۱۳۹۲ فروردین ۱۱, یکشنبه

رضا شاه و ناسیونالیسم قومی، نویسنده سارا محمود


رضا شاه و ناسیونالیسم قومی

سارا محمود

دربخش نخست این نوشته دیدیم ، برای هرج ومرجی که ازتضاد شکل ومحتوی حکومت و نیز در نتیجه دخالت خارجی بوجود آمده بود سه راه حل پیشنهاد میشد:
1ـ   راهی که مشروطه خواهان وآزادیخواهان واقعی ،اتحادیه های کارگری ، جنبش زنان وسازمان دهندگان قیام های ملی پیشنهاد می کردند یعنی اعاده مشروطه برپایه نیروی مردم متشکل وصاحب حقوق، این راه مستلزم برقراری حکومت دمکراتیک، سلب قدرت از روحانیون وملاک ، قطع نفوذ بیگانان ، اصلاحات ارضی واقدامات گسترده دیگر بود وروشن بود که انگلیس و طبقه حاکم بیش ازهرچیزازآن وحشت داشتند وآشکارا آن را "بلشویسم" می خواندند.
2ـ  راهی که پارلمانتاریست ها پیشنهاد می کردند که چیزی نبود به جزمجادله بی پایان درکریدورهای مجلس و بازی کردن وبازی خوردن درمنازعات پارلمانی . این راه بی توجهی به نیروی واقعی بود که بازیگران را به حرکت درمی آورد. یک نمونه ازنتایج این پارلمانتاریسم را دیدیم. مردان نیک اندیشی چون بهارومصدق سرانجام خود را ناچاردیدند که باحق رای عمومی مخالفت کنند! کسانی که تصورمی کنند مخالفت با پارلمانتاریسم به معنای مخالفت با مجلس موسسان، وحق تاسیس وتغییرحکومت ومجلس نمایندگی است، خوب است به این تجربه تاریخ ایران نگاه کنند. مشروطه خواهان انقلابی عمیقا به مجلس عشق می ورزیدند وخواهان "موجودیت مجلس الی الابد بودند"، امّا آنها پارلمانتاریست نبودند و وقتی شکل مشروطه ازمحتوا تهی شد یک لحظه فریب آنرا نخوردند و به تلاش خود برای سازمان دادن مردم وایجاد قدرت متشکل آنها که بتواند پایه مجلس واقعی باشد ادامه دادند. اماّ پارلمانتارلیست ها که به شکل دلخوش کرده بود، فقط خود به بازی در کریدورها باورداشتند، هم دوله وسلطنه ها ، هم آیات عظام ، هم مردم و هم انگلستان به جنگ درصحنه واقعی ادامه دادند.
3ـ راه سوم توسل به استبداد بود. این راه تا قبل از کودتا جرات بروز علنی نداشت و در مجلس به ابهام مطرح میشد. اماّ پس ازکودتا درمجلس پنجم ودر نشریاتی مثل ایرانشهر وفرنگستان بطورعلنی و بشدت تبلیغ میشد. "ایران اکنون به دیکتاتوری انقلابی نیازمند است ، تا به زورتوده های بی سواد را از چنگال روحانیون  مرتجع رها سازد" ،" درکشوری که 99 درصد مردم تحت سلطه روحانیون مرتجع هستند، تنها امید ما به موسولینی دیگراست."(41) راه حل فاشیستی طبیعتا نیازمند ایدئولوژی نژاد پرستانه هم هست:
ما باید فرقه های محلی ، لباس های محلی ، مراسم وآداب و احساسات محلی را از بین ببریم ." حالا دیگر صحبت از " تهاجمات اعراب مسلمان" بود که گویا " از توانایی هایی آفریننده ایرانیان هوشمند آریایی نژاد" جلوگیری می کرد. به " قبایل عرب وحشی " حمله میشد " که به غارت و تجاوز و قتل عام مردم متمدن زرتشتی ایران باستان پرداختند." (همانجا)
     این راه حل همه تاکتیکهای فاشیسم را برای ایجاد یک اتئلاف وسیع به کارمیگرفت. ظاهراُ نوک حمله آن، "روحانیون مرتجع" بود ودفاع از"تجدد" را پیشه خود معرفی میکرد. مشروطه هم تجدد طلب بود. پس برخی ازروشنفکران تجدد طلب به دنبال آن کشیده شدند و به این ترتیب در"حزب تجدد" ملک الشعرابهارمشروطه خواه کنارسرا درمعظم خراسانی می نشست. پارسی گرائی وعرب ستیزی رایج دردوره روشنگری مشروطه وسیله ای بود برای توجیه این ناسیونالیسم نژاد پرستانه نوظهور، مگر نه آنکه آخوندزاده انقلابی که خودترک بود می گفت "ما فرزندان پارسیانیم و وطن ما ایران است" وبه "روزنامه ملی" انتقاد میکرد که چرا تصویر یک مسجد را به عنوان علامت خود انتخاب کرده "مسجدعلامت اتحاد مسلمانان است نه ایرانیان" وروزنامه باید علامتی مثل تخت جمشید یا شاهان قدیمی فارسی یا صفویه راپیدا کند"(42) درحالی که هدف آن روشنگران ایجاد یک دولت دمکراتیک بود که به اتحاد مردم کمک کند، اماّ اینها ازیک دیکتاتور یا موسولینی دفاع میکردند وهدف خود را پنهان هم نمی کردند. انحراف آنها درشرایطی که میرفتند یک ملت مدنی بسازند قابل فهم بود، اینها تماما "انحراف "مجسم بودند و با هدف سرکوب ملتی که بوجود آمده بود مضمون مشروطیت را به انحطاط می کشاندند.
تفاوت آنها با فاشیسمی که دراروپا روبه رشد بود آن بود که فاشیسم توده ها را به دنبال خود میکشید، اینها هرگزبه جزبخش کوچکی ازروشنفکران که بعد ازپشیمانی مویه کردند نیرویی را به دنبال خود نکشیدند. انقلاب مشروطه دراینجا هم دستاورد درخشان خود را به نمایش گذاشت. چشم آزادیخواهان ومساوات طلبان نگران خیابانی ها وپسیان ها وجنگلی ها بود وسرکوب جنبش آنها دل آزادیخواهان را به درد می آورد:"کسم به شهرنبیند شدم  بیابانگرد  زغصه کلنل و زغم بیابانی "
     زنجمویه آنها تا دهه ها با صدای بنان مظلومیت انقلاب شهید شده را بازتاب میداد:" گریه کن که سیل خون گیری ندارد."
دستاوردهای مشروطیت نه فقط دراین سه جنبش بلکه توسط انبوه زنان و مردانی که درحال سازماندهی اتحادیه ها وتشکل های زنان وانجمن های مترقی بودند، پاسداری می شد و بناپارتیسم –طرفداران "راه موسولینی – ازهمان آغاز منزوی ازمردم ومطرود انبوه روشنفکران بودند. بیهوده نبود که "موسولینی ایران" مجبورشد منحصرا برنیروی نظامی عظیمی تکیه کند که درآن شرایط فلاکت 40 درصد بودجه کشوررا می بلعید و تماما خصلت سرکوبگر داشت و بویژه ازآن وطن پرستی و"ایران دوستی " که سر پسیان ها رابه باد داد بکلی عاری بود.
راه حل سوم ازپیشتیبانی انگلستان برخورداربود. برخی معتقدند حتی ایدئولوژی آن دراواخردهه 90 شمسی مستقیما توسط انگلیس پرورده شد. اما این امرعلیرغم اهمیت آن نمی تواند محوراصلی تجزیه وتحلیل اوضاعی باشد که قتل عام درآخرین سنگرهای مشروطیت درآن اتفاق افتاد. زیرا وقتی که کشوری مستقیما زیرتهاجم نظامی نبوده والحاق رسمی صورت نگرفته باشد، عوامل داخلی مهم ترین محورتحلیل است. چنانکه دیدیم سرکوب سه قیام ایالتی که هرسه بشدت با قرارداد 1919 وثوق الدوله مبارزه می کردند همانقدرموردعلاقه انگلستان بود که موردعلاقه ومرکز توجه حکومت بورژوا ملاک مرکزی وهرسه به کمک نیروی قزاق درحال برآمد ونیروهای ایلی، که زیرفرمان بورژوا – ملاکین بودند و بعد کودتا را به انجام رساندند،سرکوب شدند.
بهرحال راه حل سوم عبارت بود از تمرکز به وسیله دیکتاتوری و وحدت بوسیله ناسیونالیسم قومی یکباردیگربه عواملی که راه حل سوم را تقویت می کرد توجه کنیم:
   *تضاد شکل ومضون درحکومت مشروطه پس ازاستقرار که موجب می شد بورژوا - ملاک های حاکم ازایجاد دستگاه مدرن دولتی برای دفاع ازمالکیت وامتیازات خود ناتوان باشند.
   *خصلت انگلی بورژوا- ملاک ها و روشنفکران نو رسیده که به آنها این ظرفیت را می داد که به عامل یا به گفته رایج "نوکر" هرنیرویی که جیب آنها را پرمی کرد تبدیل شوند. شاهزادگان درباری که به قیمت گروگذاشتن کشورتوسط دربار به اروپا می رفتند ومشروطه خواه می شدند و به گفته بی بی خانم "نیم و یلیزه " بودند نه سیویلیزه ونجبا و بورژوایی هایی که به عنایت دربار یک شبه سلطنه ودوله می شدند وصاحب ملک ومال و به غضب شاه یک شبه هم این وهم آن را ازدست می دادند به راحتی با سفارت روس و انگلیس زدوبند می کردند. فراموش نکنیم قرارداد منفور1919 را وثوق الدوله مشروطه خواه امضاء کرد و محفل افسرانی که درکودتای 1299 دست رضا خان راگرفتند اغلب ازهمین روشنفکران درباری " نیم ویلیزه " بودند.
ریشه داربودن ساختارکهنه استبداد درایران که علت اصلی ضعف نیروهایی دمکراسی بود.                         
رضا شاه برزمینه ناسیونالیسم نژادپرستانه وطرفداراستبداد که ازدرون راه حل سوم برآمده بود و براساس دو تبانی قدرت گرفت.
 اول ـ تبانی با قشرانگل صفت ملاک،  بازرگان، روحانی و "رجال روشنفکری" که ازانقلاب مشروطه جان به دربرده بودند ویا توسط آن بوجود آمدند و زیرضربه های انقلاب بشدت خصلت طفیلی پیدا کرده بودند.
دوم ـ  تبانی با انگلستان، ژنرال آیرونساید نوشته بود" یک دیکتاوری نظامی می تواند مشکلات ایران را حل کند و ما امکان پیدا می کنیم بی هیچ دردسری قوایمان را از ایران بیرون ببریم."
به عبارت دیگراز آغاز بی ریشگی وطفیلی گری خصلت ویژه دیکتاتوری وناسیونالیسم قومی بود که ازشکست کامل انقلاب مشروطه سربرآورد. ناسیونالیسم قومی رضا شاه ازآغاز بردوعامل استواربود؛ زور و نیروی خارجی - استبداد واستعمار- دو دشمن مشروطه - طفیلی هایی که دردامن اشرافیت قاجارپرورش یافته بودند. این دوعامل را تقویت می کردند. بیاد بیاوریم که ادیب السطنه ها وقوام السطنه ها و تیمورتاش ها و وثوق الدوله ها که اغلب سردرآخورسفارت انگلیس هم داشتند قبل ازتاجگذاری رضا شاه پی گیرانه برای توقیف مطبوعات، تعطیل انجمن ها، نشریات زنان وسرکوب اتحادیه ها تلاش میکردند وهم عین الدوله" خبیث " وهم مشیرالدوله" خیرخواه" درسرکوب جنبش خیابانی هم داستان شدند. استبداد واستعماربا هم مقدمات دیکتاتوری نظامی و انتقال سلطنت به رضاشاه را فراهم می آورند، بویژه که احمدشاه نه انگلیس را راضی می کرد و نه "رجال" را. ازیک طرف پای قرارداد را امضاء نمی کرد، ازطرف دیگرظاهرا ادعا میکرد که "شاه مشروطه درکارها نباید مداخله کند" احتمالا این ادعا ناشی ضعف او و نفرت عمیق مردم از قاجار بود ولی بهرحال کارکرد"سلطنت " درایران رامختل می کرد وطبقات ممتاز و مقامات استعماری را به فکرچاره می انداخت. رضا شاه به توقعات هر دو نیروی حامی خود - که هر دو هم طرفدار ظاهرمشروطه برای حکومت بودند - جامه عمل پوشانید.
طرفداران سلطنت پهلوی ادعا میکنید. "رضا شاه کبیر" به هرج ومرج پایان داد، شرایط وحدت ملی ایران را فراهم نمود، " تاریخ با شکوه" آن را احیا کرد، دستگاه دولت وساختارهای اجتماعی را مدرن کرد، و کشوررا به شاهراه ترقی انداخت.
حقیقت این است که دیکتاتوری رضاشاه محصول شکست انقلاب مشروطه بود. رضاشاه برنتایج آن انقلاب بزرگ سوارشد و تمام ایده ها ودستاوردهای آنرا به منتها درجه انحطاط رسانید و به ضد خود تبدیل کرد و ساختارهایی بشدت ارتجاعی برای مردم ایران به ارث گذاشت که توسط پسرش تکمیل شد؛ به جای حکومت ملی مدرن، استبداد مبتنی برقدرت نظامی؛ بجای وحدت دمکراتیک ملی زخمی از سرکوب ملتهای درون خود؛ و بجای دستگاه دولت مدرن درخدمت وحدت ملی ، دستگاه دولت پلیسی : بجای استقلال اقتصادی وآبادانی کشور، اقتصاد وابسته وتک محصولی : بجای رهایی ازاستعمار، وابستگی؛ بجای زنان ومردان آزاد وقدرتمند مردمی اسیر و فاقد قدرت و سرکوب شده ازخود باقی گذاشت.  بانک ملی که زن رختشوی برای تامین آن النگوی خود را داد در دست پهلوی ها به دیوی تبدیل شد که مردم درهرانقلاب و خیزش به آن حمله میکنند،ژاندامری مستقل و ملی که باید از مردم در برابر تهاجم خارجی دفاع می کرد به ژاندارمری "جوجه خوری" تبدیل شد که سرکوب مردم را سازمان میدادند، روحانیتی که به دست انقلاب مشروطه بالای دارفرستاده شده بود توسط پهلوی ها به "ناجی " دروغین مردم تبدیل شد والی آخر.
***
درانتهای مقاله بطوراجمالی به کارنامه رضا شاه و مقایسه آن با خواستهای انقلاب مشروطه می پردازم.
اول اینکه خود این ادعا که رضاشاه شرایط وحدت ملی ایران را بوجود آورد و ایران جدید را ساخت به معنای بریدن شریان ایدئولوژی مشروطه بعد از قتل فیزیکی آن است. انقلاب مشروطه ادعای حق مردم بود برسلطان، اینها حق سلطان برمردم راطلب میکنند! این تنها ناسیونالیسم قومی ونژادپرستانه است که به پدرکبیر، آتاترک،"  دوچه "ها و" فورر" ها نیازدارد. این ناسیونالیستهای نژادپرست هستند که ازمردم میخواهند دورشمع وجود نخبگان، روشنفکران، قهرمانان و ناجیان خود جمع شوند وچون احشام گردن به افسارآنها بسپارند. وطن پرستی مشروطه خواهان نظر به مردم داشت ؛ " وطن" برای آنها خانه مردم بود ومردم صاحب این خانه. ازاین رو آنها با سلطه شاهان مدعی ونیروهای خارجی بر آن مخالف میکردند و خواهان خلع ید ازسلطان و بیرون راندن استعمار از خانه مردم بودند. درزیرخواهیم دیدکه چگونه رضاشاه اسباب دست درازی هردو برخانه مردم را  فراهم آورد.
نکته دوم این که ادعای مزبوربه تنهایی یک دستبرد دیگربه تاریخ مردم ایران است.
ایرانیان جوازهویت خود را از انقلاب مشروطه گرفتند و با این انقلاب بود که بعنوان یک ملت وارد تاریخ شدند. آن بیداری بزرگ و آن تلاش پرتوان برای تحمیل حق مردم به استبداد واستعمار زمینه وحدت ملی را درایران بوجود آورد. هیچ ایرانی با فرهنگی نمیخواهد مُهراین انقلاب عمیقا دمکراتیک را ازهویت ملی او پاک کنند و مُهر یک دیکتاتورخشن و خونریز را که به انقلاب پایان داد بجای آن بکوبند. رضا شاه حتی امکان رسیدن به قدرت در ایران را ازمیراث مشروطه با دستبرد کسب کرد. اگرمیراث وحدث ملی وحق حاکمیت ملی که ایران مشروطه بجای گذاشت ، و رستاخیزمردم در برابر قرارداد1919 به آن حیات جدیدی بخشید، نبود معلوم نبود مرتجعین حاکم و انگلستان وحدت ایران وسپردن آن به دست یک دیکتاتورنظامی رابرتجزیه و ازهم پاشیدگی والحاق آن ترجیح دهند.
همه چیزهایی خوبی که ملت ایران دارد محصول آن انقلاب بزرگ ودوران ساز برای کشورماست. اگرما جنبش اتحادیه ای داشته ایم که درزمان خود درخاورمیانه بی نظیربود، اگرجنبش ملی کردن نفت ما زنجیر استعمارکهن انگلیس درخاورمیانه گسست، اگر کشور ما از فاجعه پاکسازیهای قومی نظیر آنچه درکشورهمسایه ترکیه روی داد برکنارماند و مردم ما علیرغم خشونت ها وخونریزی های دو دولت پهلوی ملیتهای غیرفارس در کنارهم ماندند، اگرعارف وعشقی و نیما و شاملو وهدایت وساعدی مضمون شعروادب مارا رقم زده اند و ادبیات ما درست درمقابله با فرهنگ دولت پهلوی طی نزدیک یک قرن جانمایه  انسانی داشت همه میراث مشروطه بود. این میراث با میراث رضاشاه تناقض زننده ای دارد حالا به میراث رضا شاه نگاه کنیم ؛
رضاشاه دستگاه دولت مدرن را ساخت . این دستگاه  بردو پایه  قدرت استوار بود؛ ارتش و دولت پلیسی ، تمام شعبات دستگاه دولتی اعم از اداری وقضایی وایدوئولوژیک تحت کنترل پلیسی بودند. هم ارتش و هم دولت تحت کنترل دیکتاتوربودند وپاسخگو به او. این ماشین نظامی - پلیسی که دردوره او حکومت به آن مجهزشد، د رزمان پسرش کمال یافت و به استقلال کامل ازجامعه نایل شد. به این ترتیب رضاشاه برای اولین باردرتاریخ ایران، استبداد را به یک دستگاه مدرن ماشین دولتی مجهز کرد. تنها وقتی که ساختمان این دستگاه به حد کافی پیش رفته بود همگان دریافتند چه قدرت مهیبی درآن نهفته است.
قبل از آن شاهان مستبد متعددی با تکیه بر زور بر ایران حکومت کرده بودند، اما آن اختناق، فرمانبرداری وتمرکزقدرت که این دستگاه ایجاد کرد حتی به خواب آن شاهان هم نمی آمد. بدترین عارضه این میراث برای مردم ما که نزدیک نیم قرن تحت اداره این دستگاه زیستند این است که مردم تصوری از نوع دیگری از بوروکراسی دولتی و ماشین دولتی مدرن درسرندارند ودرهربحران حکومتی، یا جامعه به طرف تلاشی حرکت می کند یا مردم به بازسازی دستگاه استبدادی تسلیم میشوند. درانقلاباخیر ایران همین ماشین توسط روحانیت فتح شد. روحانیت ایدئولوژی آن را تغییر داد و ناسیونالیسم قومی را با دستکاری ایدئولوژیک به ضد امپریالیسم ارتجاعی تبدیل کرد وآن راعلیه مردم بکارگرفت.
درچهارچوب همین دستگاه بود که بسیاری از آرزوهای مشروطه به خاک سپرده شد وآنچه که هم ساخته شد علیه آن آرزوها عمل کرد. انتخابات درکل این دستگاه در بالا وپائین، مقننه ومجریه همه جا ملغی شد وجای نظارت مردمی بردستگاه دولت درتمام سطوح کنترل پلیسی برقرارشد.
رضا شاه بجای قشون نظامی ملی وتحت کنترل حکومت ملی و ارگانهای دمکراتیک آن" که درموقع عملیات خصمانه همسایگان  وتجاوز به حد وحقوق ملت همه ابنای وطن مثل یک فرد واحد بتواند زندگی خود را فدا کند " با صرف هزینه گزاف از جیب ملتی گرسنه ارتش سرکوبگری ساخت که همه "ابنای وطن" درمقابل آن پاسخگو بودند، " اما درمقابل ارتش اشغالگرهمه افسرانش با لباس مبدل گریختند.
درچارچوب همین دستگاه، قانون که مشروطه خواهان میخواستند به کمک آن مردم از"فرامین" و "احکام " مستبدان رها شوند، به ابزار انقیاد و تبعیت بی چون وچرا از مافوق تبدیل شد.
رضاشاه دادگستری را نیز ایجاد کرد. اما ترازوی عدالت دادگستری او را نه فرشته ای با چشم های بسته بلکه "سرپاسبانمختار ی" چشم دریده به دست داشت.
مدرن سازی ملت به دست رضاشاه با این شیوه مدرن سازی دولت متناسب بود. او به مردم دستورداد برای آنکه با دولت اوتناسب داشته باشند، "مدرن" به نظر بیایند. مردم مجبورشدند کلاه پهلوی بگذارند. حجاب ازسربردارند و  کلاٌ  ظاهر مدرن داشته باشند اما همه وهرچیزرا که مردم درچارچوب آن می توانستند رشد کنند ممنوع کرد: حزب، اتحادیه، انجمن، باشگاه، تائر، نشریه، کتاب وکلا هرچیزمستقل که مردم درچارچوب آن میتوانند به شخصیت مستقل دست یابند و ازحقوق شهروندی خود آگاه شوند، ممنوع شد.
مشروطه خواهان عصرروشنگری، ازخارج به داخل نشریه وکتاب میفرستادند تا مردم را با حقوق طبیعی خود آشنا کنند.
آخوندزاده درآن دوره می نوشت "ملت باید خودش صاحب بصیرت وصاحب علم شود و وسایل اتفاق و یکدلی را کسب کند. بعد از آن به ظالم رجوع کرده بگوید: از بساط سلطنت وحکومت گم شو! بعدازآن خودش مطابق اوضاع زمانه قانون وضع نماید و بنویسد وکونستیتسیون برآن عمل کند." آنگاه" ملت زندگی تازه خواهد یافت ومشرق زمین بهشت برین خواهد شد. " وظیفه روشنفکران هم این است که ملت را" ازنشاء آزادی وحقوق انسانیت خبردارکند."(43) اما رضا شاه تلاش میکرد مردم بی هویت را مطابق امیال خود شکل دهد. آیا عجیب است که جمهوری اسلامی با تکیه برمیراث رضا شاهی تلاش میکند مردم را به "امت اسلامی " تبدیل کند؟
جایگزینی ناسیونالیسم قومی بجای فرهنگ ملی توسط رضاشاه دستمایه حیات ایدئولوژیک این نوع دولت وملت "مدرن " است. اگر" ملت ایران" ازطریق هویت سیاسی خود یعنی مجموعه ای ازشهروندان آزاد وحاکم برسرنوشت خود به رسمیت شناخت شود، پس باید مجموعه ، متحدالشکل یک قوم واحد باشد که زیر شمشیرسرداران وقهرمانان کبیر خود جایی برای خویش در جغرافیایی سیاسی جهان بازکرده است. تدوین یک تاریخ مبتنی برتئوری نژادی، پیش برد سیاست انحلال فرهنگی، سرکوب حقوق سیاسی وفرهنگی همه ملیتهای غیرفارس، ممنوعیت استفاده اززبان مادری درمدارس وادارات استانهای غیرفارس، تحمیل مقامات وکارمندان انتصابی فارس دراین استانها ، تقسیم بندی استانها درجهت انحلال ملیت ها، پرورش واستخدام "کارشناسان" و"دانشمندانی " که تئوری های نژادی میکردند وایجاد "دایره افکارعمومی" مشابه وزارت ارشاد کنونی برای تبلیغ وترویج والقاء این ایدئولوژی ، محورهای اصلی این سیاست مبتنی برناسیونالیسم قومی بودند.
سرکوب خونین وغم انگیزعشایر ایران نیزازانحطاط ایده های مشروطه وانطباق آن با ناسیونالیسم قومی بوسیله دولت نظامی- پلیسی بوجود آمد. مشروطه می خواست ساختار قبیله ای را درایران ازبین ببرد تا افراد ساده ایل ازبندگی خان رها شوند وبه عنوان شهروندان متساوی الحقوق همراه با دیگرایرانیان شرایط متمدن شدن ملت وبهبود هستی خود رافراهم آوردند. رضا شاه برعکس با خان هایی که " گردنکشی " نکردند ساخت، اما به جنگ دایم وپایان ناپذیر با مردم ایل دست زد تا جایی که دربرخی نقاط افراد ایل رامجبورکرد ازشرمارغاشیه به افعی پناه برده ودورسرداران مرتجع گردآیند. فارس سازی اجباری، تخته قاپو کردن ، تبدیل کوچ نشینان به دهقانان گرسنه ای که روی زمین بی حاصل، بی بذر، بی سرمایه، بی آب، فاقد حداقل تسهیلات بهداشتی و مسکن مناسب و امکانات آموزشی مثل قهرمان آبادی "کون به زمین میمالیدند وخار میدرویدند" وگرسنگی میکشیدند ، کوچ اجباری، برخورد خشن ژاندارم ومامور دولت، دستگیری ها، زندانها، اعدام ها، افراد ایلی را به شورشگران سرکوب شده ای تبدیل کرد که منتظرفرصتی برای طغیان بودند. فوران تاثیراین سیاست را در تلفات انسانی وکاهش جمعیت عشایر و نیز اقتصاد شبانکاره وتولید فراورده های دامی فاجعه بارمیخواند وارقامی بدست میدهد که وحشتناک است.(44)
این ادعای "متمدن سازی" که با وحشیانه ترین سیاست سرکوب پیش برده میشد، با عقب افتاده ترین اشکال بهره کشی یعنی مالکیت اربابی نیزهمراه بود. کنسول بریتانیا دراصفهان در1307 نمونه گویایی راگزارش می دهد؛
چند تن ازخانهای زمین دار با دهقانان ایلاتی خود مشکلاتی داشته اند. ایشان ضمن شورش مدعی شده اند که زمین وآب از آن خدا وکسانی است که برروی زمین کار میکنند( یعنی دهقانان). در یکی از روستاها کمیته ای متشکل ازخدمه پیشین و اخراجی خان ها که به تهران واصفهان سفرکرده بودند جلسه ای تشکیل دادند و برنامه ای تدوین کردند که کاملا بلشویکی بود(!) آنان افکار جدید آزادی و برابری را میان روستاها تبلغ میکردند. دولت به ارتش اجازه داد درصورت لزوم با استفاده از زور دهقانان راوادار به پرداخت بهره مالکانه کنند.(45)
رضا شاه طرح "صنعتی شدن" ایران را اجرا کرد، اما درست درجهت عکس اهداف انقلاب. مشروطه خواهان از پیشرفت صنایع وآبادانی کشورحمایت میکردند تا "فقروفاقه حاصل ازعدم پیشرفت فلاحت"و " احتیاج واضطرارکارگر" برطرف گردد و ایران موازنه ملی خود را درترازوی دنیا برقرارکند.(46) بعلاوه مشروطه خواهان براین عقیده بودند ایجاد یک اقتصادکارپایه اصلی رهایی ازاستعماراست.
سلطنت پهلوی شالوده ساختمان یک اقتصاد وابسته را پی ریزی کرد واستعماررا به درون خانه ملت آورد، بطوری که مردم برای خلاصی ازاستعمارمجبورند به جان خود تیغ بزنند. بیهوده نیست که مردم درهرشورش به بانکها وهمه آن چیزهایی که اقتصاد حکومت ها را نمایندگی میکنند حمله می برند. سازماندهی این ساختمان معیوب ازهمان آغاز ازطریق یک سلسله سیاست هایی پیش برده شده که عواقب آنها دامنه دار و پایداربود.اولا درکشوری که اقتصادش برکشاورزی ودامداری متکی بود. صنعتی کردن قبل ازهرچیزباید با برنامه روشن برای دهقانان وشبانکاران به انجام می رسید.
به سیاست رضاشاه درمورد شبانکاران اشاره کردم. این سیاست به دامداری کشورضربات مهلکی زدو مهم تر از آن خود دامداران رابه فلاکت کشانید. دررابطه با کشاورزان رضا شاه ملاکان را- مثل دیگران از قدرت بیرون راند اما اساس مالکیت اربابی را حفظ کرد و با تصرف زمینهای مرغوب، خود به بزرگترین ارباب ومالک کشورتبدیل شد، بهمین جهت او هرنوع طرح اصلاحات ارضی را ممنوع کرد. به گفته جان فوران فعالیت کشاورزی در دوسطح دوره قاجار ماند، درحالیکه با رشد اقتصاد پولی دهقان مقروض شدند و بار تورم شهر وتامین غذای ارزان بردوش او افتاد.(47)
دربخش صنعت تحولات جدی تری آغازشد. اما آماربه تنهایی گویای واقعیت نیست. به گفته خردمندی برای تحلیل آمارها بیشترنیاز به دید فلسفی است تا تکنیکی . رضاشاه طرح صنعتی شدن کشوررا درست درجهت عکس" برقراری موازنه ملی درترازوی دنیا" به اجرا درآورده نطفه عدم توازن اقتصاد ملی با اقتصاد جهانی و حاشیه ای شدن اقتصاد ایران دردوره حکومت اوبسته شد.
پول نفت که به اقتصاد ایران سرازیرشد درجهت ایجاد صنعتی به کاررفت که "منافع ملی" درآن مشروط به منافع استعمار بود. داستان رسوای راه آهن به اندازه کافی گویاست. راه آهن مناطق استراتژیک مورد نظرانگلیس را بهم وصل میکرد، اما ازهیچ شهر مهم ایران عبورنمیکرد وهیچ یک از نیازهای ارتباطی بازرگانی خارجی با همسایگان ویا درداخل کشوربا یکدیگررابرآورده نمی کرد. فوران پیامد های ناگوار این طرح پرهزینه و" فاقد هدف های اقتصادی" را که مقصود ازآن " ایجاد امنیت داخلی درجنوب" یعنی محل استقرار نیروهای انگلیس وپلیس انگلیس وآسان ترکردن "امکان بسیج واعزام نیرو" بود چنان مخرب میدانند که نه تنها درهمان زمان سطح زندگی عمومی را پائین آورد، بلکه به ایجاد یک اقتصاد تورمی بلند مدت بعد از 1312- تا1320 انجامید.(48)
رضا شاه ماجرای نفت را نیزبهمین ترتیب فیصله داد. انقلاب مشروطه علیه " امتیازها" آغازشد و درآخرین مرحله با طغیان ملی علیه قرارداد 1919 وسیله اتحاد ارتجاع داخل واستعمارعلیه انقلاب را فراهم کرد. رضا شاه قرارداد مورد نظرانگیس رادر1322به مدت 32 سال دیگرتمدید کرد و مهلت پایان قرارداد از1961 به پایان قرن یعنی 1993 تغییر یافت. به این ترتیب رضا شاه مهمترین منبع درآمد ملت راکه درزمان او وپسرش بتدریج به منبع اصلی درآمد کشورتبدیل شد به گرو گذاشت تا "دولت مقتدر" او کله پا نشود.
دراین چهارچوب بود که راه وکارخانه و موسسه اجتماعی ساخته شد. اما رضا شاه همانقدر که به "ساختمان سازی" علاقه مند بود ازسازمان یافتن آدم ها نفرت داشت وامروز هرعقل متعارفی میداند که پایه اصلی پیشرفت اقتصادی نیروی انسانی است. کارگرانی که "ساختمان" های دوره رضاشاه را می ساختند روزانه 16-10 ساعت بدون ایمنی وبدون هرگونه حقی با مزد روزانه 5/1-2 ریال(8 - سنت)کارمیکردند درحالی که درهمان زمان کارگر انگلیسی 63 پنس و کارگرهندی 23 پنس روزانه دستمزد داشت.
این تازه مزد کارگران صنعتی دربخش های پیشرفته وکارخانه ای بود که اقلیت کارگران(حدود 45 هزاراز170-260 هزار) را تشکیل می دادند. زنان، کودکان- که به وفورازانها بهره برداری میشد- و کارگران غیرماهراز اینهم کمتردریافت میکردند. درمیان این کارگران غیرماهر60 هزار"عمله" بود که راهها وساختمانهایی راساختند که میگویند "به دست"! رضاشاه ساخته شد. آن اتحادیه های کارگری که قبلا به آنها اشاره رفت تنها ابزار این کارگران دردفاع ازحقوق خود بود. این اتحادیه ها توسط رضا شاه بیرحمانه سرکوب شد وفعالین انها به زندان افتادند، زیرشکنجه مردند یا متواری شدند.(49)
طرفداران رضا شاه میتوانند لیست بلند بالایی ازکارخانه ها، طول راه های ارتباطی، تعداد مدارس و دانشگاه ها تاتروسینما و ... درمقابل ما بگذارند بی آنکه ازچارچوب سیاسی واقتصادی واجتماعی که توسعه دردل انها صورت میگرفت سخنی به میان آوردند وبه نتایج فاجعه بار پی ریزی یک دستگاه دولت نظامی - پلیسی ، جامعه محروم ازساختارمدنی واقتصاد وابسته برای نسل های آینده اشاره کنند. این به آن میماند که مردی رابه خاطرتجاوز به دخترش محاکمه کنند واو مدعی شود این دختروقتی به دنیا امد کودک ناتوانی بود که نمیتوانست روی پاهایش بایستد. این من بودم که او را به زنی برومند تبدیل کرده ام ! لازم است هر آدم عاقلی به او یادآوری کند که این دختربی تو وبا تو به هرحال بزرگ میشد. اما تو بدترین شرایط رشد را برایش فراهم آوردی وسلامت روح و روانش را از او گرفتی وبه راستی چه بلایی دوشاه پهلوی برسرمردم ایران آوردند که ملت ایران درآستانه انقلاب ایران به چنان پریشانی وازخود بیگانگی و گیجی گرفتارآمد که از چاله به چاه افتاد وانقلاب عظیم خود رابه دست روحانیت داد که آن رابه مسلخ بکشاند؟
تجزیه وتحلیل یک تاریخ براساس آمارکمی ابلهانه است. راستی اگر محمد علی شاه موفق به سرکوب انقلاب شده بود ویا احمد شاه ازسلطنت خلع نمیشد وبلند گوهایی که زیردهان شاهان پهلوی بود دردست یک شاه قاجار باقی میماند چه لافها که او دررابطه با پدران کبیرش نمیزد. ازگسترش عظیم بازرگانی خارجی ، ازگشودن درها به سوی اروپا ، ازاعزام اولین محصلین به خارج، ازایجاد اولین دانشگاه، ازایجاد اولین کارخانه ها وصنایع ازایجاد اولین روزنامه رسمی، ازایجاد پست منظم ازایجاد 9000   مایل خطوط تلگراف ... و چرا نه ازعدل مظفر، واین لیست رامیتوان بسیاربیشتر ازلیست "خدمات" شاهان پهلوی درازکرد!! اما چه کسی این ادعا را نشینده که رضا شاه دست روحانیت را از دامان مردم کوتاه کرد. این تحریف واقعیت است . واقعیت این است که هردو شاه پهلوی مطلقا فردی حکومت کردند هیچکس رابه حکومت راه ندادند، ازجمله روحانیت را. آنها تلاش کردند روحانیت را به "حوزه" عقب برانند. درتاریخ ایران رقابت بین نهاد سلطنت و نهاد روحانیت ریشه داربود. شاهان قبلی هم به اقدامات مشابه دست زده بودند ؛ هم درصفویه ، هم درافشاریه وهم  درقاجاریه . اما سلطنت و نیزملاکین و بورژوازی به مذهب نیاز دارند. هردو شاه پهلوی هم با آنکه همه نهادهای جامعه مدنی را دولتی کردند، به معامله با روحانیت رضا دادند ودردوره حکومت آنها همانطور که ایت الله بروجردی از انها خواسته بود در ازای همکاری روحانیت با سلطنت به بهانه جلوگیری از خطر بلشویسم استقلال روحانیت به رسمیت شناخته شد وانها آن کرسی را که درساختار دولت از دست دادند به میان مردم منتقل کردند و وقتی مردم علیه سلطنت برخاستند،  درجامعه مدنی هیچ تکیه گاهی جز آن نیافتند و روحانیت فرصت را برای تصفیه حساب با رقیب و کامجویی ازموقعیت مناسب شمرد و مردم با چنگ انداختن به دامن آنها به قهر مغاک جهنم فرو افتادند.
اگر درانقلاب مشروطه دموکراسی پیروز میشد بی شک بهتر از ارتجاع متجدد ازپس روحانیت برمی آمد. زیرا نزد آن ریشی به گرو نداشت و مجبوربه معامله با آن نبود.اساسا بین آنها فصل مشترک واقعی وجود نداشت و درجریان انقلاب مشروطه بین مردم وبخشی از روحانیت فقط یک ائتلاف منفی بوجود امد. نمونه روشن آن اتئلاف، نهاد مخالفت با استعماربود. مشروطه دراساس برخلاف روحانیت ضد خارجی نبود و اتئلاف موقت با روحانیت علیه امتیاز به بیگانگان درجهت گسترس پایه های جنبش به کارآمد . اما نیروهای پیشرو مشروطه خواه هیچ فرصتی را برای تصیعف ارکان قدرت روحانیت ازدست ندادند. متاسفانه رابطه نیروی مترقی مشروطه با ارتجاع متجدد چنین نبود. فراموش نباید کرد که فقط بورژوا ملاکین ومقامات انگلیس نبودند که راه رضا شاه را به قدرت گشودند. بخش هایی از نیروهای دمکرات وسوسیالیست چون فرخی یزدی ، سلیمان میرزا اسکندری وحتی بخشی ازفعالین اتحادیه های کارگری و "فرقه کمونیست" به او خوش بین بودند. "تجدد خواهی " فصل مشترک انها بود.
گفتن اینکه انها فریب خوردند حق مطلب را ادا نمیکند . کار روشنگران و مبارزان سیاسی مردمی این نیست که فقط آن خطری را که همه می شناسند تعقیب کنند. این مسئولیت آنهاست که عوامل خطر درحال تکوین را نیز بشناسند و مانع رشد آن گردند. خاک ایران مستعد استبداد است و دو نیروی مذهب و سلطنت با همکاری قدرت خارجی به سرعت نهال استبداد را درآن به درخت تنومندی تبدیل می کنند. این سه علیرغم واگرایی های دوره ای که تا سرحد جنگ تن به تن هم میرسد درمواقع لزوم دو به دو یا هرسه باهم ، همداستان میشوند تا ازپیشروی دمکراسی جلوگیری کند . تاریخ ما مکررأ شاهد آن بوده است که چگونه سلطنت وروحانیت درفواصل جنگ قدرت با یگدیگردرمقابل مردم با هم متحد شده اند . در جنبش ملی شدن نفت شاهد اتئلاف هر سه با هم برای در هم شکستن جنبش بودیم. درانقلاب ایران شاهد و هم سویی امریکا وروحانیت درمقابل پیشروی انقلاب بودیم ، و اکنون ورقی دیگر ازاین رابطه پرپیچ و خم درمقابل چشم است. حتی امروزکه ا مریکا وبقایای سلطنت دراندیشه براندازی روحانیت از قدرت هستند آقای شجاع الدین شفا نظریه پرداز عمده ناسیونالیسم قومی وعقب مانده سلطنتی که وظیفه برانگیختن تنفر نژادی نسبت به اعراب وتحقیر مسلمانان را هم برعهده دارد. شروط سازش اینده با روحانیت را درکتابش ارائه داده است.(50)
نزدیک یک قرن ونیم حکومت  قاجار آن هم درعصری که جهان دگرگون میشد چگونه ایران را به ویرانی کشید.
ارزیابی تاریخ نیاز به تحلیل کیفی دارد، و هرتحلیل واقعی باید براساس اطلاعات صحیح ازوضعیت واقعی مهم ترین عنصر سازنده تاریخ یعنی انسانها استوارباشد. و درست همین عنصر از قرائت شاهنشاهی تاریخ ما مفقود است. پهلوی ها  شا هان واقعی وغیرواقعی را ازگورهزاران ساله بلند کردند و به روایت خود برای آنها تاریخ ساختند و درمدرسه ها ودانشگاهها ( همان ها که آمارشان داده میشود) به خورد نسل های پی درپی دادند. اما تاریخ همین عصر معاصر را از آنها مخفی کردند . مردم ما تازه بعد از سقوط آنها نام دهقان ها، خیابانی ها و فاطمی ها را می شنوند و زنان ما تازه قره العین ها ، زینب پاشاها، بی بی خانم ها، تاج السطنه ها ، آغا بیگم ها را کشف می کنند و در می یابند پهلوی ها زن را آزاد نکردند ، جنبش پرتپشی را زنده بگور کردند. تازه این ها نام های نخبگان است ، راستی مردمی که این نخبگان ازمیان آنها برخاستند درچه وضعی بودند؟
گویا اینهمه بی خبری وعوارض فاجعه بارآن کافی نیست، حالا طرفداران پهلوی از مردم می خواهند که ازکشف آنچه برتاریخ معاصرشان گذشت دست بردارند وبرتاریخ و تجربه آن پرده فراموشی بکشند.
ملت ما که همه چیزش را شاهان و آخوند ها به غارت بردند، تجارب تاریخی اش بزرگترین گنجی است که دارد، بویژه تاریخ یک قرن اخیرو درصدرآن تاریخ انقلاب مشروطه. انقلاب مشروطه تمدن سازبود و با شکست آن مدنیت درکشورما به کج راهه رفت. خاندان پهلوی این کجروی راهدایت کردند و مردم را به جهنم رژیم اسلامی هدایت کردند.

گفتار آخر
انقلاب مشروطه بورژوایی بود اما مال بورژوازی نبود . بورژوازی حتی رهبری آن را دردست نداشت . بورژوازی با فشار ازپائین که به شیوه ای رادیکال سازمان داده میشد به جلو پرتاب میشد و ازهمان اوان ازنفس افتاده بود.
مبارزه طبقاتی دراین انقلاب ازمسیر پیچیده ولی اشنا – روند ملت سازی – جلو میرفت. مردم با اثبات حقانیت خود دربرابر استبداد واستعمار خود را به عنوان ملت سازمان دادند و درچارچوب ملت مبارزات طبقاتی ، جنسی ، صنفی شکوفا شد.
درآخرین سنگرهای دفاع ازدستاوردهای انقلاب مشروطه ایده های انقلاب مبنی برتمرکزدمکراتیک درچارچوب حکومت ملی وگسترش جامعه مدنی بازهم تعمیق یافت وبه وحدت دمکراتیک برمبنای توزیع قدرت و ایجاد ملت مدنی فرارروئید. نطفه دفاع ازحقوق ملی ایالات غیرفارس درهمین چارچوب بسته شد.
شکست انقلاب منجربه برامد قدرتی گردید که ازطریق انحطاط اهداف وایده های انقلاب به بازسازی استبداد پرداخت وراه بازگشت استعمار را گشود. تلاش برای ساختن ماشین پلیسی- نظامی مدرن بجای دولت دمکراتیک وملت قومی به جای ملت مدنی محصول این شکست وانحطاط بود.
اگرچه با شکست انقلاب مشروطیت و در هم شکسته شدن تلاش ها برای شکل گیری حاکمیت مردم توسط کودتای 1299 روند شکل گیری ملت مدنی متوقف شد. اما تلاش نیروی غالب برای ایجاد "ملت قومی واحد" نیز بجائی نرسید وسیاست پهلوی هاعلیرغم ایجاد یک نیروی نظامی چشمگیرتحت اداره یک قشردردانه صاحب امتیاز برای سرکوب هرنوع تمرد دربرابرسیاست وایدئولوژی مبتنی برناسیونالیسم قومی وعلیرغم ایجاد وسیع ترین دستگاه بوروکراسی، آموزشی وتبلیغی برای انحلال اجباری همه تفاوتهای ملی، فرهنگی و زبانی دریک هویت شاه فرموده که درمساعدترین شرایط اقتصادی، سیاسی وژئوپولتیکی هم به اجرا درآمد نه تنها نتوانست، نظرشاهان پهلوی مبنی برایجاد یک ملت قوی واحد را تامین کند برعکس پدیده جدید مساله ملی را درایران بوجود آورد. پدیده ای که با پیشرفت صنعت وشکل گیری دولت مدرن ملی به هرحال بوجود میامد. اما بنیانگزاری وتکامل نظمی خودکامه ومبتنی برناسیونالیسم قومی فرصت ها برای حل دمکراتیک آن رامی سوزاند وازاین روهربارکه دولت مرکزی ضعیف شده است دوجنبش دوش به دوش هم دربرابردیکتاتوری سربرآورده اند! جنبش احیاء حاکمیت ملی براساس دمکراسی درسراسرایران وجنبش ملیت های سرکوب شده برای احقاق حقوق خود.
هم انقلاب وهم ضدانقلاب مشروطه میراث خود را درساختارهای اجتماعی کشورما به جای گذاشته اند و بنای حقوقی، اجتماعی و فکری کشورما ازهر دو تاثیرپذیرفته است. اولی بازارتمدن سازی درکشورماست ودومی عامل بیماری، اولی دفاع ازحق جمهورمردم دربرابراستبداد داخلی و زورخارجی، حقوق طبیعی شهروندان وحقوق ملی مردم غیرفارس را به اندیشه ای نازدودنی درافکارعمومی تبدیل کرده است که درهرفرصتی به حرکت تبدیل میشود، دومی ساختارهای سیاسی واقتصادی وفرهنگی فاجعه باری ایجاد کرده است که مرتبا به ابزاردست انواع ارتجاع تبدیل میشود. اولی پایه وحدت ملی ومدنی ایرانیان رابه وجود آورده است، دومی زخم های عمیقی ازخود بجا گذارده است. هنوزدرکشورما نام خیابانی متحد کننده است ویادرضاشاه تفرقه افکن.
همه مساله این است که آیا مردم ما میتوانند انقلاب مشروطه کنند ودستگاه های ستم واستبداد وزخم های متعدد راکه میراث ضد انقلاب مشروطه است به کمک آن بروبند؟


بخش نخست این نوشته درشماره ی 170 راه کارگرانتشاریافته است.
پانوشت ها:
41- آبراهیمیان.م . 1 ص 154-5
42- باقرمومنی . 31- ص 466
43- همانجا، ص 474-5
44- جان فوران- منبع 17 – ص. 347
45- همان ص . 374
46- ازاعلامیه مجاهدین رشت ادمیت منبع 11ص 1-2
47- جان فوران، منبع ص 345-364
48-  همان ص ص 351-364
49- همان ص 354-355
50- شفا   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر