از مادرش ماریا متولد شد· پدرش ایلیا نیکلایویچ اولیانوف (١٨٣١-١٨٨۶)٬ بازرس مدرسه٬ در همان روز گزارشی را در روزنامه محلی حوزه خودش منتشر و در آن وضعیت قریب به ۱۰۰۰۰ دانش آموز را مورد بررسى قرار داده بود·
سیمبریسک از بسیاری جهات شهر عجیبی بود· آن در دست راست ساحل ولگا٬ بیش از ۵۰ میل در جهت نیژنى نووگوورد آنسوی منطقه تاتارها و چواشها قرار گرفته بود· و ١۰۰ میل پایینتر در جهت آب٬ منطقه تاتارها و قالموق ها قرار داشت·
موقعیت شهر منحصر بفرد بود٬ قرار گرفته بر روی باریکه کوچکی میان رود فرعی ولگا٬ سویوگا٬ دقیقا همانجایى که به سمت شمال سرازیر میشود٬ و خوده ولگا که به سمت جنوب روان است·
از بالای «تاج»٬ محله اى که در عمل در اختیار نجیب زادگان بود منظره خیره کننده اى برابر با ٢ تا ٣ کیلومتر از پهنای ولگا در مقابل دید بیننده قرار داشت· شهر بعنوان نقطه ای مرزی در مقابل طایفه های چادر نشین آسیایی ساخته شده بود و ترکیبى آسیایى اروپایى داشت·
تقریبا ٢۰۰ سال قبل از تولد لنین شهر توسط دهقانان شورشی استپان رازین محاصره شده بود· پس از در هم شکسته شدن شورش٬ سرازیری قسمت فوقانی رودخانه توسط صدها چوبه دار تاریک شد· صد سال قبل از لنین و در همان منطقه رهبر کشاورزان یملیان پوگاچوف تا پیروزى بر ارتش کاترین کبیر فاصله زیادی نداشت·
این قیام از گونه قیامهایی بود که هزاران سال در چین رخ داده بود· ترتسکی مینویسد«اگر چه قیامها به پیروزی کامل منتهی میشوند٬ اما طبقه دهقان تنها سلسله هاى جدیدى را بر روی سپرها بوجود آورده و طبقات جدید فئودال را پایه گذاری مینماید·»٢ این تفکرى گیج کننده است که حتی قیام لنین٬ انقلاب اکتبر٬ پس از دو صده در ردیف شورشهای از درون متلاشى شده ى مردمی قرار داده شود·
وجود فئودالیسم در سیمبریسک محسوستر از هر جاى دیگرى بود· ٧۵ درصد از زمینها در اختیار مالکان بود و فقط یک پنجاهم از جنگلهای اطراف در اختیار مردم قرار داشت· بقیه میان تزار و مالکان بصورت مساوی تقسیم میشدند·
یکى از مردان بزرگ شهر٬ کارامزین ـ ه تاریخشناس بود که شجاعانه از بخشش خدایان حمایت مینمود٬ و دیگرى ایوان گاناچاروف – ه نویسنده که با رمان خود٬ اوبلوموف٬ زندگی رو به انحطاط مالکان را به تصویر میکشید·
«اوبلومووری» به عنوان نشانه ای از یک ترکیب واقعى از عبارات ولگردی٬ ناامیدی شدید وغرایز نجیب زادگان و بی تفاوتی درمورد زندگی انسانها٬ از زبان روسى به همه زبانهای دیگر وارد شد· اوبلوموف گفت «خواندن برای کشاورزان مناسب نیست٬ اگر به آنها خواندن و نوشتن را بیاموزید٬ دیگر شخم نخواهند زد·»
گاناچاروف رمان نه چندان مشهور پرتگاه عظیم را نیز نوشت· او در این کتاب روش نهیلیستهای نفرت انگیز را توصیف مینماید که در منطقه سیمبیرسک جولان داده٬ زنان نجیب زاده را فریفته و وامهایى از آنها گرفتند که هرگز پس ندادند·
پدر لنین٬ ایلیا نیکولایویچ تز خود را در مورد مدار ستاره گان دنباله دار نوشت و آینده حرفه اى درخشانی برای او پیش بینی میشد· او اما ترجیح داد که یک بازرس بصورتى غیر معمول فعال مدرسه باشد· مدرسه ای عمومی وجود نداشت·قالموق ها و دیگر اقلیتها که یک سوم جمعیت را تشکیل میدادند در بهترین حالت فرزندان خود را به مدارس قران میفرستادند· کشیشها به مبدل نمودن کلیه مدارس به کلیسا تمایل داشتند·
میدانیم که پدر لنین در جوانی علاقه شدیدی به شاعر و منتقد معروف دوبرولیوبوف داشت· و در آرشیو پلیس تزار تلگرافی پیدا کرده اند که او و تنى چند از دیگر رفقایش آنرا بمنظور تجلیل از پانصدمین سالگرد تولد یان هوس برای یک روزنامه چکی ارسال نموده بودند·
به روال معمول مدارس مورد بازدید ایلیچ نیکولایویچ بشدت مخروبه بودند و نصب پنجره های تهویه و چوب لباسی از خدمات او محسوب میشدند· در زندگینامه هاى رسمی منتشر شده از لنین این چنین گفته میشود که پدرش ۴۰۰ مدرسه برای ٢۰۰۰۰ کودک ساخت· این مدارس در استانى وجود داشتند که بیش از یک میلیون کشاورز داشت·
در خانه لنین و در واقع خانه دوران طفولیت کروپسکایا همه روزنامه طنز آمیز ایسکرا را٬ که از جانب انقلابیون تحت عنوان غیر سیاسی منتشر میشد٬ میخواندند· (همان نامی که بعدها لنین برای روزنامه اش انتخاب کرد). و دقیقا در همین سال کتاب جنگ و صلح تولستوی به صورتی دنباله دار منتشر شد·
یک بار دانش آموزی ایلیچ نیکولایویچ را ملاقات و این داستان را برای او تعریف میکندبازرسى به مدرسه او میاید و زمانیکه دانش آموزان عقاید خود را در مورد آنروزها بر روی کاغذ میاورند٬ پسرک مینویسد که بازرس٬ که قوی هیکل و مطلع بود٬ قادر به اداى عبارت «r» نبود و به جایش فرفر میکرد· معلم عصبانی شد و به دانش آموز در کارنامه اش صفری داد و او را مردود اعلام کرد· روز بعد هنگامیکه داستان به گوش ایلیچ نیکولایویچ رسید کارنامه اش را تغییر و آنرا به عالی مبدل نمود·
مادر او ماریا آلکساندرونا نیز از بسیاری جهات یک انسان غیر معمولی بود· او بدون داشتن معلمی و تنها از طریق خود آموزی به سه زبان انگلیسی٬ فرانسوی و آلمانی صحبت میکرد و داراى مدرک معلمی بود· بر روی میز پای تختیش از جمله شکسپیر به زبان اصلی و اٽر لوئیس تیر در مورد انقلاب فرانسه را در هشت جلد داشت·
دخترها با چرخ خیاطی سینگر خیاطى میاموختند· لنین پیانو تمرین میکرد و قادر به خواندن آوازهای تکنفره هینه و والنتینا بود· او کتاب میخواند٬ مینواخت و آواز میخواند و بچه ها تحت نظارت مادر روزنامه خصوصی خانواده را با نام ساباتتولید مینمودند· رفت و آمد آنها با دیگر اهالی سیمبریسک بسیار محدود بود· ایلیا هر از گاهی تعدادی از همکاران خود را به خانه میاورد· همین و بس·
مادرش در خانواده بلانک متولد شده بود· پدر او آلکساندر دمیتریویچ بلانک یک دکتر پلیس ساکن سن پطرزبورگ بود که بعدها در منطقه ای خارج از قازان٬ کوکوسجکینو٬ ارباب شد·
بلانک خودش پسر یک یهودى مسیحی از اهالی اوکراین بود· اطلاعات در این مورد از دهه های ٢۰ در آرشیو مرکزی وجود داشته است٬ اما ابتدا در دهه های ٩۰ به بیرون درز کردند·
یک تفسیر معمولی از این هیش هیش کردنها اینست که حزب کمونیست حاکم مایل به دادن بهانه ای بدست هوادارن نژاد پرست٬ مخالفان کلیسایی داخل کشور و جاسوسان نازیست٬ که به منظور دستیابى به برنامه یهودیان در حزب بلشویک تلاش مینمودند٬ نبود· اگر لنین حتی به اندازه یک هشتم هم یهودى بود از آن سوء استفاده میشد·
١٩٣٣ خواهر لنین آنا به استالین نامه ای نوشت و در آن در مورد تحقیقات شجره شناسی خود توضیح داد· بر اساس مدرکى بدست آمده از جانب او از اوکراین خواهر و برادرانش از جانب مادری یقینا یهودی بودند· به تصور او این واقعیت«کمک شایانی بود به مبارزه بر علیه یهودی ستیزى·»٣
استالین ظاهرا با او موافق نبود و پاسخی نداد· خواهر او با مدارک جدیدی بازگشت و ادعا نمود که لنین در مورد نژاد یهودی و نفوذ آن بر روی «شخصیت تنبل و بی مسئولیت روسی» مبالغه نموده است· در نوشته هاى لنین مدرکى دال بر مقایسه اى میان روسها و یهودیان پیدا نشده است· و استالین سکوت اختیار نمود· او خواهان بحٽی عمومی در مورد اصل و نسب و دیدگاه یهودى و روسى لنین نبود·
در مورد این دودلی دلایل دیگری نیز قابل اقامه اند· در روسیه شمار افرادى با نام بلانک یقینا اندک نبود و در ضمن میتوانستند داراى ملیتهاى مختلفى باشند· به عبارت دیگر تایید این اطلاعات بعنوان واقعى تقریبا امکان ناپذیر بود·
مادر بزرگ لنین گروس کوپف٬ زنى مجرد٬ دختر یک مرد آلمانی و زنى سوئدی به نام آنا بتا اورشتت بود· مادر لنین در واقع پروتستان تربیت شده و پیروى از قوانین ارتدکسها برای او دشوار بود٬ به کلیسا نمیرفت و فقط چند بارى دست به دعا برداشته بود٬ آنهم به خاطر فرزندان بیمارش·
آنا بتا در سال ١٧٩٣ در پطرزبورگ با یک تاجر آلمانی موفق به نام یوهان گروس کوپف ازدواج کرد· او هم از جانب مادری و هم پدری سوئدی بود· پدر او کارل فردریک گروس کوپف در سن پطرزبورگ به کار طلاسازی مشغول و در سال ١٧۴١ در اوپسالا متولد شده بود·
لنین در مورد زندگی خودش هرگز مطلبی ننوشت و در این مورد شدیدا ساکت بود· اما در چند مورد او را به پر کردن فرمهایی ناگزیر نمودند٬ از جمله پرسشنامه ای منتشر شده از جانب بلشویکها در سال ١٩٢۰· در این پرسشنامه او خود را به عنوان یک «نویسنده» توصیف مینماید· در پاسخ به این سوال که او آزادانه به چند زبان قادر به صحبت است٬ میگوید: «آزادانهبه هیچ زبانی»٬
و در مورد محل زندگیش مینویسد: «من در روسیه فقط در کنار ولگا و در پایتختها زندگی کرده ام»· او سیبری و پسکوف را فراموش و قبل از هر چیز خود را مانند یک فولزجانین٬ یکی از اهالی ولگا٬ پسر ولگای مادر میداند· پدرش را به عنوان یک «بازرس مدرسه عمومی» توصیف مینماید و درباره پدر پدرش فقط مینویسد «نمیدانم»·
نسل جدید بیش از خود او در مورد اصل و نسب اش میدانند· به عنوان مٽال میدانیم که پدر بزرگ لنین٬ نیکلای واسیلویچ اولیانوف٬ خیاط فقیری بود که در بندرى تجاری و ماهیگیری به نام آستراخان زندگی میکرد که در آنزمان به زبان روسی آمستردام نامیده میشد·
در ضمن در حال حاضر مطمئنیم که نیکلای واسیلویچ الیانوف رعیتی بود که در سال ١٧٩١ آزادی خود را خرید و برای پرداخت وامهایش تا سال ١٨۰٨ بدون دریافت دستمزد کار کرد٬ و سپس در آستراخان در رده شهروند قرار گرفت۵·
در آنجا او همسر آینده خود آنا آلکسیف را ملاقات نمود که ٢۵ سال از خودش جوانتر بود· در ١٨١٢ اولین فرزند آنها متولد شد که بیش از چهار ماه زنده نماند·
در سرشماری سال ١٨٣۵ معلوم شد که نیکلای واسیلیویچ اولیانوف در ٧۰ سالگی پدر چهار بچه بود٬ یکی از آنها ایلیا٬ پدر لنین که جوانترین بود و فقط دو سال داشت·
پس مادره پدر لنین آنا آلکسیفنا که بود؟ در مقاله اى منتشر شده به نام «اجداد لنین» نویسنده ای Marietta Sjaginjan گفت که او رعیتی آزاد شده٬ دختر یک کالموک مسیحی٬ بود·۶ او اما با چاپ دوباره مقاله در سال ١٩۵٨ براى معرفى خودش بهانه اى پیدا کرد· آنا آلکسیفنا نه رعیت بلکه کنیز بوددر دو سند متعلق به ١٨٢۵ ٬ تکٽیر شده از جانب Marietta Sjaginjan٬ آنا آلکسیفنا به عنوان «کنیز آزاد شده» توصیف میشود·٧
این واقعتیست که برده داری در روسیه به عنوان یک موسسه تا پایان ١٨٢۵ وجود داشت· در سیبری و آستراخان٬ اقوام مغولها٬ قیزقیزها و «دیگر آسیایها» کودکان خردسال خود را به عنوان برده میفروختند٬ و در آنجا اسیران جنگی گرفته شده از میان این ملیتها نیز بفروش میرسیدند· این امر قبل از هر چیز به تاجرانی فرصت میداد که حق داشتن رعیت را نداشتند و در صدد تهیه نیروی کار ارزان بودند· اما در روسیه بر اساس قانونى تصویب شده در سال ١٨۰٨ برده گانى که به سن ٢۵ سالگى میرسیدند آزاد میشدند٬ امری که شامل حال پدر بزرگ لنین نیز شد· ١٨٢۵ او به عنوان شهروند مورد قبول واقع شد·
اما نامشخصتر ملیت آنا آلکسیفنا است· او از قالموقها بود یا از قیزقیزها؟ قالموقها اغلب در حوالی آستراخان و مانند چادر نشینها٬ کاملا نزدیک به شهر٬ زندگی میکردند٨براساس مدارک دیده شده از جانب Sjaginjan او قالموق بود٬ اما متاسفانه این مدرک را تکثیر نمیکند· آنها شاید در جریان جنگ جهانی دوم از میان رفته باشند·
ایلیا نیکولایویچ اولیانوف٬ پسر چهارم و آخرین پسر کنیز سابق٬ زمانی متولد شد که پدرش ۶٧ و مادرش ۴٣ ساله بود·پنج سال بعد پدرش مرد· این برادره مسنتر واسیلی٬ مشاور و دستیار ماهیگیر ٽروتمند ساپوزجنیکوف بود که وظیفه نگهداری از خانواده را بر عهده گرفت·
واسیلی خود تشنه آگاهی و دانش بود ولی هیچگاه امکان کسب آن را پیدا نکرد· او با قبول مخارج تحصیل برادر کوچک خود به آرزو خود تحقق بخشید· در حال حاضر اولگا دیمیتریونا اولیانوا تنها فرد باقیمانده از نسل لنین است· او با سماجت کامل بر روى روس بودن «کامل» عمویش تاکید میورزد· او تا اندازه ای درست میگوید· لنین و خانواده اش از هر نظر روسى بودند·
روسیه کشوریست چند ملیتى· داشتن ملیت «روسی» به سادگی داشتن ملیت «سوئدی» نیست· خوده عبارت نشاندهنده این است که همه در روسیه متولد شده اند٬ جایی که صدها گروه مجزا در کنار هم زندگی و در جامعه ای مشترک به ذوب نژادی یاری رسانده اند· امروز چه کسی قادر به تصور اینست که شاهزاده استروگانف نژادی از تاتارها داشت؟ یا اینکه یک هشتم پوشکین سیاهپوست بود؟ یا اینکه تزار نیکلای ٢۵۶/١ قسمت خونش روسی······
در شهر کوچک سیمبیرسک با تقریبا ٣۰۰۰۰ نفر جمعیت٬ که بخش بزرگی از آنها غیر روسی بودند٬ لنین متولد شد٬ و در همانجا یک سوم از عمر خود را سپرى نمود· سیمبیرسک شهرى کوچک و آرام و از نظر نظامی ابدا بى اهمیت اما بندر تجاری مهمی بود برای ولگا· این منطقه باید برای هر جوانی جالب بوده باشد· در فصل تابستان در آب گرم رودخانه ها شنا کردن٬ ماهیگیری کردن٬ حیوانات کوچک وحشی را شکار کردن و بر روی یخها اسکی بازی کردن·
الیانوفها شش سال اول را در شش خانه مختلف در سیمبریسک بسر بردند· لنین در خانه ای که روبروی زندان شهر قرار داشت متولد شد· آنها ابتدا پس از تولد هشتمین فرزند خانواده قادر به فراهم آوردن مخارج خرید یک خانه شدند· یک خانه چوبی در کنار خیابان مسکو ۴٨ در حاشیه منطقه نجیب زادگان· خواهر و برادران او آنا٬ آلکساندر٬ اولگا٬ ولادیمیر و ماریا٬ دو فرزند دیگر در دوران طفولیت مرده بودند·
تحت نظر ایلیا نیکولایویچ وضعیت مدارس در استان سیمبریسک بهبود و افزایش یافتند· او سرانجام با لقب «یک مشاور دولتی واقعی» و با رتبه یک متمدن واقعی مورد تشویق قرار گرفت· این امر او را صاحب این حق نمود که در ردیف نجیب زادگان قرار گرفته و اینکه عالیجناب خوانده شود· اما به نظر میاید که این القاب براى او اهمیتی نداشتند· ابتدا پس از مرگش بود که مادر لنین با رنج و اندوهى فراوان ناگزیر خود و اطفال خود را در رده نجیب زادگان سیمبریسک ٩ نام نویسى نمود· بعدها این نیز برای لنین سودمند واقع شد که گاهی به صورتی رسمی نوشته ای را به عنوان نجیب زاده امضاء کند·
ولودیا٬ که لنین از جانب فامیل نامیده میشد٬ جوانی شاد٬ سرزنده و بذله گو٬ با موهای قرمز توصیف میشود٬ بویژه به نظر میاید که بسیار فعال و پر انرژی بوده باشد و به شکستن اسباب بازیهای خود تمایل داشت·
– بدون اغراق آدم اینطورى بیشتر یاد میگیره·
او با جوانترین خواهر خود اولگا بیش از همه بازی میکرد· آنها٬ هنگامیکه او پنج ساله و خواهرش چهار ساله بود٬ خواندن را آموختند· پاسخ نامتغیر ولودیا به سوالاتی مانند «حلیم را با شیر و یا کره میخوای» این بود «مٽل ساسیا»٬ به عبارت دیگر مانند برادر بزرگ خود آلکساندر· برای نشان دادن مهارت خود و در صورت امکان خشمگین نمودن ساسیا همیشه انگیزه کافی وجود داشت· و در حالیکه ساسیا هرگز قادر به بیان جمله اى از روى بد ذاتى نبود٬ ولودیا دروغ گفتن و آزردن بچه هاى کوچک را آموخت· او عاشق این بود که با صدای بلند و ترس آور٬ که دیمیتری برادر کوچکش را به گریه وامیداشت٬ قصه روباهی را بخواند که گوساله ای را میخورد و فقط شاخها و سمهایش را باقی میگذارد·
پدرش به پسرها بازى شطرنج را آموخته بود٬ و جعبه شطرنج چوبى که براى آنها کنده کارى نموده بود توسط لنین٬ تا هنگام دستگیریش در دوران جنگ جهانى اول توسط پلیس اطریش و مصادره آن٬ بعنوان وسیله ای ارزشمند محافظت شد·
پسرها برای مدتی در یکى از اتاقهاى خانه زندگی کردند٬ در آنجا ساسیا به انجام آزمایشات شیمیایی سرگرم بود و براى معاشرت با بقیه اعضای خانواده بندرت وقت داشت· معمولا در آن اتاقک با عبارت ه کوتاه «مارو با غیبت خودت شاد کن» از ملاقات کننده گان استقبال میشد·
بر اساس عادات معمول در آنزمان٬ خانواده اولیانوف بمنظور آماده نمودن کودکان براى ادامه تحصیل در دبیرستان معلمى خانگی را در استخدام خود داشتند· ولودیا ٩ ساله بود که وارد دبیرستان شد·
او در آنجا به خاطر «هوش٬ پیشرفت و رفتار خوب» برنده مدال طلا شد· به نظر نمیاید که این نتیجه راهنماییهای پدرش بوده باشد٬ بلکه سیاست تربیتی او اینچنین بود که بچه ها باید خودشان فکر کرده و خودشان درک خود را از مسائل سازماندهی مینمودند· یک روز پدر آنها پس با خبر شدن از تصمیم ساسیا براى نرفتن به کلیسا براى همیشه بشدت عصبانی شد ولی به تصممیم او احترام گذاشت· فئودور کرنسکی رئیس مدرسه٬ پدر آلکساندر کرنسکی٬ همانى که لنین او را در انقلاب اکتبر ١٩١٧ به تبعید فرستاد٬ بود·
در ژانویه ١٨٨۶ پدر لنین٬ که هنوز کمتر از ۵۵ سال داشت٬ فرسوده و از کار فراوان جانسپرد· ساسیا در دانشگاه سن پطرزبورگ درس میخواند و در مراسم خاکسپاری حضور نداشت· اکنون پسرها بدون نظارت پدر در انتخاب راه خود آزاد بودند·
لنین١٩٢٢٬ ٬ در جریان دادن پاسخ به سوالى در مورد مذهب در یک پرسشنامه سرشمارى نوشت: «بدون مذهب از ١۶ سالگی»· او بر اساس آنچه که برای دوستش کرزجیزجانوفسکیج بازگو نموده بود٬ کلاس پنجم صلیب خود را به سطل زباله انداخته بود١۰·
مرگ پدر سخترین ضربه وارد شده بر خانواده نبود· ضربه واقعی هنگامى به آنها وارد شد که سال بعد٬ ١ مارس٬ آلکساندر٬ خواهرش آنا و شمارى از دیگر رفقای آنها در دانشگاه سن پطرزبورگ توسط پلیس تزار دستگیر شدند· آنها به جرم داشتن مشارکت در طرح حمله ای به آلکساندر تزار سوم بازداشت شده بودند·
ساسیا به سازمان تروریستی انقلابی ناردنیکها (خواست مردمپیوسته بود٬ آنها پس از ٨ سال حملات ناموفق بر علیه تزار موفق به ترور آلکساندر دوم٬ ١۸۸١ ٬ شده بودند· ساسیا خود را براى ترور جانشین او به عنوان داوطلب معرفی نموده بود· اما پیش از آشنایى با نقشه ها همراه با خواهرش٬ که بعدها به دلیل کمبود مدارک کافی آزاد شد٬ دستگیر شد·
لنین پس از دریافت خبر دستگیری آنان راهى سن پطرزبورگ شد· او در آن زمستان سرد روسیه برای پیدا کردن کسی که مادرش را به ایستگاه قطار ببرد٬ که در فاصله صد کیلومتری در سیزران قرار داشت٬ بیرون رفت اما کسی را پیدا نکرد!براى کمک به خانواده او کسی وجود نداشت!
ماریا آلکساندرونا در سن ۵٢ سالگى این مسافت را ناگزیر با اسب طی کرد· پس از ورود درخواست او براى ملاقات پسرش ساسیا٬ که در شلیسلبورگ زندانی بود٬ مورد اجابت تزار که کتبا اجازه صادر کرد قرار گرفت·
ساسیا در مقابل مادرش زانو زد و گریه کنان گفت: «دلم برات میسوزه مادر٬ منو ببخش»· برای مادر عبٽ بودن تلاش براى قانع نمودن ساسیا بسرعت روشن شد· ساسیا هرگز تقاضای بخشش نخواهد نمود·
ساسیا طبیعی دان بود اما مانند بازاروف٬ سمبل پوچ گرایان در رمان تورگنیف «پدر و پسر» (١٨۶٢)٬ علاقه خود را برای تشریح بدن کرمها با کشش به تئوری براندازی جامعه تکمیل نمود· میدانیم که ساسیا دستکم اولین جلد کتاب مارکس٬ کاپیتال٬ را خوانده بود· این کتاب در ١٨٧٣ ٬ به عبارت دیگر شش سال پس از انتشار نسخه اصلى کتاب٬ به روسی ترجمه شده بود (در سوئد تا سال ١٩٣۵ طول کشید)١١.
در حالیکه ولودیا هنوز بر روى نیمکت خود دراز کشیده و مرتبا «پدر و پسر» را میخواند٬ ساسیا بوجود آوردن یک جامعه جدید را تجزیه تحلیل مینمود· او کمی قبل از مرگش مقاله اى طولانی از کارل مارکس را ترجمه کرده بود· ساسیا به عنوان دانش آموزی با همت در سن پطرزبورگ از روی اکراه و غیر داوطلبانه جذب جنبش دانشجویی غیر قانونی شده بود· کلیه جنبشهای دانشجویی به استثناى جنبش دانشجویان وطنپرست غیر قانونی اعلام شده بودند· ساسیا که در رهبری جنبش قرار داشت تظاهراتی را به مناسبت بیست و پنجمین سالروز مرگ منتقد رادیکال دوبرولیوبوف سازماندهی نمود·
میان ۶۰۰ تا ١۰۰۰ دانشجو در قبرستان ولکوو گرد هم آمده بودند و همین امر براى مسدود نمودن راه ورودی قبرستان براى پلیس کفایت مینمود· محاصره شده توسط قزاقها دانشجویان دوساعت در زیر باران شدید مقاومت نمودند· به خاطر برپایی تظاهرات غیر مجاز چهل تن از دانشجویان به اخراج از سن پطرزبورگ محکوم شدند·
این اقدام با اعتراض شدید ساسیا و رفقای او مواجه شد· ممنوع نمودن بزرگداشت دوبرولیوبوف آخرین ممنوعیت بدنبال صدها ممنوعیت صادر شده دیگر از جانب آلکساندر سوم بود· برای مٽال بزرگداشت سالروز لغو رعیت داری در سال ١٨۶١ ممنوع بود· بله٬ عبارت «رعیت» باید سانسور میشد٬ چرا که در این صورت از واژه های کٽیفی مانند مارکس استفاده نمیشد·
کاولین٬ راستگرایى افراطى با اطلاعات کافی در مورد اقشار بالای جامعه روسیه در نامه ای خصوصی نوشت: «همه جا بی روحی و پوچی٬ احمقانه ترین عادات و کاهلی و سستی…… از این لاشه گندیده نمیتوان چیز قابل استفاده اى درست کرد»·
اوه٬ بله٬ ترتسکی تیزبین اینچنین تفسیر نمود: «از آن لاشه گندیده مجسمه ای شبیه به تزار ساخته شد»١٢.
دانشجویان به ادامه سیاست ناردنیکها و متعاقب آن ترور تزار تصمیم گرفتند و ساسیا آمادگی خود را از صمیم قلب برای انجام آن اعلام نمود· او روزها در انستیتوهای بیولوژیکی میماند و ماده خوکهای خاکستری بالتیکى را موشکافی مینمود و شبها بمب میساخت·
طرح بمب گذاری هرگز به اجرا در نیامد· شش نفر از دانشجویان هم پیمان در دانشگاه نوسکی دستگیر شدند٬ یکی از آنها کتابی٬ لغتنامه اى پزشکی٬ را با خود داشت که حاوی یک دینامیت و استریکنین* بوددر دادگاه آلکساندره ٢١ ساله در مورد اعتقادات سیاسی خود سخن گفت٬ کلیه مسئولیتها را بر عهده گرفت و از دادن اطلاعاتی که قادر به اراٸه یارى به اوکرانا-  پلیس مخفی تزاربود امتناع ورزید١٣.
تزار ـ ه ٣٣ ساله٬ آلکساندر سوم٬ اعلامیه دانشجویان را با دقت خواند و وحشتزده در حاشیه آن یاداشت کرد «یک کمون پاریس خالص!» در آنجایی که اعلامیه بر روى عدم وجود شرایط لازم براى بهبود سطح زندگى مردم تاکید نموده بود٬ تزار نوشت: «این هم برای خودش آسایش خاطریست
ساسیا با سخنرانى خود در دادگاه سند مرگ خود را امضاء کرد· مادرش٬ ماریا٬ او را تا محل اعدام با کلمه: “شجاعت٬ شجاعت!» همراهى نمود· ولودیا ی ١٧ ساله بر اساس اظهارات خواهرش در دفترچه خاطراتش نوشته بود: «نه٬ ما این راه را انتخاب نخواهیم کرد· ما این سیاست را دنبال نخواهیم نمود»١۴
شاید در همان زمان عبٽ بودن راه تررویسم برای او نسخه اى روشن شده بود· ماریا در آنزمان کودک ٩ ساله اى بیش نبود و درک اینگونه ارتباطات براى او دشوار بود·
محتملتر اینست که لنین برای مدت زمانى دراز احترام بسیاری برای ناردنیکها قائل بود و سپس بسختی از آنها جدا شد·سازمان ناردنیکها اعدام ساسیا را با ترور اشخاص مهمی مانند شاهزاده سرگئی٬ سیپیاگین ـ ه وزیر و بسیاری دیگر جبران نمود·
لنین در زمان مرگ ساسیا شاید خود را کمی سرزنش کرده باشد٬ چرا که روابط میان دو برادر چندان خوب نبود· «او خیلى با استعداده٬ اما ما نمیتونیم با هم توافق کنیم»٬ این را ساسیا به خواهرش آنا در مورد ولودیا گفته بود· او این را بعنوان مدرکى دال بر ناراحت بودن ساسیا از گستاخى ولودویا تفسیر نموده بود٬ به خصوص زمانیکه پس از مرگ پدرشان این گستاخی را متوجه مادرشان کرده بود· آنا این انتقادات را برای ولودیا که آنها را با قیافه ای عبوس و درهم پذیرفت بازگو نمود·
مرگ ساسیا از جهات مختلف ضربات روحی فراوانی را برای لنین بهمراه داشت· پس از اعدام برادرش تمام مردم سیمبریسک با خانواده او قطع رابطه کردند· و در زندان او برای یکی از رفقایش درد دل کرد«راه من بوسیله راه برادر بزرگم مشخص میشه»·
کروپسکایا در خاطرات خود از خواستگاری عجیب لنین میگوید· این خواستگارى از توضیحی طولانی در مورد اینکه برادرش ساسیا چگونه در زندان حلق آویز شده بود آغاز و پس از آن مقدمه طولانی لنین از او خواستگاری نموده بود·
١تا پایان ماه ژانویه – فوریه ١٩١٨ روسیه تقویم گئورگیسکی را دنبال میکرد٬ اما پس از آن به تقویم یولییانیسک (که از دوران ژولیس سزار سرچشمه میگیردمدل قدیمی تقویمکه از مدتها قبل در غرب استفاده میشد تغییر کرد.
٢لئو ترتسکیلنین جوان (استکهلم ١٩٧۰)٬ ص ١٢
٣- Dimitrij Volkognov: Lenin, Polititjeskij portret, band 1, (Mosko 1994) p50
۴- , p51Aa
۵- Abramov.O٬ Borodulina.G٬ koloskova.T: Mezdu Pravdoj i istinoj مسکو ١٩٩٨ ص ٧٨
۶زمانیکه که Marietta Sjaginjan اطلاعات جدیدی را در مورد اصل و نسب لنین منتشر نمود٬ از جانب اتحادیه نویسندگان به خاطر روشهای شبه علمی در شجره شناسی مورد نکوهش قرار گرفت“.
٧- ( ۱۹۸۸Moskova ) 5band ,Sobranie Sotjininij:Maritta Sjaginian
مقاله Predki Lenina (اجداد لنینبرای اولین بار در Novyi Mir شماره ١١ ٬ ١٩٣٧ منتشر شد.
٨در حال حاضر یک دولت مستقل به نام جمهوری kalmuck در آنجا قرار دارد.
٩ص ٢٩.( ۱۹۵۵Uljanovsk), Lenin Volkogonovskij:Zjores,Trofimov
١۰- Dimitrij Volkognov: Lenin, Polititjeskij portret, band 1, (Mosko 1994) p250
١١ترجمه روسی کاپتیال اولین ترجمه این کتاب در جهان بود٣۰۰۰ جلد از این کتاب در عرض یکسال فروخته شددر آلمان فقط ١۰۰۰ جلد در عرض ۵ سال.
١٢لئو ترتسکیلنین جوان (پاریس ١٩۶٩)٬ ص ۶٧.
١۳یکی از کسانی که بر علیه او رای داد Josef Pilsudski نام داشت که در آنزمان یک دانشجوی سوسیالیست بود·او بعدها قدرت را به عنوان یک دیکتاتور فاشیست در لهستان بدست گرفتاین دیکتاتور در Vilnius اسید نیتریک جهت ساختن بمب برای برادر لنین تهیه نموده بود٬ اما با دریافت ۵ سال تبعید از مجازات نجات یافت.
١۴ماریا یولینوا در مقاله ای که پس از مرگش در روزنامه پرودا در ١٨ فوریه ١٩۶٣ منتشر شداو درسال ١٩٣٧ درگذشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر