۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

با فریبرز رئیس دانای عزیز : صادق افروز


با فریبرز رئیس دانای عزیز
صادق افروز

طبقات حاکم در جوامع سرمایه داری،برای حفظ حاکمیت خود، می کوشند با از خود بیگانه کردن کارگران و زحمت کشان ، آنان را به جاده های فرعی کشانده ، به منظور تثبیت وضعیت موجود، آنان را از آگاهی از جایگاه واقعی خود در جامعه ، باز دارند .طبقات حاکم در این راستا، از ابزار های گوناگون استفاده می کنند و افزون بر ماشین عریان سرکوب ، یعنی پلیس و زندان و دادگاه های فرمایشی و شکنجه و اعدام ، برای ایجاد ارعاب و به عقب راندن جنبش های توده ای ، از مذهب ، ناسیونالیزم ،هنر و ورزش نیز استفاده وافری می برد
. وقتی می بینید که کارگری که حقوقش بسیار پایین تر ازخط فقر است، عکس فوتبالیست یا هنرپیشه میلیاردری را به دیوار زده و در استادیوم ها پیراهن قرمز یا ابی می پوشد ، و رنگ آبی یا قرمز به سر صورتش می پاشد ، و در سرمای صفر درجه در استادیوم ها ساعات طولانی به انتظار ورود تیم محبوبش روی سکوهای سیمانی یخ زده می نشیند و بحث اصلی در کارخانه و محله ، نه چگونگی سازماندهی مستقل کارگری ، نه تلاش برای کاهش ساعات و شدت کار ونه بهتر کردن شرایط مدرسه و بهداشت و محیط زیست ، و نه تلاش برای آزادی یک زندانی سیاسی و لغو محکومیت اعدام یک فعال سیاسی و نه اقدامات دولت و سیاست های ضد کارگری آن ، و نه بررسی یورش امپریالیستی به کشورهای همجوار ما ، بلکه آوردن یک دروازه بان مناسب برای پرسپولیس ، یا پر کردن جای خالی فرهاد مجیدی در استقلال است ، یا هنگامی که همین کارگر زحمتکش جلوی آینه می ایستد و می کوشد خود را به هزار زور و زحمت به شکل و شمایل بهرام رادان و امین حیایی یا لیلا حاتمی و هدیه تهرانی در آورد، می توانید بگویید که رژیم حاکم در از خود بیگانه کردن این زحمتکشان تا حد بسیاری موفق بوده است .اگر مذهب به دلیل سوء استفاده مداوم و شبانه روزی 33 ساله ، به کارد کندی در دست سلاخان حاکم تبدیل شده و برشی همچون کلیسا در مسخ کارگران و زحمتکشان در غرب را ندارد ،در مقابل ، ناسیونالیزم ،ورزش و هنر و بویژه سینما، ابزار های موفق و موثری برای از خود بیگانه کردن مردمی هستند که از داشتن کمترین حقوق دمکراتیک محرومند .مذهب را طبقه حاکم سوزانده است .دیگر کسی برای امامان معصوم تره هم خرد نمی کند.بازخوانی حماسه کربلا اشکی از چشم کسی جاری نمی کند . بین حاکمان و توده های مردم از لحاظ فرهنگی بیش از هر زمان دیگری فاصله افتاده است .خطوط ارتباطات فرهنگی و عاطفی بین آن ها و مردم یکی پس از دیگری قطع می شوند .اکنون بیش از هر زمان دیگری مردم خود را در مواجهه با یک رژیم اشغالگر بیگانه با فرهنگ و آداب خود می بینند که تلاش دارد بزور فرهنگ ارتجاعی و عقب مانده خود را تحمیل کند . تلاش های رژیم برای ترمیم این خطوط ارتباطی قطع شده و باز خوانی صد ها باره خاطرات شهیدان جبهه های جنگ حق علیه باطل و سر دادن مکرر و پی در پی ” ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ” هم دیگر اشکی از چشمی جاری نمی کند ، جذبه ای ندارد و کار نمی کند ، حالا ، بازجویان زندان اوین نیز برای امام رضا که با آنهمه طلایش به مقام هشتم قناعت کرده است جوک می سازند و بسیجی های هوادار رژیم را هم، استادان دانشگاه نوحه خوانی , حاج منصور ارضی و سعید حدادیان وحاج محمود کریمی به ضرب و زور رقص ها و نوحه های سینه زنی که از آهنگ های شش و هشتی خوانندگان لوس آنجلسی و ترانه های هایده و معین و ابی به عاریت گرفته شده، سرپا نگه می دارند .شما درست می گویید وقتی به علاقه سعید امامی به سینما اشاره می کنید .امامی از قدرت سینما برای تاثیر گذاری برمردم آگاه بود .می دانست که عمر وعظ و خطابه آخوند بی سواد و بی بته به سر آمده است . می دانست افسانه های مذهبی کارایی خود را برای بسیج توده ای از دست داده اند ، می دانست دیگر کسی حتی حوصله دهان دره در این مجالس را ندارد .به همین دلیل روی سینما متمرکز شده بود ، و با خود ، طیف وسیعی از امنیتی ها را وارد سینما کرد . اگر تلاش های جناح خامنه ای همچنان روی مذهب قرار دارد ، و همین ها بودند که سعید امامی را برای خود خطرناک احساس کرده و از شرش خلاص شدند ، در مقابل جناح احمدی نژاد که از همان تخم و ترکه امنیتی های سعید اسلامی یا امامی مورد اشاره شما هستند،تلاش می کنند با اتکا به ناسیونالیزم و سینما و ورزش ، توده های مردم زحمتکش رافریب دهند ، و با ترکیب جذابیت ناسیونالیزم ایرانی و سینما ، آرای طبقات متوسط جامعه را نیز به خود جلب کنند . آوردن لوحه کورش و نشستن مشایی با فاصله کم کنار هدیه تهرانی ، هنرپیشه فیلم های فارسی را که به یاد داریم . در این مسیر آنها حتی از موسوی – کروبی و ملی- مذهبی ها و طرفداران شریعتی هم پیش افتادند و رفتند سراغ لوحه کورش و آیه نازل کردند که کورش هم از پیامبران بوده است .آنها همصدا با شعار “نه غزه نه لبنان ” گفتند دوره صدور انقلاب اسلامی به پایان رسیده است و باید به خویشتن ایرانی خویش بازگردیم. همین فیلم "جدایی نادر از سیمین " هم با کمک های مالی و معنوی جناح احمدی نژاد – مشایی آغاز به کار کرده ، با راهنمایی ها و لابی گری های همین جناح به فستیوال های جهانی راه یافت تا در مقابله با جناح رقیب به عنوان فاکتوری بسیار نیرومند مورد استفاده قرار گیرد . در این مسیر ، جناح احمدی نژاد موفق بوده است . جناح احمدی نژاد اگر انتخابات مجلس نهم را به جناح رقیب باخته است ، می کوشد نقاط قوت جدیدی را برای خود دست و پا کند .به نظر من یکی از محور های اصلی فعالیت فعالین سیاسی چپ، باید پیرامون مبارزه با این از خود بیگانه شدن ، با این ناسیونالیزم کذایی ، با این سوء استفاده از هنر و ورزش توسط جناح های جمهوری اسلامی و تلاش مستقل برای ارتقاء فکری کارگران و زحمتکشان در درک جایگاه طبقاتی خود و ضرورت تشکل مستقل طبقاتی دور بزند ، تا از طبقه در خود به طبقه ای برای خود، تبدیل بشوند .آن دسته از نیروهای چپی که برای موفقیت "جدایی نادر از سیمین " هورا می کشند و آن را به عنوان محصول سینمای مستقل و مترقی ایران تحسین می کنند ، از درک سیاست های بسیار پیجیده جناح های مختلف جمهوری اسلامی در استفاده از ابزار های تبلیغاتی عاجزند .این ها از آنجاییکه به استقلال فکری و سازمانی کارگران و زحمتکشان ایمان ندارند در سرپیچ های تند تاریخی معلق می زنند ، در دوم خرداد بدنبال خاتمی (که از قضا او هم برای موقفیت هاو پیروزی های این فیلم تبریک گفته ) می افتند ، برای شیرین عبادی کارت تبریک می فرستند ، در جنبش سبز خود را حل می کنند و حالا همچون شمقدری و شریفی نیا و ده نمکی و حسینی وزیر ارشاد احمدی نژاد و رئیس فارابی و رئیس فجر و رادیو اسرائیل و اکثریت نگهدار و حزب توده و اتحاد فداییان و روزنه و جرس و کلمه و خاتمی برای پیروزی بی نظیر اصغر فرهادی اظهار شادمانی می کنند .
با چنین سابقه و پیشینه فکری، به تماشای فیلم "جدایی نادر از سیمین " نشستم و حاصلش نقدی شد که دیدید .برخورد به نوشته کانون نویسندگان، احتیاج به کار طولانی نداشت .قبلا روی فیلم نقدی نوشته بودم که هنوز هم در سایت های مختلف موجود است ، و بحث ها و حدیث های خود را به دنبال داشت . پس تئوری های توطئه و حدس و گمان ها را، کنار بگذاریم .

ولی اگر از حدس ها و گمانه زنی ها درباره سوابق و گره خوردگی های پیشینه دار و کدورت فروخورده سالیان دراز و رنجش و دلخوری روحی من بگذریم – که در واقع ارزشی هم ندارند و سودی از این گذرگاه حاصل خواننده نمی شود و می پندارم شما عزیز مرا با زید دیگری اشتباه گرفته اید –فکر می کنم وجوه مشترک من با شما بیشتر از اختلافات مان است .ما هر دو نگاه مشترکی به فیلم "شکارچی گوزن " داریم .این نگاه مشترک ما را به این نتیجه گیری مشترک سوق می دهد که هنر را بدور از پیام اجتماعی که باخود حمل می کند، مورد قضاوت قرار ندهیم .طرفداران هنر برای هنر ، در همین ایران خودمان، تاریخ طولانی دارند و تا آنجا که تاریخ شعر و شاعری در کارنامه ی خود دارد از قصیده سرایان پادشاهان دوره سامانی وغزنوی و سلجوقی تا دوره پهلوی و جمهوری اسلامی ، هنر ها و ادبیات زیبایی تولید کرده اند، تا فقط و فقط زیبا باشد .به یاد دارم در یکی دو سه سالی پیش از انقلاب ، از یکی از همین ادبا و نویسندگان که اتفاقا عضو کانون بود و بعد ها، به همراه دار و دسته توده ای ها با تاکید احمد شاملو و غلامحسین ساعدی اخراج شد و اصرار هم داشت تاخود را مارکسیست معرفی کند ، پرسیدم ، نظرت در مورد کتاب سعید سلطانپور، نوعی از هنر ، نوعی از اندیشه چیست ؟نویسنده که سبیل های پرپشتی هم داشت و بعد از انقلاب در روزنامه مردم ، به سردبیری ، منوچهر بهزادی قلم می زد ، گفت : " هنر باید مثل گل خوشبو باشد " ولی همان موقع که خواننده مشهور ربنای پس از انقلاب ، در جشن هنر شیراز همراه نوای عود کارمند ساواک ، عبدالوهاب شهیدی چهچهه می زد ، و به قول نویسنده توده ای ، ناصر ایرانی ، گل های خوشبو تولید می کرد ، سعید سلطانپور عزیز ما به جرم نوشتن و کارگردانی در کنار مقاوم ترین فرزندان این آب و خاک شلاق می خورد و خون ادرار می کرد .در این مسئله ی تعهد هنرمند ، احساس می کنم مثل هم فکر می کنیم .شاملو و ساعدی و بقیه رفقایتان، قاطعانه درست عمل کردند وقتی عذر حضرات توده ای را خواستند .و به به آذین و تنکابنی و کسرایی و ایرانی که نگران سلامتی رهبر جمهوری اسلامی بودند، و به چپ انقلابی که صدای پای فاشیسم را می شنید ناسزا نثار می کردند ، و به آزادی بیان و ابراز عقیده بی اعتنا بودند ،و تحت لوای مبارزه با امپریالیزم چشم خود را بر سرکوب آشکار آزادی های دمکراتیک می بستند ، گفتند جای شما اینجا نیست.این دمکراسی نیست که با توده ای ها و اکثریتی ها که کمر همت به شناسایی و معرفی انقلابیون بسته بودند بر سر یک میز بنشینیم .حرکت درست را شاملو وساعدی کردند . شاملوی کمونیست و ساعدی دمکرات . آقای رئیس دانای عزیز ، آری رفقای فقید شما چنین سنت انقلابی را برای کانون به ارث گذاشته اند .و من مطمئن هستم با آنچه تابحال از شما دیده و شنیده ام در راستای اعتقاد به عنصر تعهد در هنر و ادبیات حرکت می کنید و با طرفداران ایرانی هنر برای هنر که همین فیلم به قول من ، ارتجاعی ، و به قول شما فاشیستی "شکارچی گوزن " را به دلیل زبیایی هایش (از همان نوع ناصر ایرانی و همان گل های خوشبو) فارغ از محتوی به غایت ارتجاعی اش تحسین می کنند، بسیار متفاوت هستید .دقیقا به همین دلیل هم گفتم که بیانیه شما، تعجب بسیار مرا برانگیخت .
من هم مثل شما امید دارم سینمای ایران ، مستقل از قطب های قدرت و ثروت ،علیرغم مشکلات بسیاری که دارد، راه تکاملی خود را بپیماید و بتواند در آینده در حد توان خود در آموزش و تعلیم توده های زحمتکش، قدم های مثبتی بر دارد .
حالا نمی دانم این چه مرضی است که عده ای گرفته اند و هرگاه از تعهد صحبت می کنیم ما را از اخ و پف ایدئولوژیک می ترسانند .این عده اول باید بیایند و تکلیفشان را روشن کنند که ادبیات و هنر اجتماعی متعهددر جهان طبقاتی، آیا می تواند فراطبقاتی باشد ؟ آیا وقتی بر این باوریم که تاریخ مدون بشر، چیزی جز تاریخ مبارزه طبقات نبوده است؛ و آنچه در جهان ما در حال حاضر در جریان است نتیجه مبارزه طبقات متخاصم و رقیب یکدیگر است ، و پدیده های مختلف روبنایی جامعه را با تکیه بر این تحلیل می توان توضیح داد ، سینمای مسئول و متعهد که هنری به غایت اجتماعی است می تواند فراطبقاتی باشد؟آیا می تواند چشم خود را بر جنایاتی که امپریالیست ها در سراسر جهان در حال انجام آن هستند ببندد ؟ ایا می تواند تضاد های وحشتناک طبقاتی در جامعه ایران را نادیده بگیرد ؟ این هم یک نوع تجدید نظر طلبی در مارکسیزم است که هر نقدی را که بر تضاد های طبقاتی جامعه تکیه کند ، ایدئولوژیک می نامد و رد می کند . این ها نمی آیند بگویند ما با مارکسیزم مشکل داریم، خود را با اصرار مثل همان ناصر ایرانی توده ای ، مارکسیست می خوانند ولی دست آوردهای مارکسیزم را به کنار می گذارند .در نزد این ها، دولت دیکتاتور بد است .این دولت را ماشین سرکوب طبقه حاکم و پاسدار وضعیت اقتصادی- اجتماعی موجود نمی بینند .به دولت بدو بیراه می گویند ولی به طبقه ای که این ماشین سرکوب کمر به حمایتش بسته، کاری ندارند .دنبال دمکراسی محض و ناب هستند و ماهیت طبقاتی دمکراسی را عامدانه به فراموشی می سپرند .به این کاری ندارند که دمکراسی در یک جامعه طبقاتی، معنی می دهد .اگر این دمکراسی در جامعه سرمایه داری در خدمت بورژوازی است، در جامعه در حال انتقال به سوسیالیزم، بیانگر سیادت و حکومت کارگری است .به قول رزا لوکزامبورگ ، دمکراسی و دیکتاتوری رابطه ای دیالکتیکی با یکدیگر دارند و از هم جدا ناپذیرند مگر آنکه هر دو از بین بروند .تجدید نظرطلبان ما، این دست آوردهای با ارزش جنبش کارگری و کمونیستی را به کنار می گذارند و با لیبرال ها و سبز ها همصدا می شوند ، و برای دمکراسی غیر طبقاتی ،هورا می کشند . همین ها همصدا با سبز ها ، تحلیل های طبقاتی را ایدئولوژیک می نامند و تکفیر می کنند .و تعهد در هنر را با ایدئولوژیک بودن یکسان می شمارند ، و علیه تعهد موضع می گیرند . مثل خیلی چیز های دیگر پس از فروپاشی سوسیالیزم اردوگاهی ، موج ارتداد و بی اعتقادی به دست آوردهای جنبش کارگری و کمونیستی به حوزه ادبیات و هنر هم کشیده شد . استالینیست های دیروزی یک شبه لیبرال شده و به شاگردان فوکویاما ی نئولیبرال تبدیل شدند و باور کردند که سرمایه داری پایان تاریخ بوده است .برای آنان دیگر تلاش ادبی و هنری برای انتقال امید و روشنگری تاریخی ، تلاشی عبث شد .اگر بپذیریم که سرمایه داری پایان تاریخ است، دیگر تلاش برای سرنگونی این نظام و امیدواری برای برقراری نظام سوسیالیستی مفهومی ندارد . آنان با خیره سری خاصی، و به دروغ اینگونه اعلام کردند که رئالیزم سوسیالیستی، ساخته و پرداخته دستگاه دیکتاتوری استالینی بوده است .این جماعت ادبیات تولید شده در دوره استالین را، که چیزی جز کالای تبلیغاتی برای اشاعه فرامین حزب کمونیست شوروی تحت ریاست استالین نبود ، عین رئالیزم سوسیالیستی معرفی ، تاریخ تولد آنرا ۱۹۳۳ تعیین کرده و سپس در برابر آن، موضع گرفتند . گئورگی لوکاچ منتقد و متفکر مارکسیست از موضع دفاع از رئالیزم سوسیالیستی، به انتقاد از دم ودستگاه استالین پرداخت. به نظر او اکثر اهل قلم در دوره استالین، نقل قول آوران بیحاصلی بودند. برای پرداختن به هرموضوعی، فقط کافی بود که نویسنده، به گردآوری نقل قولهای مناسبی از استالین بپردازد وآنها را هنرمندانه بهم وصل کند. به نظر لوکاچ، رئالیسم سوسیالیستی دوران استالین مانند سالهای حکومت هر دیکتاتور دیگری، ضد هنر وادب بود. او مخالف تعریف هنر به معنی تبلیغ مستقیم بود. لوکاچ میگوید، تمام آثار جاودانی ادبیات نشان میدهند که تاریخ و استتیک، در رابطه تنگاتنگ باهم هستند . هنر واقعی برای لوکاچ همیشه اعتراض به بی عدالتی و حضور دراین جهان، ونه پرداختن به مسایل عالم هپروت است. استالینیست های دیروز و لیبرال های امروز که به تاکید بر تعهد در هنر و ادبیات ، انگ ایدئولوژیک می زنند ، تنها بی اعتقادی خود را به سازمان دهی مستقل فکری و تشکیلاتی کارگران و زحمتکشان، به نمایش می گذارند . آنان شعار های زیبایی می دهند ، ولی در عمل، استقلال فکری و سازمانی کارگران و زحمتکشان را نادیده می گیرند و به آشفتگی فکری آنان، کمک می کنند . آنان با سکتاریست و ایدئولوژیک خواندن تلاش های مصروف به ارتقای فکری و سازمانی کارگران و زحمتکشان، در عمل راه را برای موفقیت هرچه بیشتر از خودبیگانه کردن آنان، هموار می کنند .
آقای رئیس دانای عزیز ، تلاش های شما برای ارتقای فکری کارگران و زحمتکشان ایران و توضیح اقتصاد پیچیده ایران و ایستادگی در مقابل اقدامات نئولیبرالی دولت های مختلف ، بسیار ارجمند است .مواضع محکم شما در مقابل لغزش ها و وسوسه های لیبرالی و دست دراز کردن به سوی بنگاه های امپریالیستی و گدایی آزادی لیبرالی سبزها و شرکای سیاسی شان، ستودنی است .دفاع از حقانیت مبارزه خلق فلسطین و افشای جنایاتی که صهیونیسم نسبت به این خلق تحت ستم روا داشته، قابل احترام است .همراهی با جنبش 99 درصدی ها در اروپا و آمریکا و توضیح این حرکت برای مردم ایران و معرفی این جنبش به عنوان متحدی بالقوه برای مردم محروم و تحت ستم ایران، غرور انگیز است .برای شما و رفقایتان در کانون نویسندگان ایران آرزوی موفقیت می کنم و کلامم را با گوشه ای از نوشته ماکسیم گورکی با عنوان "هدف ادبیات " به پایان می برم .در این بخش گورکی به نقل از آدم غریبه ریش بزی کوتاه قد که نگاه نافذی داشت و می توان حدس زد که کسی جز لنین عزیز نمی تواند باشد، چنین می گوید :
بنابر این، من که همه نوشته های تو و امثال تو را با دقت می خوانم ، از تو می پرسم به چه منظوری می نویسید ؟ و شما هم که زیاد می نویسید …..آیا میل دارید در مردم احساس نیکی را بیدار کنید؟ اما با کلمات سرد و سست نمی توانید این کار را انجام دهید .نه ، شما نه تنها نمی توانید چیزی به زندگی اضافه کنید ، بلکه چیزهای کهنه را هم مچاله شده و له شده ، فاقد صورت و شکل تحویل می دهید . وقتی انسان آثار شما را می خواند چیزی جز اینکه شما را شرمنده سازد، از آنها نمی آموزد . همه چیز معمولی و پیش پا افتاده است : مردم پیش پا افتاده ،افکار پیش پا افتاده ، وقایع …..پس چه وقت می خواهید درباره سرگشتگی روح ولزوم احیای آن صحبت کنید ؟پس کو دعوت به خلاقیت زندگانی ،کجاست دروس شهامت و کلمات نشاط بخشی که الهام دهنده روح باشند ؟ ممکن است که بگویی که زندگی نمونه های دیگری جز این هایی که ما بوجود می آوریم، در اختیار ما نمی گذارد . این را نگو زیرا برای کسی که خوشبختانه بر کلمات مسلط است، بس ننگین و شرم آور است که به ضعف خود در برابر زندگی و اینکه نمی تواند برتر از آن باشد اعتراف کند . اگر هم سطح زندگی هستی ، اگر نمی توانی با نیروی ابداع ، نمونه هایی که در زندگی نیست ولی برای آموختن لازم است ایجاد کنی، کار تو چه ارزشی دارد ؟ و چگونه خود را مستحق عنوان نویسندگی می دانی ؟………………………………………..
حواست را جمع کن حق موعظه کردن تنها روی این اصل کلی به تو داده می شود که توانایی بیدار کردن احساسات واقعی و صادقانه مردم را داشته باشی تا بتوانی به کمک آنها پتک مانند بعضی از صورت های زندگی را خراب کنی ، درهم بریزی و به جای این زندگی تنگ و تاریک ، زندگی آزادتری را ایجاد کنی : خشم ، کینه ، شرمساری و نفرت و بالاخره یاس بغض آلود اهرم هایی هستند که به کمک آنها می توان در دنیا همه چیز را درهم ریخته نابود ساخت. آیا می توانی چنین اهرم هایی بسازی ؟
به نقل از "هدف ادبیات " نوشته ماکسیم گورکی ترجمه م ه شفیعیها صفحه 11 و 12

صادق افروز
یازدهم مارس 2012

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر