۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

محاکمات مسکو نویسنده : راب سوئل مترجم " بابک کسرایی


بخش اوّل: محاکمه‌های نمایشی مسکو: “سگ‌های هار را تیرباران کنید!” 
اندیشه‌های تروتسکی، که تبلورِ ادامۀ اندیشۀ مارکسیستی پس از مرگ لنین هستند، بدون شک در تاریخ بیش از هر مجموعه عقایدی مورد حمله قرار گرفته ‌اند.
تروتسکی، به همراه مارکس و لنین، مورد حملۀ مداومی از سوی مفسّرین سرمایه‌ داری و دانشگاهیان از جمله “دموکرات‌”های روسِ مدل ولکوگونوف بوده است و این به خاطر چیزی است که آن‌ها عقاید توتالیتری و خرابکارانه می ‌دانند. واقعیّت امّا این جاست که پیام انقلابیِ مارکسیسم، تهدیدی برای نظام آن‌ها است- و باید از هر فرصتی برای بی اعتبار ساختن این اندیشه‌ ها استفاده کنند.
چیزی که بر این کارزار فحّاشی هماهنگِ بورژوازی افزوده، حملات تند و تیز استالینیست‌ها به تروتسکی است. لنین پیش از مرگ خود، جبهه ‌ای با تروتسکی تشکیل داد تا استالین را از سمت خود خارج کند. متأسّفانه چندین سکته، لنین را تا زمان مرگش در سال 1924 از زندگی سیاسی کنار گذاشت. از آن پس، تروتسکی، رهبر مبارزه علیه استالین و بوروکراسیِ نوظهور درون اتحاد شوروی شد. با شکست انقلاب در خارج، استالین از حامیان خود درون دستگاه استفاده کرد تا تروتسکی را منزوی و از شوروی اخراج کند.
استالین پس از شکست اپوزیسیونِ چپِ تروتسکی، به تمام مخالفین او، از جمله متحدان خودش در راست، روی آورد. پیروزی دستگاه، به واقعۀ بدنامِ “محاکمات مسکو” از 1936 تا 1938 انجامید که در آن “بلشویک‌های قدیمی”‌ از جمله تروتسکی، از رهبران انقلاب اکتبر، متهم به فعّالیت ضدّ انقلابی، خرابکاری، قتل و همکاری با فاشیسم شدند.
بیش تر متهمین به وسیلۀ پلیس مخفی موسوم به “کمیساریای خلق برای امور داخلی” (ن.ک.و.د) (NKVD) شکسته و مجبور شدند اعترافاتی دروغی راجع به خودشان و بقیه بکنند و سپس تیرباران گردیدند. تا سال 1940 از اعضای کمیتۀ مرکزیِ لنین در سال 1917، تنها استالین مانده بود. خود تروتسکی را هم مأمور استالینیست‌ها در اوت 1940 ترور کرد.
استالین در طول این محاکمات نمایشی تلاش کرد افکار عمومی جهان را علیه متهمین بسیج کند. احزاب کمونیست و نشریات آن‌ها، کارزاری بین‌المللی برای بی‌اعتبار ساختن و فحّاشی به تروتسکی و سایر رهبران انقلاب سازمان دادند. تروتسکی را رسماً متهم به ارتباط با سرویس اطلاعاتی آلمان از سال 1921 و اطلاعات بریتانیا از سال 1926 کردند!
در کیفرخواست محاکمۀ بلشویک‌ های قدیمی، پیاتاکوف، رادک، سوکولنیکوف، سربریاکوف، مورالوف و بقیه، می‌ خوانیم:
“تحقیقات نشان داده است که ل.د. تروتسکی وارد مذاکراتی با رهبران حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان برای راه انداختن مبارزه مشترک علیه اتحاد شوروی شد… اصول این توافق، تا جایی که به تروتسکی برمی ‌گردد، در نهایت در دیدار تروتسکی با هِس، معاون هیتلر،‌ تکمیل و اتخاذ شد…” (نشریۀ “اینترنشنال پرس کارسپاندنس”، صفحۀ 128، شمارۀ 6، فوریۀ 1937).
001
با آغاز پاپوش‌ دوختن در محاکمه‌ های مسکو، کم تر کسی علناً اصالت محاکمات را زیر سؤال برد. اتهامات بسیار شگفت‌ انگیز، امّا به نظر روشن و محکم می ‌آمد. در غرب، گروهی از تروتسکیست‌ها شجاعانه جنگیدند تا مخالفتی را علیه دستگاه استالینیستی بسیج کنند. در 1937 کمیسیون تحقیق بی ‌طرفی بر پا شد که شامل افراد لیبرال دموکراتی به ریاست پروفسور جان دوئی می ‌شد و هدفش بررسی اتهامات علیه تروتسکی و فرزندش، لئون سِدوف، بود – دو متهم اصلی محاکمات مسکو. کمیسیون پس از تحقیقات کامل، متهمین را تبرئه کرد و اعلام کرد محاکمات، نمایشی بوده‌ اند.
002
تنها در سال 1956 و در کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی بود که خروشچف بالأخره برملا کرد که محاکمه‌ ها در واقع نمایشی بوده‌ اند. این کار را کردند تا تقصیر جنایات استالینیسم را به گردن خودِ استالین بیاندازند. انگار همه چیز تقصیر او بود! به این واقعیّت اشاره نشد که خروشچف و سایرین در زمان حیاتِ استالین مستقیماً در پاپوش دوختن ها شرکت داشتند. نه از تروتسکی و نه از پسرش اعادۀ حیثیت نشد. علی رغم آن‌ چه “استالین زدایی” نامیدند، تحقیق در مورد دورۀ وحشت بزرگ، درست تا اواخر دهۀ 1980 تابو بود. 
با فروپاشی استالینیسم و باز شدن بایگانی حزب کمونیست شوروی، مدارک جدیدی راجع به محاکمات مسکو پیدا شده است. یکی از آخرین کتاب‌ها که اسناد جدید بایگانی را از چشم ‌اندازی مارکسیستی تحلیل می‌ کند، “1937: سال وحشتِ استالین”‌ نام دارد و نوشتۀ مورّخ روس، “وادیم .ز. روگووین” است. این کتاب عالی، تصویر زنده ‌ای از آماده ‌سازی وحشت ‌بار محاکمات ارائه می ‌دهد.
استالین تصفیه و وحشت بزرگ را تنها از سر دیوانگی خود به راه نیانداخت. برعکس، این حرکتی آگاه و تدارک ‌دیده‌شده برای حفظ حکومت بوروکراسی بود. استالین تنها در تابستان 1934 به تصمیم نابودی “بلشویک‌های قدیمی”‌ رسید و سپس شروع به تدارک عملیات خود کرد- این کار با قتل کیروف در دسامبر همان سال آغاز شد.
تروتسکی، اعمال استالین را توضیح می ‌دهد:
“وقت آن رسیده، ای شنوندگان عزیز من، بالأخره وقت آن رسیده که ببینیم اشرافیّت جدیدی در اتحاد شوروی شکل گرفته است. انقلاب اکتبر، زیر پرچم برابری پیش می‌ رفت. بوروکراسی، تبلور نابرابری هیولاوار است. انقلاب، اشرافیّت را نابود کرد. بوروکراسی، طبقۀ مرفّه جدیدی ایجاد کرده است. انقلاب، القاب و مقامات را نابود کرد؛ اشرافیّت جدید، مارشال و ژنرال درست می ‌کند. اشرافیّت جدید، بخش عظیمی از درآمد ملی را جذب می ‌کند. موضعش در برابر مردم فریبکارانه و دروغی است. رهبران آن مجبور به پنهان کردن واقعیّت، فریب توده‌ها، کردن سر خود زیر برف و سفید خواندنِ “سیاه” هستند. کلّ سیاست اشرافیّت جدید، نمایشی است”.
003
اوضاع تا سال 1934 دیگر داشت در میان بوروکراسی استالینیستی هشدار ایجاد می ‌کرد. پس از افتضاحِ کلکتیویزاسیون اجباری و ماجرای اوّلین برنامۀ پنج‌ ساله، نارضایتی عمیقی در سراسر کشور بود. روحیۀ مخالفت وسیع بود. استالین می ‌ترسید بلشویک‌های قدیمی (گرچه مجبور به تسلیم مداوم در مقابل استالین شده بودند) به نقطهۀ اتکایی برای مخالفین بدل شوند. در واقع بعضی‌ها با تروتسکی در تبعید تماس گرفته بودند. 
استالین با ترور کیروف برنامه ‌هایش را آغاز کرد. اوّل گروه 13 “زینوویفیست”‌ قاتل او اعلام شدند و در دسامبر 1934 تیرباران شدند. سپس مخالفین سابق، زینوویف و کامنف (که قبلا از تروتسکی جدا شده بودند و خود را تسلیم کرده بودند) در ژانویۀ 1935 محکوم شدند که “عملا”‌ احساسات تروریستی بین حامیان خود ایجاد کرده‌اند. امّا این تازه شروع کار بود.
004
استالین در این‌ جا به نتیجه رسید که تبعید تروتسکی در 1928 اشتباه بوده و به او اجازه داده از خارج آزادانه از نظام استالینیستی انتقاد کند. تروتسکی مهم ترین نقطۀ اتکای مخالفت با استالین بود. او رهبری انقلابی بود که به این راحتی‌ها خُرد نمی‌ شد. این جا بود که استالین، ترور او را تدارک دید. این گونه بود که استالین شروع به پاپو‌ش ‌دوزی برای تروتسکی و حامیانش به اتهام تروریسم کرد. 
005
این کار به دست “ن.ک.و.د” به ریاست یاگودا و یژوف، هر دو از جلادان استالینیست، سپرده شد. آن‌ ها باید وجود سازمان تروریستی زیرزمینی زینوویف را که با شبکۀ مخفی تروتسکیستی همکاری می‌ کرد، “اثبات” می کردند. در اوایل سال 1935 دستوری به “ن.ک.و.د” داده شد که خواستار “تصفیۀ کامل تمام سازمان زیرزمینی تروتسکی-زینوویف”‌ بود. مخالفین احتمالی و مخالفین سابق دستگیر شدند. سپس نوبت بازجویی‌ها و اوّلین “اعترافات” بود- اعتراف به دریافت دستورات تروریستی از تروتسکی. 
008
 زینوویف و کامنف پس از یک سال و نیم در زندان برای بازجویی به مسکو آورده شدند. تا این زمان آن‌ها را بارها شکسته بودند (روحیه ‌شان را خُرد کرده بودند). روش استالین این بود که توانسته بود بین این دو نفر مخالفت دوجانبه ایجاد کند. زینوویف، از سلّول خود نامه‌های حقیری برای استالین می‌ نوشت: “روح من با یک اشتیاق می ‌سوزد: و آن این که به تو ثابت کنم، من دیگر دشمن نیستم. کاری نیست که برای اثبات این از انجامش سر باز بزنم…” (روگووین، 5) (تمام ارجاعات به نسخه‌های انگلیسی کتاب‌ها است-م).
کامنف شجاعت ویژه‌ای از خود نشان داد. او به بازجویش گفت: “شما الآن ناظر ترمیدور به شکل خالص آن هستید. انقلاب فرانسه درس خوبی به ما داد؛ امّا ما نتوانستیم از آن استفاده کنیم. نمی‌ دانیم چه طور انقلابمان را در مقابل ترمیدور محافظت کنیم. این بزرگترین اشتباه ما است و تاریخ به خاطر آن محکوممان می ‌کند”.
به یژوف دستور دادند آن‌ ها را برای محاکمۀ عمومی آماده کند و گفتند که آنان باید به خودشان و تروتسکی تهمت بزنند- البته بخاطر انقلاب! خانواده‌هایشان را، که بعضاً اسیر “ن.ک.و.د” بودند، تهدید کردند. آن‌ها را محبوس ساختند و تحت روندهای تحقیرکننده قرار دادند. زینوویف، اوّلین کسی بود که شکست و سپس کامنف را قانع کرد که او هم پیروی کند تا جانشان و جان خانواده‌ها و حامیانشان را نجات دهد. سپس آن‌ها را نزد استالین و وروشیلوف بردند. زینوویف به آن‌ها التماس کرد: “شما می ‌خواهید اعضای دفتر سیاسی لنین و دوستان شخصی لنین را راهزنان بی‌ اصول جلوه دهید و حزب را لانۀ مار و پر از دسیسه و خیانت و قاتل”. استالین پاسخ داد که هدف محاکمه، نه آن‌ها که تروتسکی، “دشمن قسم‌ خوردۀ حزب” است.
التماس آن‌ها برای نجات جانشان با قول استالین مواجه شد که “نیازی به گفتن نیست” (که زنده نگاهتان می ‌داریم). استالین به آن‌ها خیانت کرد، چنانکه بعدها به بقیه هم خیانت کرد. این در واقع خیانتی بود به انقلاب برای منافع بوروکراسی حاکم که استالین در صدر آن قرار داشت.
اسمیرنوف و مراچکووسکی سرسختانه حاضر به اعتراف نزد بازجویان نمی‌ شدند. به گفتۀ ویشینسکی، دادستان ارشد، کلّ بازجویی اسمیرنوف در روز 20 مه شامل این کلمات بود: “من منکر می ‌شوم. باز هم منکر می‌ شوم. منکر می ‌شوم”. مراچکووسکی را شخصاً پیش استالین بردند، امّا او جلوی استالین ایستاد. سپس او را به اسلوتسکی، رئیس ادارۀ خارجی “ن.ک.و.د” سپردند. به گفتۀ خودش مراچکووسکی را چهار روز بدون توقف بازجویی کرد. مراچکووسکی به اسلوتسکی گفت: “می ‌توانی بروی به استالین بگویی من از او متنفرم. او خائن است. مرا پیش مولوتوف بردند و او هم می ‌خواست مرا بخرد. من به صورتش تف کردم”. در طول بازجویی هر دو ساعت یک بار تلفن زنگ می ‌زد؛ منشی استالین می ‌خواست بداند اسلوتسکی، مراچکووسکی را “شکسته” است یا نه. پس از بازجویی طولانی او بالأخره در میان اشک‌هایش از هم شکست و “به این نتیجه رسید که همه چیز از دست رفته”. او تا مدّت‌ ها حاضر نبود به تروتسکی اتهام فعّالیت تروریستی بزند.
هدف اوّلین محاکمۀ نمایشی- محاکمۀ شانزده نفر- نابودی موجودیّت تخیلیِ “مرکز تروتسکی- زینوویف” بود. وایشینسکی یک ورقه مدرک هم علیه متهمین ارائه نکرد (نه حتی یک سند و یک تکه کاغذ). تنها اعترافات متهمین بود. نشانِ ضعف پروندۀ دادستان، مغایرت‌ها و نادرستی‌های شهادت‌هایی بود که در محاکمه داده شد. مثلاً گولتسمام شهادت داد که تروتسکی و سدوف را در کپنهاگ در هتل بریستول دیده است. دادستانان نمی‌ دانستند که هتل بریستول در سال 1917 تخریب شده است! بازجویان استالینیست مشق شب خودشان را هم انجام نداده بودند.
در پایان محاکمه، ویشینسکی از طرف دادستانی اعلام کرد: “تقاضای من این است که سگ‌های هار را تیرباران کنید – تک ‌تکشان را!” علی رغم التماس بخشش از سوی شانزده نفر (که به آن‌ها باورانده بودند مورد قبول واقع می ‌شوند) در عرض چند ساعت تیربارانشان کردند.
009
آنان که در مقابل دیکتاتوری استالینیستی به التماس افتادند (و هر تهمتی به رفقای سابقشان زدند) هرگز نمی‌ توانستند استالین را ارضا کنند. نقششان که تمام شد، حذفشان کردند. ترکیبات جدیدی تدارک داده می ‌شد. محاکمه‌های مخالفین ادامه یافت. به قول لئون سدوف: “استالین، سر تروتسکی را می‌ خواهد- این هدف اصلی اوست. برای دستیابی به آن افراطی ‌ترین پرونده‌ها، حتی زهرآگین ‌تر از قبلی‌ها،‌ را به پا می ‌کند”. 
با فروپاشی آلمان هیتلری در سال 1945 و محاکمه‌های نورنبرگ که رژیم نازی و همکاران‌ آن‌ها را افشا ساخت، حتی یک کلمه و سند هم برای اثبات کمترین رابطه بین تروتسکی و گشتاپو پیدا نشد. این تروتسکی نبود که با هیتلر توافقنامه داشت. این استالین بود که در اوت 1939 معاهده‌ای با هیتلر امضا کرد.
خوب است این مقاله را با گفته ‌ای از لئوپولد تره ‌پر، رهبر شبکۀ معروف ضدّ نازی در اروپای غربی، تمام کنیم:
“امّا در آن زمان چه کسی اعتراض می ‌کرد؟ چه کسی به پا خاست تا خشمش را ابراز کند؟ حامیان تروتسکی می ‌توانند مدّعی این افتخار شوند. آن‌ها در پیروی از نمونۀ رهبرشان که پاداش صراحتش عاقب مرگ با تبر بود، تا پای جان با استالینیسم جنگیدند و آن‌ها تنها کسانی بودند که چنین کردند.
“امروز حامیان تروتسکی حق دارند کسانی را که روزی با گرگ‌ها زوزه می ‌کشیدند، محکوم کنند. امّا بگذار فراموش نکنند که آن‌ها مزیّت بزرگی بر ما داشتند و آن داشتن نظام سیاسی منسجمی برای جایگزینیِ استالینیسم بود. آن‌ها در میان عمیق ‌ترین اندوه از دیدن خیانت به انقلاب چیزی داشتند که به آن چنگ بیاندازند. آن‌ها «اعتراف» نکردند، چرا که می ‌دانستند اعترافشان نه به حزب خدمت می‌کند و نه به سوسیالیسم”.
قسمت دوّم: محاکمات مسکو – بزرگ ترین پاپوش‌ دوزی تاریخ
“چرا مسکو این قدر از صدای یک مرد می ‌ترسد؟ تنها به این خاطر که من حقیقت و تمام حقیقت را می ‌دانم. تنها به این خاطر که من چیزی برای پنهان کردن ندارم. تنها به این خاطر که من حاضرم مقابل کمیسیون تحقیقی عمومی و بی‌ طرف با اسناد، واقعیّات و شواهد در دستم ظاهر شوم و حقیقت را تا آخرین قطره‌ اش آشکار سازم. من اعلام می‌ کنم: اگر این کمیسیون به این نتیجه برسد که من تا کوچک ترین درجه ‌ای گناهکارِ جنایاتی هستیم که استالین به من نسبت می ‌دهد، از پیش قول می‌ دهم که داوطلبانه خود را به دست جلادان گِ.پِ.او (“ادارۀ سیاسی دولت”، پلیس مخفی روسیه و شوروی-م) بسپارم. امیدوارم این روشن باشد. همه ‌تان شنیدید؟ در مقابل تمام دنیا اعلام می‌ کنم. از نشریات می‌ خواهم سخنان مرا در دورترین نقاط عالم منتشر کنند. امّا اگر این کمیسیون به این نتیجه برسد (گوش می ‌دهید؟) که محاکمات مسکو پاپوش‌ سازی آگاهانه و از پیش تعیین‌ شده هستند و با استخوان‌ها و اعصاب انسان‌ها ساخته شده‌اند، من از متهمین خود نمی‌ خواهم تا داوطلبانه خود را به جوخۀ اعدام بسپارند. نه! رسواییِ ابدی در خاطرۀ نسل‌های بشر برای آن‌ها کافی است! آیا اتهام ‌زنندگان کرملین صدایم را می ‌شنوند؟ من انکار و مقاومت خود را پیش رویشان می‌ گذارم. و منتظر پاسخشان هستم!”
از خلاصۀ سخنرانی تروتسکی در کمیسیون دوئی، آوریل 1937
در اوت 1936 برای بلشویک‌های قدیمی، کامنف، زینوویف، اسمیرنوف، مراچکووسکی و دوازده نفر دیگر به وسیلۀ استالین پاپوش درست شد. آن‌ها را مجبور کردند به جنایاتی که مرتکب نشده بودند اعتراف کنند و سپس تیربارانشان کردند. در ژانویۀ 1937 برای سایر بلشویک‌های اصلی از جمله پیاتاکوف، رادک، سوکولنیکوف و مورالوف هم پاپوش دوختند و تیربارانشان کردند و یا به قتلشان رساندند. در ژوئن 1937، مارشال توخاچوسکی و گروهی از بالارتبه ‌ترین ژنرال‌های ارتش سرخ اعدام شدند.
010
بالأخره در مارس 1938، بوخارین، رایکوف، کرستینسکی و بقیه نیز به ضدّ انقلابی بودن محکوم و تیرباران شدند. همۀ اعضای دفتر سیاسی لنین را کشتند، به غیر از استالین. تروتسکی، گرچه غایب بود، خواندۀ اصلیِ پرونده بود. به همه اتهام زدند که نقشه‌ کشیده‌اند استالین و سایر رهبران شوروی را ترور کنند، کشور را به هم بریزند و با سرویس‌های جاسوسی بریتانیا، فرانسه، ژاپن و آلمان دسیسه بچینند. به آن‌ها در ضمن اتهام زدند که وارد معاهده‌های مخفی با هیتلر و میکادو برای الحاق بخش‌های عظیمی از خاک شوروی شده ‌اند.
011
محاکمه‌های نمایشی همراه با تصفیه‌ ای طولانی بود که به میلیون‌ها نفر می ‌رسید. بسیاری از قربانیان بدون محاکمه اعدام شدند، چرا که حاضر به دادن شهادت دروغ نبودند. اعترافات اجباری خوانده‌ها در محاکمه‌های عمومی تنها پایۀ اتهامات و احکام بود. دست استالین فقط به تروتسکی نمی ‌رسید و او را نمی‌ شد ساکت کرد. او در هر مرحله، اعمال هیولاوار رژیم استالینیستی را محکوم ساخت. 
در عین حال احزاب کمونیست در همه‌ جا علیه تروتسکی و به نفع محاکمه‌ ها تبلیغات می ‌کردند. استالینیست‌های بریتانیا به خصوص با حرارت خاصی به این کار پرداختند. آر. پیج آرنوت در نشریۀ “لیبر مانثلی” نوشت: “اکنون روشن شده است تروتسکیسم، مکمّل فاشیسم است”. والتر هولمز در “دیلی ورکر” (36/9/4)‌ نوشت:‌ “نگران چه هستید؟ همه در حزب ما این قدر می ‌فهمند که بدانند آن‌ها را باید تیرباران کرد”. جان گولان جزوه‌ ای نوشت به نام “تحوّل تروتسکیسم از منشویسم به ائتلاف با فاشیسم و ضدّ انقلاب”. دی. ان. پریت، وکیل سلطنتیِ حامی استالینیسم، نوشت: “دوباره سوسیالیست‌های رقیق‌القلب، پر از شک و نگرانی شده‌ اند” امّا “دوباره می ‌توانیم با اطمینان بگوییم که وقتی دود از صحنۀ جنجال کنار رود، معلوم می ‌شود که اتهامات درست بوده، اعترافات صحیح بوده و دادگاه عادلانه برگزار شده است”.
در همین حال، رژیم استالینیستی در روسیه، روی جسد بلشویک‌های قدیمی رژه می ‌رفت. یژوف، از چهره‌های اصلی پلیس مخفی، در 10 اوت 1936 به پیاتاکوف شهادتی علیه او نشان داد و او را تا فروپاشی عصبی پیش برد. پیاتاکوف در تلاش برای دفاع از خود، “تروتسکیست‌ها” را متهم کرد که راجع به او دروغ پخش کرده ‌اند. پیاتاکوف خود را مقصّرِ “عدم توجّه به اعمال ضدّ انقلابی همسر سابقش و بی ‌تفاوت بودن به جلسات او با آشنایانش” دانست و گفت که باید مورد مجازات شدیدتری قرار بگیرد و خواهان این شد “که هر گونه بخششی به او تعلق بگیرد”. با در ذهن داشتن این، از کمیتۀ مرکزی خواست “به او اجازه دهند شخصاً تمام کسانی را که در محاکمۀ (آتی) به تیرباران محکوم می ‌شوند، از جمله همسر سابقش،‌ شخصاً تیرباران کند”. او درخواست کرد گفته‌ اش در این مورد در نشریات منتشر شود.
وادیم روگووین در کتاب عالی خود، “1937- سال وحشتِ استالین” می ‌نویسد: “استالین در گزارش این رویدادها در پلنوم دسامبر کمیتۀ مرکزی در سال 1936 گفت که پیاتاکوف «با لذت» تدارک ایفای نقش دادستان را دیده است. امّا وقتی خوب فکر کردیم به این نتیجه رسیدیم که این کار جواب نمی ‌دهد. معنای معرّفی او به عنوان دادستان عمومی چه خواهد بود؟ هر حرفی بزند، متهمین شکایت می‌ کنند و می ‌گویند: “ببین خود را به کجا رسانده ‌ای، به صندلی دادستان. امّا مگر تو با ما کار نمی ‌کردی؟!” و حاصل چه خواهد بود؟ محاکمه به کمدی بدل خواهد شد و به هم خواهد خورد” (روگووین، 69).
از یک طرف این نشان می‌ دهد که پیاتاکوف برای گریز از سرنوشت ناگزیرش چه قدر شکسته و مستأصل بود. او مقابل استالین به خاک افتاد. التماس او برای این ‌که اجازه دهند دادستان شود به سیاقی کلبی‌ مسلکانه حتی مورد توجّه استالین قرار گرفت، امّا سپس رد شد؛ چرا که می ‌ترسیدند شهرت بدی برای محاکمه ‌ها ایجاد کند.
استالین سپس با خونسردی تقاضای پیاتاکوف برای شلیک شخصی به متهمین، از جمله همسر سابقش، را بررسی کرد، امّا به این نتیجه رسید که عاقلانه نیست:‌”اگر اعلامش کنیم هیچ کس باورش نمی ‌شود ما مجبورش نکردیم. ما گفتیم که این کار راه خوبی نیست، چون هیچ کس باور نمی ‌کند او داوطلبانه تصمیم گرفته این کار را بکند و زورش نکرده‌اند. بله و در ضمن ما هیچ وقت اسم کسانی که مجازات‌ را اعمال می‌ کنند، اعلام نکرده‌ایم” (نقل قول از روگوین، 70).
وقتی نام تامسکی در پراودا، در رابطه با “دار و دستۀ تروتسکی-زینوویف” مطرح شد، او خود را کشت. او یادداشتی برای استالین به جا گذاشت: ‌”من هرگز به هیچ دسیسه‌ ای علیه حزب نپیوستم”. بازجویی رادک، اسکالینکوف و پیاتاکوف به سیاه ساختن بیشتر نامشان انجامید. آن‌ها به وجود “مرکز” تخیلی اعتراف کردند که تروتسکی مثلاً با استفاده از‌ آن درون شوروی، تروریسم سازمان داده بود. در محاکمه آن‌ها را مقصر شناختند. پیاتاکوف را تیرباران کردند و رادک و اسکالینکوف را زندانی – و این دو هم بالأخره در سال 1939 به وسیلۀ سایر زندانیان به قتل رسیدند و  این ظاهراً به دستور نهادهای امنیتی بود.
در آغاز سال 1934، سرگئی سدوف، پسر تروتسکی، را دستگیر کردند و به اردوگاه‌های وُرکوتا به تبعید فرستادند. اتهامات جدیدی به او زده شد و مدّعی شدند کارگران را مسموم کرده است. او را محکوم به تیرباران در 29 اکتبر 1937 کردند. تمام اعضای خانوادۀ تروتسکی (حدّاقل هر که را مقامات پیدا کردند) دستگیر شدند. رانین، برادر زن سرگئی، اشاره می‌کند: “تنها اسم او – تروتسکی!- وحشتی رمزآمیز در دل هم‌ عصران تصفیۀ بزرگ ایجاد می ‌کرد. و این‌ که خواهر من نوعی ارتباط با آن اسم دارد به طور خودکار، نه فقط او که تمام خانوادۀ ما را به مجرمان دولتی و «مزدور»، «جاسوس»، «همدست» و خلاصه «مأموران بزرگترین شیطان معاصر و شرورترین مخالف قدرت شوروی» بدل کرد” (به نقل از روگوین، 53-152).
در حالی که بسیاری زیر بازجویی‌های طولانی به جنایاتی که انجام نداده بودند، اعتراف کردند، بسیاری هم چنین نکردند. بیشتر آن‌ ها تیرباران شدند. بعضی‌ها زنده ماندند، از جمله د. ب. دوبروشکین، مهندسی در مسکو. او بازجویی دو ساله‌ای را پشت سر گذاشت و در جریان آن یک چشمش را از دست داد. بالأخره در زمان “موج برعکسِ” بریا آزاد شد.
محاکمۀ نمایشی مخالفین بر همه تأثیر گذاشت و حتی بر دوآتشه ‌ترین استالینیست‌ ها. مثلاً اورژونیکیدزه در اوایل سال 1937 و پس از آزار و اذیّت مداوم از سوی بریا در گ.پ.او (G.P.U) خودکشی کرد. در فوریه و مارس، در پلنوم کمیتۀ مرکزی، پرونده‌ ای علیه بوخارین و رایکوف ساختند. آن‌ها را مجبور کردند جلوی شکنجه ‌گرانشان به خاک بیافتند. وقتی بوخارین به خاطر کوته ‌بینی سیاسی‌اش معذرت ‌خواهی کرد، استالین وسط حرفش پرید که: “کافی نیست، کافی نیست!” او سپس خواهش کرد “کمیتۀ مرکزی بار دیگر مرا ببخشد”. هم بوخارین و هم رایکوف پس از چهار روز بازجویی در وضع نهایت خستگی و نومیدی بودند. صحبت‌هایشان مدام قطع و با واکنش رو به رو می ‌شد. بوخارین که صحبت کرد، بعضی‌ها از جمعیّت فریاد می ‌زدند:‌ “باید خیلی وقت‌ها پیش‌ها می‌فرستادنش زندان!”. استالین از آن‌ها خواست با شهادت علیه خودشان و دیگران “خود را پاک‌ سازی کنند”.
012
مأموران استالین در سراسر دنیا هم سرشان شلوغ بود و به افشای “ضدّ انقلابیونِ”‌ تروتسکیست مشغول بودند. در اسپانیا، گ.پ.او به رهبری الکساندر اورلوف انتقام و ترور تروتسکیست‌ها و ضدّ استالینیست‌های “حزب کارگریِ وحدت مارکسیستی” (پوم، POUM) را در دستورکار قرار داده بود. این شامل اروین وولف، منشی تروتسکی در نروژ و نین، رهبر حزب پوم، می‌ شود که این دوّمی را بدون بخشش شکنجه کردند و بدنش را به دور از انظار دور انداختند. در سال 1937، ایگناس رایس، مأمور گ.پ.او، علناً از استالین جدا شد و به سمت تروتسکی آمد. او را پیدا کردند و به قتل رساندند. در سال 1938، لئون سدوف، پسر تروتسکی، هم در پاریس کشته شد. در همان سال بدن بدون سر رودوف کلمت (دبیر بین‌المللی جنبش) را در رودخانۀ سن پیدا کردند. شبکه داشت فرو می ‌پاشید.
013
تروتسکی می ‌دانست جانش در خطر مداوم است. تروتسکی به ناتالیا می‌ گفت: “یک روز دیگر هم امان یافتیم”. امید تروتسکی این بود که این قدر به او وقت دهند که بتواند کادرهای جدیدی برای رویدادهای انقلابی در زمان جنگ و پس از آن بسازد و آموزش دهد. تروتسکی نمونۀ سنت‌های حقیقی مارکسیسم انقلابی بود. به همین دلیل تهدیدی مرگبار برای استالین به شمار می ‌رفت. نارضایتی درون شوروی به همراه رویدادهای انقلابی در اسپانیا، امکان احیای مخالفت درون کشور را مطرح کرد. همین است که استالین محاکمه‌های تصفیه را به راه انداخت. باید تمام مخالفین احتمالی حذف می ‌شدند.
خود تروتسکی در 20 اوت 1940 به دست مأموری استالینیست ترور شد. امّا کشتن یک نفر، کشتن عقاید او نیست. استالینیسم در اتحاد شوروی سابق از هم پاشیده است. بوروکراسی استالینیستی (چنان که تروتسکی پیش ‌بینی کرد) به ضدّ انقلاب سرمایه ‌داری پیوسته است. صفوف احزاب کمونیست در جهان در تلاطم است. آن ‌ها هیچ وقت مثل امروز به عقاید تروتسکی گشوده نبوده ‌اند. شکل ‌گیری جریان‌های مارکسیستی قوی در جهان، اکنون خبری برای نسل جدید کارگران و جوانان است. تروتسکی گنجینه‌ای از عقاید به ما داده است که کمک ما در انجام وظیفه‌ مان هستند. دورۀ جدیدی از انقلاب و ضدّ انقلاب پیش روی ما باز می ‌‌شود. بر پایۀ این رویدادها، سازمان‌ های سنتی طبقۀ کارگر متحوّل و دوباره متحوّل می ‌شوند و راه پیدایش گرایش‌های مارکسیستی توده‌ای در سطح بین‌المللی هموار می گردد.
تروتسکی از شرف و ایمان خود به آیندۀ سوسیالیستی بشر تا پایان تلخ زندگی ‌اش دفاع کرد. حفظ پرچم شفاف سوسیالیسم انقلابی ضروری بود.
تروتسکی گفت: “این پرچم را به استادان جعل نمی ‌دهیم. اگر نسل ما برای برقراری سوسیالیسم در این کرۀ زمین، زیادی ضعیف از کار در بیاید، پرچم دست ‌نخوردۀ آن‌ را به کودکانمان می ‌دهیم. مبارزۀ پیش رو که از دور پیداست، بسیار فرای اهمیّت افراد، گروه‌ها و احزاب است. این مبارزه ‌ای برای آیندۀ تمام بشریّت است:‌ مبارزه ‌ای که تند و تیز خواهد بود. طولانی خواهد بود. هر که به دنبال استراحت جسمی و راحتی معنوی است … – بگذار کنار بایستد. در زمان ارتجاع، اتکا به بوروکراسی آسان ‌تر از اتکا به حقیقت است. امّا برای تمام کسانی که سوسیالیسم برایشان نه فقط عبارتی توخالی که محتوای زندگی انقلابی‌شان است- به پیش!‌ نه تهدید و نه تعقیب و نه خشونت ما را باز نمی ‌دارد. شاید جایش روی استخوان‌هایمان بماند، امّا حقیقت پیروز می ‌شود. ما راه را برای آن آماده می‌ کنیم و حقیقت پیروز می ‌شود. زیر ضربات وحشتناک، سرنوشت من به همان خوشحالی بهترین روزهای جوانی‌ ام خواهم بود، اگر بتوانم در تسهیل پیروزی‌ اش به شما بپیوندم. چرا که ای دوستان من، بالاترین شادی و سعادت انسانی نه در استفاده از حال، که در تدارک آینده است”.
لندن، مارس ۲۰۰۰
***
خواندن این مقالۀ مختصر را به همراه چند اثر کوتاه تروتسکی، که نظریه ‌اش را توضیح می ‌دهند، پیشنهاد می‌ کنیم (این بخش پیشنهادِ سایت Trotsky.net است که این مقاله را باز انتشار داده است-م):
“پروندۀ لئون تروتسکی” (The Case of Leon Trotsky)
گزارش محاکمه و اتهامات مطرح شده علیه او در محاکمات مسکو، متن پیاده‌ شدۀ مستقیم از شهادت تروتسکی در کمیسیون دوئی، کویوآکانِ مکزیک، 10 تا 17 آوریل 1937. انتشار از “مریت پابلیشرزِ” نیویورک.
توجّه:‌ متأسّفانه چاپ این کتاب تمام شده است، امّا تنها در کتابخانه‌های مجهّز می ‌توان پیدایش کرد.
“تبرئه” (Not Guilty)
کتابی به همراه کتاب بالا. گزارشی تمام و کمال از یافته‌های کمیسیون که پث فایندر (Pathfinder) منتشر کرده است و می‌توان آن‌ را از کتابفروشی ول ردز (Marxist.com/wellred)‌ تهیه کرد.
“1937:‌ سال وحشت استالین” (1937: Stalin’s Year of Terror)
از وادیم روگووین. انتشارات کتاب‌های مهرینگ که اخیراً منتشر شده و روایت بسیار خوبی از محاکمه‌های نمایشی استالین دارد. می ‌توان آن ‌را هم از کتابفروشی ول ردز سفارش داد (به قیمت 19.99 پوند).
محاکمۀ مسکو (The Moscow Trial)
از مکس شاتمن، که تمرکزش محاکمات 1936 است.
کتاب سرخ (The Red Book)
از لئون سدوف، فرزند تروتسکی. این مقاله در دسترس ما هست و می ‌توانید آن ‌را از کتاب‌های ول ردز سفارش دهید (3.95 پوند). این روایت کوتاه و خوبی است و این جاست که سِدوف ماجرای محاکمات مسکو را برملا می‌ کند.
منبع: این مقاله در دو قسمت، به زبان انگلیسی و در “اعتراض سوسیالیستی” (Socialist Appeal) که نشریۀ مارکسیست‌های بریتانیا می باشد، منتشر شد.
منبع مقاله:
http://www.trotsky.net/trotsky_year/moscow_trials.html
گرایش مارکسیست های انقلابی ایران (میلیتانت) 
http://militantmag1.blogfa.com
Pyatakov
Radek
Sokolnikov
Serebriakov
Muralov
International Press Correspondence
Prof. John Dewey
Leon Sedov
Vadim Z. Rogovin
Kirov
Zinoviev
Kamenev
Yagoda
Yezhov
Smirnov
Mrachkovsky
Slutsky
Vyshinsky
Leopold Trepper
Tukhachevsky
Rykov
Krestinsky
Mikado
R. Page Arnot
Labor Monthly
Walter Holmes
Daily Worker
D. N. Pritt
Tomsky
D. B. Dobrushkin
Beria’s “Reverse Flood”
Ordzhonikidze
Alexander Orlov
  حزب کارگریِ وحدت مارکسیستی ملقب به پوم (POUM) حزب کمونیستی بود که در دورۀ جمهوری دوّمِ اسپانیا پدید آمد و بیش تر در زمان جنگ داخلی فعّال بود. این حزب از اتحاد گروه تروتسکیستی “چپِ کمونیست اسپانیا” با “بلوک کارگران و دهقانان”، که وابسته به اپوزیسیون راست در حزب کمونیست شوروی بود، پدید آمد. تروتسکی مخالف این وحدت بود و راه حزب و رهبران آن به زودی از تروتسکیسم جدا شد –  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر