توضیح سیاسی تئوریک :مقاله زیر توسط مهدی اصلانی از زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی نوشته شده است .از آنجایی این مقاله با سند و مدرک همکاری های سازمان اکثریت را با رژیم جمهوری اسلامی نشان داده است می تواند به عنوان یک مرجع مورد استفاده قرار بگیرد .سازمان اکثریت و فرخ نگهدار همواره شرکت در سرکوب فعالین سیاسی و همکاری با رژیم را رد کرده است .
نوزده بهمن؛ موسی خیابانی؛ سیاهکل؛ پایکوبی اکثریت٬ مهدی اصلانی
32 سال پیش در شامگاه 19 بهمن 60 اسدالله لاجوردی معروف به جلاد اوین در پربینندهترین ساعت پخش برنامههای سیمای اسلامی در حالی که طفلی خردسال را
درآغوش گرفته بود بر پرده جادو ظاهر شد .
اول: 32 سال پیش در شامگاه 19 بهمن 60 اسدالله لاجوردی معروف به جلاد اوین در پربینندهترین ساعت پخش برنامههای سیمای اسلامی در حالی که طفلی خردسال را در آغوش گرفته بود، بر پردهی جادو ظاهر شد. کودک مصطفی نام داشت و فرزند مسعود رجوی و اشرف ربیعی بود. وی در حالی که پتوپیچ شده بود با شالی فلسطینی بر گردن در آغوش جلاد آرمیده بود. کودک پستانکش را سق میزد و بوی مادری که دیگر نبود را به مشام میکشید و نمیدانست در سرمای یخزدهی بهمنماه سر بر شانههای قاتل مادرش نهاده. کمی آنسوتر خونِ داغِ مادر بر سنگفرشهای خانهی زعفرانیه شتک زده بود. چکمهپوشان خونشویی میکردند. جنازهی مادر هنوز داغ بود و بوی شیر میداد. لاجوردی قول آن داد که با تربیت درست از مصطفی یک حزباللهی واقعی ساخته شود. دادستانی و سپاه نعش مادر را به همراه نوزده تن دیگر دراز به دراز در خانهی زعفرانیه در سفرهی خون با انبوه کرکسان تماشا به نمایش نهاده و پیروزیشان در بوق کرده بودند.
مشهورترین چهره در میان بیست کشتهی خانهی زعفرانیه، موسی نصیراوغلو ملقب به موسی خیابانی بود، که با پروازِ مسعود رجوی از ایران به چهرهای کاریزماتیک و رویایی نزدِ هواداران مجاهدین بدل شده بود؛ و در کنارِ وی نعشِ همسرش آذر رضایی و هجده تن دیگر.
اهمیت این عملیات برای دادستانی و سپاه و نیز کار بهدستانِ نظام چنان بود که جنازهها را به زیرزمینِ 209 اوین منتقل کردند و زندانیان سرموضعی مجاهد را برای شکستنِ روحیه و مواضعشان به ضیافتِ خون بردند.(1) فتح الفتوحی که اکبر هاشمیرفسنجانی به اطلاع «امام» رسانده و زعمای قوم به میمنتِ این فتح! ای یار مبارکباد سر داده و در خوشباشی به اتفاقِ هم عکس یادگاری میگیرند:
«نمایندگان مجلس با امام ملاقات داشتیم. [...] خبر رسید که یکی از خانههای کادر مرکزی مجاهدین فتح شده و موسی خیابانی و همسرش، همسر رجوی و عدهای دیگر کشته و دستگیر شدهاند. مسئول اطلاعات سپاه به امام گزارش داد که موسی خیابانی زنده بازداشت شده.... با آقای خامنهای و احمدآقا در خدمت امام چند عکس یادگاری گرفتیم. [...] شب آقایان محسن رضایی و محسن رفیقدوست آمدند.
گزارش عملکرد در رابطه با کادر مرکزی منافقین دادند. در سه خانه 23 نفر از آنها کشته و چند نفر دستگیر شدهاند. بر خلاف خبر سابق معلوم شد موسی خیابانی جزو کشتهشدگان است» (2)
عملیاتی که به فرماندهی داوود روزبهانی رئیس کمیتهی سعدآباد ساعت شش و سی دقیقهی بامدادِ نوزدهم بهمن با همآهنگی واحد عملیاتی اطلاعات سپاه و دادستانی انقلاب و بر اساس یک کار عملیاتی چندساعته موفق خانهی زعفرانیه را مورد هجوم قرار داد. خانهای که به خانوادهی "فرزانهسا" که به هواداری از مجاهدین شهره بودند تعلق داشت.خانهی زعفرانیه از جمله اماکن و امکانات متروکه یا زرد مجاهدین به شمار میرفت.(3)
........................................
دوم: 43 سال از رُخدادِ سیاهکل گذشت. نوزدهم بهمن ماه امسال همچنین مصادف است با چهلوسومین سالگشتِ سیاهکل. تقارن تاریخی سیاهکل با نوزده بهمن 60 که سازمان مجاهدین آنرا «عاشورای مجاهدین» خواند، بهانهی این مکتوب است. سیاهکل واقعهای است تاریخی که مفهومِ زندهگی دوازده چریک و تولدِ سازمان فدایی در آن رقم خورد. سیاهکل ترجمان «نه» روشن و خونینِ فداییان در تقابل با قدرت بود. يکی نه که مرگ، عقوبت داشت. قدرتستيزانی که در دورانِ بیعملی و رخوتِ سياسی حاکم بر شرايط آن روزگاران با تمامی خطاهای ناگزیرشان مقابلِ زور سر خم نکرده و شجاعت را وسيلهی بيان آرزو کردند. سیاهکلیها با حذفِ خود، به انکارِ همنوايی با قدرت برآمدند. آنان دلبستهگان اردوی نيکی بودند که در راه رسيدن به انديشه آرمانيشان رسمِ خويشکاری به جا آورده و بر خاک بوسه زدند. آئينی که ماندهگاری فدايی در آن متبلور شد. حذفِ خود به بهای عدم کرنش مقابلِ قدرت.
بر اساس سنت همهی ساليان تبعيد، تمامی شاخهها و نحلههای فدايی که خود را ميراثدارِ جنبشِ فداييان خلق ايران میپندارند، با برگزاری مراسمهای ويژه در زندهداشتِ این روز همت میگمارند. از جمله این سازمانها سازمان اکثریت است که کماکان از ذخیرهی سیاهکل مصرف کرده و خود را ادامهدهندهی راستینِ راه فداییان و سیاهکلیها میانگارد ودر بیانیهی اخیرش از جمله در مورد سیاهکلیها آوردهاست: «به مصاف استبداد و استثمار وقت رفتند و در عمل بر این نه گفتن خویش تا پای جان ایستادند. همهی مسئله بر سر زنده ماندن و تداوم چنین الگوی رفتاری است» و شاید تمامی مسئله این نباشد که رهبری اکثریت بر آن مکث میکند، چرا که این سازمان در نوزدهم بهمن 1360 با پشت کردن به سنت فداییان خلق در همدستی با یک نظامِ بهیمی، خود را شریک جرمِ غرورکُشترین حکومت مذهبی کرد. رهبری خطاپیشه و گرایشِ مسلط در رهبری این سازمان با دستافشانی و هلهله بر نعشِ موسی خیابانی و یارانش به حاکمیت سیاه ارتجاع آری گفت و چنین پیام داد: «سرکوب قاطع تروریستهایی که با اعمال جنایتکارانهی خود نابودی انقلاب را طلب میکردند یک ضرورت مبرم بود. هر نوع تردید در این زمینه مسلماً به سود ضدانقلاب تمام میشد. نیروهای انقلابی میبایستی ضمن خویشتنداری و پرهیز از سراسیمگی و شتابزدگی شرکتکنندگان مستقیم در عملیات تخریب و ترور را با قاطعیت تمام سرکوب نمایند. آری این انقلاب است که در جریان بالندگی ناخالصیها را به دور میریزد و خائنین را در زیر گامهای سنگین و استوار خود له میکند.»(4)
این سازمان همچنین در فضای نوزدهم بهمن و جنبش سیاهکل در ارتباط با دستگیری و متلاشی شدن سازمان پیکار خود را به بوقچی خط امام تقلیل داد: « در نتیجه پیگیری نیروهای سپاه و کمیتهها تعداد زیادی از کادرهای مرکزی و مسئولین گروهک آمریکایی پیکار از جمله علیرضا سپاسیآشتیانی و حسین احمدیروحانی و عدهای دیگر از جمله فریدون اعظمی دستگیر شدند.[...] این گروهکها آگاهانه یا ناآگاهانه سرنوشت خود را با سرنوشت ضدانقلاب با سرنوشت تفالههای آمریکایی در میهن انقلابی ما پیوند دادهاند. آری این انقلاب است که خائنین را در زیر گامهای سنگین و استوار خود له میکند»(5)
این سازمان تنها دو هفته پیش از صدور بیانیهی نوزدهم بهمن در ماجرای سربداران به تاریخ ششم بهمن برای "سرکوب ضدانقلاب" از دادستانی تقاضای اسلحه کرده بود تا به قتل سیاسی مخالفین فکریاش مبادرت ورزد: «ما ابتدا طیِ تماسِ تلفنی با مقاماتِ شهر اعلام کرديم و گفتيم رفقای به خدمت رفته و از جبهه برگشته آمادهی گرفتنِ اسلحه هستند، بگذاريد در کنارِ برادرانِ سپاه و بسيج مسلحانه عمل کنيم. از ما تشکر کردند. ما فعالانه در سطوحِ گسترده حرکت داشتيم. در تمامیِ محلات و نقاطِ درگيری رفقای ما و حزب-توده- در سازماندهیِ کارها نقشِ مهمی داشتند»(6)
آنچنانچه پس از حادثهی انفجار دفتر حزب جمهوری قصد آن کرد تا سیل هواداران پرشمار سازمان را به گزمگان حکومتی تقلیل دهد: «هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هوشیاری خود را به کار گیرند. حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم آمریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرحها و نقشههای جنایتکارانه جریانات به دست آوردند فورأ سپاه و سازمان را مطلع سازند»(7)
حوادث و روندِ سریع و پُر شتابِ بعد از 30 خردادماه سالِ 1360 جامعه را در چنان گردابِ هایلی فرو بُرد که هیچ سبکباری در ساحل باقی نماند. گِلموجِ هیولای خطِ امام چنان ایران را در خود فرو برد که رهایی از آن به آرزویی دست نایافتنی بدل شد. سازمانِ اکثریت بعد از آنکه حکومتیان نیروهای سیاسیی جامعه را به ضدِ انقلاب، آمریکایی، وابسته، تقسیم کرد، در برخی مواقع با رج زدن از روی دست خمینی در نوعی همزبانی شگرف با مفهومِ "مشت محکم" جنبش عظیم فداییان را به زائده و آپاندیس خط امام بدل کرد. لیست تباهیهای سیاسی سازمان اکثریت در سال 60 چندان بلند است که شماره کردنش موجب ابطال وقت. مرادم از نقل این همه یادآوری این نکته بود که در روز بنیانگذاری سازمان فداییان خلق سازمان اکثریت دیگرانی را که به دیو از چراغ برآمدهای چون خمینی نه گفتند را با قدرت تاخت زد و به مرگ فروخت. اکثریت گردنکشی فدایی را بیحرمت کرد. یارفروشان نرفتند با خطاکاران سیاسی مقابلهی نظری کنند، بلکه «نه» گویان به ارتجاع را به تازیانه فروختند.
بر اساس اعتراف رهبران اکثریت این سازمان در سالِ 1360 با دادستانی و لاجوردی و پارهای ارگانهای امنیتی جمهوری اسلامی ارتباط داشتهاست. دقت در این معنا حائز اهمیت فراوان است که سازمان اکثریت در جریان ماجرای سربداران در ششم بهمن به عنوان مثال نرفت تلفن بزند به دادستانی که رفقای ما کار با اسلحه را بلدند(بخوان قتل) و بعد آنها بگویند دست شما درد نکند خودمان به قدر کافی نیرو داریم هروقت لازم شد خبرتان میکنیم. سازمان اکثریت با بیان عمومی و رسانهای کردن آن به تمامی حاکمیت پیام داد من را هم به بازی بگیرید. ببینید حد اتحادم کجاست. به من از چشمانتان هم بیشتر اعتماد کنید. من چشم تو هستم. و تنها یک ماه دیگر زمان مانده بود تا کار اکثریت توسط دادستانی پلمب شود و با فاصلهای نه چندان دور جمهوری اسلامی سازمان اکثریت را به اپوزیسیون! بدل کرد.
سازمان اکثریت با سیاست جذامسازی ابتدا ویروس جذام را به ادبیات سیاسی وارد و بعد با تسری آن تا بدانجا پیش رفت که علی ماند و حوضش. از امیرانتظام و شریعتمداری و بازرگان و لیبرالها آغازید و بعدتر باند رجوی-خیابانی و سپس قاسملو سپس کارشان به یارفروشی و باند کشتگر- هلیل رودی ختم شد.
اکثریت در شبهای هزاربار مردن و شمارش تکبیر در اوین، عاملِ تکثیرِ شکارچیان انسان شد و بیپناهان را به قدرت فروخت. تاریخ را شقه کرد و آنرا با قلم زندانبان نوشت. آنها بر خلاف صفاییفراهانی و یاران به گفتمان قدرت پیوستند. در تمامی تاریخی که من خواندهام شورش حق بوده است و با خطاهای ناگزیر مواجه. در کنار قدرت ایستادن اما تنها خطای سیاسی نیست. اکثریت برای ادامه حیات سیاسیاش بهایی به نرخِ پا بر زخم دیگران نهادن پرداخت و آنرا نردبان نزدیکی به قدرت کرد. اکثریت آویزان بر دستگیرهی قطار جمهوری اسلامی که ظرفیتی خارج از حد داشت شد تنها وظیفهاش هورا کشیدن و سوت زدن بود.
اکثریت در شبهای هزاربار مردن و شمارش تکبیر در اوین، عاملِ تکثیرِ شکارچیان انسان شد و بیپناهان را به قدرت فروخت. تاریخ را شقه کرد و آنرا با قلم زندانبان نوشت. آنها بر خلاف صفاییفراهانی و یاران به گفتمان قدرت پیوستند. در تمامی تاریخی که من خواندهام شورش حق بوده است و با خطاهای ناگزیر مواجه. در کنار قدرت ایستادن اما تنها خطای سیاسی نیست. اکثریت برای ادامه حیات سیاسیاش بهایی به نرخِ پا بر زخم دیگران نهادن پرداخت و آنرا نردبان نزدیکی به قدرت کرد. اکثریت آویزان بر دستگیرهی قطار جمهوری اسلامی که ظرفیتی خارج از حد داشت شد تنها وظیفهاش هورا کشیدن و سوت زدن بود.
من در نوجوانی با این شعار پا به عرصهی سیاست نهادم که قرار است با سیاست دنیای بهتری بسازیم. دنیایی که اخلاقی باشد. پارهای رهبران سازمان اکثریت سیاست را فاقد وجدان و اخلاق کردند.
این همه بغض من بود در 43 سالهگی فدایی. شمعی ندارم بیافروزم چرا که شما این روز را تاریک کردید و معنایی دیگر از آن ساختید. باید سبک میشدم؛ که بخشی از انجام وظیفه سبک کردن بغض است و نگاه به هستی دیگرانی که دیگر نیستند.
پانوشتها
...................
...................
1- اسامی کشتهشدگان خانهی زعفرانیه: 1. موسی خیابانی، 2. اشرف ربیعی، 3. آذر رضایی (خیابانی)، 4. محمد مقدم ، 5. مهشید فرزانهسا (مقدم)، 6. میرطاها میرصادقی، 7. تهمینه رحیمینژاد (میر صادقی) 8. محمد معینی، 9. شاهرخ شمیم، 10. فاطمه نجاری (شمیم)، 11. خسرو رحیمی، 12. سعید سعیدپور، 13. محمد حسن پورقاضیان، 14. حسین بخشافر، 15. کاظم مرتضوی 16. حسن مهدوی، 17. ناهید رأفتی (مهدوی)، 18. مهناز کلانتری (تشید)، 19. عباسعلی جابرزاده انصاری، 20. ثریا سنماری (جابرزاده انصاری) نگاه کنید به "سازمان مجاهدین خلق از پیدایی تا فرجام"
2- نگاه کنید به خاطرات سال 60 هاشمیرفسنجانی. "عبور از بحران" چاپ نهم ص 373
3- به ترتیب چهار رنگ، سفید، زرد، صورتی و قرمز، معرفِ درجهی امنیت بود. سفید به اماکنِ صد درصد پاک اطلاق میشد. زرد امکاناتی که باید با احتیاط با آن مواجه شد. صورتی اماکنی که حتیالمقدور نباید از آن استفاده نمود و قرمز به اماکن صد در صد تحت کنترلِ پلیس و لورفته گفته میشد
4- نگاه کنید به کار اکثریت شماره ۱۴۹، ۲۸ بهمن 60
5- نگاه کنید به پیشگفته
6-نگاه کنید به کار اکثریت شمارهی 147 بهمن ماه 1360
7- نگاه کنید به کار اکثریت شماره 116 دهم تیرماه 1360
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر