فصل پنجم
با تمام قدرت به پيش!
صبحگاه پنج شنبه هشتم نوامبر (بيستوشش اكتبر) شهر را در هيجان شورانگيزي يافت. تمام مردم با صداي غرنده طوفان برخاسته بودند. در سطح همه چيز آرام مينمود. صدها هزار نفر كه مانند هميشه به خواب رفته بودند، بامدادان برخاسته و به سركارهاي خود روان بودند. در پطروگراد ترامواها حركت ميكردند، مغازهها و رستورانها باز بودند، تاترها كار ميكردند، نمايشگاههاي عكس، مردم را به تماشا فرا ميخواندند. چرخ يكنواخت زندگي بغرنج روزمره كه در شرايط جنگ نيز مختل نشده بود به گردش معمولي خود ادامه ميداد. هيچ چيز از اين قابليت زيست ارگانيسم اجتماعي حيرتبخشتر نيست كه حتي در دوران مصائ
ب عظيم نيز بكار خود ادامه ميدهد، تغذيه ميكند، ميپوشد، تفريح ميكند ...
شايعات درباره كرنسكي در شهر پر بود. ميگفتند او خود را به جبهه رسانده و با ارتش عظيمي به سوي پايتخت روان است.
"ووليانارودا" (اراده خلق) فرمان "اورادرپسكوف" بدين شرح انتشار داده است:
"اغتشاشي كه در نتيجه ديوانگي بلشويكها ايجاد گشته كشور ما را در لبه پرتگاه نيستي قرار داده است. تمركز تمامي نيروي اراده، جسارت و وظيفه شناسي هر فرد لازم است تا بتوانيم ميهن خود را از اين آزمايش هلاكتبار بدر ببريم ... در حال حاضر تا اعلام تركيب نوين حكومت موقت- چنانچه چنين حكومتي تشكيل گردد- هر فرد ميبايست بر سر پست خود بماند و وظيفه خويش را در برابر ميهن مثله شده انجام دهد. بايد خاطر داشت كه كوچكترين اختلال در سازمان موجود ارتش ميتواند موجب فلاكتهاي جبرانناپذيري شده جبهه را زير ضربات نوين دشمن قرار دهد. از اين رو بايد به هر قيمتي شده قدرت تدافعي ارتش را حفظ كرد، نظم كامل را در آن نگه داشت، از سرايت لرزشهاي نوين در آن جلوگيري كرد و نگذاشت كه در اعتماد كامل متقابله بين رؤسا و مرئوسين تزلزلي ايجاد گردد. به تمام فرماندهان و كميسرها به نام نجات ميهن فرمان ميدهم كه بر سر پستهاي خويش بمانند، همچنان كه من پست خود را در سرفرماندهي ارتش حفظ كردهام تا آنگاه كه اراده حكومت موقت جمهوري اعلام گردد."
در پاسخ پيام زيرين بر در و ديوار ظاهر شد:
"از طرف كنگره شوراهاي سراسر روسيه:"
"وزيران پيشين- كونووالف، كيشكين، ترهشچنكو، ماليانتوويچ، نيكيتين و ديگران توسط كميته انقلابي توقيف شدهاند! كرنسكي فرار كرده است! تمام سازمانهاي ارتش موظفند براي توقيف بيدرنگ كرنسكي و انتقال او به پطروگراد تدابيري اتخاذ كنند. هرگونه ياري به كرنسكي به مثابه خيانت سنگين دولتي مجازات خواهد شد."
كميته انفلابي نظامي كه آزادي عمل بدست آورده بود، دستورها و پيامها و فرامين را همچون اخگرهاي سوزان به هرسو پراكنده ميكرد. فرمان صادر شد كه كورنيلوف را به پطروگراد منتقل سازند. اعضاء كميتههاي ارضي دهقاني كه توسط حكومت موقت توقيف شده بودند آزاد گرديدند. اعدام در جبههها ملغي گرديد. به كارمندان دولت فرمان صادر شد كه به كار ادامه دهند و در صورت تخلف تهديد به مجازات سخت شدند. اغتشاشات و احتكار با تهديد به مجازات اعدام ممنوع گرديد. در تمام وزارتخانهها كميسرهاي موقت منصوب گرديدند. در وزارت خارجه "اويتسكي" و تروتسكي، در وزارت داخله و دادگستري "روكف"، شلياپنيكوف"، در وزارت دارايي "منژينسكي"، در وزارت تأمين اجتماعي "كولنتاي" در وزارت بازرگاني و طرق و مواصلات "ريازانوف"، در اداره درياداري ناوي "كوربير"، در وزارت پستوتلگراف "اسپيرو"، در اداره تاترها "موراويوف"، در اداره چاپخانههاي دولتي "دربيشف"، كميسر پطروگراد ستوان "نستهروف"، و كميسر جبهه شمال "پوزرن".
به ارتش توصيه شده كه كميتههاي انقلابي نظامي انتخاب كنند. به كارگران راهآهن توصيه شد كه نظم را حفظ كرده به ويژه حمل خواربار به شهرها و جبههها را بدون وقفه انجام دهند. در مقابل به آنها وعده داده شد كه نمايندگان آنها به وزارت طرق راه خواهند يافت.
در يكي از اعلاميهها خطاب به كازاكها گفته ميشد:
"برادران كازاك!
"شما را به پطروگراد اعزام ميدارند. ميخواهند شما را با سربازان و كارگران انقلابي پايتخت درگير سازند. به هيچيك از سخنان دشمن مشترك ما يعني ملاكان و سرمايهداران باور نكنيد. در كنگره، تمام سازمانهاي كارگران و سربازان و دهقانان آزاد روسيه نمايندگي داشتهاند. كنگره ميخواهد در خانواده خود كازاكهاي زحمتكش را نيز ببيند. ژنرالهاي سياه، نوكران ملاكان، نوكران نيكلايخونخوار دشمنان همگي ما هستند."
"آنها به شما ميگويند كه شوراها قصد دارند زمين را از كازاكها بگيرند. اين دروغ است. انقلاب فقط از ملاكان كازاك زمين ميگيرد و به خلق واگذار مينمايد."
"شوراي نمايندگان كازاكها را تشكيل دهيد! به شوراي كارگران و سربازان و دهقانان بپيونديد. به ارتجاع سياه نشان دهيد كه شما به خلق خيانت نميكنيد نميخواهيد لعنت تمام روسيه انقلابي را بر خود فرود آوريد ..."
"برادران كازاك، هيچيك از فرامين دشمنان خلق را اجرا نكنيد! نمايندگان خود را براي مذاكره و موافقت با ما به پطروگراد بفرستيد ... كازاكهاي پادگان پطروگراد افتخار آن را يافتهاند كه اميد دشمنان خلق را بر باد دهند..."
"برادران كازاك، كنگره شوراهاي سراسر روسيه دست برادري به سوي شما دراز ميكند. زنده باد اتحاد كازاكها با سربازان، كارگران و دهقانان سراسر روسيه!"
و از سوي ديگر امواج سيلآسا پيامها و اعلانات بود كه همهجا پخش ميشد، به در و ديوار چسبانده ميشد، و تلاطم روزنامهها كه اعتراض ميكردند و لعنت ميفرستادند و انهدام و مصيبت پيشگويي ميكردند. دوران جنگ بين دستگاههاي چاب فرا رسيده بود – تمام ديگر حربهها در دست شوراها بود.
نخست پيام "كميته نجات ميهن و انقلاب" وسيعا" در سراسر روسيه و اروپا انتشار يافت:
"هموطنان جمهوري روسيه"
"در بيستوپنج اكتبر بلشويكهاي پطروگراد عليرغم اراده انقلابي خلق، جنايتكارانه بخشي از حكومت موقت را توقيف كردند. شوراي موقت جمهوري روسيه را منحل كردند و يك حكومت غيرقانوني اعلام داشتند. اعمال قهر عليه حكومت انقلابي روسيه كه در روزهاي خطرات عظيم دشمن خارجي انجام يافت جنايت بيسابقهاي است نسبت به ميهن.
"شورش بلشويكها ضربه مهلكي بر امر دفاع وارد ساخته و صلحي را كه همه خواستار آنند به تعويق ميافكند. جنگ داخلي كه بلشويكها آغاز كردهاند ميتواند كشور را به مصائب غيرقابل تصوير و هرجومرج و ضدانقلاب بكشاند و تشكيل مجلس مؤسسان را كه ميبايست نظام جمهوري را تثبيت و زمين را براي هميشه در اختيار خلق قرار دهد، برهم زند."
"كميته نجات ميهن و انقلاب" كه در شب هفت نوامبر تشكيل شد، ابتكار تشكيل مجدد حكومت موقت را به عهده ميگيرد- حكومتي كه با تكيه بر نيروهاي دمكراسي، كشور را تا تشكيل مجلس مؤسسان هدايت ميكند و آن را از ضدانقلاب و هرجومرج نجات ميدهد. "كميته نجات ميهن و انقلاب" شما هموطنان را فرا ميخواند تا حكومت زورگويان را به رسميت نشناسيد و دستورهاي آن را اجرا نكنيد."
"براي دفاع از كشور و انقلاب بپاخيزيد!"
از "كميته نجات ميهن و انقلاب" پشتيباني كنيد!"
امضاء: شوراي جمهوري روسيه، دوماي پطروگراد، كميته اجرائيه مركزي (كنگره اول)، كميته اجرائيه شوراي دهقانان، و از كنگره دوم شوراها: گروه سربازان جبهه، سوسياليستهاي انقلابي، منشويكها، سوسياليستهاي خلقي، اتحاد سوسيالدمكراتها و گروه "يدينستوو."
حزب اسار و منشويكهاي آبورونتسي، شوراي دهقانان، كميتههاي ارتشي و ناوگان مركزي همه فرياد ميزدند: "...گرسنگي پطروگراد را خفه ميكند! ارتش آلمان آزادي ما را لگدكوب ميكند، يورشهاي دستههاي ارتجاع روسيه را لگدمال خواهد كرد- اگر چنانچه كارگران، سربازان و هموطنان آگاه با يكديگر متحد نشويم ..."
"به وعدههاي بلشويكها باور نكنيد. وعده صلح بيدرنگ دروغ است. وعده نان فريبكاري است. وعده زمين افسانه است ...!"
و باز در همين مضمون:
"رفقا! شما را وقيحانه و تبهكارانه فريب دادهاند! تصرف دولت فقط به وسيله بلشويكها انجام گرفته است... بلشويكها نقشه خود را از ديگر احزاب سوسياليستي كه در شورا بودهاند پنهان داشتهاند ... آنها به شما وعده زمين و آزادي دادهاند، ولي ضدانقلاب با استفاده از هرجومرجي كه بلشويكها ايجاد كردهاند شما را از زمين و آزادي محروم خواهد كرد ..."
روزنامهها نيز به همين درجه شديداللحن بودند. "ديئلونارودا" فرياد بر ميآورد: "وظيفه ما افشاء اين خائنان به طبقه كارگر است. ما وظيفه داريم كه تمام نيروها را بسيج كرده به دفاع از انقلاب برخيزيم ..."
"ايزوستيا" در آخرين شماره خود از طرف كميته اجرائيه سابق تهديد به انتقامجويي وحشتناك ميكرد: "اما درباره كنگرهشوراها! ما تأكيد ميكنيم كه كنگره كه شوراهايي در كار نبوده است. ما تصريح ميكنيم كه فقط يك مشاوره خصوصي فراكسيون بلشويكي بوده است و بدين مناسبت آنها حق نداشتهاند از كميته اجرائيه مركزي سلب اختيار كنند ..."
"نوواياژيزن" خواهان تشكيل حكومت نويني بود كه كليه احزاب سوسياليستي را در خود گردآورد. از عوامل اسارها و منشويكها كه كنگره را ترك كرده بودند، به شدت انتقاد ميكرد و برآن بود كه قيام بلشويكها با نهايت وضوح يك پديده عمدهاي را نشان ميدهد و آن اين كه همه توهمات مربوط به همكاري با بورژوازي فاقد هرگونه پايه است ...
"رابوچيپوت" نام خود را به "پراودا"- روزنامه لنيني كه در ماه ژوئيه توقيف گرديده بود- تغيير داده و با لحن شديدي اعلام ميداشت:
"كاركران، سربازان، دهقانان! در فوريه شما دارودسته اشراف سلطنت استبدادي را در هم شكستيد و ديروز دارودسته بورژوازي استبدادي را."
"نخستين وظيفه كنوني ما محافظت تمام طرق عبور به سوي پطروگراد است؛"
"دومين وظيفه خلع سلاح و بيزيان ساختن كامل عناصر ضد انقلابي پطروگراد است،"
"سومين وظيفه سازماندهي نهايي حاكميت انقلابي و تأمين اجراي برنامه خلق است ..."
آن چند روزنامه كادتي و بطور كلي مطبوعات بورژوازي كه هنوز انتشار مييافتند وقايع را با فراغ بال به تمسخر ميگرفتند و با نفرت به تمام احزاب خاطرنشان ميساختند: " مگر ما به شما نگفتيم؟" اعضاء ذينفوذ حزب كادتها دائما" در اطراف دوماي شهر و "كميته نجات ميهن و انقلاب" پرسه ميزدند. بطور كلي بورژوازي سكوت اختيار كرده بود و در انتظار ساعت و لحظه خود بود كه به نظرش بزودي ميبايست فرا رسد. شايد بجز لنين و تروتسكي و كارگران پطروگراد و سربازان ساده هيچكس ديگر تصور آن را هم نميكرد كه بلشويكها بتوانند بيش از سه روز حاكميت را در دست نگه دارند.
در همان روز من در آمفيتاتر تالار نيكلايفسكي شاهد جلسه پرشور دوماي شهر بودم كه بدون تنفس بكار پرداخته بود. در اينجا تمام نمايندگان ضد بلشويكي گردآمده بودند. "شرايدر" شهردار پر جبروت ريشسفيد و موسفيد براي حضار حكايت مي كرد كه چگونه شب گذشته به اسمولني رهسپار شده تا از جانب اداره شهر اعتراض كند و به تروتسكي اعلام داشته كه "دوما كه در حال حاضر يگانه حكومت قانوني در شهر است و بر اساس رأي گيري همگاني، مستقيم و مخفي ايجاد گشته است حكومت نوين را نميشناسد و در پاسخ تروتسكي گفته است مهم نيست، براي اين كار طبق قانون اساسي وسيله وجود دارد. دوما را ميتوان منحل ساخت و مجددا" انتخاب كرد..."
داستان "شرايدر" طوفاني از خشم برانگيخت. پيرمرد خطاب به دوما سخنان خود را ادامه داد:
"اگر بطور كلي بتوان حكومتي را كه به زور سرنيزه تشكيل يافته به رسميت شناخت، هم اكنون ما چنين حكومتي داريم. ولي من فقط حكومتي را قانوني ميشمارم كه مورد پذيرش اكثريت خلق باشد و نه حكومتي كه توسط مشتي غاصب ايجاد شده باشد."(كف زدنهاي شديد از تمام نيمكتها بجز از جايگاه بلشويكها) شهردار در ميان همهمه و فرياد اطلاع ميدهد كه بلشويكها با انتصاب كميسرهاي خود در تعدادي از شعبات، حقوق اداره مختار شهري را نقض كردهاند.
ناطقي بلشويك كه سعي دارد بر همهمه غلبه كند فرياد ميزند كه پشتيباني كنگره شوراها از بلشويكها پشتيباني تمام روسيه است. او ميگويد: "شما نمايندگان واقعي اهالي پطروگراد نيستيد."
صدايي از يك گوشه بلند ميشود: "اهانت، اهانت!" شهردار موقرانه خاطرنشان ميسازد كه دوما براساس آزادترين حقوق انتخاباتي ممكن برگزيده شده بود و ناطق بلشويك پاسخ ميدهد: "درست است، ولي دوما دير زماني است كه انتخاب شده و به همان اندازه كهنه است كه كميته اجرائيه مركزي و كميتههاي ارتشي." و در پاسخ به وي فرياد ميزدند: "كنگره جديد شوراها هنوز نبود!" او مي گويد: "فراكسيون بلشويكها از باقيماندن در اين آشيانه ضدانقلاب امتناع دارد" (همهمه) "و ما خواستار تجديد انتخابات دوما هستيم." بلشويكها از تالار خارج ميشوند. به دنبال آنها فرياد بلند ميشود: "جاسوسهاي آلمان! مرده باد خائنين!"
شينگاريوف كادت طلب ميكرد كه تمام كارمندان اداره خودمختار شهر كه موافقت كردهاند به عنوان كميسرهاي كميته انقلابي نظامي منصوب شوند از كاربركنار گردند و به دادگاه تحويل شوند. "شرايدر" به پا خاست و طي پيشنهادي نسبت به تهديد بلشويكها داير به انحلال دوما اعتراض كرد. دوما به عنوان نمايندگان قانوني اهالي ميبايست از ترك پست خود امتناع ورزد.
درتالار "الكساندروفسكي" نيز جاي سوزن نبود. جلسه "كميته نجات" جريان داشت. اسكوبهلف سخن ميراند. او گفت: "هيچگاه وضع انقلاب چنين وخيم نبوده و هيچگاه خود مسئله موجوديت كشور روسيه چنين نگراني برنيانگيخته است. هيچگاه تا كنون تاريخ مسئله بود و نبود را اين گونه شديد و قاطع در برابر روسيه مطرح نساخته است. ساعت پر عظمت نجات انقلاب فرارسيده و ما با درك اين امر وحدت فشرده تمام نيروهاي زنده دمكراسي انقلابي را كه اراده متشكل آن مركز نجات ميهن و انقلاب را به وجود آورده است، حفظ ميكنيم. ما خواهيم مرد، ولي پست پرافتخار خود را ترك نخواهيم كرد ..." و الي آخر از اين قبيل!
درميان كفزدنهاي رعدآسا اطلاع داده شد كه اتحاديه كارگران راهآهن به "كميته نجات" پيوسته است. پس از چند دقيقه كارمندان پست و تلگراف حضور يافتند و سپس چند منشويك بينالمللي وارد شدند و با كف زدنها استقبال كردند. نمايندگان اتحاديه راهآهن اعلام داشتند كه آنها بلشويكها را نميشناسند، و تمام دستگاه راهآهن را بدست خود گرفتهاند و از تحويل آن به حكومت غاصبين امتناع ميورزند. نمايندگان كارمندان تلگراف اظهار داشتند كه تا آنگاه كه كميسر بلشويكها در وزارتخانه هست، رفقايشان بطور قطع از كار خودداري ميكنند. كارمندان پست از تحويل پست اسمولني سرباز زدهاند ... تمام ارتباطات تلفني اسمولني قطع شده است. جلسه با رضامندي زيادي استماع اين داستان پرداخت كه اوريتسكي چگونه به وزارتخارجه آمده و قراردادهاي سري را مطالبه كرده "ونراتوف" چگونه عذر او را خواسته است. كارمندان دولتي همه جا دست از كار كشيده بودند.
اين جنگ بود- جنگ آگاهانه، انديشيده، از نوع خالص روسي، جنگي از راه اعتصاب و خرابكاري. صدر جلسه در حضور ما فهرست مأموريتها را قرائت كرد. فلان آدم بايد به تمام وزارتخانهها سر بزند، فلان كس به بانك برود، ده دوازده نفر مأمور شدند به سربازخانهها رفته سربازان را وادار به حفظ بيطرفي كنند: "سربازان روس! خون برادران خود را نريزيد!". كميسيون خاصي براي مشاوره با كرنسكي تشكيل شد. چند تن به منظور سازمان دادن شعبه هاي محلي كميته نجات و متحد ساختن تمام عناصر ضدبلشويك به شهرها و ولايات اعزام شدند.
روحيهها بالا بود. اين بلشويكها ميخواهند اراده خود را به روشنفكران تحميل كنند؟ به آنها نشان خواهيم داد، نشان خواهيم داد!" تنافض بين اين جلسه و كميته شوراها حيرتبخش بود. در آنجا انبوه بزرگي از سربازان ژنده پوش و كارگران و دهقانان سرا پا روغني و كثيف، تمام تهيدستان – آنهايي كه در جنگ خشن براي بقاء خود رنج و عذاب كشيدهاند؛ و در اينجا رهبران منشويك و اسار- ا.كسنتيفها، دانها، ليبرها، وزيران سابق سوسياليست نظير اسكوبهلفها و در رديف آنها كادتها از نوع "ويناور" اتو كشيده و "شاتسكي" عطر زده؛ و در كنار آنها روزنامهنگاران، دانشجويان، روشنفكران، از هر قبيل و قماش، جمعيت دومايي خورده و خوابيده و خوب پوشيده. من در بين آنها بيش از سه تن پرولتر نديدم ...
خبرهاي تازهاي دريافت شد: تهكينسيهاي كورنيلوفي در بوخوف به نگهبانان حمله كرده و كورنيلوف توانسته است فرار كند. شوراي مسكو كميته انقلابي تشكيل داده و با اداره دژباني شهر وارد مذاكره شده و خواسته است كه زرادخانه را براي مسلح كردن كارگران تحويل بگيرد.
اين وقايع با انواع و اقسام شايعات، سخنچينيها و دروغهاي آشكار مخلوط بود. به عنوان نمونه، يك روشنفكر جوان كادت كه سابقا" منشي ميليوكف و سپس ترهشچنكو بود ما را به كناري كشيد و براي ما جزئيات ساخته و پرداخته حكايت كرد كه كاخ زمستاني چگونه تصرف شده است. وي گفت: "بلشويكها را افسران آلماني و اتريشي هدايت ميكردند.
ما به نزاكت پرسيديم: عجب! واقعا" چنين است؟ از كجا ميدانيد؟
"يكي از دوستان من آنجا بوده و براي من نقل كرده است."
"او چگونه توانست تشخيص بدهد كه آنها افسران آلماني بودهاند؟"
"آخر آنها اونيفورم آلماني به تن داشتهاند!"
صدها از اين گونه شايعات بيسروته پخش ميشد. اين اكاذيب را نه تنها مطبوعات ضد بلشويكي چاپ ميكردند، بلكه حتي افرادي مانند منشويكها و اسارها كه بطور كلي با احتياط بيشتري به وقايع مينگريستند، آنها را باور ميكردند.
ولي داستانهاي مربوط به زورگوييها و خشونتهاي بلشويكها به مراتب جديتر بود! مثلا" همه جا ميگفتند و مينوشتند كه گويا افراد گارد سرخ نه فقط كاخ زمستاني را تماما" غارت كردهاند، بلكه يونكرهاي غير مسلح را به قتل رسانيده و با خونسردي تمام سر چند وزير را بريدهاند! يا اين كه گويا به اغلب زنهاي "هنگ بانوان" تجاوز شده و آنها طاقت اين عذاب را نياورده و خودكشي كردهاند! جمعيت دومايي به سهولت تمام نظاير اين داستانها را ميبلعيد. بدتر اين بود كه در اين داستانهاي وحشتزايي كه پدران و مادران يونكرها در روزنامهها ميخواندند غالبا" حتي نام قربانيان نيز ذكر ميشد! در نتيجه دوما را انبوهي از مردمي كه از غم و وحشت از خود بيخود شده بودند احاطه كردند.
حادثه مربوط به كنياز "تومانوف" كه بنا به ادعاي بسياري از روزنامهها جسدش را از آبهاي "مويكا" گرفته بودند بسيار نمونهوار است. در ظرف چند ساعت اين خبر توسط خانواده خود كنياز تكذيب شد و اعلام گرديد كه وي توقيف شده است. آنگاه روزنامهها نوشتند كه مغروق كنياز "تومانوف" نبوده، بلكه ژنرال "دنيسوف" بوده است. ولي سپس معلوم شد كه ژنرال نيز صحيح و سالم و زنده است. ما به تحقيق پرداختيم، ولي از جسد كسي كه در "مويكا" غرق شده باشد اثري بدست نياورديم. هنگامي كه ما از دوما خارج ميشديم دو نفر پيشاهنگ را مشغول پخش اعلاميهاي يافتيم بين انبوهي كه در "نوسكي" گرد آمده بودند. اين جمعيت تقريبا" تماما" از دلالها، دكاندارها، كارمندان دولت، سوداگران و كاركنان تجارتخانهها تشكيل شده بود. در اعلاميه چنين گفته ميشد:
"از جانب دوماي شهر"
"دوماي شهر در جلسه بيستوشش اكتبر خود با در نظر گرفتن حوادثي كه جريان دارد مقرر داشته است كه منازل مسكوني مصون اعلام گردد؛ و از طريق كميتههاي خانهها اهالي پطروگراد را فرا ميخواند كه در برابر هرگونه قصد ورود به خانههاي شخصي مجدانه مقابله كنند و بنا به مصالح دفاع شخصي از استعمال اسلحه خودداري نورزند."
درگوشه خيابان "ليتيني" پنج نفر گارد سرخ با دو نفر ناوي روزنامه فروشي را احاطه كرده بودند و از او ميخواستند بسته روزنامههاي منشويكي- "روزنامهكارگر"- را به آنها تحويل دهد. آنگاه كه سرانجام يكي از ناويها روزنامهها را گرفت، روزنامه فروش از حنجره شروع به فرياد كشيدن و مشت حواله دادن كرد. جمعيت بزرگي به گرد آنها جمع شد و باراني از ناسزا بر سربازان گشتي باريدن گرفت. كارگر كوچكاندامي مصرانه سعي داشت روزنامه فروش و جمعيت را قانع كند و يك نفس تكرار ميكرد: "اينجا اعلاميه كرنسكي چاپ شده است. او ميگويد كه مردم روس را ما به گلوله ميبنديم، خونريزي خواهد شد."
دراسمولني محيط از گذشته تب آلودتر بود- اگر بتوان از آنچه كه بود حالي تب آلودتر تصوير كرد. بازهم همان افرادي كه در راهروهاي تاريك ميدويدند، همان گروههاي كارگران مسلح به تفنگ، همان رهبراني كه بحث ميكردند و توضيح ميدادند و اينجا و آنجا فراميني صادر ميكردند، دائما" شتابان بجايي ميرفتند و به دنبال آنها دوستان و معاونانشان ميدويدند. آنها همه از خود بيخود بودند، همچون مجسمههاي زنده بيخوابي و كار طاقتفرسا به نظر ميرسيدند: ژوليده، ريشهاي نتراشيده و چشمان سرخ. آنها در آتش شور و هيجان ميسوختند و به سوي هدف تعيين شده شتاب ميكردند. كار آنها زياد، بينهايت زياد بود. ميبايست حكومت را تشكيل داد، در شهر نظم برقرار كرد، پادگانها را همچنان در حال هواداري نگهداشت، بر "كميته نجات" غالب آمد، در برابر آلمانها مقاومت ورزيد، براي جنگ با كرنسكي آماده شد، ولايات را در جريان گذشت و در سراسر روسيه از ارخانگلسك تا ولاديووستوك همه جا تبليغ كرد. كارمندان دولتي و شهري سر از اطاعت كميسرها پيچيده بودند. كاركنان پستوتلگراف ارتباط اسمولني را با جهان خارج قطع كرده بودند. كاركنان راهآهن به تمام خواستهايي كه براي حركت قطارها ميشد جواب رد ميدادند. كرنسكي پيش ميآمد. تكيه كامل بر پادگانها امكان پذير نبود. كازاكها براي حمله آماده ميشدند. پشتيبان دشمن، نه فقط بورژوازي متشكل، بلكه تمام احزاب سوسياليست بودند - به استثناء اسارهاي چپ و بعضي منشويكهاي بينالمللي و هواداران "نوواياژيزن" كه آنها هم مردد بودند و نميدانستند چه تصميم بگيرند! اين راست است كه تودههاي وسيع كارگران و سربازان با بلشويكها بودند، راست است كه مناسبات دهقانان هنوز به قدركافي روشن نبود، ولي آخر در هر حال بلشويكها از لحاظ افراد تحصيل كرده و تعليم يافته به هيچوجه غني نبودند.
ريازانوف كه از پلهها بالا ميرفت با وحشت تمسخرآميزي ميگفت كه او كميسر بازرگاني و صنايع است در حالي كه از امور بازرگاني هيچ نميداند. در طبقه بالا در ناهار خوري مردي كلاه پوستي برسر در گوشهاي كز كرده بود در همان لباسي كه – خواستيم بگوييم در لباسي كه شب با آن خوابيده بود- اما نه، شب را بيخواب گذرانده بود. ريش سه روزه صورتش را ميپوشانيد. برروي پاكت كثيفي چيزي مينوشت و به هنگام تفكر مدادش را ميجويد. او "منژينسكي" كميسر دارايي بود كه تمام بار و بنه اطلاعاتش بدان انحصار داشت كه زماني در بانك فرانسه محاسب بوده است ... آن چهار رفيقي كه در راهرو بناي كميته انقلابي نظامي ميدوند و در عين حال چيزهايي برروي تكههاي كاغذ ياداشت ميكنند از جمله كميسرهايي هستند كه در تمام روسيه متفرق شدهاند تا مردم را از تمام وقايع آگاه سازند و آنها را قانع كنند و با استفاده از هر استدلال و وسيلهاي كه بيايند مبارزه كنند ...
جلسه كنگره ميبايست در ساعت يك گشايش يافته باشد. تالار وسيع مدتهاست از نمايندگان پر شده است. ساعت نزديك به هفت است و هيئت رئيسه هنوز حضور نيافته است. بلشويكها و اسارهاي چپ در اطاقهاي خود جلسات فراكسيوني داشتند. تام وقت لنين و تروتسكي در اين روز بيانتها در مبارزه با هواداران سازش گذشته بود. بخش بزرگي از بلشويكها متمايل به ايجاد حكومتي به اشتراك تمام احزاب سوسياليست بودند. آنها فرياد ميزدند: "ما نخواهيم توانست ايستادگي كنيم، نيروهاي مخالف ما بيحد زياد است، تعداد ما كم است، ما منفرد خواهيم شد و همه چيز از بين خواهد رفت ..." چنين مي گفتند كامنيف، ريازانوف و ديگران.
ولي لنين كه از طرف تروتسكي پشتيباني ميشد تزلزل ناپذير همچون صخره ايستاده بود: "بگذار سازشكاران برنامه ما را بپذيرند و وارد حكومت بشوند. ما يك وجب هم عقب نشيني نخواهيم كرد. اگر اينجا رفقايي هستند كه در آنها جسارت و اراده كافي براي مقابله با خطري كه ما با آن روبرو هستيم وجود ندارد، بگذار بروند و به ديگر ترسوها و سازشكاران بپيوندند. كارگران و سربازان با ما هستند. ما وظيفه داريم كار را ادامه بدهيم."
ساعت هشت وپنج دقيقه اسارهاي چپ پيام فرستادند كه آنها در كميته انقلابي نظامي باقي خواهند ماند. لنين گفت: "چنين است- آنها به دنبال ما كشيده ميشوند!" چندي گذشت و هنگامي كه در تالار بزرگ پشت ميز مخصوص مطبوعات نشسته بودم يكنفر آنارشيست كه در روزنامههاي بورژوازي كار ميكرد، به من پيشنهاد كرد برويم ببينيم هيئت رئيسه در چه حال است. در اطاق كميته اجرائيه مركزي و نيز در دفتر شوراي پطروگراد هيچكس نبود. ما تمام اسمولني را جستجو كرديم معلوم شد كه هيچ كس اصلا" نميداند كه رهبران كنگره كجا هستند. همراه من در بين راه برايم داستان فعاليت انقلابي گذشته خود را نقل كرد. وي بيان كرد كه چگونه مجبور شده است از روسيه فرار كند، با چه رضامندي مدت درازي در فرانسه گذرانيده است ... اين مرد بلشويكها را مردمي عامي، خشن، جاهل و فاقد هرگونه حس زيباشناسي ميدانست. او يك نسخه تمامعيار روشنفكر روس بود. سرانجام ما به اطاق شماره هفده رسيديم كه كميته انقلابي در آنجا قرار داشت. ما در مقابل در ايستاديم. از كنار ما بدون انقطاع افرادي ميرفتند و ميآمدند. در باز شد و از اطاق مردي خپله و چهارشانه در لباس نظامي بدون سردوشي خارج شد. به نظر ميرسيد كه لبخند ميزند، اما با دقت بيشتري ميشد حدس زد كه آنچه لبخند مينمايد فقط شكلكي است كه از غايت خستگي بر چهرهاش نشسته است. او كريلنكو بود.
همراه من كه مردي بود جوان و خوشپوش، شادمانه فرياد زد، بطرف او دويد و دستش را به جلو دراز كرد: "نيكلايواسيليهويچ! مگر شما مرا فراموش كردهايد؟ ما با هم در زندان بوديم."
كريلنكو به مغز خود فشاري آورد، فكر خود را تمركز داد، به او دقيق شد و سرانجام دوستانهترين نگاهها را به مصاحب خود افكند و گفت: "آه، بلي. شما س ... هستيد! سلامعليكم." آنها يكديگر را بوسيدند. كريلنكو ضمن اين كه دست او را چرخ بزرگي داد گفت: "خوب! شما اينجا چكار ميكنيد؟"
"آه! من فقط مشاهده ميكنم ... شما مثل اين كه از كاميابي بزرگي برخورداريد!"
كريلنكو با لحني قاطع پاسخ داد: "بلي، انقلاب پرولتري كاميابي بزرگي است – لبخندي زد- وانگهي، شايد ما يكديگر را مجددا" در زندان ملاقات كنيم!"
دركريدور به راه افتاديم. دوست من به توضيح موضوع پرداخت:
"ببينيد! من طرفدار كراپوتكين هستم. از نظر ما انقلاب با يك ناكامي عظيمي پايان يافته است. انقلاب ميهن پرستي تودهها را برنيانگيخته است. البته اين فقط ثابت ميكند كه هنوز مردم ما براي انقلاب پخته نشدهاند ..."
##########################
ساعت هشت و چهل دقيقه بود كه موجي طوفانآسا از غريو شادي و كف زدن، ورود هيئت رئيسه را به همراه لنين- لنين بزرگ- اعلام داشت: مردي كوتاه قامت، چهارشانه، با سري بزرگ و فرورفته در ميان شانهها، طاس، با پيشاني برجسته، چشمان كوچك، بينياي پهن و كوتاه، دهاني گشاد و نجيب و چانهاي محكم. درآن لحظه صورتش از ته تراشيده شده بود ولي در عين حال همان ريش معهود كه پيش از آن و بعد از آن مشخص وي شمرده ميشد، در اين صورت جوانه ميزد. لباسش مندرس و شلواري كه برايش بلند بود به پا داشت. بدون جاذبه خاص – كسي كه ميبايست بت تودهها باشد و از آنچنان محبت و احترامي برخوردار گردد كه شايد تنها معدودي از رهبران در تاريخ از آن بهرهمند بودهاند. پيشوايي عجيب و شهره در نزد همه، رهبري كه اين شايستگي را در پرتو هوشمندي و قدرت فكري كسب كرده بود، بيگانه از هرگونه زرقوبرق، عاري از وسواس، آشتي ناپذير و بيتزلزل و بدون جلوه فروشي ولي داراي قدرتي شگرف در بيان انديشههاي ژرف ضمن عبارات ساده و توانا در تجزيه و تحليل هر وضع مشخص – و همه اينها آميخته با زيركي و جسارت روشنفكري.
كامنيف مشغول قرائت گزارش فعاليت كميته انقلابي نظامي بود: الغاء مجازات اعدام در ارتش، احياء حق آزادي تبليغات، آزاد كردن افسران و سربازاني كه به اتهام جرائم سياسي بازداشت شده بودند، فرمان توقيف كرنسكي، مصادره كردن ذخاير خواربار در انبارهاي شخصي- غرش عظيم شادباشها.
و باز هم يك نماينده از "بوند": روش آشتي ناپذير بلشويكها يعني درهم شكستن انقلاب؛ و به اين جهت نمايندگان "بوند" ناگزير از باقيماندن در كنگره خودداري كنند"(فرياد حاضرين): "ما گمان ميكرديم شما همان ديشب بيرون رفتيد! چند دفعه ديگر ميخواهيد از كنگره خارج شويد؟"
سپس نمايندگان منشويكهاي بينالمللي. فريادها: "چطور؟ شماها هم هنوز اينجا هستيد؟" ناطق توضيح داد كه فقط معدودي از منشويكهاي بينالمللي كنگره را ترك گفتهاند. بقيه قصد دارند بمانند. و افزود:
"ما انتقال قدرت به شوراها را خطرناك و حتي براي انقلاب مرگبار ميدانيم –همهمه- ولي ما وظيفه خود ميدانيم كه در كنگره بمانيم و اينجا عليه انتقال قدرت رأي بدهيم."
ناطقين ديگر بدون نظم و ترتيب سخن گفتند. نمايندهاي از كارگران معادن "دون" از كنگره تقاضا كردند كه عليه "كالهدين" كه ممكن بود از فرستادن زغال سنگ و خواربار به پايتخت جلوگيري كند اقداماتي به عمل آورد. چند سرباز تازه از جبهه رسيده پيام شادباش پر شور افواج خود را اعلام داشتند. سپس لنين در حالي كه دست به گوشه ميز گرفته بود و چشمان كوچك كنجكاوش پيوسته بهم ميخورد، ظاهرا" بيتوجه به استقبال ستايش آميز طولاني كه تا چند دقيقه به طول انجاميد، به انتظار ايستاد و چون شور و هيجان فرونشست با بياني ساده گفت: "اينك ما با استقرار نظام سوسياليستي ميپردازيم." بار ديگر غريو رعدآساي شادي مردم.
"نخستين كار ما اتخاذ تدابير عملي براي تحقق بخشيدن به امر صلح است. ما بر مبناي شرايط شوروي، يعني نه غرامت و نه الحاق، و براساس حق ملل در تعيين سرنوشت خود، صلح را به مردم همه كشورهاي متخاصم عرضه ميداريم. در عين حال به همان گونه كه وعده دادهايم موظفيم همه قراردادهاي سري را منتشر و ملغي كنيم. مسئله جنگ و صلح به حدي روشن است كه گمان دارم بتوانم بدون مقدمهپردازي طرح اعلاميه خطاب به همه ملتها را بخوانم."
به هنگام حرف زدن دهان بزرگش چنان از هم باز ميشد كه گفتي دارد تبسم ميكند. صدايش خشن بود اما نه ناخوش آيند. مثل اين بود كه در اثر سالها و سالها تمرين در سخنوري بدانگونه سخت و خشن شده است؛ بطور يكنواخت حرف ميزد و اين اثر را تلقين ميكرد كه گوينده قادر است مدام همان طور حرف بزند. به هنگام تأكيد اندكي به جلو خم ميشد- بدون حركات پرپيچ و خم- و روبروي او هزار چهره ساده با احساس پرستش سراپاگوش شده بود.
"پيام به خلقها و به دولتهاي ملل در حال جنگ"
"دولت كارگران و دهقانان روسيه، كه در پرتو انقلاب ششم و هفتم نوامبر (بيستوچهار وبيستوپنج اكتبر) زمام امور را به دست گرفته و متكي به شوراهاي نمايندگان كارگران، سربازان و دهقانان است، به همه خلقهاي در حال جنگ و به همه دولتهاي مربوطه آنها پيشنهاد ميكند كه براي صلح عادلانه و دمكراتيك عاجلانه وارد مذاكره شوند.
منظور دولت از صلح عادلانه و دمكراتيك كه مطلوب اكثريت عظيم كارگران و مردم زحمتكش است كه در اثر جنگ ناتوان شده و از پاي درآمدهاند، صلحي كه كارگران و دهقانان روسيه پس از سرنگون ساختن سلطنت تزاري هيچگاه از مطالبه مصرانه آن باز نهايستادهاند، عبارت است از صلح فوري بدون الحاق (يعني بدون استيلا بر سرزمينهاي ديگران، بدون ملحق ساختن اجباري ملتها) و بدون غرامت. دولت روسيه به همه خلقهاي در حال جنگ پيشنهاد ميكند با ابراز آمادگي براي داشتن قدمهاي مؤثر در راه مذاكره به قصد استقرار صلح، فورا" و بدون تأخير، بدون اين كه منتظر تصويب شرايط تفصيلي صلح باشند اين چنين قرارداد صلحي را به وسيله مجامع مختار همه خلقهاي كليه كشورها و همه مليتها منعقد سازند. استنباط دولت از الحاق و يا استيلاء بر سرزمينهاي ديگران طبق مفهوم حقوق دمكراتيك بطور اعم و حقوق طبقه زحمتكش بطور اخص چنين است: هرگونه پيوستن يك مليت كوچك و ضعيف به يك دولت نيرومند و بزرگ در حالي كه آن ملت كوچك بطور روشن و صريح و داوطلبانه تن به چنين وحدتي نداده باشد- قطع نظر از هر موقعيتي كه سبب اين چنين الحاق اجباري شده باشد، قطع نظر از درجه رشد تمدن ملتي كه به زور الحاق شده، قطع نظر از اين كه اين الحاق اجباري در اروپا صورت گرفته باشد يا در كشورهاي ماوراء درياها."
"هرگاه ملتي با زور در قلمرو دولت ديگر باقيمانده باشد، اگر عليرغم تمايل صريحا" بيان شده آن ملت (اين چندان مهم نيست كه اين تمايل از طريق مطبوعات، از طريق ميتينگهاي عمومي و يا به موجب تصميم احزاب سياسي و يا از طريق خشم و عصيان عليه ستم ملي ابراز شده باشد) به آن حق داده نشود كه از طريق اخذ آراء آزاد، بدون كوچكترين فشار، بعد از خروج كامل قواي مسلح ملتي كه آن را به خود ملحق ساخته و يا در صدد الحاق آن است و يا بطور كلي نيرومندتر است، درباره شكل سازمان ملي و سياسي خود تصميم بگيرد- اين چنين وحدتي جنبه الحاق دارد، يعني عبارت است از غلبه و استيلاء و عملي است قهرآميز."
"ادامه اين جنگ بدين منظور كه به ملل زورمند و ثروتمند مجال داده شود تا مليتهاي ناتوان و مغلوب را بين خود تقسيم كنند، به نظر دولت بزرگترين جنايت ممكن عليه بشريت است و دولت رسما" و جدا" تصميم خود را مبني بر امضاء قرارداد صلحي كه بر طبق شرايط فوق و به نحوي كه براي ملتها بدون استثناء عادلانه باشد، اعلام ميدارد."
"در عين حال دولت اعلام ميكند كه شرايط نامبرده صلح را به هيچ وجه به مثابه اولتيماتوم تلقي نميكند يعني موافق است كه هرگونه شرايط ديگري را براي صلح مورد بررسي قرار دهد و فقط اصرار ميورزد كه هر پيشنهاد از طرف هر كشور در حال جنگ هر قدر ممكن باشد سريعتر، كاملا" واضح و عاري از هرگونه ابهام و مطالب كشدار و دو پهلو باشد."
"دولت ديپلماسي سري را ملغي ميسازد و در برابر تمامي كشور عزم خود را مبني بر اين كه هرگونه مداكراتي را همانند روز روشن در برابر خلق قرار دهد، اعلام ميدارد و عاجلا" به چاپ و نشر كامل تمام قراردادهاي محرمانهاي كه به وسيله دولت زمينداران و سرمايهداران از ماه مارس تا روز هفتم نوامبر (از فوريه تا بيستوپنج اكتبر) 1917 منعقد گرديده است، مبادرت مي ورزد. تمام مواد قراردادهاي محرمانه كه معمولا" مبتني بر تحليل منافع و امتيازاتي براي سرمايهداران روسي ميباشد و يا منظور از آنها حفظ سرزمينهاي الحاق شده و يا توسعه آنها به سود امپرياليستهاي روسي بوده است، فورا" و بدون هيچگونه بحثي از طرف دولت ملغي شده اعلام ميگردد."
"دولت با عرضه داشت پيشنهاد خود به تمام دولتها و تمام خلقها كه به نيت اسقرار صلح وارد مذاكرات علني شوند، آمادگي خود را براي آغاز اين مذاكرات به وسيله تلگراف يا پست و يا از طريق مذاكره بين نمايندگان كشورهاي مختلف و يا در كنفرانسي مركب از اين نمايندگان اعلام ميدارد. دولت به منظور تسهيل اين مذاكرات، نمايندگان مختار خود را در كشورهاي بيطرف تعيين ميكند."
"دولت به تمام دولتها و همه خلقهاي در حال جنگ پيشنهاد ميكند كه بلادرنگ قرارداد آتشبس منعقد سازند و پيشنهاد ميكند كه اين آتشبس براي مدت سه ماه باشد و اين مدت كافي خواهد بود براي اين كه نه تنها مذاكرات لازم بدون استثناء بين تمام نمايندگان ملتها و مليتهايي كه به جنگ كشانده شدهاند و يا جنگ به زور به آنها تحميل گرديده است، آغاز شود، بلكه مجامعي از نمايندگان مختار خلقهاي همه كشورها به منظور تاييد نهايي شرايط صلح به وجود آيد. دولت موقت كارگران و دهقانان روسيه ضمن عرضهداشت اين پيشنهاد به دولتها و خلقهاي همه كشورهاي در حال جنگ، بطور اخص كارگران آگاه سه كشور پيشرو كه بزرگترين شركتكنندگان در جنگ هستند، يعني ملل انگلستان، فرانسه و آلمان را مورد خطاب قرار ميدهد. كارگران اين كشورها بزرگترين خدمت را به امر ترقي و سوسياليسم انجام دادهاند. نمونه عالي نهضت چارتيست در انگلستان، يك رشته انقلابات داراي اهميت جهاني و تاريخي كه توسط پرولتارياي فرانسه انجام شد و بالاخره در آلمان نبرد تاريخي عليه قوانين استثنايي و كار دراز مدت سرسختانه و با انضباط براي ايجاد سازمانهاي تودهاي پرولتري آلمان كه براي تمام كارگران سراسر جهان سرمشق و نمونه است، همه اين نمونههاي قهرماني پرولتري، اين آفرينندگي عظيم تاريخي براي ما و ثايق اطمينان بخشي است در اين كه كارگران كشورهاي مزبور وظيفهاي را كه براي آزاد كردن بشريت از وحشت و نتايج جنگ به عهده دارند، درك خواهند كرد و با فعاليت همه جانبه، قاطع و جوشان خود به ما كمك خواهند كرد تا امر صلح و به همراه آن امر نجات زحمتكشان و تودههاي استثمار شونده را از هرگونه بردگي و هرگونه بهرهكشي به سرانجام برسانيم."
آنگاه كه طوفان هلهله فرونشست، لنين بارديگر به سخن درآمد.
"ما به كنگره پيشنهاد ميكنيم كه اين اعلاميه را تصويب كند. ما دولتها را هم مانند خلقها مورد خطاب قرار ميدهيم، زيرا اعلاميهاي كه فقط خطاب به مردم كشورهاي در حال جنگ باشد، ممكن است عقد قرارداد صلح را به تأخير اندازد. شرايط صلح كه در ايام متاركه تدوين ميشود به تصويب مجلس مؤسسان خواهد رسيد. هدف ما از تعيين سه ماه مدت متاركه آن است كه پس از اين همه قتلعام خونين دوران آرامش را براي مردم، تا آنجا كه ممكن است، طولانيتر كنيم و به آنها وقت كافي براي انتخاب نمايندگان نشان بدهيم. اين پيشنهاد صلح مورد مخالفت دولتهاي امپرياليستي قرار خواهد گرفت. در اين محاسبه ما نبايد خودمان را فريب بدهيم. اما ما اميد آن را داريم كه عنقريب در همه كشورهاي در حال جنگ انقلاب درگيرد. به اين جهت است كه ما بطور اخص كارگران فرانسه و انگلستان و آلمان را مورد خطاب قرار ميدهيم."
وي بيانات خود را چنين به پايان رسانيد:
"انقلاب ششم و هفتم نوامبر (بيستوچهار و بيستوپنج اكتبر) سرآغاز دوران انقلاب سوسياليستي است ... انقلاب كارگري به نام صلح و سوسياليسم پيروز خواهد شد و سرنوشت خود را به سرانجام خواهد رسانيد ..."
در همه اين بيانات چيزي آرام و نيرومند نهفته بود كه روح شنونده را تكان ميداد. قابل فهم بود كه چرا مردم آنگاه كه لنين حرف ميزند او را باور دارند.
برطبق رأي حاضرين خيلي زود تصميم گرفته شد كه تنها نمايندگان گروههاي سياسي در اين زمينه صحبت كنند و به ناطقين تا پانزده دقيقه وقت داده شود.
ابتدا "كارهلين" از طرف جناح چپ سوسياليستهاي انقلابي:
"فراكسيون ما فرصت آن را نداشت تا اصلاحاتي را در متن اعلاميه پيشنهاد كند. اين يك سند خصوصي بلشويكي است، اما ما به آن رأي ميدهيم، زيرا با جهت عمومي مطلب موافقيم ..."
كماروف نماينده سوسيالدمكراتهاي بينالمللي- مردي بلند قامت با شانههاي خميده، چشماني نزديكبين، كه مقدر بود عنوان دلقك اپوزيسيون به او اطلاق شود، چنين عقيده داشت كه تنها دولتي مركب از تمام احزاب سوسياليست ميتواند واجد آنچنان اختياري باشد كه به چنين اقدام خطيري مبادرت ورزد. اگر يك دولت مؤتلف سوسياليستي به وجود آيد گروه وي به تمام برنامه دولت رأي خواهد داد و گرنه تنها با قسمتهايي از آن موافقت خواهد كرد. درباره اعلاميه حاضر گروه بينالمللي با نكات اساسي آن موافقت دارد ...
سپس نمايندگان ذيل يكي پس از ديگري در ميان هلهله و شور رو به تزايد به صحبت پرداختند:
"سوسيالدمكراسي اوكرائين موافق، سوسيال دمكراسي ليتواني موافق، سوسياليستهاي خلقي موافق، سوسيال دمكراسي لهستان موافق، ولي در عين حال يك حكومت ائتلافي را ترجيح ميدهد. سوسيال دمكراسي لتوني موافق ...چيزي در درون اين افراد شعله ميزد: يكي از آنها از انقلاب جهاني آينده كه ما گارد پيشاهنگ آن هستيم" صحبت ميكرد، ديگري از دوران نوين برادري كه تمامي بشريت يك خانواده بزرگ را تشكيل دهد" حرف ميزد. يكي از اعضاء منفرد درخواست صحبت كرد و گفت: "اينجا تضادي وجود دارد. ابتدا شما پيشنهاد صلح بدون الحاق و بدون غرامت ميكنيد. اما بعد ميگوييد پيشنهادات ديگران را براي صلح مورد بررسي قرار ميدهيد. بررسي كردن قبول كردن ..."
لنين به پاي خاست:
"ما خواستار صلحي عادلانه هستيم. اما از جنگ انقلابي باك نداريم ... يحتمل دولتهاي امپرياليست اساسا" به درخواست ما جواب ندهند. اما ما براي آنها اولتيماتوم نميفرستيم كه آسان بتوانند آن را رد كنند. اگر پرولتارياي آلمان بداند كه ما آمادهايم تا هرپيشنهاد صلحي را مورد بررسي قرار دهيم شايد اين خود به منزله آخرين قطرهاي باشد كه كاسه را پر ميكند، و در آلمان انقلاب درگيرد."
"ما بررسي تمام پيشنهادهاي صلح را قبول ميكنيم. اما اين بدان معني نيست كه آنها را ميپذيريم. عمده اين است كه ما ميخواهيم به جنگ پايان دهيم ..."
درست ساعت ده و سيوپنج دقيقه بود كه كامنيف درخواست كرد تمامي كساني كه با اعلاميه موافقت دارند اعتبارنامههاي خود را بلند كنند. تنها يك نفر جرأت كرد كه دست به مخالفت برافرازد. اما همهمه ناگهاني پيرامون وي اورا مجبور كرد كه دست خود را پايين آورد- اتفاق آراء!
ناگهان تحت تأثير يك انگيزه دروني همه به پا خاستند و ما مشاهده كرديم كه به اتفاق هم با آهنگ يك دست كه هر لحظه اوج ميگرفت، سرود انترناسيونال را ميسراييم. سربازي سالخورده با موهاي خاكستري مانند كودكي بغض كرده بود. الكساندر كولونتاي تند تند ميكوشيد تا با بهم زدن چشمها جلو اشكهاي خود را بگيرد. هلهله عظيمي سراسر تالار مملو ساخته بود كه پنجره و درها را ميشكافت و آرام و ضعيف در آسمان محو ميشد. كارگر جواني در كنار من، در حالي كه چهرهاش ميدرخشيد، فرياد كرد: "جنگ تمام شد، جنگ تمام شد!" و در پايان سرود، آن لحظه كه در ميان سكوت ناراحت كننده سرپاي ايستاده بوديم يكي از پشت سر فرياد زد: "رفقا! آنهايي را به خاطر بياوريم كه در راه آزادي جان باختند." و آنگاه شروع به خواندن مارش عزا كرديم- سرودي آرام با آهنگ اندوهبار و در عين حال پيروزمند، خالص و خلص روسي و بس هيجانانگيز. سرود انترناسيونال به هر حال يك رنگ خارجي دارد. مثل آن بود كه اين مارش عزا انعكاس دهنده ژرفاي روح تودههاي گمنامي است كه نمايندگان آنها در تالار نشستهاند و با رؤياهاي مبهم خويش روسيه نويني را در نظر مجسم ميكنند و شايد هم بيش از اينها:
در نبردي ناگزير جان باختيد
به خاطر آزادي انسان، به خاطر شرف انسان
جان باختيد و همه آنچه را كه در نزد شما گرامي بود.
در زندانهاي مخوف رنج كشيديد
زنجير در پاي به تبعيدگاهها رفتيد
زنجيرها را بيشكوه با خود كشيديد زيرا نميتوانستيد فراموش كنيد
برادران زجر كشيدهتان را
ز آن رو كه ايمان داشتيد نيروي عدالت از نيروي شمشير برندهتر است
آن روز نزديك است كه آن گاه كه كاخ ستم فرو ريزد و مردم آزاده
بر پاي خواهند ايستاد
بدرود رفقا!
راهي نجيبانه برگزيديد
به دنبال شما ارتش تازه نفس آماده است براي مردن و رنج بردن
بدرود رفقا !
راهي نجيبانه برگزيديد.
در كنار مزار شما سوگند ميخوريم كه نبرد كنيم بكوشيم براي آزادي
و نيكبختي انسانها
تاريخ رهايي طبقه ما
پرولتارياي جهاني با آتش و خون نوشته ميشود
شما نه اولين نسل و نه آخرين نسل زندانيان و قربانيان طبقه كارگر
در راه رهايي خواهيد بود.
از ديوار تيرباران كموناردها در پاريس
تا سنگفرشهاي خونين پطرزبورگ
راهي است
كه طبقه كارگر براي رهايي خويش پيموده است.
به همين خاطر آنها- جانباختگان ماه مارس- آنجا در گورستان سرد رفقا ميدان مارس آرام غنوده بودند. به همين خاطر هزاران و دهها هزار در سلول زندانها و در تبعيدگاهها و در معادن سيبري جان باخته بودند. اين آزادي بدان شكل كه آنها منتظر فرا رسيدنش بودند و آنگونه كه روشنفكران انتظار داشتند، فرا نرسيد- آزادياي فرا رسيده بود طوفانآسا، قاطع، جسور، خسته از فرمولها، بياعتنا به هرگونه برخورد احساساتي، بطور واقعي!
لنين فرمان راجع به زمين را قرائت كرد:
"1- مالكيت ملاكان برزمين بيدرنگ بدون هرگونه بازخريدي ملغي ميشود."
"2- املاك مالكان مانند تمام زمينهاي خالصه ديگر، موقوفهها و اراضي متعلق به كليسا با تمام وسائل زراعتي، اعم از جاندار و بيجان و تمام اعياني و متعلقات آن تا تشكيل مجلس مؤسسان در اختيار كميتههاي ارضي، ناحيهاي و شوراهاي نمايندگان دهقانان منطقهاي قرار داده ميشود."
"3- هرگونه اقدام براي زيان رساندن به داراييهاي مصادره شده كه از اين پس متعلق به خلق است به مثابه بزه سنگيني اعلام ميگردد كه دادگاه نظامي مجازات آن را تعيين خواهد كرد. شوراهاي منطقهاي نمايندگان دهقانان براي رعايت نظم دقيق به هنگام مصادره دارايي ملاكان و براي تعيين مساحت زمينها و اينكه كدام بخش قابل مصادره است و نيز براي تهيه صورت دقيق تمام دارايي مصادره شده و براي حفظ دقيق انقلابي آنچه كه به خلق تعلق گيرد، اعم از اراضي، اعياني، اغنام و احشام و ذخاير خواربار و غيره تمام تدابير ضرور را اتخاذ خواهد كرد."
"4- به منظور رهبري اجراي تحولات بزرگ ارضي تا زماني كه مجلس مؤسسان نسبت به آنها تصميم اتخاذ كند، همه جا دستورالعمل دهقاني زيرين كه از تركيب دويستوچهلودو سفارشنامه دهقانان محلها كه توسط هيئت تحريريه "اخبار شوراي نمايندگان سراسر روسيه" تدوين گرديده و در شماره هشتادوهشت اين "اخبار" انتشار يافته است. (پطروگراد، شماره 88، مورخ 19 اوت 1917 ) ميبايست نصبالعين قرار گيرد."
"5- اراضي دهقانان عادي و كازاكهاي عادي مصادره نميشود."
لنين افزود:
"اين طرح چرنوف وزير سابق نيست كه ميگفت "بايد جنگلها را ساخت" و سعي داشت اصلاحاتي از بالا انجام دهد. مسئله تقسيم اراضي از پايين در محلها حل خواهد شد. مقدار زميني كه به دهقانان واگذار ميگردد برحسب شرايط محل متغيير خواهد بود ... به هنگام دولت موقت ملاكان از اجراي فرامين كميتههاي ارضي مطلقا" سرباز ميزدند- همان كميتههاي ارضي كه "الووف" طرح آنها را ريخت، شينگاريوف آنها را به وجود آورد و كرنسكي آنها را اداره ميكرد."
هنوز بحث آغاز نشده بود كه مردي از ميان جمعيت به زور براي خود راه باز كرد و شتابان خود را به كرسي خطابه رسانيد. وي "پيانيچ" عضو كميته اجرائيه شوراهاي دهقاني بود. تمام وجودش يكپارچه خشم شده بود. با لحني شديد اين سخنان را به چهره نمايندگان پرتاب كرد:
"كميته اجرائيه شوراهاي نمايندگان دهقانان سراسر روسيه به توقيف رفقا "سالازكين" و "ماسلوف" كه از وزيران هستند، اعتراض ميكند. ما طلب ميكنيم كه بيدرنگ آنها آزاد شوند. آنها در دژ "پطروپاولوفسك" زنداني هستند. مي بايست فورا" دست به عمل زده شود. يك لحظه درنگ جايز نيست."
پشت سر او سربازي با ريش آشفته و چشماني آتشين ظاهر شد:
"شما اينجا ايستادهايد و درباره واگذاري زمين به دهقانان گفتگو ميكنيد و آنگاه خود شما در عين حال با نمايندگان منتخب همين دهقانان رفتار مستبدين ستمگر را اعمال ميكنيد. من به شما بگويم- او در اينجا مشت خود را بلند كرد- من به شما بگويم كه اگر مويي از سر آنها كم بشود سروكار شما با قيام خواهد بود!" همهمه هيجان انگيزي در ميان جمعيت پيچيد.
تروتسكي آرام و زهركين با اعتماد به نيروي خود پشت ميز خطابه قرار گرفت. جلسه با غريو شادي اورا استقبال كرد:
"ديروز كميته انقلابي نظامي تصميم كلي داير به آزاد كردن وزيران اسار و منشويك- ماسلوف، سالازكين، گووزدف و ماليانتوويچ اتخاذ كرد. اگر هنوز آنها در دژ پطروپاولوفسك هستند فقط به آن دليل است كه مشغلهها بيحد زياد است ... البته آنها توقيف در منزل خواهند بود تا آن كه جريان شركت آنها در عمليات خائنانه كرنسكي به هنگام شورش كورنيلوف كاملا" روشن شود."
پيانيچ فرياد برآورد: "هيچگاه در هيچ زمان در هيچ انقلابي چيزي كه ما اكنون شاهد آنيم وجود نداشته است." تروتسكي پاسخ داد:
"اشتباه ميكنيد. اين گونه چيزها را حتي انقلاب ما هم ديده است. در روزهاي ژوئيه صدها نفر از رفقاي ما توقيف شدند .. حتي رفيق كولونتاي بنا به درخواست پزشك از زندان آزاد گرديد. اوكسنتيف دو مأمور از نگهبانان سابق تزاري به در خانه او گماشت!"
نمايندگان دهقانان ناسزا گويان خارج شدند. جلسه با استهزاء آنها را بدرقه كرد.
نماينده اسارهاي چپ به تشريح نظريات خود درباره فرمان راجع به زمين پرداخت: اسارهاي چپ با وجود موافقت كامل و اصولي نسبت به فرمان فقط بعد از انجام بحث و مذاكره بدان رأي خواهند داد. ميبايست از عقيده شوراهاي دهقاني اطلاع پيدا كرد.
منشويكهاي بينالمللي نيز اصرار داشتند كه موضوع را در داخل حزب خود مورد بحث قرار دهند.
سپس پيشواي ماكزيماليستهاي جناح آنارشيست دهقاني به ايراد نطق پرداخت: "ما نميتوانيم از آن حزب سياسي كه در نخستين روز بدون هرگونه پرگويي چنين امري را به موقع اجرا ميگذارد قدرداني نكنيم .."
درپشت تريبون يك دهقان تمام عيار با موهاي دراز، چكمههاي بلند برپا و پوستيني برتن ظاهر شد. نگاهي به اطراف افكند و گفت: "سلام بر شما رفقا و هموطنان! اينجا دور و بر ما كادتها پرسه ميزنند. شما دهقانان سوسياليست ما را توقيف ميكنيد پس چرا اين كادتها را توقيف نميكنيد!"
اين حرف سبب درگيري بحث دهقاني پرهيجاني شد. شب گذشته نيز سربازان درست به همين گونه بحث و جدالي داشتند. در اينجا پرولترهاي واقعي دهقاني بحث ميكردند ...
"اعضاي كميته اجرائيه ما اوكسنتيف و ديگران كه ما آنها را مدافعين دهقانان حساب ميكرديم، اينها همان كادتها هستند. آنها را توقيف كنيد، آنها را توقيف كنيد!"
صداي ديگر شنيده شد: "كي هستند اين اكسنتيفها و پيانيچها؟ - آنها ابدا" دهقان نيستند. آنها فقط زبانشان را در دهان ميچرخانند و پر حرفي ميكنند!"
انبوه نمايندگان كه ناطقين را از رفقاي خود احساس كردند به سوي آنها توجه نمودند.
اسارهاي چپ يك تنفس نيمساعته پيشنهاد كردند. هنگامي كه نمايندگان ميخواستند تالار را ترك كنند، لنين به پا خاست: "رفقا! ما نميتوانيم وقت خود را هدر دهيم. فردا صبح تمام روسيه ميبايست از خبري كه داراي اهميتي عظيم است مطلع گردد. هيچگونه تأخير جايز نيست!"
در بحبوحه بحث و مجادله پرهيجان و با صداي پاي صدها نفر، ناگهان صداي فرياد صدر كميته انقلابي نظامي شنيده شد: "در اطاق شماره هفده به پانزده نفر ٌمبلغ براي اعزام به جبهه احتياج داريم!"
دو ساعتونيم بعد نمايندگان در گروههاي جداگانه به تالار بازگشتند. هيئت رئيسه جاي خود را اشغال كرد و جلسه به كار خود ادامه داد. خواندن تلگرافهاي واصله از هنگهاي مختلف كه پشتيباني خود را از كميته انقلابي نظامي اعلام ميداشتند آغاز شد. جلسه به تدريج به جنبوجوش افتاد. نمايندهاي از سربازان روسي جبهه مقدوني با حرارت از وضع آنجا سخن گفت: "ما از دوستي "متحدين" خود بيشتر صدمه ميبينيم تا از دشمن." نمايندگان ارتشهاي دهم و دوازدهم هم كه در همان لحظه معجلا" از جبهه رسيده بودند اظهار داشتند: "ما به شما قول ميدهيم كه در هر زمينه از شما پشتيباني كنيم!" سربازي از دهقانان نسبت به آزاد كردن "سوسيال خائنين" يعني ماسلوف و سالازكين اعتراض كرد. كميته اجرائيه شوراي دهقانان را ميبايست يكجا توقيف كرد! اين سخنان واقعا" انقلابي بود. نمايندهاي از سربازان روسي مقيم ايران اظهار داشت كه به وي ماموريت داده شده است كه به نام سربازان طلب كند تا تمام قدرت به شوراها منتقل گردد. افسري اوكرائيني به زبان مادري خود فرياد زد: "در اين لحظه بحراني هيچگونه تصميمي از لحاظ مليت نبايد گرفته شود ... زنده باد ديكتاتوري پرولتاريا در تمام كشورها!" اين چنين ميجوشيد سيل انديشههاي داغ و ملتهب؛ و روشن بود كه روسيه ديگر هيچگاه لال نخواهد شد.
كامنيف اظهار داشت كه نيروهاي ضد بلشويكي همه جا سعي دارند ايجاد بينظمي كنند، و آنگاه پيام كنگره را خطاب به تمام شوراهاي محلي قرائت كرد:
"كنگره شوراهاي نمايندگان كارگران و سربازان سراسر روسيه به شوراهاي محلي مأموريت ميدهد كه بيدرنگ براي جلوگيري از تعرضات ضد انقلابي ضد يهود و هرگونه كشتار و چپاول ديگر مجدانهترين تدابير را اتخاذ كند. شرف انقلاب كارگري، دهقاني و سربازي اقتضاء ميكند كه هر گونه كشتار و چپاول جلوگيري به عمل آيد."
"گاردسرخ پطروگراد، پادگان انقلابي و ناويان پطروگراد نظام كامل در پايتخت برقرار كردند. كارگران، سربازان و دهقانان ميبايست در همه جا مانند كارگران و سربازان پطروگراد عمل كنند. رفقاي سرباز و كازاك! شما در درجه اول وظيفه داريد كه نظم انقلابي واقعي را تأمين نماييد."
"تمام روسيه انقلابي و سراسر جهان چشم به شما دوخته است!"
ساعت دو بعد از نيمه شب فرمان زمين به رأي گذاشته شد و به اتفاق آراء به استثناي يك رأي تصويب گرديد. شعف و شادماني نمايندگان دهقانان از حد فزون بود ...
بدينسان بلشويكها در حالي كه هرگونه ترديد را از خود دور ساخته و تمام موانع را از پيش پاي خود برميداشتند، بدون وقفه به پيش ميتاختند. آنها يگانه مردمي در روسيه بودند مجهز به برنامه عمل مشخص، در حالي كه ديگران همه هشت ماه تمام بود كه بجز پرگويي كار ديگري انجام نداده بودند. سربازي نحيف، ژنده، ولي خوشبيان پشت كرسي خطابه قرار گرفت. او به مادهاي از دستورالعمل كه در آن گفته ميشد: "فراريان از دريافت سهميه زمين محرومند" اعتراض كرد. ابتدا او را با سوت و هو استقبال كردند، ولي سرانجام سخنان ساده و مؤثر وي همه را به سكوت وا داشت:
"سرباز بدبختي كه به زور به غسالخانه جنگ و به تمام مصائب بيمعنايي كه خود شما در فرمان صلح بدان اعتراف داريد كشانده شده، انقلاب را به مثابه خبر صلح و آزادي تلقي كرد. صلح؟ دولت كرنسكي او را مجددا" به تعرض واداشت، مجبورش كرد كه به كاليستي برود، بكشد و بميرد. او ملتمسانه درخواست صلح كرد، ولي ترهشچنكو به ريش او خنديد ... آزادي؟ در دوران كرنسكي او ناظر بود كه كميتههايش را منحل ميسازند، روزنامههايش را توقيف ميكنند، ناطقين حزبش را به زندان ميافكنند ... و اما در خانهاش – در دهي كه آنجا تولد يافته – ملاكان با كميتههاي ارضي پيكار ميكنند و رفقايش را پشت ميلههاي آهنين مينشانند ... در پطروگراد، بورژوازي دست در دست آلمانها در تهيه مايحتاج ارتش از قبيل خواربار، لباس، مهمات خرابكاري كرد. سرباز در سنگرها لخت و پا برهنه نشست. چه كسي او را مجبور كرد فرار كند؟ دولت كرنسكي كه شما او را ساقط كرديد."
سرانجام حتي براي او دست زدند!
وآنگاه سرباز ديگري به نطق آتشيني پرداخت: "دولت كرنسكي پردهاي نيست كه در پشت آن يك چنين عمل قبيحي مانند فرار بتواند مستور بماند. فراري آدم پستي است كه به خانهاش بر ميگردد و رفقايش را كه در سنگرها ميميرند رها ميكند. هر فراري خائن است و ميبايد مجازات شود ..."(همهمه، فريادها: "بس است، ساكتشو"!) كامنيف معجلا" پيشنهاد ميكند كه مسئله براي بررسي به دولت ارجاع گردد.
ساعت دو و سيدقيقه بعد از نيمه شب سكوت سنگيني حكم فرما شد. كامنيف فرمان تشكيل دولت را قرائت كرد:
"براي ادراه كشور، تا زمان دعوت مجلس مؤسسان، يك حكومت موقت كارگري- دهقاني به نام شوراي كميسرهاي خلق تشكيل ميشود."
"اداره عرصههاي مختلف كشور به كميسيونهايي محول ميگردد كه مجموع آنها ميبايست تحقق پذير شدن برنامه اعلام شده از طرف كنگره را، در وحدت فشرده با سازمانهاي تودهاي كارگران، زنان كارگر، ناويان، سربازان، دهقانان و كارمندان تأمين كند. حاكميت دولتي در قبضه هيئت عمومي رؤساي اين كميسيونها و يا به عبارت ديگر در قبضه شوراي كميسرهاي خلق خواهد بود."
"نظارت بر فعاليت كميسرهاي خلق و حق تعويض آنها در اختيار كنگره شوراهاي نمايندگان كارگران و دهقانان و سربازان سراسر روسيه و كميته اجرائيه مركزي آن ميباشد ..."
تالار ساكت است. اما به هنگام خواندن فهرست نام كميسرهاي خلق، به دنبال هر نام، به ويژه نام لنين و تروتسكي غرش رعدآساي كفزدنها بلند ميشود.
صدر شورا: ولاديمير اوليانوف (لنين)
كميسر خلق در امور داخلي: آ.اي. ريكوف
كشاورزي: و.پ. ميليوتين
كار: آ.ك. شلياپنيكوف
امور جنگي و درياداري: كميتهاي مركب از و.آ. اوفسهينكو (آنتونوف)، ن.و. كريلنكو و و.پ.ا. ديبنكو
امور بازرگاني و صنايع: و.پ. نوگين
فرهنگ خلقي: آ.و. لوناچارسكي
دارايي: آي.اي. اسكوورتسوف (استپانوف)
امور خارجي: ل.د. برونشتيين (تروتسكي)
دادگستري: ك.اي. اوپوكوف (لوموف)
پستوتلگراف: ان.پ. اوپوكوف (گلهيف)
صدر امور ملي: اي.و. جوگاشويلي(استالين)
پست كميسر خلق در امور راهآهن موقتا" خالي ميماند.
درطول ديوار تالار خطي از سرنيزهها كشيده شده بود. سرنيزهها برروي صندلي نمايندگان ايستاده بودند. كميته انقلابي نظامي همه را مسلح ساخته بود. بلشويسم براي نبرد قاطع با كرنسكي كه صداي شيپورش اكنون ديگر از سمت جنوب خاوري شنيده ميشد، مسلح گرديده بود. هيچكس حاضر نبود به خانه برود. برعكس، صدها نفر افراد جديد راه گشوده به درون تالار ميآمدند. بناي عظيم به حد اشباع از سربازان با چهرههاي سخت و از كارگران پر شده بود. ساعتهاي درازي آنها اينجا ايستاده و بدون خستگي به سخنان ناطقين گوش ميدادند. هواي سنگين و خفه پر از دود توتون بود. بوي عرق تنفس انسان و البسه كثيف به مشام ميخورد.
آويلوف عضو هيئت تحريريه "نوواياژين" از جانب سوسيالدمكراتهاي بينالمللي و منشويكهاي بينالمللي باقي مانده در كنگره سخن گفت: صورت باريك جواني داشت. سرداري فاخر او با وضع محيط بشدت ناهماهنگ بود.
"ما ميبايست به وضوح بدانيم كه كجا ميرويم. اگر واژگون ساختن حكومت ائتلافي با اين سهولت انجام گرفت، به سبب آن نبود كه دمكراسي چپ بسيار نيرومند است، بلكه فقط بدين سبب بود كه حكومت به مردم نه نان توانست بدهد و نه صلح. و بخش چپ دمكراسي فقط در صورتي ميتواند حكومت را در دست خود نگهدارد كه قادر به حل اين دو وظيفه باشد. آيا ميتوانيد به مردم نان بدهيد؟ گندم در كشور بسيار كم است. اكثريت تودههاي دهقاني به دنبال شما نخواهند آمد، به دليل آنكه شما ميتوانيد به دهقانان نان و ماشين كه مورد احتياج مبرم آنها است بدهيد. سوخت و ديگر كالاهاي مورد احتياج اوليه تقريبا" غيرقابل دسترسي است ... دسترسي به صلح به همينگونه دشوار و حتي دشوارتر است. حكومتهاي كشورهاي متحد حتي از گفتگو با اسكوبهلف امتناع كردهاند و پيشنهاد كنفرانس صلحي كه ما دادهايم به هيچوجه از طرف آنها پذيرفته نخواهد شد. شما را نه لندن، نه پاريس و نه برلن خواهند شناخت. فعلا" نميتوان برروي پشتيباني فعال پرولتارياي كشورهاي متحد حساب كرد، زيرا اكثريت پرولتاريا هنوز از مبارزه انقلابي بسيار دور است. بخاطر بياوريد كه دمكراسي متحد ما حتي كنفرانس استكهلم را نتوانست تشكيل دهد. و اما درباره سوسيال دمكراسي آلمان: من اين اواخر با رفيق گلدنبرگ نماينده استكهلمي خودمان صحبت كردم. نمايندگان جناح چپ به او گفتهاند كه انقلاب در آلمان به هنگام جنگ غيرممكن است (صداهاي فرياد همواره در تالار بيشتر و خشمگينتر ميشد، ولي آويلوف ادامه داد). آيا ارتش روسيه، در صورتي كه ائتلافهاي اتريش و آلمان با فرانسه و انگلستان به حساب ما با هم آشتي كنند، بدست آلمانها سركوب خواهد شد؟ و يا ما با آلمان صلح جداگانهاي منعقد خواهيم ساخت كه در نتيجه آن در هر حال روسيه منفرد خواهد گرديد. من همين الآن اطلاع يافتم كه سفيران متفقين ميخواهند بروند و در تمام شهرهاي روسيه كميته نجات ميهن و انقلاب تشكيل يافته است ... هيچ حزبي نميتواند به تنهايي از عهده چنين دشواريهاي غيرقابل تصور برآيد. فقط اكثريت واقعي خلق كه حامي دولت ائتلافي سوسياليستي باشد ميتواند امر انقلاب را به سرانجام برساند ..."
سپس وي قرار دو فراكسيون را قرائت كرد:
"با در نظر گرفتن اين كه براي نجات دستاوردهاي انقلاب تشكيل فوري حكومتي ضرورت دارد كه متكي باشد به دمكراسي انقلابي كه در شوراهاي نمايندگان كارگران، سربازان و دهقانان تشكيل يافته است، و نيز نظر به اين كه وظيفه چنين حكومتي عبارت است از دستيابي سريع صلح دمكراتيك، واگذاري زمين به كميتههاي ارضي، سازماندهي نظارت برتوليد و دعوت مجلس مؤسسان در موعد مقرر، لذا كنگره مقرر ميدار: كميته اجرائيه موقت براي تأسيس حكومت با موافقت آن گروههاي دمكراسي انقلابي انتخاب گردد كه در كنگره عمل ميكند"
استدلالات آرام و خونسردانه آويلوف، نمايندگان را عليرغم شورانقلابي آنها قدري مردد ساخت. درآخر نطق او فريادها و سوتزدنها آرام گرفته بود و هنگامي كه وي بيانات خود را تمام كرد حتي از برخي نقاط صداي كفزدنها شنيده شد.
كارهلين به دنبال آويلوف به سخن درآمد. او نيز جوان بود و بيباك و در صداقتش هيچكس ترديد نداشت. مضافا" اينكه نماينده حزب اسارهاي چپ يعني حزب "ماريااسپيريدونووا" بود – يگانه حزبي كه به دنبال بلشويكها ميرفت و دهقان انقلابي را به دنبال خود ميكشانيد:
"حزب ما از ورود به شوراي كميسرهاي خلق امتناع ورزيده است، زيرا ما نميخواهيم براي هميشه از آن بخش ارتش انقلابي جدا شويم كه كنگره را ترك گفت. چنين گسستي ما را از امكان ميانجيگري بين بلشويكها و ديگر گروههاي دمكراتيك محروم ميدارد، و حال اين كه اين ميانجيگري است كه در لحظه حاضر وظيفه اساسي ما است. ما نميتوانيم هيچ حكومتي را مورد پشتيباني خود قرار دهيم جز حكومت ائتلاف سوسياليستي. علاوه بر اين ما به رفتار مستبدانه بلشويكها معترضيم. كميسرهاي ما از پستهاي خود رانده شدهاند. ديروز يگانه ارگان مطبوعاتي ما "ازناماياترودا" (پرچم كار) ممنوع گرديد. دوماي شهر براي مبارزه با شما كميته پرتوان نجات ميهن و انقلاب تشكيل ميدهد. شما هم اكنون منفرد هستيد. هيچيك از گروههاي دمكراتيك از حكومت شما حمايت نميكند."
تروتسكي مطمئن و مسلط به خود پشت كرسي خطابه قرار گرفت. زهرخندي تقريبا" استهزاء آميز بر لبانش نقش بسته بود. او با صداي زنگ داري به سخن پرداخت. جمعيت انبوه به طرف جلو خم شد تا هركلمهاش را بشنود:
"هيچيك از اين دعاوي درباره خطر انفراد حزب ما تازگي ندارد. در آستانه قيام نيز براي ما شكست محتوم پيشبيني ميكردند. همه يكجا مخالف ما بودند. فقط فراكسيون اسارهاي چپ از كميته نظامي انقلابي پشتيباني ميكرد. پس ما با وجود تمام اين احوال چگونه توانستيم حكومت را بدون خونريزي واژگون سازيم. اين واقعيت درخشانترين گواه آن است كه ما منفرد نبوديم. در واقع اين حكومت موقت بود كه منفرد شده بود. احزاب دمكراتيك مخالف ما بودند كه منفرد بودند و آنها هم اكنون هم منفرد هستند و براي هميشه از پرولتاريا بريدهاند."
"با ما از ضرورت ائتلاف سخن ميگويند. فقط يك ائتلاف امكان پذير است و آن ائتلاف با كارگران، سربازان و تهيدستترين دهقانان است و افتخار تحقق بخشيدن به اين ائتلاف از آن حزب ما است. اما آويلوف كدام را در نظر دارد؟ ائتلاف با آنهايي كه پشتيبان حكومت خائن برميهن ما بودند؟ ائتلاف در تمام موارد عامل افزايش نيرو نيست. مثلا" آيا سازماندهي قيام ممكن ميبود اگر در صفوف ما "دان" و "اوكسنتيف" قرار داشتند؟ (شليك خنده). اوكسنتيف نان كم ميداد، اما آيا ائتلاف با آبورونتسيها نان بيشتري خواهد داد؟ وقتي ميبايست بين دهقانان و اوكسنتيف كه كميتههاي ارضي را توقيف ميكرد يكي را انتخاب نمود، ما دهقانان را برميگزينيم. انقلاب ما يك انقلاب كلاسيك در صفحات تاريخ باقي خواهد ماند ..."
"ما را متهم ميسازند كه از سازش با ديگر احزاب دمكراتيك امتناع ميورزيم. ولي آيا ما در اين امر گناهكاريم؟ يا شايد چنان كه "كارهلين" گمان مييرد تقصير با "سؤتفاهم" است؟ نه، رفقا! هنگامي كه در بحبوحه انقلاب، حزب ما كه هنوز با دود باروت احاطه شده بود، ميآيد و ميگويد: "اين حاكميت! آن را دست بگيريد!" و آنهايي كه حكومت به آنها عرضه شده است به صف دشمنان ميپيوندند، اين ديگر "سؤتفاهم" نيست. اين اعلام جنگ بيامان است، و اين جنگ را ما اعلام نكرديم."
"آويلوف تهديد ميكند كه اگر ما "منفرد" بمانيم آنگاه مساعي ما براي دسترسي به صلح عقيم ميماند. تكرار ميكنم كه من نميتوانم بفهمم ائتلاف با اسكوبهلف و يا حتي ترهشچنكو چگونه ميتواند براي دستيابي به صلح به ما كمك كند. آويلوف سعي دارد كه ما را از خطر صلح به حساب روسيه بترساند. در اين باره من بايد بگويم كه اگر زمام اروپا همچنان در دست بورژوازي امپرياليستي باقيبماند، در آن صورت روسيه انقلابي در هر حال به ناچار معدوم خواهد شد. از دو حال خارج نيست: يا انقلاب روسيه جنبش انقلابي را در اروپا برميانگيزد، يا دول اروپايي انقلاب روسيه را خفه ميكند." ( لنين معتقد بود كه پيروزي انقلاب با اتكاء به نيروي كارگران و دهقانان و طبقات تهيدست در يك كشور واحد امكان پذير است. مترجم)
نمايندگان به شدت كف زدند و احساس اين كه پيشاهنگان نبرد تمامي بشريتاند در آتش شوق ميسوختند؛ و از اين كه نوعي تصميم و قاطعيت آگاهانه و سخت تمام عمليات تودههاي قيام كننده را فراگرفت وبراي هميشه باقيماند.
ولي طرف مقابل ديگر به مبارزه دست زده بود. كامنيف به نماينده اتحاديه كارگران راهآهن اجازه سخن داد. او مردي بود چهارشانه با چهرهاي خشن، كه خصومت آشتيناپذير خود را پنهان نميداشت. اثر نطقش در جلسه همچون انفجار بمب بود:
"من از طرف نيرومندترين سازمان در روسيه اجازه سخن خواستهام و به شما اعلام ميدارم: كميته اجرائيه مركزي اتحاديه كاركنان راهآهن سراسري روسيه به من مأموريت داده است كه تصميم اتحاديه را درباره مسئله تشكيل حكومت به اطلاع شما برسانم. كميته مركزي بيترديد از پشتيباني بلشويكها، در صورتي كه آنها همچنان در حال خصومت با تمام دمكراسي روسيه باقي بمانند، امتناع ميورزد."
همهمه وحشتانگيزي در تالار پيچيد. ناطق ادامه داد:
"در سال1905 و در روزهاي كورنيلوفگري كارگران راهآهن خود را بهترين مدافعان انقلاب نشان دادند، ولي شما ما را به كنگره دعوت نكرديد. (فريادها: شما را كميته سابق دعوت نكرد.)
ناطق بدون اعتناء ادامه داد:
"ما اين كنگره را قانوني نميشماريم. پس از خروج منشويكها و اسارها اكثريت لازم براي تشكيل جلسه باقي نمانده است ... اتحاديه ما از كميته اجرائيه سابق پشتيباني ميكند و اعلام ميدارد كه كنگره فاقد حق انتخاب كميته اجرائيه نوين است."
"حاكميت ميبايست حاكميتي سوسياليستي و انقلابي و در برابر ارگانهاي معتبر تمام دمكراسي انقلابي مسئول باشد. مادام كه چنين حاكميتي ايجاد نشده است اتحاديه كارگران راهآهن از حمل و نقل دستجات ضدانقلابي به پطروگراد خودداري خواهد كرد و در عين حال به اعضاي خود دستور خواهد داد كه بدون تأييد اتحاديه هيچ دستوري را انجام ندهند. كميته اجرائيه اتحاديه، تمام اداره راهآهنهاي روسيه را بدست خود ميگيرد."
اواخر اين نطق در ميان طوفان شديد خشم عمومي تقريبا" خفه شد. معذالك اين ضربه سختي بود. براي پيبردن به تأثير دردآور آن كافي بود به چهره درهم اعضاي هيئت رئيسه نگريست. كامنيف با اختصار پاسخ داد كه هيچگونه ترديدي درباره اختيار قانوني كنگره مورد ندارد، زيرا قطعنظر از خروج منشويكها و اسارها تعداد باقيمانده نمايندگان در جلسه حتي بيش از حد نصابي است كه كميته اجرائيه مركزي سابق مقرر داشته است.
سپس شوراي كميسرهاي خلق با اكثريت شكننده آراء انتخاب گرديد. انتخاب كميته اجرائيه و پارلمان جديد جمهوري روسيه بيش از يك ربع ساعت وقت نگرفت. تروتسكي نتيجه را اعلام داشت: يكصد عضو از جمله هفتاد نفر از بلشويكها. اما درباره دهقانان و احزابي كه كنگره را ترك گفتهاند براي آنها كرسيهاي آزاد باقي گذاشته شده بود. "ما با خرسندي تمام احزاب و گروههايي را كه برنامه ما را قبول كنند، ميپذيريم." و با اين جمله تروتسكي گزارش را به پايان رسانيد.
بلافاصله دومين كنگره شوراهاي سراسر روسيه نيز به پايان خود رسيد تا نمايندگان بتوانند سريعا" به اطراف و اكناف روسيه رهسپار شوند و جريان حوادث بزرگي را كه رخ داده است به اطلاع مردم برسانند.
تقريبا" ساعت هفت صبح بود كه ما بليط فروشها و رانندگان ترامواهايي را كه در برابر اسمولني ايستاده بودند از خواب بيدار كرديم. اين ترامواها را اتحاديه كارگران تراموا براي رسانيدن نمايندگان به خانههايشان فرستاده بود. محيط درون ترامواها به اندازه محيط كنگره در شب گذشته پرهيجان و شاداب نبود. چهرها بسيار نگران مينمود. يحتمل آنها بخود ميگفتند: "خوب، حالا ما حاكم شديم، اما چگونه خواهيم توانست خواستهاي خود را پيش ببريم؟"
نزديك خانه يك گشتي مسلح از افراد عادي ما را نگاه داشت و دقيقا" مورد بازرسي قرار داد. اعلاميه دوما تأثير خودش را ميبخشيد.
بانوي صاحبخانه، چون صداي ما را شنيد، با شال ابريشمي گلي رنگي كه به دوش خود انداخته بود، دوان دوان به استقبال ما آمد:
"كميته خانه طلب ميكند كه شما مردها كشيك بدهيد."
"كشيك چه لزومي دارد؟"
"آخر بايد زنها و كودكان را حفظ كرد!"
"در مقابل كي؟"
"در مقابل دزدها و چپاولچيان!"
"پس اگر كسي از كميته انقلابي نظامي بيايد و در جستجوي اسلحه برآيد چي؟"
"بلي، آنها همه خود را اينطور مينامند. وانگهي، مگر فرقي دارد؟"
من رسما" اعلام داشتم كه كنسول به تمام اتباع امريكا قدغن كرده است كه در مناطقي كه روشنفكران روسي زندگي ميكنند با خود اسلحه برندارند.
###########################
فصل شش
كميته نجات ميهن و انقلاب
جمعه نهم نوامبر (بيستوهفتم اكتبر)
"نووچركاسك: هشت نوامبر (بيستوشش اكتبر) با در نظر گرفتن اقدام بلشويكها به قصد واژگون ساختن حكومت موقت و تصرف قدرت حاكمه در پطروگراد و ديگر نواحي، حكومت نظامي كه غصب قدرت حاكمه را توسط بلشويكها جنايت و امري به كلي غيرمجاز ميشمرد، ضمن اتحاد فشرده با ديگر حكومتهاي نظامي كازاك، از حكومت موقت ائتلافي موجود كاملا" پشتيباني ميكند. نظر به وضع فوقالعاده و قطع ارتباط با دولت مركزي، حكومت نظامي موقتا" و تا احياء قدرت حاكمه حكومت موقت و برقراري نظم مجدد در روسيه، از روز بيستوپنج اكتبر اختيارات كامل حاكميت دولتي در منطقه "دون" را بر عهده ميگيرد."
"رئيس حكومت نظامي كازاك: آتامان كالهدين"
فرمان نخست وزير كرنسكي كه در كاچينا امضاء شده است:
"اعلام ميدارم كه من نخستوزير حكومت موقت و سرفرماندهي عالي تمام نيروهاي مسلح جمهوري روسيه امروز در رأس جبهه نظاميان وفادار به ميهن، وارد شدهام. به تمام واحدهاي منطقه نظامي پطروگراد كه بدون تعقل و از روي گمراهي به دارودسته خائنين به ميهن و انقلاب پيوستهاند امر ميدهم كه بدون ساعتي درنگ براي اجراي وظايف خود بازگشت كنند. اين فرمان در تمام گروهانها، اسوارانها و اسكادرانها خوانده شود."
"نخست وزير حكومت موقت وسر فرماندهي عالي : آ. كرنسكي
تلگرام كرنسكي به فرمانده جبهه شمال:
"كاچينا توسط نظاميان وفادار به دولت تصرف شده و بدون خونريزي اشغال شده است. گروههاي ناويان كرونشتات و سربازان هنگهاي سه ميونوف و ايسمائيلوف بيچونوچرا اسلحه خود را تسليم داشته به ارتش دولتي پيوستهاند. به تمام ستونهايي كه در راه هستند دستور ميدهم كه به سرعت پيشروي كنند. واحدهاي نظامي از كميته انقلابي فرمان عقبنشيني دريافت داشتهاند ..."
كاچينا، كه در حدود سيكيلومتر در جنوب باختري پطروگراد واقع است، شبانه به تصرف درآمده بود. واحدهاي دو هنگ نامبرده (غير از ناويان) كه بدون فرمانده در آن حوالي پرسه ميزدند واقعا" هم در محاصره كازاكها افتاده و اسلحه خود را تسليم كرده بودند، اما به ارتش نپيوسته بودند. در اين گيرودار گروه انبوهي از سربازان در اسمولني دچار بلاتكليفي بودند و ميخواستند وضع خود را روشن كنند. آنها نميدانستند كازاكها تا اين اندازه نزديكاند. بعدا" سعي داشتند با آنها وارد مذاكره شوند.
درجبهه انقلابي بطور مشهود سردرگمي حكمفرما بود. پادگانهاي شهرهاي كوچك جنوب پطروگراد به دو و يا دقيقتر بگوييم به سه قسمت تقسيم شده بودند و هر يك بين خودشان نزاع داشتند. فرماندهان عاليرتبه از زور كسي به طرفداري كرنسكي گرويده بودند. اكثريت سربازان هوادار شوراها، مابقي در عذاب ترديد و تزلزل.
كميته انقلابي نظامي معجلا" سروان موراويف- افسر جاه طلب گارد را به فرماندهي دفاع از پطروگراد تعيين كرد- همان موراويف كه در تابستان گذشته "گروهانمرگ" تشكيل داده بود و ميگويند روزي به دولت اعلام كرد كه "خيلي با بلشويكها تعارف ميكنيد. آنها را بايست خرد و خاكشير كرد." وي مردي بود داراي جنم نظامي كه در برابر زور و جسارت سر فرود ميآورد- شايد اين سر فرود آوردن تماما" صادقانه بود.
اينك سيوشش ساعت بود كه رابطه بلشويكها با استانهاي روسيه و با تمامي جهان خارج قطع بود. كاركنان راهآهن و تلگرافچيها از مخابره و ارسال تلگرافهاي آنها امتناع ميكردند. كارمندان پست مكاتيب آنها را نميپذيرفتند. فقط ايستگاه راديو دولتي واقع در "تزارسكويهسلو" هر نيم ساعت يكبار بولتن اخبار و اعلاميه آنها را در تمام نقاط كشور پخش ميكرد. كميسرهاي كميته انقلابي نظامي در مسابقه با كميسرهاي دوماي شهري، در قطارها با شتاب تمام به اطراف و اكناف كشور ميشتافتند. در جبهه دو هواپيما شامل اوراق تهييجي پرواز ميكردند.
ولي سريعتر از هر وسيله ارتباطي امواج قيام بود كه به سرعت در روسيه گسترده ميشد. شوراي هلسينگفور قطعنامهاي داير به پشتيباني از انقلاب صادر كرد. در شهر كيف بلشويكها زرادخانه و تلگرافخانه را به تصرف درآوردند، اما نمايندگان كنگره كازاكها كه در آن شهر جلسه تشكيل داده بودند، آنها را بيرون راندند. در كازان، كميته انقلابي نظامي، افسران ستاد پادگان محل و كميسر حكومت موقت را توقيف كرد. از "كراسنوبارسك" خبر رسيد كه شوراها ارگانهاي اداره مختار شهري را تصرف كردهاند. در مسكو، كه وضع در اثر اعتصاب چرمسازها از يكسو و خطر اخراج دسته جمعي كارگران از سوي ديگر، بغرنج شده بود، شوراها با اكثريت شكننده آراء به پشتيباني از اقدام بلشويكها در پطروگراد رأي دادند. در اينجا ديگر كميته انقلابي نظامي تشكيل شده و وارد عمل شده بود.
درهمه جا جريان وقايع بدين نحو بود كه سربازان صفي(104) و كارگران صنايع همگي از شوراها پشيباني ميكردند. افسران و يونكرها و بورژوازي كوچك- همانند نمايندگان بورژوازي يعني كادتها و سوسياليستهاي معتدل- در صف حكومت موقت قرار داشتند. در همه شهرها كميتههاي نجات ميهن و انقلاب تشكيل شده و خود را براي جنگ داخلي آماده ميكردند.
روسيه پهناور از هم ميپاشيد. اين پويش از سال 1905 آغاز شده بود. انقلاب مارس (فوريه)، آن را تسريع كرد و در اوائل موجد اميدواري مبهمي نسبت به نظام نوين گرديد، ولي سرانجام كارش بدان منتهي شد كه شكلهاي نظام كهنه را كه از مدتها پيش منحط شده بود، حفظ كرد. و اكنون ديگر بلشويكها در طي يك شب تمامي اين شكل را متلاشي كرده و مانند دود به هوا فرستاده بودند. روسيه كهنه برباد رفت. جامعه بيشكل ذوب شد و تحت تأثير حرارتهاي نخستين همچون ماده مذاب به جريان درآمد. از ميان شعلههاي دريايي از آتش، موج نبرد طبقاتي پرتوان و بياماني برخاست و همراه با آن هستههاي نوسازيهاي نويني كه هنوز ترد و زودشكن بود، ولي به تدريج سخت و صلب ميشد، به وجود ميآمد.
درپطروگراد، در شانزده وزارتخانه كه زير رهبري دو وزارتخانه- كار و خواربار- قرار داشتند و حكومت سوسياليستي متجانسي تشكيل داده بودند، كارمندان دست به اعتصاب زدند.
دراين بامداد سرد و مرطوب به نظر ميرسيد كه "مشتيبلشويك" چنان تنها ماندهاند كه دستشان از زمين و آسمان كوتاه است. دريايي از خصومت جوشان آنها را احاطه كرده بود. كميته انقلابي نظامي، در تنگنا ضربات متقابلي وارد ميآورد و با تمام نيرو از موجوديت خود دفاع ميكرد. "جسارت، باز هم جسارت، هميشه جسارت!" ساعت پنج صبح گاردهاي سرخ به چاپخانه متعلق به اداره مختار شهر وارد شدند و هزاران نسخه پيام اعتراضي دوما را ضبط كردند. و "روزنامه اداره خودمختار شهر" ارگان رسمي دوما را بستند. تمام روزنامههاي بورژوازي از ماشينهاي چاپ بيرون ريخته شد- از جمله روزنامه ارگان كميته اجرائيه مركزي سابق به نام "گولوسسولداتا" (صداي سرباز)- تعطيل شد، ولي با تغيير عنوان و به نام "سولداتسكيگولوس" (صداي سربازي) به تعداد صدهزار نسخه انتشار بافت و بذر خشم و نفرت پيرامون خويش پاشيدن گرفت.
"افرادي كه شبانه ضربه خائنانه خود را وارد ساختند، افرادي كه روزنامه را بستند، نخواهند توانست مدت زيادي كشور را در تاريكي نگهدارند. كشور از واقعيت آگاه خواهد شد و حق شما- آقايان بلشويكها – را كف دستتان خواهد گذاشت. همه ما اين را خواهيم ديد ..."
ساعت يك ما از خيابان "نوسكي" پايين ميرفتيم. در برابر ما سراسر خيابان مملو از جمعيت بود. گاهگاه يك گاردسرخ و يا يك ناوي با تفنگ سرنيزهدار از آنجا ميگذشت و به گيرجمعيت ميافتاد و در حلقه تنگ فشار قريب به صد نفر مرد و زن دكاندار، دانشجو، كارمند و اداري قرار ميگرفت. اينها همه مشتهاي خود را تكان ميدادند، لعنت ميفرستادند و تهديد ميكردند. در روي پلهها پيشاهنگها و افسران نسخههاي "سولداتسكيگولوس" را پخش ميكردند. كارگري با بازو بند سرخ و تپانچه در دست در ميان ازدحام خصمانه ايستاده بود، از شدت خشم بر خود ميلرزيد و ميخواست كه نسخههاي روزنامه را به او تحويل دهند ...
به نظر من تاريخ هيچگاه پديده مشابهي بخود نديده است. در يك طرف مشتي كارگر و سرباز مسلح كه تجسم قيام پيروزمند بودند- سخت بيپناه و از طرف ديگر ازدحامي به شدت خشمگين مركب از همان افرادي كه ظهرها پيادهروهاي خيابان پنجم را پر ميكنند- جمعيتي كه مسخره ميكنند، لعنت ميفرستند و فرياد ميزنند: "خائنين، پرووكاتورها."
درها را دانشجويان و افسران حفظ ميكردند- بازوبندهاي سفيدي داشتند كه با خط سرخ بر روي آنها نوشته شده بود: "ميليس كميته امنيت اجتماعي." نيم دوجين پيشاهنگ ميآمدند و ميرفتند. داخل بنا از مردم ميجوشيد. سروان گومبرگ از پلهها پايين آمد و گفت: "آنها ميخواهند دوما را منحل كنند. اكنون كميسر بلشويكها در دوما نشسته است ..." وقتي ما بالا رفتيم "ريازانف" را ديديم كه به سرعت دور ميشود. او اينجا آمده بود تا از دوما بخواهد شوراي كميسرهاي خلق را به رسميت بشناسد؛ و رئيس شهر با قاطعيت به او جواب رد داده بود.
درتمام بناهاي دوما ازدحامي بزرگ از كارمندان، روشنفكران، روزنامهنگاران خارجي، افسران فرانسوي و انگليسي و غيره فرياد ميزدند، همهمه ميكردند و دست و سر و پا تكان ميدادند. مهندس شهر با قيافهاي پيروزمند به آنها اشاره ميكرد و ميگفت: "تمام سفارتخانهها دوما را يگانه حكومت قانوني ميشناسند، اما اين بلشويك دزدان و غارتگراني بيش نيستند و اساسا" كارشان ساخته شده است. موضوع بيش از چند ساعت طول نخواهد كشيد. تمام روسيه با ما است."
درتالار "الكساندرروفسكي" جلسه وسيع و پر جمعيت "كميتهنجات" جريان داشت. فيليپوفسكي برجلسه رياست ميكرد و در پشت كرسي خطابه باز همان اسكوبهلف سخن ميراند. در ميان صداي كف زدنها، وي نام سازمانهايي را كه تازه به "كميتهنجات" پيوسته بودند، بر ميشمرد: كميته اجرائيه شوراهاي دهقاني، كميته اجرائيه مركزي سابق، كميته مركزي ارتش، كميته مركزي ناوگان، منشويكهاي بينالمللي، سوسياليستهاي انقلابي، گروه نمايندگان جبهه از كنگره شوراها، كميتههاي مركزي منشويكها و اسارها و سوسياليستهاي خلق، گروه "بدينسترو (وحدت) اتحاديه دهقانان، كئوپراتيوها، زمستوها،.................ص 105 كتاب.................................... اتحاديه اتحاديهها، ويكژال (كميته اجرائيه اتحاديه راهآهنهاي سراسري) اتحاديه بازرگاني- صنعتي ... وي ميگفت:
"... حاكميت شوراها حاكميت دمكراسي نيست، بلكه ديكتاتوري است و آنهم نه ديكتاتوري پرولتاريا، بلكه ديكتاتوري عليه پرولتاريا. هركس زندگيش ملهم از انقلاب بوده و هست، ميبايد اكنون همراه با ما بخاطر دفاع از انقلاب بپاخيزد ..."
"وظيفه روز نه فقط بيزيان ساختن عوامفريبان غيرمسئول است، بلكه همچنين مبارزه با ضد انقلاب ميباشد ... اگر اين شايعات صحيح است كه در استانها ژنرالهايي هستند كه ميخواهند از جريان وقايع بهرهبرداري كنند و با مقاصد ضدانقلابي به سوي پطروگراد روان گردند، اين امر بار ديگر ثابت ميكند كه ما وظيفه داريم يك حكومت دمكراتيك پرتوان به وجود آورديم؛ و در غير اين صورت به دنبال هرجومرج از چپ، هرجومرجي از راست خواهد آمد. پادگان پطروگراد نميتواند به هنگامي كه در كوچهها خريداران "گولوسسولداتا" و پسر بچههاي فروشنده "رابوچاياگازتا" را توقيف ميكنند، بيتفاوت باقيبماند. زمان انقلاب سپري شده است ... بگذار هركس كه اعتقاد خود را به انقلاب از دست داده است كنار برود ... براي اينكه حاكميت دمكراتيك واحدي احياء شود لازم است مجددا" اعتبار انقلاب را بالا برد ... پس سوگند ياد كنيم، رفقا، كه يا انقلاب نجات يابد و يا ما نيز با آن از بين برويم."
جلسه به پاي خاست و اين سخن در ميان صداي رعدآساي كف زدنها گم شد. تمام چشمها ميدرخشيدند. در تالار يك نفر پرولتر ديده نميشد ...
رشته سخن را "واينشتاين" بدست گرفت:
"ما ميبايست آرامش را حفظ كنيم، و تا زماني كه افكار عمومي مجدانه به گرد كميته نجات حلقه نزده است از هر اقدامي خودداري كنيم. فقط آنگاه است كه ما ميتوانيم به حمله دست بزنيم."
نماينده "ويكژال" اظهار داشت كه سازماني كه وي را فرستاده است ابتكار ايجاد حكومت نويني را به عهده ميگيرد. هيئت نمايندگي آن براي مذاكرات مربوط به اسمولني رهسپار شده است ... بحث پر حرارتي آغاز شد. آيا بايد بلشويكها را در حكومت جديد راه داد؟ مارتوف عقيده داشت كه بايد آنها را راه داد. او استدلال كرد كه بالاخره بلشويكها حزب سياسي بسيار مهمي هستند. اختلاف عقيده بروز كرد. جناح راست منشويكها و اسارها و نيز سوسياليستهاي خلقي، نمايندگان مؤسسات تعاوني و بورژوازي شديدا" مخالفت كردند ... يكي از ناطقين آنها گفت:
"آنها به روسيه خيانت كردهاند. آنها جنگ داخلي را آغاز كردهاند و جبهه را در برابر آلمانها شكستهاند. بلشويكها بايد بيرحمانه قلعوقمع شوند ..."
اسكوبهلف نظر داد كه هم بلشويكها اخراج شوند و هم كادتها.
ما با يك اسارجوان به صحبت پرداختيم كه در موقع خود همراه بلشويكها جلسه مشاوره دمكراتيك را ترك گفته بود. واقعه در آن شبي اتفاق افتاد كه تسرهتلي و ديگر سازشكاران سياست ائتلافي را به دمكراسي روسيه تحميل كردند. من از او پرسدم:
"شما اينجا هستيد؟"
آتشي از چشمانش شعله ور شد و فرياد زد:"بلي، من نيمه شب همراه رفقاي حزبيم كنگره را ترك گفتيم. من بيست سال زندگي خودم را براي اين به خطر نينداختم كه حالا زير دگنك افراد جاهل از آنها تبعيت كنم. شيوه عمل آنها غيرقابل تحمل است. ولي آنها حساب دهقانان را نكردهاند ... وقتي دهقانان بپاخيزند، پايان كار آنها مسئله يك دقيقه خواهد بود."
"مگر دهقانان بپا خواهند خاست؟ مگر فرمان راجع..........دهقانان ......ص 106 كتاب............ مگر آن ها بيش از اين چه ميخواهند؟"
او با عصبانيت ديوانهواري فرياد زد: "آها! فرمان زمين! شما ميدانيد كه اين فرمان زمين چيست؟ اين فرمان ما است. تمام و كمال برنامه اسارها است. حزب من پس از تحقيق دقيق مطالبات دهقاني اين سياست را طرح ريزي كرده است. اين يك دزدي است!"
"خوب، اگر اين سياست مخصوص شما است، پس ايراد شما به چه چيز است؟ اگر خواست دهقانان چنين است، پس به چه مناسبت آنها قيام كنند؟"
"چطور شما نميفهميد؟ مگر براي شما روشن نيست كه دهقانان فورا" خواهند فهميد كه تمام اينها صاف و ساده يك فريبكاري است؟ آنها خواهند فهميد كه اين غاصبين برنامه اساري ما را دزديدهاند."
من از او پرسيدم: "آيا راست است كه "كالهدين" به سمت شمال حركت ميكند؟"
اوسرش را به علامت تأييد تكان داد، دستهايش را از شدت رضامندي بهم ماليد و گفت:
"كاملا" راست است. حالا شما ميبينيد كه اين بلشويكها چه آشي پختهاند! آنها ضد انقلاب را عليه ما به حركت در آوردهاند. انقلاب معدوم شد!"
"ولي آيا شما از انقلاب دفاع خواهيد كرد؟"
"البته، ما تا آخرين قطره خون خود از آن دفاع خواهيم كرد، ولي به هيچوجه با بلشويكها همكاري نخواهيم كرد."
"خوب، اگر "كالهدين" به پطروگراد برسد و بلشويكها به دفاع از شهر برخيزند مگر شما به آنها ملحق نخواهيد شد؟"
"البته كه خير. ما نيز از شهر دفاع خواهيم كرد، ولي نه همراه بلشويكها. "كالهدين" دشمن انقلاب است، ولي بلشويكها نيز دشمن انقلاباند."
"چه كسي را شما ترجيح ميدهيد؟ كالهدين را يا بلشويكها را؟"
"صحبت بر سر اين موضوع نيست. من به شما ميگويم انقلاب معدوم شده است و گناه آن بر گردن بلشويكها است. ولي گوش كنيد! چرا ما در اين باره صحبت مي كنيم؟ كرنسكي ميآيد ... پس فردا ما دست به تعرض خواهيم زد ... اسمولني هم اكنون نمايندگاني فرستاده به ما پيشنهاد ميكند كه حكومت نويني تشكيل دهيم. ولي حالا آنها در چنگ ما هستند. آنها مطلقا" ناتوانند ... ما با آنها همكاري نخواهيم كرد ..."
صداي تيري از كوچه برخاست. ما به سوي پنجره شتافتيم. گارد سرخ كه در نتيجه حملات جمعيت بكلي از خود بدر شده بود تيري خالي كرده دست دختري را مجروح ساخته بود. ما ديديم كه چگونه مجروح را روي تخته رواني خواباندند در حالي كه جمعيت پيرامون وي به هيجان آمده بود. فريادهاي مجروح به گوش ما ميرسيد. ناگهان از گوشه خيابان ميخائيلوفسكي زرهپوشي هويدا شد. مسلسلهايش از سويي به سوي ديگر ميچرخيد. جمعيت بيدرنگ پاي به فرار نهاد. همانگونه كه در موارد مشابه عمل ميشود، افرادي روي زمين دراز كشيدند يا در جويبار كنار خيابان و پشت ستونهاي تلفن پناه بردند. زرهپوش تا مقابل در دوما پيش آمد. از برجك آن مردي خارج گرديد و مطالبه كرد كه نسخههاي "سولداتسكيگولوس" را به او بدهند. پيشاهنگان به او خنديدند و به هشتي روان شدند. زرهدار لاقيدانه به دور بنا چرخي زد و از "نوسكي" به سوي بالا روان شد. افرادي كه در خيابان دراز كشيده بودند برخاستند و لباسهاي خود را تكان دادند ...
درداخل، ولوله غيرقابل تصوري پيچيد. هركس با دستهاي از روزنامه "سولداتسكيگولوس" شتابان در جستجوي جايي براي پنهان كردن آنها ميدويد ...
روزنامهنگاري به دَو وارد اطاق شد. در دست كاغذي داشت. آن را در هوا تكان ميداد و فرياد ميزد: "اعلاميه كراسنوف". همه به سويش دويدند: به چاپ بدهيد، زودتر به چاپ بدهيد و فورا" به سربازخانهها بفرستيد!"
"بنا به اراده سرفرماندهي عالي، من به فرماندهي نيروهاي متمركز كنار پطروگراد تعيين شدهام. هموطنان! سربازان! كازاكهاي شجاع "دون" "كوبان" "زابايكال" "آمور" و "ينيسي"! شماها كه به سوگند سربازي خويش وفادار ماندهايد، شما كه وفاداري به سوگند كازاكي را با ارادهاي استوار و خلل ناپذير حفظ كردهايد، من به شما خطاب ميكنم و شما را فرا ميخوانم كه برويد و پطروگراد را از هرجومرج و زورگويي و قحطي نجات بدهيد و اين لكه ننگ زائل نشدني را، كه مشتي بدانديش از مردمان جاهل با رهنمايي، اراده و پول امپراطور ويلهلم بر دامن روسيه زدهاند، پاك كنيد. حكومت موقت كه در روزهاي كبير مارس بر پا داشتيم واژگون نشده است، بلكه از طريق اعمال قهر از بناي خود رانده شده و در كنار ارتش كبير جبهه، كه به وظيفه خود وفادار مانده است، گرد ميآيد. شوراي اتحاديه نظاميان كازاك تمام سلحشوران كازاك را متحد ساخته و آنها با روحيه شاداب كازاكي و با تكيه به اراده تمامي خلق روس سوگند ياد كردهاند كه به خدمت ميهن كمر بربندند، به همان گونه كه اجداد ما در دوران اغتشاش وحشتناك سال 1612 ، آن هنگام كه مردان "دون" مسكو را از خطر سوئديها و لهستانيها و لتونيها و از اغتشاشات داخلي نجات دادند. (حكومت شما هنوز وجود دارد) جبهه رزمنده باكين و نفرت بيان نشدني به دشمنان و خائنين مينگرد. غارتگري، كشتار، زورگويي آنها، روشهاي خالص و خلص آلماني آنها نسبت به مغلوبين ولي تسليم نشدگان، تمامي روسيه را از آنها رويگردان ساخته است. هموطنان! سربازان! كازاكهاي شجاع پادگان پطروگراد! بيدرنگ نمايندگان خود را به نزد من بفرستيد تا من بتوانم بدانم چه كسي خائن به آزادي و ميهن است و چه كسي نيست؛ مبادا تصادفا" خون بيگناهي ريخته شود..."
تقريبا" در همين حين شايعهاي پيچيد كه گاردهاي سرخ بنا را محاصره كردهاند. افسري با بازوبند سرخ وارد شد و سراغ رئيس شهر را گرفت. پس از چند دقيقه بازگشت. شرايدر سالخورده به سرعت از اطاق خود خارج شد و در حالي كه رنگ ميداد و رنگ ميگرفت فرياد زد:
"جلسه فوقالعاده دوما فورا!" جلسهاي كه در تالار بزرگ جريان داشت بهم خورد. "تمام اعضاءدوما به جلسه فوقالعاده!
"چه خبر است؟"
"نميدانم- ميخواهند مارا توقيف كنند- ميخواهند دوما را منحل كنند – تمام اعضاءدوما را دم در توقيف ميكنند." چنين بود تفسيرهايي كه با نگراني بيان ميشد.
درتالار "نيكلايوسكي " حتي جا ي ايستادن نبود" رئيس شهر اعلام داشت كه نظاميان دم تمام درها استقراريافتهاند و اجازه نميدهند كه كسي وارد يا خارج گردد. كميسر تهديد ميكند- تهديد به توقيف و انحلال دوما. نطقهاي شديد اللحني نه تنها از پشت كرسي خطابه، بلكه از ميان جمعيت پاشيده ميشد: اداره مختار شهر را كه آزادانه انتخاب شده هيچ قدرتي نميتواند منحل سازد شخص رئيس شهر و تمامي اعضاء دوما مصونيت دارند. آنها هيچگاه زورگويان و پرووكاتورها وعمال آلمان را نخواهند شناخت. مارا تهديد به انحلال ميكنند؟ بگذار بيايند – آنها تنها از روي نعش ما به اين تالار خواهند آمد؛ و ما در اينجا با همان شايستگي سناتورهاي روم باستان در انتظار ورود "واندالها" هستيم ...
قرار: وقايع فورا"تلگرافي به اطلاع دوماهاي شهر وزمستوها در سراسر روسيه برسد.
قرار: نه رئيس شهر و نه صدر دوما نميتوانند هيچگونه رابطه اي با نمايندگان كميته انقلابي نظامي و يا باصطلاح شوراي كميسرهاي خلق بگيرند.
قرار: بيدرنگ طي پيامي اهالي پطروگراد براي دفاع از اداره مختار شهري منتخب خويش فرا خوانده شوند.
قرار: جلسه دوما بلا انقطاع اعلام ميشود...
درحال يكي از اعضاء دوما وارد تالار شد و به جلسه اطلاع داد كه وي به اسمولني تلفن كرده و كميته انقلابي نظامي اعلام داشته كه درباره محاصره دوما فراميني صادر نكرده است و نظاميان برچيده خواهند شد.
هنگامي كه ما از پلهها پايين ميرفتيم "ريازانوف" بسيار ملتهب و شتابان وارد هشتي شد. من پرسيدم: شما قصد داريد دوما را منحل سازيد؟" وي پاسخ داد:
"نه خير، نه خير!- عجب داستاني است! لابد سوءتفاهمي رخ داده است، من صبح امروز به رئيس شهر اعلام كردم كه هيچكس دست به تركيب دوما نخواهد زد...
درخيابان "نوسكي" به هنگام فرا رسيدن غروب گروهي سواره نظام در ستون دو نفري تفنگ بر دوش اسب ميتاختند. آنها ايستادند. جمعيت آنها را محاصره كرد و به سئوال بست. پيرمردي فربه با سيگاري ميان دندانها از آنها پرسيد:
"شما كيستيد؟ از كجا ميآييد؟"
"از ارتش دوازدهم. از جبهه. ما آمدهايم از شوراها در برابر بورژوازي لعنتي دفاع كنيم."
فريادهاي خشمگين برخاست:
"آها! ژاندارمهاي بلشويكي! كازاكهاي بلشويكي!"
افسر كوچك اندامي كه ٌكتي چرمي در بر داشت و از پلكان رو به پايين ميدويد، بيخ گوش من گفت:
"پادگان مردد است. اين آغاز پايان كار بلشويكها است. ميخواهيد ببينيد. چگونه روحيه عوض ميشود؟ برويم." وي تقريبا" در حال دويدن خيابان "نوسكي" را در پيش گرفت و ما به دنبال او.
"اين كدام هنگ است؟"
"هنگ زرهي."
درواقع هم وضع جدا" بغرنج ميشد. زرهيها كليد اوضاع را در دست خود گرفته بودند. آنها از هركس طرفداري ميكردند او ميتوانست برشهر مسلط شود. "كميسرهايي از كميته نجات و از دوما به منظور مذاكره به نزد آنها اعزام شده بودند و آنها ميتينگي تشكيل داده بودند كه ميبايست مسئله را حل كند."
"چه تصميمي بايد گرفت؟ به طرفداري از چه كسي بايد جنگيد؟"
"نه خير! به اين جور كارها نميتوان دست زد! آنها هيچگاه عليه بلشويكها نخواهند جنگيد. حداكثر آنها تصميم خواهند گرفت كه بيطرف بمانند- اما بعد وقتي يونكرها و كازاكها ..."
دروازه مانژ عظيم و سرپوشيده ميخائيلوفسكي با دهان سياه خود خميازه ميكشيد. دو سرباز نگهبان خواستند ما را متوقف سازند، ولي ما به سرعت از كنار آنها رد شديم بدون اين كه به فريادهاي اعتراض آنها اعتنا كنيم. مانژ با نور ضعيف يگانه فانوسي كه از سقف آويزان بود روشن ميشد و در تيرگي مبهم، ستونهاي بلند چهارگوش و دريچهها از آن روشنايي ميگرفتند. در پيرامون، اشباح غولآساي اتومبيلهاي زرهپوش به نظر ميرسيد. يكي از آنها در وسط بنا و درست در زير فانوس ايستاده بود. به گرد آن دو هزار سرباز با اونيفورمهاي خاكستري- قهوهاي اجتماع كرده و در فضاي عظيم آن بناي پرابهت تقريبا" گم بودند. يك عده ده نفري در روي زرهپوش ديده ميشدند- افسران صدر كميته سربازي و سخنرانان. يك نظامي در بالاي برج مركزي زرهپوش سخن ميراند- او خانژونوف صدر كنگره واحدهاي زرهي روسيه بود كه در تابستان قبل تشكيل يافته بود؛ اندامي تركه و خوشتراش داشت، كتي چرمين دربر و سردوشيهاي ستواني بردوش؛ خوش بيان بود و به نحوي قانع كننده به طرفداري از بيطرفي سخن ميراند. او ميگفت:
"براي مرد روس امري است وحشتناك كه برادران خود – روسها- را بكشد. بين سربازاني كه دوش به دوش يكديگر عليه تزار برخاستند و دوش به دوش هم دشمن خارجي را در جنگ زدهاند- جنگهايي كه تاريخ ثبت خواهد كرد- نميبايست جنگ داخلي درگيرد. ما سربازان را چه كار به اين مشتي زباله احزاب سياسي. من نميخواهم به شما بگويم كه دولت موقت حكومتي دمكراتيك بوده است. ما ائتلاف با بورژوازي را نميخواهيم، نه نميخواهيم. ولي ما به حكومت متحده دمكراسي احتياج داريم. در غير اين صورت روسيه فنا ميشود. و در صورتي كه چنين حكومتي به روي كار بيايد، آنگاه ديگر جنگ داخلي و برادركشي ضرورت نخواهد داشت."
سخنانش بسيار قانع كننده به نظر ميرسيد. صداي كفزدنها و فريادهاي تأييد بلند شد و در بناي عظيم پيچيد. سربازي رنگ پريده و ملتهب بر روي برج زرهپوش قرار گرفت. او فرياد برآورد:
"رفقا! من از جبهه روماني آمدهام تا مصرانه به شما بگويم كه انعقاد صلح ضرورت دارد- صلح بيدرنگ. هر آنكس كه به ما صلح بدهد ما به دنبال او خواهيم رفت، اعم از اين كه بلشويكها باشند و يا حكومت نويني. به ما صلح بدهيد! ديگر نميتوانيم بجنگيم. ما نميتوانيم بجنگيم- نه با آلمانها و نه با روسها." اينها را گفت و به پايين جست.
از توده انبوه مستمعين همهمه مبهمي برخاست. اين همهمه آنگاه كه ناطق بعدي، يك منشويك آبورونتسي كوشيد بگويد جنگ ميبايست تا پيروزي متفقين ادامه يابد، به چيزي شبيه ابراز خشم بدل گرديد. صدايي قاطع به رويش فرياد زد. شما مانند كرنسكي حرف ميزنيد!"
سپس نماينده دوما به نطق پرداخت. او به سربازان توصيه كرد كه بيطرف بمانند. به سخنانش با نوعي بياعتمادي گوش دادند- بيخ گوش هم پچپچ كردند، با اين احساس كه او خودي نيست. براي من هيچگاه اتفاق نيفتاده بود افرادي را ببينيم كه با چنين سماجتي سعي دارند بفهمند و تصميم بگيرند- بكلي ساكت ايستاده بودند- با توجهي رنجدهنده و بينهايت متمركز به سخنان ناطق گوش ميدادند، در حالي كه ابروان آنها از شدت فشار فكري گره خورده بود و بر پيشانيها عرق مينشست. آنها پهلواناني بودند با چشمان بيگناه كودكان و با قيافههاي سربازان حماسي.
اكنون بلشويكي از سربازان اين واحد سخن ميگويد: بيانش سراسر خشم آلود و سرشار از كين بود. گو اينكه اظهارات او با روحيه مستمعين توافق نداشت، اما حاضرين به سخنان او با احساس همدردي كمتري نسبت به ديگران گوش نميدادند. در اين لحظه آنها همگي از گردونه محدود انديشه روزانه عادي خويش خارج شده بودند و اكنون آنها ميبايست درباره روسيه، درباره سوسياليسم، درباره سراسر جهان فكر كنند- چنانكه گفتي زندگي و مرگ انقلاب با زرهپوشهاي آنها بستگي يافته است.
در ميان سكوت سنگين، ناطقين يكي پس از ديگري سخن ميگفتند. فريادهاي خشمگين جاي فريادهاي تأييد را ميگرفت: آيا بايد براي رزم به پاي خواست يا نه؟ دوباره خانژونوف خوش سيما و خوشبيان به سخن پرداخت. ولي هرقدر هم او درباره صلح سخن گويد مگر خودش افسر آبورونتسي نيست؟ كارگري از واسيلي اوستروفسكي رشته سخن را بدست گرفت. او را با اين جمله استقبال كردند:
"پس شما كارگران چكار ميكنيد؟ به ما صلح ميدهيد؟" در نزديكي ما چند نفري كه بيشتر آنها افسر بودند گرد آمده بودند. آنها با هياهوي تمام طرفداران بيطرفي را تأييد ميكردند، باهم فرياد ميزدند: "خانژونوف، خانژونوف!" براي ناطقين بلشويك سوت ميكشيدند.
ناگهان بين كميتهايها و افسراني كه روي زرهپوش قرار داشتند بحث پرحرارتي درگرفت. آنها با هيجان سر و دست خود را تكان ميدادند و به نظر ميرسيد كه نميتوانند به هيچگونه موافقتي برسند. جمعيت متوجه اين مجادله گرديد و همهمه آغاز كرد و به هيجان آمد؛ ميخواست بداند موضوع چيست. سربازي كه افسران او را نگاه داشته بودند خود را رهانيد، دست خود را بالا برد و فرياد زد:
"رفقا! رفيق كريلنكو اينجا است، و ميخواهد صحبت كند."
فريادهاي تأييد و كف زدنها، صداي سوت و هو: "خواهش ميكنيم! بفرماييد!" "مرده باد!" در ميان همهمه و غريوها فريادهاي غيرقابل توصيف، كميسر خلقي امور نظامي در حالي كه از اطراف او را به جلو ميراندند و بلند ميكردند، خود را به زرهپوش رسانيد و برروي آن قرار گرفت. دقيقهاي ساكت ايستاد، سپس به روي رادياتور رفت و لبخند زنان به اطراف نگريست- چهارشانه، با پاهاي كوتاه، در لباس نظامي بدون سردوشي، با سر برهنه.
افسراني كه نزديك من ايستاده بودند به شدت جيغ ميكشيدند: "خانژونوف، خانژونوف بيايد! برو گمشو! دهانت را ببند، مرده باد خائن!" جمعيت ميجوشيد و ميغريد. ناگهان جنبشي در گرفت. يك گروه ده پانزده نفري سرباز ابرو سياه همچون بهمن به سوي ما آمدند؛ با فشار از بين جمعيت راه ميگشودند: "چه كسي اينجا جلسه را بهم ميزند؟ چه كسي اينجا سروصدا راه انداخته است؟ افسران پراكنده شدند و ديگر گرد نيامدند. كريلنكو با صدايي كه از شدت خستگي دورگه شده بود، سخن آغاز كرد:
"رفقاي سرباز! من چنان كه بايد نميتوانم صحبت كنم. خواهش ميكنم مرا ببخشيد. چهار شبانه روز تمام است نخوابيدهام. لازم نيست به شما بگويم من سربازم. لازم نيست به شما بگويم من صلح ميخواهم. ولي بايد اين را به شما بگويم: حزب بلشويك- همان حزبي كه شما و تمام ديگر رفقاي شجاع شما كه براي هميشه يوغ حكومت خونخوار بورژوازي را به دور افكندهاند و به وي در انجام انقلاب كارگري و سربازي كمك كردهاند- اين حزب وعده داده است كه به تمام خلقهاي جهان صلح پيشنهاد كند. امروز ديگر اين وعده اجراء شده است (كفزدنهاي رعدآسا). به شما تلقين ميكنند كه بيطرف بمانيد. بيطرف باقي بمانيد در لحظهاي كه يونكرها و واحدهاي ضربتي كه هيچگاه با بيطرفي آشنا نبودهاند برروي شما در كوچهها تير خالي ميكنند و كرنسكي و يا كسي ديگر از اين باند را به پطروگراد ميخوانند. "كالهدين" از : "دون" به تعرض پرداخته است. كرنسكي از جبهه پيش ميآيد. كورنيلوفتكينها را شورانده و ميخواهد ماجراي اوت را تكرار كند. منشويكها و اسارها از ما ميخواهند كه به جنگ داخلي راه ندهيم، ولي آخر چه چيز جز جنگ داخلي به خود آنها امكان داد كه در رأس حاكميت قرار گيرند؟- همان جنگ داخلي كه از ماه ژوئيه آغاز شده است و در طي اين جنگ آنها دائما" در صف بورژوازي قرار گرفتهاند چنانكه هنوز هم قرار دارند. من چگونه ميتوانم شما را اقناع كنم هرگاه شما ديگر تصميم خود را گرفته باشيد. موضوع بكلي روشن است. در يك سو كرنسكي، كالهدين، كورنيلوف، منشويكها، اسارها، كادتها، دوماهاي شهري، هيئت افسري. آنها به ما ميگويند كه نياتشان بسيار خوب است. در سوي ديگر كارگران، سربازان، ناويان، دهقانان فقير. حكومت در دست شما است. شما بر اوضاع مسلط ميباشيد. روسيه بزرگ متعلق به شما است. آيا شما آن را پس خواهيد زد؟"
كريلنكو از شدت خستگي خود را به زحمت روي پا نگاه ميداشت. ولي هرقدر بيشتر صحبت ميكرد همانقدر در صدايش صداقت عميقي كه در پشت اين سخنان قرار داشت آشكارتر ميشد. وقتي نطقش را پايان داد تلوتلو خورد و كم مانده بود به زمين بيافتد. صدها دست او را نگاه ميداشتند. مانژ مرتفع و تيره رنگ از غرش كفزدنها و فريادهاي پر هيجان ميلرزيد.
.....................................................ص 111 كتاب ..............................................................................................
.....................................................................................................................................................................................
"هنگ زرهي نمايندگان خود را از كميته انقلابي نظامي فرا ميخواند و خود را در جنگ داخلي كه در گرفته بيطرف اعلام ميدارد." پيشنهاد شد هركس طرفدار قطعنامه است به سمت راست و هركس مخالف است به سمت چپ برود. ابتدا يك لحظه ترديد همچون حالت انتظار مشاهده شد، ولي سپس جمعيت سريع و سريعتر به سمت چپ تغيير مكان داد. صدها سرباز قوي هيكل در حالي كه گِل كف زمين مانژ را، كه به زحمت روشنايي ميگرفت، با پاهاي خود لگد ميكردند و به يكديگر فشار ميآوردند به حركت درآمدند. فقط در حدود پنجاه نفري از آنهادر حول و حوش ما باقي ماندند. آنها با سماجت طرفدار قطعنامه بودند و آنگاه كه زير سقف مرتفع فريادهاي ظفر غريدن گرفت آنها برگشته و به سرعت از بنا خارج گرديدند- بسياري از آنها از انقلاب كناره گرفتند.
بخاطر بسپاريد كه نظير اين نبرد در هر سربازخانه، در تمام شهرها، در تمام مناطق، در سراسر جبهه، در پهنه تمام روسيه جريان داشت. در نظر خود مجسم كنيد اين كريلنكوهاي بيخواب را كه در هر هنگ بيدار بودند، از مكاني به مكان ديگر ميشتافتند، اقناع ميكردند، بحث ميكردند، تهديد ميكردند؛ سپس بياد داشته باشيد كه عين همين اوضاع در تمام ابنيه، تمام اتحاديههاي كارگري كارخانهها، در تمام دهات، در همه ناوهاي جنگي روسيه كه در مناطق دور پراكنده بودند، جريان داشت. بينديشيد كه صدها هزار مردم روسيه در تمامي پهنه روسيه عظيم ناطقين را با چشمان خود ميبلعيدند؛ مجسم كنيد همه اين كارگران، دهقانان، سربازان و ناويان را كه با زحمت ميكوشيدند بفهمند و تصميم بگيرند و پس از دقت انديشمندانه رنجآور، با چنين اتحاد بيسابقهاي تصميم ميگرفتند. چنين بود انقلاب روسيه!
##########################
در آنجا در اسمولني شوراهاي كميسرهاي خلق چرت نميزد. ديگر اكنون نخستين فرمان زير ماشنهاي چاپ بود و ميبايست در همان شب در هزاران نسخه در كوچههاي شهر منتشر گردد و به وسيله راهآهن در سراسر كشور تا جنوب و شرق ارسال شود:
"شوراهاي كميسرهاي خلق كه توسط كنگره نمايندگان كارگران، و سربازان سراسر روسيه با شركت نمايندگان دهقانان برگزيده شده است به نام دولت جمهوري مقرر ميدارد:
"1- انتخابات مجلس مؤسسان ميبايست در موعد مقرر- دوازده نوامبر- انجام گيرد."
"2- تمام كميسيونهاي انتخاباتي، ادارات خودمختار محلي، شوراي نمايندگان كارگران و سربازان و دهقانان و سازمانهاي سربازان در جبهه ميبايست تمام مساعي خود را براي تأمين انجام انتخابات آزاد و صحيح مجلس مؤسسان در موعد مقرر مصروف بدارند." "به نام دولت جمهوري روسيه"
"صدر شوراهاي كميسرهاي خلق – ولاديمير اوليانوف لنين"
دربناي دوماي شهري همه چيز ميجوشيد و ميغريد. هنگامي كه ما وارد تالار شديم يكي از اعضاي شوراي جمهوري سخن ميراند. او اظهار ميداشت كه شورا خود را منحل نميداند، بلكه تنها موقتا" تا پيدا كردن بناي نويني امكان ادامه كار از او سلب شده است. كميته ريشسفيدان شورا در هيئت كامل خود چنين قرار داد كه به "كميته نجات" ملحق گردد. اين آخرين آثار حيات شوراي جمهوري روسيه در تاريخ بود.
سپس نمايندگان بتوالي معمول سخن راندند: ازطرف وزارتخانهها، از طرف ويكژال، از طرف اتحاديه كارمندان پست و تلگراف....آنها براي .....اعلام ميداشتند كه تصميم راسخ ......................................... .ص كتاب112........................... ، افسانه پر زرق و برقي درباره دلاوري خودش و رفقايش و همچنين درباره رفتار بيشرمانه گاردهاي سرخ حكايت كرد. جلسه بيترديد هريك از كلمات او را باور ميداشت. يكنفر گزارش مندرجه در روزنامه "نارود" (خلق) متعلق به اسارها را قرائت كرد كه در آن به تفصيل درباره تخريب و تاراج كاخ زمستاني و اين كه خسارت وارده بالغ بر پانصد ميليون روبل ميباشد سخن رفته بود.
گاهگاه پيكهاي ارتباطي سر ميرسيدند و اخباري را كه تلفني دريافت داشته بودند گزارش ميدادند: بلشويكها چهارتن از وزيران سوسياليست را از زندان آزاد ساختهاند. كريلنكو به دژ پطروپاولوفسك رهسپار شده و به درياسالار "وردرهوسكي" گفته است كه وزير درياداري فرار كرده و او، يعني كريلنكو، از جانب شوراي كميسرهاي خلق مأموريت يافته كه از درياسالار تقاضا كند بخاطر نجات روسيه اداره وزارتخانه را بدست گيرد، و ناوي سالخورده موافقت كرده است. كرنسكي به سوي شمال كاچينا تعرض ميكند و پادگانهاي بلشويكي از برابر او عقب مينشينند. اسمولني فرمان نويني صادر كرده است داير به تحديد اختيارات دوماي شهري در عرصه خواربار.
خبر اخير به مثابه يك گستاخي تلقي گرديد و موجب انفجار خشمي فوقالعاده شد. او- لنين - غاصب است و زورگو كه كميسرهايش گاراژ شهري را متصرف شدهاند، به انبارهاي شهر هجوم بردهاند، در امور مربوط به كميته تدارك و توزيع خواربار مداخله كردهاند، به خود جرأت داده است حدود اختيارات براي اداره خودمختار و آزاد و مستقل شهري تعيين كند! يكي از اعضاي دوما در حالي كه مشتهاي گره كرده خود را تكان ميداد پيشنهاد كرد چنانچه بلشويكها به خود جرأت مداخله در امور كميته تداركات را بدهند حمل و نقل خواربار بكلي متوقف گردد ... نماينده ديگري از كميته مخصوص تداركات اطلاع داد كه وضع خواربار بسيار دشوار است و تقاضا كرد كميسرهايي براي تسريع حمل و نقل اعزام گردند.
"ودوننكو" با اعتماد زيادي به گفته خود اظهار داشت كه پادگان متزلزل است و هنگ سميونوفسكي ديگر تصميم گرفته است از تمام دستورهاي حزب اسار تبعيت كند. ناويهاي كشتيهاي مينانداز كه در "نوا" قرار دارند، بيدرنگ هفت تن از اعضاي كميته براي ادامه كار تبليغات تعيين شدند ...
آنگاه رئيس سالخورده شهر پشت ميز خطابه قرار گرفت: "رفقا! هموطنان! هماكنون من اظلاع يافتم كه تمام زندانيان پطروپاولوفسك در معرض بزرگترين خطرها قرار دارند. زندانبانان بلشويك چهارده نفر از يونكرهاي آموزشگاه پاولوفسكي را مادرزاد برهنه كرده و شكنجه دادهاند. يكي از آنها ديوانه شده است. زندانبانان تهديد كردهاند كه وزيران را بدون محاكمه به قتل خواهند رسانيد. فريادهاي خشم و نفرت بلند و باز هم بلندتر شد. زني كوتاه و چهارشانه در لباس خاكستري اجازه سخن خواست. او "وراسلوتسكايا" انقلابي سابقهدار، عضو دوما و از بلشويكها بود:
"اين دروغ است! پرووكاسيون است! صداي خشك فلزياش بياعتنا به سيل اهانتها بلندتر شد: "دولت كارگري- دهقاني، كه حكم اعدام را ملغي ساخته نميتواند چنين اعمال را مجاز بداند. ما ميطلبيم اين خبر بيدرنگ مورد تحقيق قرار گيرد. اگر در آن كوچكترين ذرهاي هم از حقيقت باشد، دولت مجدانهترين تدابير را اتخاذ خواهد كرد."
همان لحظه كميسيون خاصي مركب از نمايندگان تمام احزاب به رياست رئيس شهر تعيين شد. كميسيون به دژ پطروپاولوفسك رهسپار گرديد. ما به دنبال كميسيون روانه شديم و در همان مواقع دوما كميسيون ديگري براي ملاقات با كرنسكي انتخاب كرد. كميسيون اخير ميبايست سعي كند كه به هنگام ورود كرنسكي به شهر از خونريزي جلوگيري به عمل آورد.
ديگر شب به نيمه رسيده بود كه ما خود را آهسته از كنار نگهبانان دروازه پطروپاولوفسك گذرانديم و وارد حياط عظيمي شديم كه به زحمت با چند چراغ الكتريكي روشن شده بود. از كنار كليسايي گذشتيم كه در زير سايه برج نوك تيز طلايي آن و ساعتهايش كه هنوز هم هر ظهر آهنگ "خدا نگهدار تزار باد" را پخش ميكند، قبور امپراطوران روس قرار دارد. اطراف خالي بود. اكثر پنجرهها چراغ نداشت. گاه و بيگاه ما با هيكل تنومندي برخورد ميكرديم كه آرام در تاريكي ميگذشت و به پرسشهاي ما جواب متداول "نميدانم" را ميداد. طرف چپ شبح كوتاه و تيره قلعه تروبتسكوي نمايان بود – همان گورستان انسانهاي زنده به گور كه در زمان رژيم تزاري در درون آن رزمندگان فداكار بيحد و حساب يا مردند و يا ديوانه شدند. دولت موقت در روزهاي مارس در اينجا وزيران تزار را زنداني كرد و اكنون بلشويكها وزيران دولت موقت را آنجا نشاندند.
يك ناوي با خوشرويي ما را به پاسگاهي كه در خانه كوچكي نزديك ضرابخانه قرار داشت راهنمايي كرد. در اطاق گرم مملو از دود به دور سماوري كه قلقلكنان ميجوشيد، دوازده تن گارد سرخ، ناوي و سرباز بازنشسته بودند. آنها بسيار صميمانه ما را استقبال كردند و به ما چاي تعارف كردند. سرنگهبان نبود. او به همراه كميسيون خرابكاران دومايي رفته بود كه مدعي بودند يونكرها شكنجه شدهاند. سربازان و ناويان اين داستان را مضحك تلقي كردند. دركنج اطاق مرد كوتاه اندامي با سر طاس نشسته بود كه قبا و پوستين فاخري در برداشت. سبيلهايش را ميجويد و همچون جانوري كه به تنگنا افتاده باشد از زير چشم نگاه ميكرد. او را تازه توقيف كرده بودند. يكي از سربازان با بيعتنايي نگاهي به او كرد و گفت "اين يك وزير يا چيزي از همين قبيل است". مردك گويي اين سخنان را نشنيد. آشكار بود كه سخت ترسيده است، گو اين كه كسي نسبت به او ابراز خصومتي نميكرد.
من به او نزديك شدم و به زبان فرانسه با او به گفتگو پرداختم. او از روي تكلف و تعارف تعظيمي كرد و به من پاسخ داد: "من گراف تولستوي. سر در نميآورم كه چرا مرا توقيف كردهاند. من آرام از روي پل تروئيتسكي به منزلم ميرفتم كه دو نفر از اين آ ... آ ... آقايان مرا توقيف كردند. من كميسر دولت موقت در ستاد كل بودهام، ولي به هيچوجه وزير نبودهام ..."
يكي از ناويان گفت: "ولش كنيد برود، از او باكي نيست ..."
سربازي كه توقيفي را آورده بود پاسخ داد: "نه ، بايد از سر نگهبان بپرسم."
ناوي خنديد: "سر نگهبان؟ پس ما براي چه انقلاب كرديم؟ مگر نه براي اينكه ديگر گوش به حرف افسرها ندهيم؟"
ستواني از هنگ پاولوفسكي چگونگي آغاز قيام را براي ما حكايت كرد:
"شب ششم نوامبر (بيستوچهار اكتبر) هنگ ما در ستاد كل مأمور نگهباني بود. من با چند نفر از رفقايم در نگهبانخانه بوديم. ايوان پاولويچ و يك رفيق ديگري كه نامش را فراموش كردهام پشت پردههاي پنجره در اطاقي كه ستاد جلسه داشت خود را پنهان كردند و چيزهاي بسيار مهمي شنيدند. مثلا" آنها شنيدند كه فرمان داده ميشود همان شب يونكرهاي كاچينا به پطروگراد گسيل شوند و نيز فرمان داده ميشود كه كازاكها براي صبح آن شب آماده شوند تا وارد عمل گردند ...و اينكه تمام نقاط شهر ميبايست تا سپيده دم اشغال گردد. سپس آنها تصميم داشتند پلها را برچينند . اما آنگاه كه گفتند اسمولني را بايد محاصره كرد ديگر ايوان پاولويچ طاقت نياورد. در اين هنگام خيليها ميآمدند و ميرفتند و بدين سبب او توانست از اطاق آهسته خارج شود و خود را به اتاق نگهباني برساند.ولي رفيق او به استراق سمع ادامه داد. من ديگر شك ميبردم كه آنجا دارد توطئهاي سرهم بندي ميشود. هرآن اتومبيلهايي با افسران ستاد ميآمدند. همه وزيران آنجا بودند. ايوان پاولويچ هر آنچه را كه شنيده بود به من باز گفت. از نيمه شب دو ساعتونيم گذشته بود. دبير كميته هنگ نيز با ما بود، ما همه چيز را به او گفتيم واز او پرسيديم چه بايد كرد. او به ما پاسخ داد كه تمام آيندگان و روندگان را بايد توقيف كرد. ما همين كار را كرديم . ساعتي گذشت و ما چند تن افسر و دو وزير را گرفته بوديم و آنها را يكراست به اسمولني فرستاديم . ولي كميته انقلابي نظامي هنوز آماده نبود، نميدانست چه بايد كرد. تمام راه را دويديم تا به آنها فهمانديم كه جنگ ديگر شروع شده است. به نظرم از يكساعت كمتر نگذشت، ماتنها ساعت پنج توانستيم به ستاد باز گرديم. اما تا اين زمان ديگر تقريبا" تمام توقيف شدگان متفرق شده بودند .با اينهمه ما عدهاي را گرفتيم و ديگر تمام پادگان در راه بود...
يكي از گارد سرخها از جزيره واسيلوسكي به تفصيل تمام حكايت كرد كه روز بزرگ قيام در ناحيه او چگونه برگزار شده است. او لبخندزنان گفت:
ماهيچ"حتي يك مسلسل هم" نداشتيم و از اسمولني هم نميتوانستيم مسلسل بدست بياوريم. رفيق زالكين، كه عضو اوپراوا(بوروي مركزي) دوماي محلي بود"ناگهان بيادش آمد كه در اطاق جلسه بورو يك مسلسل وجود دارد كه اصلا" از آلمانها به غنيمت گرفته شده است. بنابراين او و من به اتفاق يك رفيق ديگر به آنجا رفتيم. آنجا منشويكها و سوسياليستهاي انقلابي جلسه داشتند. خوب، ما در را باز كرديم و همانطور كه آنها كنار ميز نشسته بودند پيش رفتم. عده آنها دوازده نفر بود در مقابل عده سه نفري ما. وقتي ما را ديدند سكوت كردند و فقط به ما خيره شدند. ما اطاق را تا آخر پيموديم. مسلسل را پياده كرديم. رفيق زالكين يك قطعه را برداشت ومن قطعه ديگر را-آنها را روي دوشمان گذاشتيم و بيرون آمديم. حتي يكنفرشان هم به ما حرفي نزد!"
يك ناوي پرسيد: "ميدانيد قصر زمستاني چطور تصرف شد؟
"درحدود ساعت يازده ما فهميديم كه در سمت "نوا" ديگر خبري از يونكرها نيست. از در به درون ريختيم و يكنفر يكنفر يا درگروههاي كوچك از پلهها يكييكي بالا رفتيم. وقتي به بالاي پلهها رسيديم يونكرها ما را متوقف ساختند و تفنگهاي ما را گرفتند. با وجود اين رفقاي ما همينطور ميآمدند تا كمكم عده ما از آنها بيشتر شد. آن وقت نوبه ما بود كه تفنگهاي يونكرها را بگيريم ..."
درهمين لحظه سر نگهبان وارد شد – استواري جوان و خندان، بازويش پيچيده و به گردن بسته، حلقههاي ناشي از بيخوابي در زير چشمانش. چشم او قبل از همه به يك زنداني افتاد كه در صدد برآمد به او توضيحاتي بدهد. اما او به ميان حرف زنداني دويد و گفت:
"آه ، بله، شما جزو كميتهاي بوديد كه بعد از ظهر چهارشنبه از تسليم شدن خودداري كرديد. به هر حال، هموطن، ما را با شما كاري نيست. معذرت ميخواهم." و سپس در را باز كرد و با دست به گرافتولستوي اشاره كرد كه ميتواند از آنجا برود. چند تن از حاضرين جلسه، خاصه گارد سرخها شروع به غرولند و اعتراض كردند و ناوي نامبرده پيروزمندانه به آنها گفت: "بفرماييد! به شما عرض نكردم؟
واينك دو سرباز ميخواستند با سرنگهبان صحبت كنند. آنها از طرف پادگان به سِمت كميته اعتراض انتخاب شده بودند. آنها گفتند كه به زندانيها عينا" همان غذايي داده ميشود كه به افراد پادگان، در حالي كه غذا به اندازهاي وجود ندارد كه شكمها را سير كند. "چرا بايد از ضدانقلابيها به اين خوبي پذيرايي شود؟"
سرنگهبان جواب داد: "رفقا! ما انقلابي هستيم نه راهزن" و آنگاه رو به من كرد. ما توضيح داديم كه شايع شده يونكرها مورد شكنجه قرار ميگيرند و زندگي وزيران در خطر است، و پرسيدم آيا ميشود با زندانيها ملاقات كنيم بطوريكه بتوانيم به دنيا نشان بدهيم...؟
سرباز جوان با عصانيت جواب داد:
"نه، من ديگر نميخواهم مزاحم زندانيها بشوم. من همين الآن مجبور بودم آنها را از خواب بيدار كنم، آنها حتم داشتند كه ما ميخواهيم قتل عامشان كنيم... اكثر يونكرها مرخص شدهاند ،بقيه هم فردا آزاد خواهند شد."
اينرا گفت و شتابان از آنجا دور شد.
"اگر اينطور است، پس اجازه بدهيد با كميسيون دوما ملاقات كنيم!"
سرنگهبان كه براي خود چايي ميريخت سري فرود آورد وبا بيقيدي گفت: "آنها هنوز هم در تالار هستند."
ودرحقيقت هم آنها آنجا بودند در بيرون در. در ميان نور ضعيف چراغ نفتي به دور شهردار حلقه زده بودند و با هيجان صحبت ميكردند. من گفتم:
آقاي شهردار! ما خبرنگاران آمريكايي هستيم. آيا شما لطفا" رسما" نتيجه تحقيقات خودرا در اختيار ما خواهيد گذاشت؟"
چهره موقر و متين خودرا به سوي ما برگردانيد و با صدايي آرام گفت:
"اين شايعات به هيچوجه حقيقت ندارد. اگر از حادثهاي كه موقع انتقال وزراء به اينجا رخ داد بگذريم، از هر جهت وضع آنها رعايت ميشود. درباره يونكرها- هيچكس كوچكترين آسيبي نديده است."
درسمت "نوسكي" در تيرگي شهر نيمه شب ستوني پايان ناپذير از سربازان با سكوت و آرامش در حركت بودند- براي جنگيدن با كرنسكي ميرفتند. در پس كوچههاي تاريك اتومبيلها بدون چراغ ميآمدندو ميگذشتند. در"فونتانكا" شماره شش - ستاد شوراي نمايندگان دهقانان ودر آپارتمانهاي خصوصي عمارت بزرگي در نوسكي ودر كاخ مدرسه مهندسي فعاليتهاي نهاني جريان داشت. دوما غرق در روشنايي بود...
ودرداخل اسمولني كميته انقلابي نظامي كار ميكرد و همچون ماشين ديناموي اشباع از برق، اخگر به اطراف ميپراكند.
فصل هفتم
جبهه انقلابي
شنبه دهم نوامبر (بيستوهشت اكتبر).
"هموطنان! كميته انقلابي نظامي اعلام ميدارد كه هيچگونه عملي را كه ناقض نظم انقلابي باشد تحمل نخواهد كرد. دزدي، غارت، تجاوز و يا كوشش براي تاراج و كشتار به سختي مجازات خواهد شد. كميته، به پيروي از نمونه كمون پاريس، تمام غارتگران و موجدين هرجو مرج را بي امان معدوم خواهد كرد."
درشهر آرامش حكمفرما بود. نه هرجومرجي، نه دزدي و تاراجي و نه حتي دعواي مستانه. شب هنگام در كوچههاي ساكت گشتيهاي مسلح پرسه ميزدند و در سر هر چهار راه سربازان و گاردهاي سرخ به گرد كومههاي آتش، خندان و آواز خوانان، پاس ميدادند. در روز گروههاي بزرگي از مردم در پياده روها جمع ميشدند و به مباحثات دائمي كه بين دانشجويان و سربازان، بين بازرگانان و كارگران، جريان داشت گوش ميدادند.
افراد دركوچهها و خيابانها يكديگر را متوقف ميساختند:
"آيا كازاكها خواهند آمد؟"
"نه ..."
"خبرهاي تازه؟"
"هيچ نميدانم. كرنسكي كجا است؟"
"ميگويند فقط در هشت ورستي پطروگراد. راست است كه بلشويكها با "آورورا" فرار كردهاند؟"
"ميگويند ..."
برروي تمام ديوارها اطلاعيهها، بيانيهها و فرمانها چسبانده شده، ولي روزنامه كم است ... بر روي پلاكات عظيمي بيانيه خشم آلود كميته اجرائيه شوراي نمايندگان دهقانان سراسر روسيه ديده ميشود: " ...آنها (بلشويكها) به خود اجازه دادهاند كه بگويند گويا بر شوراي نمايندگان و دهقانان تكيه دارند. بدون اين كه هيچ اختياري داشته باشند به نام شوراي نمايندگان دهقانان سخن ميگويند. بگذار تمام روسيه زحمتكش بداند كه اين دروغ است و تمام دهقانان زحمتكش و كميته اجرائيه شوراي نمايندگان دهقانان سراسر روسيه هرگونه شركت دهقانان متشكل را در اين اعمال زور تبهكارانه بر اراده همه زحمتكشان، با نفرت تكذيب مي كند ..."
يك بيانيه از طرف شعبه نظامي حزب سوسياليستهاي انقلابي- اسار:
"تلاش مذبوحانه بلشويكها در آستانه شكست است؛ پادگان دچار تفرقه و افسردگي است؛ وزارتخانهها كار نميكنند؛ نان دارد تمام ميشود؛ تمام فراكسيونها غير از مشتي ماگزيماليست كنگره را ترك گفتهاند؛ حزب بلشويك منفرد گشته است ... پيشنهاد ميكنيم به گرد كميته نجات ميهن و انقلاب متحد گرديد ... و آماده باشيد تا در لحظه لازم به دعوت كميته مركزي به مقابله فعال دست زنيد .."
شوراي جمهوري موارد رنجش خود را در بيانيه زير بر ميشمرد:
"شوراي موقت جمهوري روسيه در برابر فشار سرنيزه مجبور شد روز بيستوپنج اكتبر متفرق گردد و كار خود را موقتا" تعطيل كند. غاصبان حكومت با سخنان "آزادي و سوسياليسم" كه در دهان دارند به زورگويي و خودسري مشغولاند. آنها اعضاي حكومت موقت و از جمله وزراي سوسياليست را دستگير كرده و در دوستاقخانههاي تزاري زنداني ساختهاند. آنها روزنامهها را تعطيل و چاپخانهها را تصرف كردهاند... چنين حكومتي بايد دشمن خلق و انقلاب شناخته شود و ميبايست عليه آن به مبارزه برخاست، ميبايست آن را واژگون ساخت ... شوراي موقت جمهوري تا تجديد كار خود، هموطنان جمهوري روسيه را فرا ميخواند كه به دور كميتههاي محلي نجات ميهن و انقلاب، كه زمينه سقوط حكومت بلشويكها و احياء دولت را سازمان ميدهند كه تا تشكيل مجلس مؤسسان قادر به هدايت كشور باشد، گردآيند."
ديئلونارودا (امر خلق) مينوشت:
"انقلاب قيام تمام مردم است ... چه كسي "دومين انقلاب" آقايان لنين و تروتسكي و نظاير آنها را قبول دارد؟- گروه كوچكي از كارگران، سربازان و ناويان فريب خورده- و ديگر هيچكس ..."
و روزنامه "نارودنويهاسلوو" (سخن خلق)- ارگان سوسياليستهاي خلقي:
"دولت كارگري و دهقاني؟ - خيالبافي! اين دولت را هيچكس، نه در روسيه، نه نزد متفقين، نه حتي در كشورهاي دشمن به رسميت نميشناسند! ..."
مطبوعات بورژوازي موقتا" ناپديد شدهاند.
"پراودا" درباره نخستين جلسه كميته اجرائيه مركزي نوين- پارلمان جمهوري روسيه – گزارشي درج كرد: "ميليوتين" كميسر ملي كشاورزي متذكر شد كه كميته اجرائيه دهقاني روز سيزدهم دسامبر را براي گشايش كنگره دهقاني سراسر روسيه تعيين كرده است. او گفت: "ولي ما نميتوانيم منتظر بمانيم. براي ما لازم است كه از پشتيباني دهقانان برخوردار گرديم. من پيشنهاد ميكنم كه كنگره دهقاني را گرد آوريم و بيدرنگ ..." اسارهاي چپ اين پيشنهاد را پذيرفتند. معجلا" خطابي به دهقانان تهيه شد و كميسيوني مركب از پنج نفر براي اجراي طرح انتخاب گرديد.
جزئيات قانون نوين تقسيم اراضي و مسئله نظارت كارگري بر توليد تا ارائه گزارش از جانب كميسيون كارشناسان به تعويق افتاد. طرح سه فرمان استماع و تصويب شد:
نخست طرح پيشنهادي لنين درباره "وضع عمومي مطبوعات كه طبق آن ميبايست تمام روزنامههايي كه به مقاومت دعوت ميكنند و يا از حكومت نوين سرپيچي كرده به اعمال تبهكارانه تحريك ميكنند و يا عمدا" واقعيتها را تحريف ميكنند تعطيل شوند. دوم فرمان امهال اجارهبهاي منازل مسكوني و سوم فرمان تشكيل ميليتس كارگري. و نيز امريههاي چندي صادر شد كه يكي از آنها به دوماي شهر اختيار ميداد خانهها و بناهاي خالي مصادره كند؛ ديگري به امر تسهيل تخليه تمام واگنهاي باري در نقاط انتهايي خطوط راهآهن اختصاص داشت تا حمل مايحتاج اوليه تسريع گردد و قطارهايي كه بي اندازه مورد لزومند آزاد شوند ...
پس از دو ساعت كميته اجرائيه نمايندگان دهقانان تلگرام زير را به سراسر روسيه مخابره كرد:
"كميته اجرائيه شوراي نمايندگان دهقانان سراسر روسيه اعلام ميدارد كه چون انتخابات مجلس مؤسسان، كه اكنون يگانه راه نجات دهقانان و كشور ميباشد، در پيش است، لذا كمافيالسابق دور شدن نيروهاي محلي را در لحظه كنوني زيانانگيز و خطرناك ميداند. دعوت كنگره را براي سيام دسامبر تأييد ميكنيم."
دردوما جنبوجوش بيسابقهاي حكمفرما بود. افسراني ميآمدند و ميرفتند. رئيس شهر با رهبران كميته نجات مشاوره ميكرد. يك عضو شهرداري با نسخهاي از بيانيه كرنسكي دوان دوان وارد ميشد. صدها نسخه از اين بيانيه از هواپيمايي كه در ارتفاع كم روي "نوسكي" پرواز كرده بود، پخش شده بود. در اين بيانيه تمام كساني كه سر از اطاعت پيچيده بودند به انتقام وحشتناكي تهديد ميشدند و به سربازان دستور داده ميشد اسلحه را بر زمين گذارده و بيدرنگ در ميدان "مارس" گردآيند.
به من گفتند نخستوزير هم اكنون "تزارسكويهسهلو" را تصرف كرده و در فاصله فقط پنج مايلي پطروگراد قرار دارد. او فردا يعني چند ساعت ديگر وارد شهر خواهد شد. قواي شوروي كه با كازاكها تماس گرفتهاند به صف دولت موقت پيوستهاند. چرنوف اين وسطها ميچرخد و سعي دارد واحدهاي نظامي بيطرف را به نيرويي مبدل سازد كه بتواند جنگ داخلي را متوقف گرداند.
بنا به گفته رجال دوما نشين، در شهر هنگهاي پادگان، بلشويكها را ترك ميكنند. اسمولني هم اكنون رها شده است. تمام دستگاه دولتي اعتصاب كرده است. كارمندان بانك دولتي از ادامه كار تحت رهبري كميسرهاي اسمولني سر باز زده و از تحويل پول بدانان امتناع ورزيدهاند. تمام بانكهاي خصوصي بسته شده است. وزارتخانهها در حال اعتصابند. كميتهاي از دوما به تمام اطاقهاي بازرگاني مراجعه ميكند و براي صندوق كمك به اعتصابيون پول جمع ميآورد.
تروتسكي به وزارت امورخارجه رفت و به كارمندان دستور داد فرمان صلح را به زبانهاي خارجي ترجمه كنند. شش صد نفر كارمند استعفا نامه خود را جلو او پرتاپ كردند ... شلياپنيكوف كميسر كار به كاركنان وزارتخانه خود فرمان كه در ظرف بيستوچهار ساعت به سركار خود باز گردند و آنها را تهديد كرد كه در غير اين صورت اخراج خواهند شد. فقط دربانان به حرف او گوش دادند ... يك دسته از شعب كميته ويژه تداركات كار را متوقف ساختند تا از بلشويكها تبعيت نكرده باشند ...تلفنچيها عليرغم وعده سخاوتمندانه افزايش حقوق و بهبود شرايط كار از خدمت به مؤسسات شوروي امتناع ورزيدند ... حزب سوسياليستهاي انقلابي (اسار) مقرر داشت كه تمام اعضاء خود را، كه در كنگره شوراها ماندهاند و يا در قيام شركت كرده بودند، اخراج كنند ...
اخبار استانها: موگيليوف عليه بلشويكها برخاست. در كيف كازاكها شوراها را تارومار كردند و تمام رهبران شورشي را توقيف كردند. شورا و پادگان سيهزار نفري "لوگا" قطعنامههايي در وفاداري به دولت موقت تصويب كردند و تمام روسيه را فراخواندند تا به آنها ملحق شود. "كالهدين" تمام شوراها و اتحاديههاي حرفهاي حوزه "دون" را متفرق ساخت. ارتش وي به سوي شمال به حركت درآمده است.
نمايندگان كارگران راهآهن اعلام داشت: "ديروز ما تلگرافي به سراسر روسيه مخابره كرديم و خواستيم بيدرنگ جنگ بين احزاب سياسي قطع گردد و يك دولت ائتلافي سوسياليستي تشكيل شود و الا همين فردا شب اعلام اعتصاب خواهيم كرد ... بامداد مشاوره تمام فراكسيونها براي مذاكره در اين مسئله تشكيل ميشود. به نظر ميرسد كه بلشويكها در پي سازش هستند ..."
يك مهندس شهرداري قوي هيكل و سرخ گونه با خنده گفت: "به شرطي كه تا آن موقع زنده بمانند."
به هنگامي كه وارد اسمولني شديم آن را فقط خالي نيافتم بلكه پرهيجان و پركارتر از هر موقع ديگرش ديدم. انبوهي از كارگران و سربازان وارد ميشدند و خارج ميگرديدند. همه جا پاسداري تقويت شده بود. در اينجا با خبرنگاران روزنامههاي بورژوازيي و سوسياليستهاي "معتدل" برخورد كرديم. خبرنگار "ووليانارودا" (اراده خلق) فرياد ميزد:
ما را بيرون كردند! بونچ برويهويچ به دفتر مطبوعات آمد و به ما دستور داد كه خارج شويم. او گفت ما جاسوس هستيم." آنگاه همه يكصدا فرياد بر آوردند:
"اهانت است! زورگويي است! ما آزادي مطبوعات ميخواهيم."
در راهرو ميزهاي درازي قرار گرفته بود كه بر روي آنها بستههاي شعارها، پيامها و فرمانهاي كميته انقلابي نظامي انبوه شده بود. سربازان و كارگران اين بستهها را ميكشيدند و در اتومبيلها قرار ميدادند. يكي از اين پيامها چنين آغاز ميشد:
"به چوبه رسوايي!
"در اين لحظه غمانگيز كه خلق زحمتكش روسيه از سر ميگذراند، منشويكهاي سازشكار و اسارهاي راست به طبقه كارگر خيانت كردهاند. آنها در صف كورنيلوف، كرنسكي و ساوينكوف قرار گرفتند ... آنها فرامين كرنسكي خائن را چاپ ميكنند و در شهر با اشاعه ياوهترين شايعهها درباره پيروزي موهوم اين مرتد هول و هراس ميپراكنند ... هموطنان! اين شايعات ابلهانه را باور نكنيد! آن نيرويي كه بتواند بر قيام خلق پيروز گردد وجود ندارد. كرنسكي و دوستانش بزودي به مجازاتي كه شايسته آنند خواهند رسيد ... ما آنها را به چوبه رسوايي خواهيم بست. ما آنها را هدف نفرت تمام آن كارگران، سربازان، ملوانان و دهقاناني قرار خواهيم داد كه اينها ميخواهند با زنجير ديرينه مقيد نگاهشان دارند. و آنها هيچگاه نخواهند توانست داغ خشم و نفرت خلق را از جبين خود بزدايند. شرم و رسوايي بر خائنين به خلق!"
كميته انقلابي نظامي در يك بناي وسيعتري به اتاق شماره هفده طبقه فوقاني انتقال يافت. در كنار درهاي آن گاردهاي سرخ پاس ميدادند. در درون اتاق فضاي تنگي با نرده جدا شده و پر بود از اشخاص خوش سر و لباس كه ظاهري موقر و متين از خود نشان ميدادند ولي در باطن از خشم ميجوشيدند. اينان بوورژواهايي بودند كه ميخواستند جواز اتومبيل و يا جواز خروج از شهر بگيرند. بين آنان عده زيادي خارجي بودند ... نوبه كشيك با "بيلشاتوف" و "پطرز" اعضاي كميته بود. آنها كار را كنار گذارده براي ما بولتن آخرين اخبار را قرائت كردند:
"هنگ شماره يكصدوهفتاد ونه پشتيباني يك پارچه خود را وعده داده است. پنج هزار نفر باربران بندري كارخانه كشتي سازي پوتيلوف دولت جديد را تبريك ميگويند. كميته مركزي اتحاديههاي كارگري و حرفهاي به كميته انقلابي نظامي با شعف شادباش ميگويد. پادگان و اسكادران در "رهوال" كميته انقلابي نظامي انتخاب كرده و نيرو اعزام داشتهاند. شهرهاي "پسكوف" و "مينسك" توسط كميته انقلابي نظامي اداره ميشود. شادباش از طرف شوراهاي تزاريتسين، رستوفكناردن، پيتاتيگورسك، سواستوپول ... لشكر فنلاند و كميتههاي جديدالانتخاب ارتشهاي پنجم و دوازدهم پيشنهاد ميكنند كه در اختيار حكومت جديد قرار بگيرند ... اخبار مسكو نامشخص است. نظاميان كميته انقلابي نظامي مهمترين نقاط استراتژيك شهر را اشغال كردهاند. دو گروهان محافظ كرملين به شوراها پيوستهاند، ولي زرادخانه در دست سرهنگ ريابتسف و يونكرهايش باقي مانده است. كميته انقلابي نظامي از وي براي كارگران اسلحه خواسته و ريابتسف تا صبح امروز مذاكره را با كميته ادامه داده، ولي بامدادان ناگهان به كميته اتمام حجت فرستاده و خواستار تسليم سربازان شوروي و انحلال كميته شده است. جنگ آغاز گرديده است... در پطروگراد ستاد مجموعا" از كميسرهاي اسمولني تبعيت كرده است. مركز ناوگان از اطاعت سر باز زده ولي توسط ديبنكو و گروهان ناوگان كرونشتات اشغال شده است. مركز ناوگان جديدي تشكيل يافته كه مورد پشتيباني ناوهاي جبهههاي بالتيك و درياي سياه قرار گرفته است ..."
اما در خلال تمام اين اعتمادها احساس ملالتآوري راه گشوده بود. گويي در فضا نوعي نگراني معلق بود. كازاكهاي كرنسكي ديگر نزديك شده بودند. آنها توپخانه به همراه داشتند. اسكريپنيك دبير كميتهها مؤكدا" به من ميگفت كه يك سپاه تمام به همراه كرنسكي است و با لحن قاطع ميافزود: "آنها ما را زنده نخواهند گرفت ..." چهره وي از فرط بيخوابي شبانه زرد شده بود. پطروفسكي با حال خسته زير لب خنديد: "شايد فردا بخوابيم ... و براي مدت درازي بخوابيم ..." لوزوفسكي لاغر اندام و ريش خرمايي گفت: "ما چه شانسي در پيروزي داريم؟ ما تنها هستيم؛ يك عده غير متشكل در مقابل سربازان تعليم ديده!"
درجنوب و جنوب غربي پطروگراد شوراها از برابر كرنسكي فرار ميكردند و پادگانهاي كاچينا، پاولوفسكي و تزارسكويهسهلو منشعب شده بودند. نيمي از سربازان ميخواستند بيطرف بمانند و بقيه بدون افسرها، با بينظمي به سوي پايتخت حركت كرده بودند.
درتالار بولتن زيرين آويخته بود:
"از كراسنويهسهلو – بيستوهشت اكتبر- ساعت شش صبح."
"به تمام آدرسهاي ناشتاورخ، كلاوكوسف، ناجووسف، همهجا، به همه، و به همه اطلاع داده شود:"
"كرنسكي وزير سابق به همه آدرسها و به همهكس تلگرام دروغيني مخابره كرده حاكي از اين كه سپاهيان انقلابي پطروگراد داوطلبانه اسلحه خود را تسليم داشته و به نظاميان دولت سابق- دولت خيانتكار- پيوستهاند و اين كه سپاهيان از كميته انقلابي نظامي امريهاي دريافت داشتهاند كه عقبنشيني كنند. سپاهيان خلق آزاد، نه عقب نشيني ميكنند و نه تسليم ميشوند. سپاهيان از اين جهت كاچينا را ترك گفتهاند كه بين آنان و برادران كازاك فريب خوردهشان خونريزي نشود، و نيز براي اين كه در خارج شهر موضع مساعدتري بگيرند و موضع آنها تا بدان حد استوار است كه اگر كرنسكي و همدستانش نيروي خود را ده برابر هم بكنند، هيچگونه جاي نگراني نيست. روحيه سپاهيان عالي است. در پطروگراد آرامش برقرار است."
"امضاء – فرمانده دفاع شهر پطروگراد و ناحيه پطروگراد"
"سرهنگ موراويوف"
هنگامي كه ما از كميته انقلابي خارج ميشديم آنتونوف با چهره رنگ پريده و مردهگوني وارد اطاق شد. در دستش كاغذي بود. گفت: "اين را پخش كنيد!":
"به تمام شوراهاي ناحيهاي نمايندگان كارگران كارخانه"
"فرمان"
"باندهاي كورنيلوفي-كرنسكي راههاي پايتخت را تهديد ميكنند. تمام دستورات لازم براي سركوب بيامان سؤقصد ضد انقلابي عليه خلق و پيروزيهايش صادر شده است."
"ارتش و گارد سرخ انقلابي به پشتيباني بيدرنگ كارگران نيازمندند."
"به شوراهاي ناحيهاي و كميتههاي كارخانهاي فرمان ميدهيم:"
"1- تعداد هرچه بيشتر كارگر براي حفر سنگر، ايجاد باريگاد و موانع سيمخاردار اعزام بدارند."
"2- هرجا كه براي اين كار تعطيل كارخانه لازم آيد فورا" اجرا كنند."
"3- تمام سيمهاي خاردار و يا ساده موجود و نيز تمام وسايل لازم براي حفر سنگرها و ايجاد باريگادها را جمعآوري كنند. همه كساني كه اسلحه دارند آن را نزد خود نگاه دارند."
"4- تمام اسلحههاي بدرد خور را با خود بردارند."
"5- حداعلاي انضباط دقيق را رعايت كنند و براي پشتيباني از ارتش انقلاب با تمام وسايل آماده باشند.
"صدر شوراي نمايندگان كارگران و سربازان پطروگراد"
"كميسر خلق- لئوتروتسكي"
"صدر كميته انقلابي نظامي سرفرماندهي ناحيه منطقه"
"نيكلاي پادوويسكي"
آنگاه كه ما از اسمولني خارج شده در خيابان تيره و تاريك قرار گرفتيم از همه جا صداي سوت كارخانهها، خروشان عصبي و اشباع از نگراني طنين افكن بود. مردم زحمتكش، مردان و زنان، به تعداد دهها هزار نفر به خيابانها ريختند. كارخانههاي حومه شهر سوتزنان جمعيت ژندهپوش خود را بيرون ميريختند. پطروگراد سرخ در خطر است: " ........................ص 121 كتاب .................... بودند از كوچههاي كثيف به سوي جنوب و جنوب غربي به سمت دروازه مسكو روان بودند. هيچگاه شهر يك چنين سيل عظيم انساني نديده بود كه خودبخود به حركت آيد. انسانها سردرگم، گروهانهاي سربازان، توپها، كاميونها، گاريها، همچون رودخانهاي جاري بودند. پرولتارياي انقلابي ميرفت تا با سينه خود از پايتخت جمهوري كارگران و دهقانان دفاع كند.
درجلو در اسمولني اتومبيلي ايستاده بود. مردي لاغر كه چشمان سرخ شدهاش از پشت شيشههاي ضخيم عينك بزرگتر از آنچه بود مينمود، به اتومبيل تكيه داده، دستهاي خود را در جيب پالتو نخنمايي فرو برده بود. وي چند كلمهاي به زحمت بر زبان جاري ساخت. همانجا يك ناوي ريشو و تنومندي كه چشماني روشن و جوان داشت با نگراني به جلو و به عقب قدم ميزد و در حين حركت با پريشانحالي با تپانچه بزرگي از پولاد سياهرنگ بازي ميكرد. يكي از اين دو مرد آنتونوف و ديگري ديبنكو بود.
چند سرباز در كار بستن دوچرخه نوع نظامي به بدنه اتومبيل بودند. راننده به سختي اعتراض ميكرد. او ميگفت كه دوچرخهها لعاب اتومبيل را خراش ميدهند. البته او خودش بلشويك بود، و اتومبيل نيز از يك بورژوا مصادره شده بود. روي اين دوچرخهها امربران نظامي سوار ميشدند. معالوصف غرور حرفهاي رانندگياش جريحهدار شده بود ... و دوچرخهها در كنار اسمولني بجا ماندند.
اين كميسرهاي تودهاي امور نظامي و دريايي براي بازرسي به جبهه جنگ، در هر كجا كه بود، عزيمت ميكردند. "آيا ممكن نيست ما هم با آنها برويم؟" – "البته نه، اتومبيل پنج جا بيشتر ندارد. دو جا براي كميسرها، دو جا براي امربرها و يك جا براي راننده." با وجود اين يك آشناي روس من، كه نام تروسيشكا را به او ميدهيم، با كمال خونسردي در اتومبيل نشست و هرقدر از او خواهش كردند جاي خود را ترك نكرد.
من هيچ دليلي ندارم داستاني را كه تروسيشكا درباره اين مسافرت حكايت كرد باور نكنم. در خيابان سوووروف بود كه يكي از مسافران به ياد غذا افتاد. بازرسي جبهه ممكن بود سه چهار روز به طول انجامد و تهيه خواربار در آن ايام كار سادهاي نبود. اتومبيل را متوقف ساختند. چه كسي پول دارد؟ كميسر نظامي تمام جيبهاي خود را پشت و رو كرد- در آنها يك كوپك هم يافت نشد. معلوم شد كميسر امور دريايي نيز مفلس است. راننده نيز پول ندشت. تروسيشكا آذوقه خريد.
چون اتومبيل به خيابان نوسكي پيچيد لاستيك آن تركيد.
آنتونوف پرسيد: "چه بايد كرد؟"
ديبنكو تپانچه خود را به حركت درآورد و پيشنهاد كرد: "اتومبيل ديگري مصادره ميكنيم."
آنتونوف وسط خيابان قرار گرفت و با حركت دست اتومبيلي را كه پشت فرمان آن سربازي نشسته بود متوقف ساخت. آنتونوف گفت: "من اين اتومبيل را لازم دارم."
سرباز در پاسخ گفت: "نخواهم داد."
"شما ميدانيد من كيستم؟"- آنتونوف ورقهاي را نشان داد حاكي از آنكه وي به سرفرماندهي تمام ارتشهاي جمهوري روسيه تعيين شده بود و همه كس ميبايست بيگفتگو از او اطاعت كند.
سرباز جواب داد: "اگر از طرف خود خدا هم آمده باشي براي من فرق نميكند. اين اتومبيل متعلق به هنگ شماره يك مسلسل است و ما با آن مهمات حمل ميكنيم و آن را به شما نخواهيم داد."
خوشبختانه در خيابان يك تاكسي كهنه و زهوار دررفته با پرچم ايتاليايي ظاهر شد. (صاحبان اتومبيلهاي شخصي به هنگام سردرگمي اوضاع براي گريز از مصادره شدن، آنها را در كنسولگريهاي خارجي ثبت ميكردند.) از اين تاكسي يك غيرنظامي را كه پوستين فاخري بر تن داشت پياده كردند و ............................................................................................................................. ص 122 كتاب .......................................................................................................................................................
فرمانده گارد سرخ كجاست؟ او را تا انتهاي "ناروسكايا" هدايت كردند كه در آنجا چند صد نفر كارگر سنگر ميكندند و در انتظار كازاكها بودند.
آنتونوف پرسيد: "وضع شما چطور است رفقا؟"
فرمانده جواب داد: "همه چيز منظم است رفيق. روحيه ارتش عالي است، فقط مهمات نداريم."
آنتونوف به او گفت: "در اسمولني دو ميليارد شانه فشنگ وجود دارد. الآن به شما قبض ميدهم- او شروع به جستجوي جيبهاي خود كرد- "از شماها كسي يك تكه كاغذ ندارد؟" ديبنكو نداشت، امربرها هم نداشتند. تروسيشكا دفترچه خود را عرضه كرد.
آنتونوف فرياد برآورد: "آه! مداد ندارم! كي مداد دارد؟ لازم نيست بگوييم يگانه كسي كه مداد داشت باز تروسيشكا بود.
ما كه سوارشدن در اتومبيل سرفرماندهي نصيبمان نشده بود به ايستگاه راهآهن "تزارسكويهسلو" رفتيم. در خيابان نوسكي گاردهاي سرخ را ديديم كه تفنگ بردوش روان بودند. برسر تفنگ همه آنها سرنيزه نبود. غروب زودرس زمستاني فرا ميرسيد. گاردهاي سرخ با سرهاي افراشته در هواي سرد و باراني با صفوفي نامنظم، بدون موزيك و بدون طبل، ميگذشتند. بر روي سر آنها پرچم سرخي در اهتزاز بود كه در روي آن با حروف زرين و كج و معوجي نوشته شده بود: "صلح! زمين!" همه آنها بسيار جوان بودند. از سيماي آنها خوانده ميشد مردمي هستند كه آگاهانه به سوي مرگ ميروند. جمعيت عابرين نيمه مرعوب و نيمه منزجر، با چشماني ساطع از خشم و نفرت، آنها را مشايعت ميكردند. در ايستگاه راه آهن هيچكس نميدانست كه كرنسكي كجا است و جبهه كجا. وانگهي، قطار فقط تا "تزارسكويهسهلو" ميرفت.
در واگون ما روستائياني كه به خانههاي خود باز ميگشتند به هم فشار ميآوردند. آنها محمولاتي از آنچه كه خريد كرده بودند و روزنامههاي عصر را با خود داشتند. صحبت برسر قيام بلشويكها بود. و اگر اين گفتگوها در ميان نبود هيچكس نميتوانست از ظاهر حال واگون ما حدس بزند كه جنگ داخلي تمامي روسيه را به دو اردوگاه آشتي ناپذير تقسيم كرده و قطار به سوي صحنه عمليات نظامي رهسپار است. از پنجره واگون مشاهده ميكرديم كه در تيرگي غروب كه به سرعت سياهتر ميشد زنجيرهاي از دستههاي سرباز روي جادههاي كثيف به سوي شهر كشيده شده است. آنها بين خود بحث ميكردند و تفنگهاي خود را حركت ميدادند. در شاخه فرعي يك قطار باربري پر از سرباز متوقف بود كه پرتو شعلههاي كومههاي آتش بر آن ميتابيد. غير از اينها چيزي وجود نداشت. در مسافت دور، در خط افق، نور چراغهاي شهر تاريكي ميشكافت. از دور در حومه شهر يك تراموايي در حال خزيدن ديده ميشد.
درايستگاه راهآهن "تزارسكويهسهلو" آرامش حكمفرما بود. اما اينجا و آنجا دستههاي سرباز ديده ميشد كه آهسته بين خود گفتگو ميكردند و ناآرام به جاده خلوتي كه به كاچينا ميرفت مينگريستند. من از آنها پرسيدم طرفدار كي هستند. يكي از سربازان به من گفت: "ما كه از كارها سردر نميآوريم. البته كرنسكي پرووكاتور است. ولي ما فكر ميكنيم خوب نيست مردم روس به روي مردم روس تير خالي كند."
دردفتر رئيس ايستگاه راهآهن سربازي گشادهرو، بلند قامت، ريشو، با بازوبند سرخ كميته هنگ كشيك ميداد. جواز ما كه به مهر اسمولني ممهور بود احترام زيادي در او برانگيخت. وي بيگفتگو طرفدار شوراها بود، ولي در سيمايش تزلزل مشاهده ميشد.
"دو ساعت پيش گاردهاي سرخ اينجا بودند و سپس رفتند. صبح كميسر حضور يافت، ولي وقتي كازاكها آمدند او به پطروگراد بازگشت."
"پس كازاكها حالا اينجا هستند؟"
وي با گرفتگي خاطر سري تكان داد: "جنگ درگرفت. كازاكها صبح زود رسيدند. آنها دويست سيصد نفر از ماها را اسير كردند و در حدود بيستوپنج نفر را كشتند."
"وحالا كجا هستند؟"
"گمان نميكنم دور باشند. دقيقا" نميدانم. آنجاها بايد باشند..." و دست خود را بدون اين كه نقطه مشخصي را تعيين كند به سمت غرب تكان داد.
ما در بوفه ايستگاه ناهار خورديم- غذايي عالي، بسي بهتر و ارزانتر از پطروگراد. در نزديكي ما يك افسر فرانسوي نشسته بود كه همان موقع از كاچينا آمده بود. او ميگفت كه آرامش برقرار است. شهر در دست كرنسكي است. او ادامه داد: "آه اين روسها! يك خلق خاصي هستند. اين چه جنگ داخلي است كه به راه افتاده است- همه چيز غير از مبارزه!
ما به شهر رفتيم. نزديك در خروجي ايستگاه دو سرباز با تفنگ و سرنيزه ايستاده بودند. صدها نفر بازرگان، كارمندان دولتي و دانشجو گرد آنها حلقه زده بودند. تمام جمعيت برسر آنها فرياد ميزد و دشنام ميداد. درقيافه سربازان حالتي مشاهده ميشد شبيه كودكاني كه غيرعادلانه مجازات ميشوند.
حمله را جوان بلند قامتي هدايت ميكرد كه لباس دانشجويي بر تن داشت و آثار عجب و تكبر از قيافهاش نمايان بود. او پرخاشگرانه ميگفت:
"من فكر ميكنم براي شما روشن باشد كه با اسلحه كشيدن به روي برادران خود مبدل به حربهاي در دست رهزنان و خائنان ميشويد." سرباز با لحن جدي جواب داد:
"نه، برادرجان. شما نميفهميد. آخر در دنيا دوطبقه وجود دارد" پرولتاريا و بورژوازي. مگر اينطور نيست؟ ما ..." دانشجو با خشونت حرف او را قطع كرد:
"من با اين وراجي ابلهانه آشنا هستم. دهقانان جاهلي از نوع تو اين شعارها را شنيدهاند، ولي چه كسي آنها را گفته و معناي آنها چيست؟- اين ديگر براي شما روشن نيست. هرچه شنيدهاي مانند طوطي تكرار ميكني." –جمعيت ميخندد- "من خودم ماركسيستم. به تو بگويم آنچه شما براي آن ميجنگيد سوسياليسم نيست. اين فقط هرجومرج است. اين فقط به نفع آلمانها است."
سرباز جواب داد: "نه خير، من ميفهمم" –به روي پيشاني او عرق نشسته بود- شما معلوم است آدم دانشمندي هستيد و من يك مرد سادهاي هستم. ولي فكر ميكنم ..."
دانشجو با نفرت صحبت او را قطع كرد: "تو لابد فكر ميكني كه لنين دوست واقعي پرولتاريا است؟"
سرباز پاسخ داد: "آري، اينطور فكر ميكنم." سرباز در وضع دشواري گيركرده بود.
"خوب آقاجان! آيا تو ميداني كه لنين را آلمان در يك واگن مهروموم شده فرستاده؟ تو ميداني كه لنين از آلمانها پول ميگيرد؟" سرباز لجوجانه جواب داد:
"نه، من اين را نميدانم. ولي من ميدانم كه لنين همان چيزي را ميگويد كه ما ميخواهيم بشنويم؛ و تمام مردم ساده همين را ميگويند. آخر دو تا طبقه هست: پرولتاريا و بورژوازي."
"احمق! من دو سال در زندان ئلوسلبورگ به خاطر انقلاب خوابيدهام، وقتي تو هنوز انقلابيون را به تيرميبستي و سرود "خدا تزار را حفظ كند" ميخواندي. اسم من واسيلي "گئورگيهويچپانين" است. تو درباره من هيچوقت چيزي نشنيدهاي؟" سرباز با فروتني جواب داد:
"نشنيدهام، ببخشيد! آخر من تحصيل كرده كه نيستم. شما لابد يك قهرمان بزرگ هستيد!"
دانشجو قاطعانه گفت: "همينطور است، و من با بلشويكها مبارزه ميكنم، زيرا آنها روسيه و انقلاب آزاد ما را مضمحل ميكنند. حالا تو چه ميگويي؟" سرباز پشت گردنش را خاراند:
"من نميتوانم هيچ چيز بگويم"- چهره سرباز در نتيجه تشنج فكري دگرگون شده بود:
"به نظر من موضوع روشن است. فقط من تحصيل كرده نيستم ... مثل اين كه اينجور است- دو طبقه وجود دارد: پرولتاريا و بورژوازي ..."
دانشجو فرياد زد: "باز هم كه تو اين فرمول ابلهانه را تكرار ميكني!"
وسرباز سرسختانه جواب داد: "فط دوطبقه؛ و هركس طرفدار يك طبقه نيست يعني اين كه طرفدار طبقه ديگر است."
ما در خيابانها به پرسه زدن پرداختيم. فانوسهاي دور از هم نور ضعيفي ميپراكندند و خيابانها تقريبا" از عابرين خالي بود. شهر كه بر روي آن سكوت تهديد آميزي آويخته بود همچون نوعي برزخ بين بهشت و دوزخ و سرزميني دچار خلاء سياسي مينمود. تنها آرايشگاهها روشن و پر از مشتري بودند، و نيز در برابر حمامها صفوفي از مردم به نوبه ايستاده بودند. شنبه شب بود- شبي كه مردم در سراسر روسيه خود را شستشو ميدهند. من كمترين ترديدي ندارم كه در اين شب سربازان شوروي و كازاكها برخوردشان با هم مسالمتآميز بود.
هرقدر به پارك كاخ نزديكتر ميشديم خيابانها را خلوتتر ميديديم. يك نفر روحاني وحشت زده و هراسان، محل شورا را به ما نشان داد و خود شتابان پنهان شد. شورا در يك بناي فرعي يكي از كاخهاي اشرافي در برابر پارك قرار داشت. درهايش بسته و پنجرههايش تاريك بود. سربازي كه در آن نزديكي پرسه ميزد، بدگمان و عبوس، ما را ورانداز كرد و بدون اين كه دستها را از جيب در آورد گفت: "شورا دو روز پيش رفته است." "كجا؟" وي شانهها را بالا انداخت: "نميدانم."
كمي دورتر، در برابر بناي بزرگي كه داخل آن غرق در نور بود قرار گرفتيم. از درون آن صداي چكش به گوش ميرسيد. ما نا مصمم ايستاديم. در اين هنگام يك سرباز و يك ناوي دست به زير بازوي هم به ما نزديك شدند. من به آنها جواز خود را از اسمولني نشان دادم و از آنها پرسيدم: "شما هوادار شورا هستيد؟ "آنها سراسيمه به يكديگر نگاه كردند و پاسخ ندادند. ناوي به بنا اشاره كرد: "آنجا چه خبر است؟" "نميدانم."
سرباز محتاطانه دستش را دراز كرد و در را نيمه باز كرد. سالن بزرگي پشت در نمايان گرديد با پارچههاي سرخ آويخته و شاخههاي كاج و رديفهاي صندلي و صحنهاي كه در برابر آنها ترتيب داده شده بود. زن تنومندي چكش بزرگي در دست به سوي ما آمد. دهانش پر از ميخ بود. پرسيد: "چه ميخواهيد؟" ناوي با حال عصباني پرسيد: "امشب نمايش هست؟" زن با خشونت پاسخ داد:
"شب يك شنبه غير حرفهايها بازي ميكنند. راهتان را بكشيد برويد!"
ما سعيكرديم سرباز و ناوي را به گفتگو وا داريم، اما آنها هراسان و آشفته خاطر به نظر ميرسيدند و شتابان در دل تاريكي ناپديد شدند. ما از ميان پارك عظيم تاريك به سوي كاخ امپراطوري روان شديم. دكههاي عجيب و پلهاي تزئيني در تيرگي شب حالتي ابهام آميز داشتند. صداي آرام شرشر فواره به گوش ميرسيد. ما در حالي كه به يك قٌوي فلزي مضحك، كه از غاري مصنوعي شناكنان بيرون ميآمد، چشم دوخته بوديم ناگهان احساس كرديم كه ما را تعقيب ميكنند. يك گروه شش نفري سرباز قوي هيكل مسلح با بدگماني از چمن نزديك به ما چشم دوخته بودند. من به سوي آنها رفتم و پرسيدم: "شما كي هستيد؟"
يكي از سربازان پاسخ داد: "نگهبان اينجا." همه آنها بسيار خسته به نظر ميرسيدند- بيشك در نتيجه هفتههاي دراز بحث و جلسات بدون انقطاع.
"شما طرفدار كرنسكي هستيد يا طرفدار شوراها؟"
سكوت كوتاهي حكمفرما شد. سربازان با بي اعتمادي به يكديگر نگاه كرده و سرانجام پاسخ دادند:
"ما بيطرفيم."
از زيرطاق عظيم كاترين گذشتيم و وارد حصار شديم و پرسيديم كه ستاد كجا است. نگهباني كه در كنار در ورودي ايوان منحني سفيد به پا ايستاده بود به ما گفت كه سرنگهبان در داخل بنا است.
درتالار زيباي سفيدي كه به وسيله يك بخاري سنگي دو طرفه به دو بخش نامساوي تقسيم شده بود، چند افسر با ناراحتي گفتگو ميكردند. همه رنگپريده و پريشانحال بودند. به خوبي معلوم بود كه شب را نخوابيدهاند. ما به يكي از آنها كه پيرمردي با ريش سفيد بود و نشانهايي بر سينه داشت نزديك شديم. به ما گفتند كه وي خود سرهنگ است. من جوازهاي بلشويكي خود را به او نشان دادم. او حيرتزده، ولي مؤدبانه پرسيد: "چطور خودتان را زنده تا اينجا رساندهايد. حالا كوچهها بسيار خطرناك است. در "تزارسكويهسهلو" ديگ كينتوزي ميجوشيد. امروز صبح جنگ بود و فردا بازهم زدوخورد خواهد شد. كرنسكي در حدود ساعت هشت وارد شهر خواهد شد."
"پس كازاكها كجا هستند؟"
"قريب يك مايلي اينجا، آنجا!" و دست خود را تكان داد.
"و شما از شهر در برابر آنها دفاع خواهيد كرد؟" او زير لب خنديد: "اوه، نه عزيز من. ما شهر را براي كرنسكي نگه داشتهايم". ما كمي ترسيديم، زيرا جوازهاي ما بر اعتقاد انقلابي عميق ما گواهي ميداد. سرهنگ سرفه كرد و ادامه داد:
"راستي، درباره جوازهاي شما! اگر شما را بگيرند دچار خطر بزرگي خواهيد شد. از اين جهت اگر شما بخواهيد جنگ را ببينيد من دستور ميدهم اطاقي در مهمانخانه افسران براي شما فراهم كنند. شما فردا صبح ساعت هفت نزد من بياييد، به شما جوازهاي جديدي خواهم داد."
ما پرسيديم: "يعني شما طرفدار كرنسكي هستيد؟"
"ميدانيد! نه كاملا" طرفدار كرنسكي! (مثل اين بود كه سرهنگ دچار ترديد شده است.)
"ميدانيد! بيشتر سربازان پادگان ما بلشويك هستند. امروز پس از جنگ آنها به پطروگراد رفتند و توپخانه را هم با خود بردند. ميتوان گفت هيچ سربازي به طرفداري از كرنسكي بر نخاست. اما بسياري از آنها اساسا" نميخواهند بجنگند. ولي افسران آنها تقريبا" همگي ديگر به كرنسكي پيوستهاند يا اساسا" رفتهاند. و ما – ميبينيد در مشكلترين وضع قرار گرفتهايم."
ما ابدا" باور نميكرديم كه در آنجا جنگي رخ بدهد. سرهنگ لطف كرده گماشته خود را همراه ما تا ايستگاه فرستاد. گماشته از اهالي جنوب بود، در "بسارابي" در يك خانواده مهاجر فرانسوي به دنيا آمده بود. او تكرار ميكرد:
"آخ، من نه در فكر خطرم نه در فكر محروميتها. اما مدت زيادي است كه مادر بيچارهام را نديدهام – سه سال تمام-"
درمراجعت به پطروگراد از پشت پنجره واگون از ميان سرما و تاريكي گروهي سرباز را ديدم كه در گرد كومه آتش با سر و دست با هم بحث ميكردند. بر سر چهار راهها دستههاي زرهپوش ايستاده بودند. رانندگان سر از برجكها درآورده با صداي بلند با هم به گفتگو ميپرداختند.
درتمام مدت اين شب اضطرابانگيز دستههاي سربازان و گاردهاي سرخ بدون فرمانده در دشت سرد سرگردان بودند: با هم مواجه ميشدند، با هم در ميآميختند و كميسرهاي كميته انقلابي از نزد گروهي به سوي گروه ديگر ميشتافتند در تلاش اين كه دفاع را سازمان دهند.
ما در مراجعت، پطروگراد را متشنج يافتيم. انبوه جمعيت آشفته و مشوش درست به گونه امواجي از بالا و پايان خيابان نوسكي حركت ميكرد. چيزي در فضا معلق بود. از سوي ايستگاه راهآهن ورشو، از درها صداي شليك توپخانه بگوش ميرسيد. در مدارس يونكرها فعاليت هيجانانگيزي حكمفرمايي ميكرد. اعضاي مجلس دوما از اين سربازخانه به آن سربازخانه ميرفتند و براي سربازان داستانهاي وحشت انگيزي از وحشيگري بلشويكها ميسرودند: ضرب و شتم يونكرها در كاخ زمستاني، تجاوز به زنان در هنگ بانوان، تيرباران دختري در برابر بناي دوما، قتل كنيازتومانوف ... درتالار الكساندر در محل دوما جلسه فوقالعاده كميته نجات جريان داشت. كميسرها از پيش و پس ميدويدند... در اينجا تمام روزنامهنگاران رانده شده از اسمولني به گرد هم برآمده بودند. روحيه آنها بالا بود. گفتههاي ما را درباره وضع "تزارسكويهسهلو" باور نميداشتند. "آقا خواهش ميكنم، همه ميدانند كه "تزارسكويهسهلو" در دست كرنسكي است و كازاكها هم اكنون در پولكوف هستند." يك كميسيون خاص انتخاب شد تا از كرنسكي در ايستگاه راهآهن استقبال كند. براي صبح فردا انتظار ورود او را داشتند.
يكي از روزنامهنگاران خيلي محرمانه به من اطلاع داد كه حمله ضد انقلاب در نيمه شب آغاز خواهد شد. او دو پيام به من نشان داد: يكي به امضاء "گوتس" و "پالكونيكوف" كه به تمام آموزشگاههاي يونكرها و تمام سربازان بهبود يافته در بيمارستان و به همه سواران گئوركي دستور ميداد تا براي عمليات جنگي آماده شوند و منتظر فرامين كميته نجات باشند. پيام دوم به امضاي خود كميته نجات بود به شرح زير:
"خطاب به اهالي پطروگراد"
"رفقاي كارگر! سربازان و هموطنان پطروگراد انقلابي!"
"بلشويكها در عين اين كه در جبهه به صلح دعوت ميكنند در عقب جبهه به جنگ و برادركشي فرا ميخوانند. از شعار تحريك آميز آنها تبعيت نكنيد! سنگر نكَنيد! مرده باد اسلحه! مرده باد دامهاي خائنانه!"
"سربازان! به سربازخانهها برگرديد!"
"قتل عامي كه در پطروگراد آغاز شده انهدام واقعي انقلاب است. به نام آزادي و زمين و صلح به گرد كميته نجات ميهن و انقلاب مجتمع گرديد!"
هنگامي كه ما از دوما خارج شديم با يك گروه گارد سرخ برخورد كرديم. چهره آنها خشن و مصمم مينمود. آنها از خيابان تاريك و خالي ميگذشتند و يك دوجين اسير از اعضاء شعبه محلي شوراي نيروهاي كازاك را به همراه ميبردند. آنها را در بناي مزبور در همان لحظهاي كه سرگرم تدارك توطئه ضدانقلابي بودند توقيف كرده بودند. سربازي كه پسر بچهاي با سطلي از سريش همراه داشت اعلانهاي بزرگ سفيد و براقي را ميچسبانيد:
"درشهر پطروگراد و حومه حكومت نظامي اعلام ميشود. هرگونه اجتماع و ميتينگ در كوچهها و بطور كلي در هواي باز تا دستور ثانوي ممنوع است."
"صدر كميته انقلابي نظامي- ن.پودوويسكي"
ما به خانه رفتيم. فضا از صداهاي گوشخراش انباشته بود. بوق اتومبيلها، فريادها، شليكها از دور دست شهر خشمگين و ناآرام را تكان ميداد.
صبح زود، قبل از تعويض نگهبانان، يك گروهان يونكر كه افراد آن خود را با فرم هنگ سه ميونوف ملبس كرده بودند، در ايستگاه تلفن حاضر شدند. آنها رمز شناسايي بلشويكها را ميدانستند و بدون هيچ مانعي نگهبانان را تعويض كردند. چند دقيقه بعد آنتونوف براي بازرسي پستها به آنجا آمد. يونكرها او را دستگير كرده و در اطاق كوچكي زنداني ساختند. آنگاه گاردهاي سرخ آمدند يونكرها آنها را با شليك تفنگ استقبال كردند. چند تن از آنها كشته شدند.
ضد انقلاب آغاز گشت ...
فصل هشتم
ضد انقلاب
صبح فردا، يكشنبه يازدهم نوامبر (بيستونه اكتبر) كازاكها با صداي ناقوس همه كليساها وارد "تزارسكويهسهلو" شدند. خود كرنسكي بر اسب سپيدي سوار بود. از فراز تپه كمارتفاعي آنها ميتوانستند گلدستههاي زرين و گنبدهاي رنگين پهنه عظيم خاكستري رنگ پايتخت گسترده در دشت ملالتخيز، و در پشت آن آبهاي پولاد رنگ خليج فنلاند را ببينند.
جنگ رخ نداد، ولي كرنسكي مرتكب خطاي مرگآوري شد. ساعت هشت صبح وي به هنگ شماره دو تيرانداز "تزارسكويهسهلو" فرمان داد كه اسلحه را برزمين بگذارند. سربازان پاسخ دادند كه آنان بيطرفي را رعايت خواهند كرد، ولي سر به خلع سلاح فرود نميآورند. كرنسكي ده دقيقه براي آنها وقت معين كرد تا تصميم بگيرند. اين امر سربازان را به خشم آورد: اينك هشت ماه است كه آنها خود را از طريق كميتههاي هنگي اداره ميكنند و حالا بوي نظام كهنه ميآيد. چند دقيقه بعد توپخانه كازاكها سربازخانهها را به آتش بست و هشت تن كشته شدند. از اين لحظه به بعد در "تزارسكويهسهلو" ديگر حتي يك سرباز هم "بيطرف" نماند.
پطروگراد با صداي شليك متقابل تفنگها و آهنگ پاي مردمي كه گذر ميكردند، بيدار شد. آسمان كبود و باد سردي كه ميوزيد از آمدن برف خبر ميداد. به هنگام شفق صبح دستههاي نيرومند يونكرها مهمانخانه نظامي و تلگرافخانه را اشغال كردند، ولي پس از يك نبرد خونين از آنجاها رانده شدند. ايستگاه تلفن در محاصره ناوياني بود كه پشت باريگادهايي از بشكهها وجعبهها و حلبيها در وسط خيابان مورسكي سنگر گرفته بودند؛ و يا در محل تقاطع خيابان "گوروخوايا" و ميدان "ايساكيف" پنهان شده بودندو هر عابري را به آتش ميبستند.گاهگاه اتومبيلي با پرچم صليب سرخ از كنار آنها ميگذشت و آنها متعرض آن نميشدند.
آلبرتريسويليامز(دوست جانريد سياستمدار امريكايي مؤلف كتابهايي در مورد شوروي.م)در ايستگاه تلفن بود. او از آنجا با اتومبيلي داراي علامت صليب سرخ كه بر حسب ظاهر از مجروحين انباشته بود حركت كرد. بطوريكه او خبر ميدهد اين اتومبيل پس از دورزدن شهر از كوچههاي فرعي به مقر ستاد ضد انقلاب يعني آموزشگاه يونكري ميخائيلوفسكي رسيد. در حياط آموزشگاه يك افسر فرانسوي بود كه ظاهرا" سررشته تمام حوادث را در دست داشت. و بدينسان مهمات و خواروبار به ايستگاه تلفن منتقل ميشد. ده تا از اينگونه اتومبيلها كه ظاهرا"متعلق به صليب سرخ بودند براي تأمين ارتباطات و تداركات به يونكرها خدمت ميكردند. آنها پنج شش زرهپوش متعلق به لشگر زرهي انگليسي را كه منحل شده بود در اختيار داشتند. هنگامي كه خانم لوئيزبرايانت (نويسنده امريكايي و همسر و همرزم جانريد 1890-1936 .م) از ميدان "ايساكيف"ميگذشت بايكي از اين زرهپوشها مواجه شد كه از مقر فرماندهي نيروي دريايي به ايستگاه تلفن ميرفت. در كنج خيابان گوگول درست روبروي لوئيزبرايانت ماشين متوقف شد. چند ناوي كه پشت كومههاي هيزم پنهان بودند آتش به سوي آن باز كردند. مسلسل برج زرهپوش به چرخش درآمد و باراني از گلوله به سوي كومههاي هيزم و جمعيت سرداد. زيرطاقياي،كه خانم برايانت درآنجا ايستاده بود، ازجمله دوپسربچه خردسال كشته شدند. ناگهان ناويان فريادزنان از پشت پناهگاه خود بيرون جسته به سوي جلو شتافتند. آنها ماشين عظيم الجثه را محاصره كرده باسر نيزه برشكاف آن ميكوبيدند بدون آنكه به شليك تير توجه كنند. راننده زرهپوش چنين وانمود كرد كه مجروح شده اشت. ناويان اورا بحال خود رها ساختند. او نيز به دوما شتافت تا ازوحشيگريهاي بلشويكها داستان بسرايد. در بين كشتگان يك افسر انگليسي وجودداشت...
بعدا"روزنامهها اطلاع دادند كه در زرهپوش يونكرها يك افسر فرانسوي دستگير شده واورا به دژ"پطروپاولوفسك"فرستادهاند. سفارت فرانسه بيدرنگ اين خبر را تكذيب كرد، ولي يكي ازاعضاء مجلس دوما به من گفت كه خود او توانسته است افسر مزبور راآزاد كند.
رفتار رسمي سفارتخانههاي متحدين هرچه بود، اما افسران انگليسي و فرانسوي بطور انفرادي در اين روزها بسيار فعال بودند تا جايي كه در جلسات كميته نجات بعنوان كارشناس شركت ميكردند.
تمام مدت روز در همه بخشهاي شهر تصادم بين يونكرها وگاردهاي سرخ و جنگ بين زرهپوشها جريان داشت. شليكها تكتيرها،صداي خشك آتش مسلسلها از دور و نزديك شنيده ميشد. درهاي كركره آهنين مغازهها پايين كشيده شده بود، ولي دادوستد همچنان ادامه داشت. حتي سينماها چراغهاي خارج را خاموش كرده به كار ادامه ميدادند و از تماشاگران انباشته بودند. ترامواها مانند هميشه رفتوآمد داشتند. تلفن شهركارميكرد. اگر مركز را ميگرفتيد ميتوانستيد بوضوح صداي تيراندازي را بشنويد. تمام دستگاههاي تلفن اسمولني قطع شده بود، ولي دوما وكميته نجات باتمام آموزشگاههاي يونكري ونيز باكرنسكي در"تزارسكويهسهلو"ارتباط تلفني دائمي داشتند.
ساعت هفت صبح دستهاي از سربازان، ناويان و گاردسرخ در آموزشگاه يونكرهاي ولاديميرسكي حضور يافتند. آنها از يونكرها خواستند كه در ظرف حداكثر بيست دقيقه اسلحه خود را تسليم كنند. يونكرها پاسخ دادند كه تسليم نخواهند كرد. پس از يك ساعت يونكرها خود را آماده ساخته ميكوشيدند تا حمله كنند، ولي زير آتش شديدي كه از نقطه تلاقي خيابان "گرهبتسكايا" و "بتلشوي" به سوي آنها باريدن گرفت عقب نشستند. نظاميان شوراها آموزشگاه را محاصره و شروع به تيراندازي ميكردند. در امتداد بنا دو اتومبيل زرهپوش به جلو و عقب ميآمدند و ميرفتند و با مسلسل تيراندازي ميكردند. يونكرها با تلفن نيروي كمكي تقاضا كردند. كازاكها پاسخ دادند تصميم به حمله ندارند، زيرا در برابر سربازخانه آنها گروه نيرومندي از ناويان كه دو عراده توپ در اختيار آنها است مستقر شدهاند. آموزشگاه "پاولوفسكي" محاصره شده بود. بيشتر يونكرهاي آموزشگاه "ميخائيلوفسكي" در كوچهها ميجنگيدند.
درساعت يازدهونيم سه عراده توپ صحرايي فرارسيد. مجددا" به يونكرها پيشنهاد شد تسليم شوند، ولي آنها به جاي پاسخ آتش باز كرده و دو تن نمايندگان شوراها را كه با پرچم سفيد پيش ميرفتند كشتند. آنگاه بمباران واقعي آغاز شد. در ديوار آموزشگاهها شكافهاي بزرگي به وجود آمد. يونكرها مأيوسانه دفاع ميكردند. امواج خروشان گاردهايسرخ كه يورش ميبردند با آتشي شديد درهم ميشكست. كرنسكي از "تزارسكويهسهلو" با تلفن فرمان داد كه با كميته انقلابي نظامي نبايد وارد هيچگونه مذاكرهاي شد. دستههاي نظامي شوراها، كه از مقاومت يونكرها به شدت خشمگين شده بودند، سيل آهن و آتش به روي بناي درهم كوفته آموزشگاه فرو ريختند. حتي فرماندهان آنها قادر نبودند اين بمباران وحشتناك را متوقف سازند. كميسر اسمولني به نام كريلوف كوشيد چنين كاري كند، ولي او را تهديد به قتل كردند. هيچ چيز نميتوانست گاردهايسرخ را متوقف سازد.
ساعت دو و نيم بعدازظهر يونكرها پرچم سفيد برافراشتند: آنها حاضر به تسليماند اگر امنيت آنها تضمين گردد. اين خواست پذيرفته شد. هزاران سرباز گاردسرخ سيلآسا، فرياد زنان و خروشان به پنجرهها و درها و شكاف ديوارها ريختند. پيش از آن كه بتوان آنها را متوقف ساخت پنج يونكر به ضرب سرنيزه از پاي درآمدند. بقيه را كه نزديك به دويست نفر بودند بدان منظور كه جلت توجه نكند به دستههاي كوچك تقسيم كرده تحتالحفظ به دژ "پطروپالوفسكي" فرستادند تا جمعيت متوجه آنها نگردد. با اين همه در بين راه انبوه جمعيت به يكي از اين دستهها حمله ورگرديده هشت تن ديگر از يونكرها را پاره پاره كردند. در جنگ به خاطر تصرف آموزشگاه بيش از يكصد سرباز و گاردسرخ به قتل رسيدند.
پس از دو ساعت از طريق تلفن به دوما اطلاع دادند كه پيروزمندان به سوي كاخ مهندسي به حركت درآمدند. دوما بيدرنگ دوازده نفر از اعضاء خود را اعزام داشت تا آخرين پيام كميته نجات را بين آنان پخش كنند. برخي از اين فرستادگان ديگر بازنگشتند ... همه آموزشگاههاي ديگر بدون مقاومت تسليم شدند و يونكرها بدون هيچ حادثهاي با امنيت كامل به دژ "پطروپاولوفسكي" و "كرونشتات" تحويل گرديدند...
مركز تلفن تا شب هنگام به حال خود باقي بود تا آنگاه كه يك زرهپوش بلشويكها ظاهر شد و ناويان دست به يورش زدند. تلفنچيها هراسان و فريادكنان در درون بنا به اين سو و آنسوي ميدويدند. يونكرها تمام علائم را از لباس خود ميكندند. يكي از آنها ميخواست پنهان شود؛ او به ويليامز (دوست جانريد) پيشنهاد كرد كه در ازاء پالتو وي هرچه بخواهد بدهد. يونكرها فرياد ميزدند: "آنها ما را خواهند كشت، آنها ما را خواهند كشت!" هراس آنها ناشي از آن بود كه بسياري از آنها در كاخ زمستاني قول داده بودند عليه خلق دست به اسلحه نبرند. ويليامز ميانجيگري خود را به آنها پيشنهاد كرد به شرط آنكه آنتونوف را رها سازند. يونكرها بيدرنگ اجرا كردند. آنتونوف و ويليامز خطاب به ناويان پيروزمند، كه از تلفات زياد خود سخت خشمگين بودند، صحبت كردند و آنها مجددا" يونكرها را آزاد ساختند. ولي بعضي از يونكرها وحشتزده ميخواستند از راه بام فرار كنند و يا در حفرههاي زير شيرواني پنهان شوند. ناويان به زودي آنها را گرفته به كوچهها رها ساختند.
ناويان و كارگران خسته و كوفته، ولي پيروزمند، به سالن دستگاههاي تلفن ريختند. ولي با ديدن آن همه دختر زيبا در يكجا، دچار حجب شده و دستوپاي خود را گم كردند. به هيچ يك از دخترها آسيبي نرسيد. هيچيك از آنان در معرض اهانتي قرار نگرفت. اما همينكه خود را در امنيت احساس كردند عنان خشم رها ساختند: "واه! دهاتيهاي كثيف! بيشعورها! احمقها! ناويان و گارد سرخها به كلي خود را باختند. دختران جيغ ميكشيدند: "جانورها! خوكها!" و ضمن ابراز تنفر پالتوها را ميپوشيدند و كلاههاي را بر سر ميگذاشتند. چقدر احساسات آنها رومانتيك بود در آن لحظات كه به يونكرها فشنگ ميرساندند و مدافعين جوان و جسور خود را، كه اكثر منسوب به بالاترين خانواده روس بودند و براي بازگشت تزار مقدس ميجنگيدند، زخمبندي ميكردند! اما اينك اينها همه كارگرند و عوامالناس!
كميسر كميته انقلابي نظامي، كه مردي كوچكاندام بود، به نام ويشنياك، كوشيد تا دختران را به ماندن اقناع كند. آدمي با نزاكت بود. ميگفت: "با شما بسيار بد رفتار كردهاند. شبكه تلفني در اختيار دوماي شهر بود. به شما ماهيانه شصت روبل حقوق ميدادند و مجبورتان ميكردند شبانه روز ده ساعت يا بيشتر كار كنيد. از اين پس همه چيز عوض خواهد شد. دولت شبكه تلفني را در اختيار وزارت پستوتلگراف خواهد گذاشت. حقوق شما بلافاصله تا يكصدوپنجاه روبل افزايش داده خواهد شد و مدت كار شما نيز تقليل خواهد يافت. شما هم از طبقه كارگريد، ميبايست از پيروزي ما شادمان باشيد."
"ما از طبقه كارگريم؟ يارو فكر نميكند بين اين حيوانات و ما چه وجه مشتركي ميتواند باشد! ما بمانيم؟ هرگز! حتي اگر ماهي هزار روبل هم به ما بدهند!" و دختران با نهايت نفرت ساختمان را ترك گفتند. فقط سيمكشها و كارگران باقي ماندند. ولي كموتاتورها ميبايست كار كنند. تلفن ضرورت حياتي داشت. با آن همه يك عده شش نفري از دختران تلفنچي ماهر باقي ماندند. داوطلبان به كار دعوت شدند. قريب صد ناوي، سرباز و كارگر به اين دعوت پاسخ مثبت دادند. شش دختر در تمام سالن ميدويدند، توضيح ميدادند، كمك ميكردند، متغير ميشدند. كار با تأني به راه افتاد، ولي به هر حال به راه افتاد و زنگها مجددا" به صدا درآمدند. مقدم بر همه رابطه بين اسمولني و سربازخانهها و كارخانهها برقرار شد. سپس ارتباط دوما و آزمايشگاههاي يونكرها قطع گرديد. اوايل شب شايعه موضوع در تمام شهر پخش شد و صدها نفر از نمايندگان بورژوازي در گوشيهاي تلفن عربده ميكشيدند: "احمقها! لعنتيها! خيال ميكنيد اين وضع طول خواهد كشيد؟ صبر كنيد تا كازاكها برسند!"
شب فرارسيد. در خيابان "نوسكي" كه باد سردي ميوزيد، تقريبا" هيچكس نبود. فقط در برابر كليساي كازانسكي جمعيتي گردآمده بودند و مباحثه پايان ناپذير ادامه داشت. در اينجا عده معدودي كارگر و بقيه همه بازرگان، كارمند دولتي و نظاير آن بودند.
يكي فرياد ميزد: "لنين نميتواند آلمانها را مجبور به انعقاد قرار داد صلح كند." سرباز جواني با حرارت مخالفت ميكرد: "مگر تقصير با كيست؟ تمام تقصيرها به گردن كرنسكي – اين بورژواي لعنتي- است. كرنسكي بايد گور خود را گم كند. ما او را نميخواهيم، ما لنين را ميخواهيم ..."
نزديك دوما افسري با بازوبند سفيد به صداي بلند دشنام ميدهد و پلاكاتها را از ديوارها ميكند. بر روي يكي از آنها نوشته شده است:
"به اهالي پطروگراد"
"در لحظه بحراني كه دوماي شهر ميبايست تمام نيروي خودرابراي آرامش اهالي، تأمين نان و مايحتاج اوليه زندگي به كار بندد سوسيال رولوسيونرهاي راست و كادتها وظيفه خود را به فراموشي سپرده دوماي شهررا به مجلس ضد انقلابي بدل ساخته سعي داشتند بخشي ازاهالي راعليه بخش ديگر برانگيزند و بدينسان پيروزي كورنيلوف-كرنسكي را تسهيل سازند. سوسيال رولوسيونرهاي راست وكادتها به جاي انجام وظايف مستقيم خويش، دوماي شهررابه صحنه مبارزه سياسي عليه شوراهاي نمايندگان كارگران، سربازان ودهقانان و عليه دولت انقلابي، صلح ،نان وآزادي بدل ساختند.
همشهريهاي پطروگراد! مابلشويكهاي علني منتخب شما به شما اطلاع ميدهيم كه سوسيال رولوسيونرهاي راست وكادتها به مبارزه ضد انقلابي روي آورده وظايف مستقيم خويش را فراموش كردهاند و اهالي رابه سوي قحطي ، به سوي جنگ داخلي، به سوي خونريزي سوق ميدهند، مامنتخبين يكصدوهشتادوسه هزار اهالي وظيفه خود ميدانيم هر آنچه راكه در دوماي شهر ميگذرد به اطلاع انتخابكنندگان به رسانيم، واعلام ميداريم كه هرگونه مسئوليتي رادرباره عواقب غمانگيز آينده از خودسلب ميكنيم..."
ازدور صداي تك تيرهايي به گوش ميرسيد، ولي شهر سرد وآرام بود، چنانكه گفتي در اثر تشنجي كه آنرا لرزانيده، توان خود را از دست داده است.
درتالار "نيكلايوسكي"جلسه دوما در شرف پايان بود. بهنظر ميرسيد كه حتي دوماي خشمگين تا حدودي آرام گرفته است. كميسرها يكي بعد از ديگري اطلاع ميدادند: ايستگاه تلفن تصرف شد، دركوچهها زدوخورد جريان دارد، آموزشگاه"ولاديميرسكي" به تصرف درآمد. تروپسا اظهارداشت: "دوما درمبارزه عليه زورگويي وخودسري، هوادار دمكراسي است. ولي درهرحال، هرطرف غلبه كند، دوما هميشه عليه كشتاروشكنجه است."
"كونوفسكي"كادت- پيرمردي بلند قامت، باچهرهاي خشن- اعلام داشت:"هنگامي كه نظاميان دولت قانوني به پطروگراد در آيند عصيانگران را تيرباران خواهند كرد واين كشتار نخواهد بود. فريادهاي اعتراص از نمايندگان تمام احزاب واز جمله كادتها برخاست.
دراينجا ضعف و ترديد به طور وضوح حكمفرما بود. ضد انقلاب در سراشيب سقوط قرارداشت. دركمته مركزي حزب سوسيال رولوسيونر، جناح چپ بر اوضاع مسلط بود. اوكسنتيف استعفا داد. نامهبر خبرآورد كه كميسيوني كه به ايستگاه راهآهن براي ملاقات كرنسكي اعزام گرديده توقيف شده است. در خيابانها غرش گنگ تيراندازي توپخانه از دوردست، از سمت جنوبوجنوبشرقي به گوش ميرسيد. هنوز خبري از ورود كرنسكي نبود.
دراين روز فقط سه روزنامه انتشار يافت: "پراودا"، "ديئلونارودا"(امر خلق) و"نوواياژيزن"(زندگي نوين)"هر سه روزنانه جاي بسيار زيادي به مسئله دولت نوين- دولت "ائتلافي" تخصيص داده بودند. روزنامه اسارها تشكيل كابينهاي را طلب ميكرد كه در آن نه كادتها باشندو نه بلشويكها. گوركي سرشاراز اميد بود. اسمولني حاضربه گذشت بود. يك دولت سوسياليستي خالص نماينده تمام عناصر غير از بورژوازي تشكيل ميشد. ولي "پراودا" تمسخر ميكرد: اين"ائتلاف"با احزاب كه بخش عمده آنها رامشت كوچكي روزنامهنگار تشكيل ميدهدكه در چنته خود جز همدردي با بورژوازي و شهرتي نيمه پوسيده ندارند و ديگر نه كارگران به دنبال آنان ميروند و نه دهقانان ، ائتلاف نيست. ائتلاف ما- آن ائتلافي كه ما كردهايم، ائتلاف حزب انقلابي پرولتاريا است با ارتش انقلابي و دهقانان تهيدست..."
برروي ديوارها اعلانهاي پرآبوتاب "ويكژل"(شوراي نمايندگان اتحاديههاي كارگران راهآهن سراسري روسيه) چسبانده شده بود كه تهديد ميكرد چنانچه طرفين به توافق نرسند، اعلام اعتصاب خواهدكرد:
"از ميان تمام اين شورشها و آشوبها كه ميهن ما را مثله ميكند آنكسي كه پيروزمند بيرون خواهد آمد نه بلشويكها هستند، نه كميته نجات و نه ارتش كرنسكي؛ بلكه پيروزمند ما خواهيم بود. پيروزمند - اتحاديه كارگران راهآهن خواهد بود ... گاردهايسرخ نميتوانند از عهده چنين كار بغرنجي نظير راهآهن برآيند. اما درباره دولت موقت - او خود تا كنون نشان داده است كه ابدا" قادر به نگهداري حكومت نيست ... ما از كاركردن با هر حزبي كه از جانب حكومت اختيار به آن داده نشده باشد، و بر اعتماد تمام دمكراسي تكيه نداشته باشد امتناع ميورزيم."
اسمولني از حدت فعاليت بيحد و حصر نيروهاي پايان ناپذير انساني سراسر ميلرزيد.
درستاد كل اتحاديههاي كارگري، لوزوفسكي مرا با نمايندهاي از نمايندگان راهآهن نيكلايوسكي آشنا ساخت كه نقل ميكرد در ميتينگ تودهاي كه تشكيل دادهاند رهبران خود را توبيخ كردهاند.
او مشت برروي ميز ميكوفت و فرياد ميزد: "تمام حاكميت به شوراها! آبورونتسيها در كميته مركزي آب به آسياب كورنيلوف ميريزند. آنها سعي كردند يك هيئت نمايندگي به ستاد بفرستند، ولي ما آنها را در مينسك توقيف كرديم. شعبه ما تشكيل كنگره سراسر روسيه را خواستار شده است، اما آنها از دعوت آن سر باز ميزنند."
دراينجا نيز وضع مانند شوراها و كميتههاي ارتشي است. سازمانهاي مختلف دمكراتيك در سراسر روسيه يكي پس از ديگري به نحو عميقي درهم ميشكستند. كئوپراتيوها دچار مبارزه دروني شده بودند. مجادلات خشم آلودي در جلسات كميته اجرائيه دهقانان جريان داشت. حتي در بين كازاكها هيجان و ناراحتي آغاز شده بود.
دراشكوب فوقاني اسمولني كميته انقلابي نظامي با تمام نيرو كار ميكرد و ضربات خود را وارد ميساخت. مردم تر و تازه و پر توان وارد آنجا ميشدند. شبها و روزها در اين ماشين عجيب ميچرخيدند، و از آنجا رنگ پريده و كوفته و كثيف خارج ميشدند تا همانجا به روي كف اطاق بيفتند و بخوابند.
كميته نجات غيرقانوني اعلام شد. دستهها و بستههاي اعلاميههاي جديد كومه شده بود:
توطئهگران كه نه در بين سربازخانهها نقطه اتكايي داشتند و نه در بين اهالي كارگر، تنها به يك ضربه ناگهاني اميد بسته بودند، ولي نقشه آنها به موقع توسط كميسر ستوان سوم "بلاگونراووف" كميسر دژ "پطروپاولوفسك" در پرتو هوشياري انقلابي يكي از افراد گارد سرخ كه نامش بعدا" تعيين خواهد شد مكشوف گرديد. در مركز اين توطئه كميته به اصطلاح "نجات" قرار داشت. فرماندهي قوا به سرهنگ پولكونيكوف" واگذار شده بود. فرمان آن را "گوتس" عضو سابق كميته اجرائيه مركزي امضاء كرده بود - همان كسي كه در ازاء قول شرف از توقيفگاه مرخص شده بود ... براي جلب توجه اهالي پطروگراد كميته انقلابي نظامي مراتب فوق را به اطلاع اهالي پطروگراد رسانده مقرر ميدارد: افرادي كه در توطئه دست داشتند توقيف گردند و به دادگاه انقلابي نظامي تحويل شوند."
از مسكو خبر رسيد كه يونكرها و كازاكها كرملين را محاصره كرده از سربازان شوراها خواستهاند كه اسلحه خويش را تسليم كنند. سربازان شوراها اين خواست را اجرا كردهاند، ولي هنگامي كه آنها از كرملين خارج ميشدهاند دشمنان به روي آنها ريخته تيربارانشان كردهاند. دستههاي ضعيف بلشويكي از ايستگاه تلفن و تلگراف بيرون رانده شدهاند. مركز شهر در دست يونكرها است، ولي در پيرامون آنها نيروهاي جديدي از شوراها گرد ميآيند. به تدريج جنگهاي كوچهاي درميگيرد. تمام تلاشها براي رسيدن به توافق عقيم مانده است. سربازان پادگان ده هزار نفري و گاردهايسرخ طرفدار شوراها هستند. دولت از هواداري شش هزار يونكر، دو هزار وپانصد كازاك و دو هزار نفر گارد سفيد برخوردار است.
جلسه شوراي پطروگراد برپا بود و در همسايهگي آن كميته اجرائيه مركزي نوين كار ميكرد و فرامين و قرارهايي را كه متماديا" از شوراي كميسرهاي خلق دريافت ميداشت، بررسي ميكرد. شوراي اخير در اشكوب بالا قرار داشت. در اينجا مقررات تصويب و انتشار قوانين، قانون درباره روز كار هشت ساعته، "اصول سيستم آموزش و پرورش خلقي،" كه توسط لوناچارسكي پيشنهاد شده بود، بررسي ميشد. در اين هر دو جلسه فقط چند صد نفر حضور داشتند كه اكثر آنها مسلح بودند. اسمولني تقريبا" خالي بود. فقط نگهبانان كنار پنجرهها كار ميكردند و مسلسلها را مستقر ساخته بودند به نحوي كه بتوان زواياي بيروح پهلويي را زير آتش گرفت.
دركميته اجرائيه مركزي نماينده "ويكژل" نطق ميكرد:
"ما از حمل نيروهاي متعلق به هريك از طرفين باشد امتناع ميكنيم. ما هيئتي فرستادهايم تا به كرنسكي اعلام بدارد كه چنانچه او به حركت خود به سوي پطروگراد ادامه دهد، ما تمام خطوط مواصلات او را قطع خواهيم كرد ..."
سپس او طبق معمول پيشنهاد كرد كه كنفرانسي از تمام احزاب سوسياليست براي تشكيل حكومت نويني دعوت شود. كامنيف بسيار محتاطانه جواب داد: بلشويكها از حضور در چنين كنفرانسي خوش وقت خواهند شد. ولي مركز ثقل مسئله تشكيل حكومت نيست. تمام سخن بر سر آن است كه آيا آن حكومت برنامه كنگره شوراها را خواهد پذيرفت؟ ... كميته اجرائيه مركزي بيانيه اسارهاي چپ و سوسيالدمكراتهاي انترناسيوناليست را مورد بحث قرار داده و پيشنهاد مربوط به تقسيم به نسبت كرسيهاي نمايندگي كنفرانس را از جمله براي نمايندگان كميتههاي ارتشي و شوراهاي دهقاني پذيرفته است. در تالار بزرگ، تروتسكي درباره جريان روز گزارش ميداد: او ميگفت:
"ما به يونكرهاي آموزشگاه ولاديمير پيشنهاد كرديم تسليم شوند. ما ميخواستيم از خونريزي جلو بگيريم، ولي حالا ديگر خون ريخته شده است. فقط يك راه باقي است و آن نبرد بيامان است. تصور اين كه ما بتوانيم به فلان وسيله ديگر پيروز شويم كودكانه است. لحظه قاطع فرا رسيده است. همه بايد به كميته انقلابي نظامي كمك كنند و آن را از تمام ذخاير سيمهاي خاردار مطلع سازند. ما حكومت را تصرف كردهايم و حالا ميبايست آن را نگهداريم."
"يوفه" (يك منشويك) ميخواست از جانب حزب خود بيانيهاي را بخواند، ولي تروتسكي اجازه نداد كه درباره اصول بحث درگيرد. او به تندي گفت: "مباحثات ما اكنون ديگر در كوچهها حل ميشود. گام قاطع برداشته شده است. همه ما و از جمله شخص من مسئوليت هرچه را كه ميگذرد برعهده ميگيريم."
سربازاني كه از جبهه و از كاچينا آمده بودند سخنراني كردند. يكي از آنها كه از گردان ضربهاي تيپ توپخانه شماره چهارصدوهشتادويك بود ميگفت: "وقتي در سنگرها اين موضوع را بدانند خواهند گفت: اين است، اين است دولت ما."
يك نفر از آموزشگاه ستواني پطروكوفسك حكايت ميكرد كه چگونه او و دو نفر ديگر از اقدام عليه شوراها امتناع كردهاند و چگونه رفقايي كه پس از جنگ در كاخ زمستاني مراجعت مينمودهاند او را به سمت كميسر خود برگزيده و به اسمولني فرستادهاند تا به انقلاب واقعي خدمت كنند. و مجددا" تروتسكي پشت كرسي قرار ميگيرد: او اندكي خشمگين است؛ به صدور دستورها ميپردازد و به پرسشها پاسخ ميدهد.
اوگفت: "خردهبورژوازي براي سركوب كارگران، سربازان و دهقانان حاضر است حتي با خود شيطان سازش كند. در دو روز اخير موارد متعددي ميخوارگي ديده شده است. رفقا! مشروبات الكلي ننوشيد! شبها از ساعت هشت به بعد هيچكس به خيابان نرود جز كساني كه در مأموريت هستند. بايد تمام خانههايي را كه ممكن است در آنها ذخاير مشروبات الكلي باشد تفتيش كرد و تمام مشروبات الكلي را نابود ساخت. به ميفروشان هيچگونه گذشتي روا نداريد."
كميته انقلابي نظامي به دنبال نمايندگان برزن "ويبورگ" و سپس به دنبال نمايندگان كارخانه "پوتيلوف" فرستاد. آنها معجلا" حاضر شدند. تروتسكي اعلام داشت:
"در مقابل هر فرد انقلابي كه كشته شود ما پنج نفر ضدانقلابي را خواهيم كشت."
ما بار ديگر به شهر رفتيم. بناي دوما زير نور چراغها ميدرخشيد و جمعيت انبوهي آنجا گرد آمده بود. از اشكوب زيرين صداي گريهها و فريادهاي سوزان به گوش ميرسيد. جمعيت به گرد آگهيهايي گرد آمده بودند مشتمل فهرست اسامي يونكرهايي كه در جنگ كشته شده بودند- يا بهتر بگوييم كشته به حساب گذاشته شده بودند، زيرا خيلي زود معلوم شد بسياري از اين مردگان زنده و سالماند ... بالا در تالار الكساندروفسكي كميته نجات جلسه داشت. در اينجا افسراني با سردوشيهاي سرخ و زرين، چهرههاي آشنايي از منشويكها و اسارها، بانكداران و ديپلماتها با نگاههاي خشن و لباسهاي خوش دوخت ديده ميشدند. كارمنداني از رژيم سابق و زناني با لباسهاي فاخر بين آنها جاي گرفته بودند.
دختران تلفنچي شهادت ميدادند. آنها با لباسهاي جلف و زننده پشت تريبون قرار ميگرفتند و اطوارهايي به تقليد از قشر اشرافي از خود نشان ميدادند، ولي چهرههاي آنها فرسوده و كفشهايشان كجومعوج؛ آنها از رضامندي سرخ ميشدند، آنگاه كه مشاهده ميكردند اشرافيت پطروگراد، افسران و ثروتمندان و رجال سياسي مشهور برايشان دست ميزنند. آنها يكي پس از ديگري حكايت ميكردند كه چگونه در اسارت پرولتاريا عذاب كشيدهاند و نسبت به هر آنچه كه كهنه، مقدس و پرشكوه است سوگند وفاداري ميخوردند.
درتالار نيكلايوسكي مجددا" جلسه دوما تشكيل شد. رئيس شهر با لحني اميد بخش حكايت ميكرد كه هنگهاي پطروگراد دارند از عمل خود شرمنده ميشوند. تبليغات كار خود را ميكند ... مأموران مخفي دوان دوان ميآمدند و ميرفتند. آنها اخباري از وحشيگريها و آدمكشيهاي بلشويكها نقل ميكردند و ميكوشيدند يونكرها را نجات دهند ... تروپ ميگفت: بلشويكها با نيروي اخلاق مغلوب خواهند شد نه با زور سرنيزه."
دراين كشاكش در جبهه انقلابي همه چيز بر وفق مراد نبود: دشمن قطارهاي زرهي مسلح به توپ به ميدان ميكشيد. دستههاي مسلح شوراها، كه به طور عمده از گاردهايسرخ تعليم نيافته تشكيل شده بودند، نه افسر داشتند ونه نقشه معين عمليات. به آنها فقط پنج هزار از نيروهاي منظم ملحق شده بود. بقيه واحدهاي پادگان يا در كار تصفيه حساب با يونكرهاي شورشي بودند يا نظم پايتخت را حفاظت ميكردند و يا هنوز نتوانسته بودند تصميم بگيرند كه جانب كدام سوي را نگهدارند.
ساعت ده شب لنين در جلسه نمايندگان هنگهاي پادگان نطقي ايراد داشت و آنها با اكثريت شكننده آراء قرار صادر كردند كه وارد نبرد شوند. كميتهاي از پنج سرباز تشكيل يافت كه چيزي بود شبيه ستاد كل. بامدادان هنگها با تمام تجهيزات جنگي از سربازخانهها خارج گرديدند. من به هنگامي كه به خانه ميرفتم به آنها برخورد كردم- با گامهاي منظم و استوار جنگاوران پرسابقه، سرنيزهها در رديف هم، با صفهاي خدنگ از خيابانهاي خالي شهر تصرف شده ميگذشتند.
درهمان هنگام در "سادووا" در بناي "ويكژل" كنفراس كليه احزاب سوسياليست جريان داشت كه براي تشكيل حكومت جديد گرد آمده بودند. آبرامويچ از جانب منشويكهاي مركز اعلام داشت كه غالب يا مغلوبي نبايد باشد و از گذشته هيچ خاطرهاي نبايد در دل نگهداشت. تمام گروهبنديها و احزاب چپ با وي موافقت كردند. "دان" از جانب منشويكهاي راست شرايط زيرين را به بلشويكها پيشنهاد كرد: گاردسرخ بايد اسلحه را زمين گذارد و پادگان پطروگراد بايد از دوماي شهر تبعيت كند. سربازان كرنسكي يك تير هم خالي نخواهند كرد و به توقيف كسي مبادرت نخواهند ورزيد. هيئت وزيراني تشكيل خواهد شد از كليه احزاب سوسياليست به غير از بلشويكها. "ريازانوف" و "كامنيف" از جانب اسمولني اعلام داشتند كه دولت ائتلافي مركب از تمام احزاب سوسياليست پذيرفته نيست؛ و به پيشنهاد "دان" اعتراض كردند. اسارها منشعب شدند. كميته اجرائيه نمايندگان دهقانان و سوسياليستهاي خلقي قاطعانه از همكاري با بلشويكها امتناع ورزيدند. پس از بحثهاي شديداللحني كميسيوني براي تدوين طرح قابل پذيرش انتخاب گرديد. در كميسيون در تمام مدت شب مبارزه جريان داشت و در تمام روز بعد نيز ادامه يافت. يك چنين كوششي براي ايجاد توافق يك بار ديگر در نهم نوامبر (بيستوهفت اكتبر) به ابتكار "مارتوف" و "گوركي" به عمل آمده بود، ولي در آن زمان اين كوشش با شكست روبرو شده بود. كرنسكي نزديك ميشد. كميته نجات فعاليت وسيعي از خود بروز ميداد. منشويكهاي راست و نيز اسارها و سوسياليستهاي خلقي ناگهان از مذاكره سرباز زدند. اينك آنها از شورش يونكرها مرعوب شده بودند.
روز دوشنبه دوازده نوامبر (سي اكتبر) در اوضاع و احوال نامعلومي سپري شد. چشم تمام روسيه به دشت مه آلود حومه پطروگراد دوخته شده بود كه در آنجا تمام آن مجموعه از نيروهاي كهن كه قابل گرد آمدن بودند، رودرروي حكومت نوين ناشناختهاي كه هنوز تشكيل نيافته بود قرار گرفته بودند. در مسكو متاركه اعلام شده بود. طرفين با يكديگر مذاكره ميكردند- در انتظار آنكه كار پايتخت چگونه فيصله خواهد يافت در عين حال آن نمايندگان كنگره شوراها كه معجلا" در تمام جهات و تا دورترين كرانههاي آسيا عزيمت كرده بودند به خانههاي خود باز ميگشتند و با خود مشعلهاي انقلاب را همراه داشتند. اخبار مربوط به حوادث معجزهآسا مانند امواجي كه بر سطح هموار آب بلغزد در سراسر كشور پخش ميشد. تمام شهرها و روستاهاي دور دست به حركت درآمده بر پاي ميخاستند- شوراها و كميتههاي نظامي انقلابي عليه دوماها، زمستوها و كميسرهاي دولتي؛ گاردهايسرخ عليه گاردهاي سفيد؛ جنگهاي خياباني و نطقهاي پرشور. نتيجه همه اينها وابسته بدان بود كه پطروگراد چه بگويد ...
اسمولني تقريبا" خالي بود. ولي دوما از ازدحام مردم ميجوشيد. رئيس دوماي شهر با وقار خاص خود عليه پيامهاي بلشويكهاي علني اعتراض ميكرد. او با حرارت ميگفت: "دوما ابدا" مركز ضدانقلاب نيست. دوما به هيچ وجه در مبارزهاي كه بين احزاب جريان دارد شركت نميكند. ولي در اين لحظه كه در كشور هيچ حكومت قانوني وجود ندارد يگانه مركز نظام و انتظام اداره خودمختار شهري است. اين واقعيتي است كه از طرف اهالي صلح خواه پذيرفته شده است. سفارتخانههاي خارجي فقط به آن اسناد رسمي ارزش ميدهند كه داراي امضاي رئيس شهر است. اروپايي از لحاظ ساختمان روحي خود نميتواند وضع ديگري را مجاز شمرد جز آنكه اداره خود مختار شهري يگانه ارگاني است قادر به حفظ منافع هموطنان. شهر موظف است مهماننواز باشد نسبت به تمام سازمانهايي كه خواستارند از اين مهمان موازي استفاده كنند. و از اين جهت دوما نميتواند مانع پخش شدن روزنامهها در بنايش بشود. عرصه فعاليت ما گسترش مييابد. ما ميبايست آزادي كامل عمل بدست آوريم. حقوق ما ميبايست از جانب طرفين شناخته شود... ما كاملا" بيطرفيم. وقتي ايستگاه تلفن توسط يونكرها اشغال شد "پالكونيكوف" امر داد كه تمام تلفنهاي اسمولني قطع شود، ولي من اعتراض كردم و كار اين تلفنها ادامه يافت..."
صداي خنده استهزاء آميز از نيمكتهاي بلشويكها؛ فريادهاي خشمگين از سمت راست!
شرايدر ادامه داد: "و معذالك بلشويكها ما را ضدانقلابي محسوب ميدارند و به همين نحو به اهالي معرفي ميكنند. آنها ما را از وسايل نقليهمان محروم ميكنند و آخرين اتومبيلهاي ما را ميگيرند. گناه بر عهده ما نخواهد بود هرگاه در نتيجه در شهر قحطي آغاز شود. هيچ اعتراضي كمك نميكند ..."
"كوبوزيف"- يك بلشويك- عضو اداره شهر اظهار داشت كه وي ترديد دارد كه كميته انقلابي نظامي اتومبيلهاي شهري را مصادره كرده باشد. اگر حتي قبول كنيم كه اين چنين حوادثي رخ داده است يقينا" از ناحيه افراد غيرمجاز و تحت تأثير ضرورت حاد بوده است. وي افزود:
"رئيس شهر ميگويد كه ما حق نداريم دوما را به مجمع سياسي مبدل سازيم. ولي هر آنچه در اينجا از طرف هر منشويك و يا اسار گفته ميشود جز تبليغات حزبي چيزي نيست. دم در ورودي آنها روزنامههاي غير مجاز خود را نظير "ايسكرا"، "سولداتسكيكولوس" و "رابوچاياگازتا" پخش ميكنند و تحريك به قيام مينمايند. چطور ميشد اگر ما بلشويكها هم در اينجا به پخش روزنامه خود ميپرداختيم؟ ولي ما اين كار را نميكنيم، زيرا به دوما احترام ميگذاريم. ما به اداره خودمختاري شهري حمله نميكنيم و قصد حمله بدان را هم نداريم. ولي از آنجا كه شما خطاب به اهالي پيام فرستادهايد ما هم حق داشتهايم همينكار را بكنيم."
پس از آن "شينگاريوف" – يك كادت- به ايراد سخن پرداخت. وي اظهار داشت با كساني كه ميبايست آنها را بدون گفتگو به دادستاني تحويل داد نميتوان زبان مشترك يافت ... او بار ديگر پيشنهاد كرد كه تمام بلشويكها از دوما خارج شوند. ولي اين پيشنهاد رد شد، زيرا هيچگونه اتهام شخصي به بلشويكها وارد نبود و ضمنا" همه آنها در مؤسسات شهري با جديت تمام كار ميكردند.
سپس دو تن از منشويكهاي انترناسيوناليست اظهار داشتند كه پيام بلشويكهاي عضو دوما دعوت مستقيم به بلوا بوده است. پينكهويچ گفت: "اگر هركس كه مخالف با بلشويكها باشد ضدانقلابي شمرده شود، آنگاه من ديگر نميفهمم چه فرقي بين انقلاب و هرجومرج وجود دارد ... بلشويكها از تمام هوا و هوسهاي تودههاي لجام گسيخته تبعيت ميكنند و حال آنكه ما چيزي جز نيروي اخلاق نداريم. ما عليه زورگويي و بلوا از جانب هريك از طرفين كه سرزند اعتراض ميكنيم. هدف ما يافتن راه برون رفت مسالمتآميز از وضع كنوني است."
نازايف اظهار داشت: "اعلاميهاي كه تحت عنوان "به چوبه رسوايي" بر ديوارهاي شهر چسبانده شده و مردم را به قلع و قمع منشويكها و اسارها فرا ميخواند جنايتي است كه شما بلشويكها هيچگاه لكه آن را نميتوانيد از خود بزداييد. حوادث وحشتناك ديروزي فقط مقدمه آن چيزي است كه به وسيله اين گونه اعلاميهها تدارك ميشود ... من هميشه سعي كردهايم شما را با احزاب ديگر سياسي آشتي بدهم، اما حالا نسبت به شما فقط احساس نفرت ميكنم."
بلشويكها از جاي پريدند، فريادهاي خشمگين برآوردند و با صداي گرفته و حاكي از نفرت و حركات پر تشنج به آنها پاسخ دادند. من به هنگام خروج از تالار به گومبرگ – يك منشويك- كه مهندس شهر بود و با سه چهار تن خبرنگار برخورد كردم. همه آنها خيلي سردماغ بودند. آنها ميگفتند:
"ايبابا، اين ترسوها از ما حساب ميبرند. آنها جرأت ندارند دوما را توقيف كنند. كميته انقلابي نظامي آنها جسارت ندارد كه كميسر به اينجا بفرستند. تازه در خود آنجا - امروز من در كنار "سادوود" ديدم كه چگونه يك گاردسرخ ميخواست پس بچهاي را كه "سالداتسكيگولوس" ميفروخت توقيف كند و پسر بچه به ريشش ميخنديد. جمعيت هم كم مانده بود حساب آن راهزن را برسد. حالا ديگر همه چيز در ظرف چند ساعت حل ميشود. بگذار حتي كرنسكي هم نيايد. به هر حال آنها آدم ندارند كه بتوانند دستگاه دولتي را بچرخانند. سفاهت! - من شنيدهام كه آنها در اسمولني بين خودشان به نزاع افتادهاند."
يكنفر اسار از آشنايان من مرا به كناري كشيد و گفت: "من ميدانم كميته نجات در كجا پنهان است. ميخواهيد برويد به آنها صحبت كنيد؟"
اكنون ديگر تيرگي شب فرا رسيده بود. در شهر مجددا" زندگي عادي جريان داشت. در مغازهها دادوستد ميشد. چراغ كوچهها روشن بود. در دو جهت انبوه جمعيت آرام قدم ميزد. مردم به بحث هميشگي خود ادامه ميدادند. در خيابان "نوسكي" به خانه شماره هشتادوشش رسيديم و وارد حياط آن شديم كه با بناهاي بلند محصور بود. دوست من به شيوه خاصي به در آپارتمان شماره دويستوبيستونه تلنگر زد. از درون صداي همهمه به گوش ميرسيد. در داخلي بهم خورد، سپس در بيروني كمي باز شد و ما چهره زني را ديديم. وي به تندي به اطراف نگريست و ما را به درون راه داد. زني بود ميانهسال با چهرهاي آرام. فرياد زد: "كيريل- از خود مانند!" در اطاق ناهار خوري سماور ميجوشيد و بر روي ميز چند بشقاب با نان و ماهي شور چيده شده بود. از پشت پرده مردي با لباس افسري خارج شد و از پستو مرد ديگري بيرون آمد كه به لباس كارگري ملبس بود. هر دو آنها اظهار خوشحالي كردند كه يك خبرنگار امريكايي ميبينند. با همان حال رضامندي به من گفتند كه اگر به دست بلشويكها بيفتند يقينا" آنها را تيرباران خواهند كرد. آنها نام خود را نگفتند، ولي هردو آنها اسار بودند.
من پرسيدم: "چرا شما در روزنامههاي خود چنين دروغهاي شاخداري چاپ ميكنيد؟"
افسر بدون اينكه رنجشي حاصل كرده باشد جواب داد: "بلي، ميدانم ولي چكار كنيم؟ (شانههاي خود را بالا انداخت) شما كه ميدانيد! ما ناگزير بايد در مردم روحيه خاصي به وجود بياوريم."
دومي حرف او را قطع كرد: " تمام كارهايي كه بلشويكها ميكنند سراپا ماجراجويي است! آنها روشنفكر ندارند، وزارتخانهها كار نخواهند كرد. روسيه كه يك شهر نيست، كشور پهناوري است. ما ميدانيم كه آنها بيش از چند روز دوام نخواهند آورد. از اين جهت ما هم تصميم گرفتهايم از بزرگترين نيروي مخالف آنها كه كرنسكي باشد پشتيباني كنيم و كمك كنيم تا مجددا" نظم برقرار شود."
من گفتم: "بسيار خوب، ولي ديگر چرا با كادتها متحد ميشويد؟"
كارگر ساختگي آشكارا زد زير خنده: "راستش را بخواهيد در حال حاضر تودههاي مردم به دنبال بلشويكها ميروند. ما عجالتا" نيرويي نداريم. ما نميتوانيم حتي يك مشت سرباز بسيج كنيم. اسلحهاي كه بتوان به آن نام اسلحه داد نداريم. تا حدودي حق با بلشويكها است. در حال حاضر در روسيه تنها دو حزب نيرومند وجود دارد: يكي بلشويكها، يكي هم مرتجعيني كه زير بال كادتها پنهان شدهاند. كادتها تصور ميكنند كه ما را مورد استفاده قرار دادهاند، ولي در واقع ما از آنها استفاده ميكنيم. وقتي ما بلشويكها را سركوب كرديم، آنگاه عليه كادتها تغيير جهت خواهيم داد."
"در آن صورت در دولت ................................ص 137 كتاب ..............................................................................
او پشت گردنش را خاراند و گفت: "اين مسئله بغرنجي است. البته اگر آنهارا راه ندهند لابد همه چيز را از نو شروع خواهند كرد. به هر حال در آن صورت آنها اين فرصت را خواهند داشت كه در مجلس مؤسسان تعادل قوارا تعيين كنند- البته به شرط آن كه اصولا" مجلس مؤسسان تشكيل شود."
افسر حرف اورا قطع كرد: "و به علاوه اين موضوع مسئله راه دادن كادتها به دولت را هم مطرح ميكند. اساس مسئله يكي است. شما كه بايد بدانيد،كادتها درواقع نميخواهند مجلس مؤسسان تشكيل شود. نميخواهند ، به اين جهت كه ممكن است بلشويكها هم اكنون سركوب بشوند." باتكان دادن سر ادامه داد: "سردرآوردن از سياست براي ما روسها كار آساني نيست. شما امريكاييها سياستمدار به دنيا ميآييد. شما تمام عمر با سياست مشغوليد، ولي ما، خودتان ميدانيد، هنوز يك سال هم نيست با اين وضع سروكار پيدا كردهايم."
من پرسيدم:"نظر شما در باره كرنسكي چيست؟"
بهجاي مخاطب، مصاحب دوم پاسخ داد: "اوه، گناه تمام اشتباهات به عهده كرنسكي است. او ما را مجبور كرد كه با بورژازي ائتلاف كنيم. اگر او اخطار تهديدآميز خود را عملي ميكرد و استعفا ميداد در آن صورت كابينه فقط شانزده هفته قبل از تشكيل مؤسسان دچار بحران ميشد وما ازچنين امري پرهيز داشتيم."
"ولي معذلك سرانجام چنين واقعهاي رخ داد."
"بلي، ولي ما چگونه ميتوانستيم اين را بدانيم؟ كرنسكيها و اوكسنتيفها مارا فريب دادند. "گوتس"هم كمي از آنها راديكالتراست. من طرفدار چرنوف هستم، زيرا او يك انقلابي واقعي است ...شما ميدانيد كه همين امروز لنين پيغام داده است كه باورود چرنوف دردولت مخالفت نخواهد كرد. البته ماهم ميخواستيم دولت كرنسكي را از سر خود باز كنيم. ولي بهنظر مارسيد كه بهتراست تاتشكيل مجلس مؤسسان صبركنيم... وقتي اين كارها شروع شد من طرفدار بلشويكها بودم، ولي كميته مركزي حزب من متحدالرأي مخالفت كرد. من چه ميتوانستم بكنم؟ انضباط حزبي..."
"يك هفته نخواهد گذشت كه حكومت بلشويكها متلاشي شده فرو خواهد ريخت. اگر اسارها فقط بتوانند بايستند ودر انتظار بمانند، آنگاه قدرت حاكمه درست كف دست آنها خواهد افتاد. ولي اگر ما يك هفته هم در انتظار به سر ببريم كشوردچار چنان ويراني خواهد شد كه امپرياليستهاي آلماني به پيروزي كامل خواهند رسيد. وبه اين دليل است كه ما دست به قيام زديم، در حاليكه تنها دو هنگ سرباز پشت سر ما بود وبه ما وعده پشتيباني دادند، ولي آنها نيز مخالف ما از آب در آمدند...فقط يونكرها باقي ماندند..."
"پس كازاكها چطور؟"
افسر نفس عميقي كشيد: "ازجاي خود نجنبيدند. ابتدا آنها گفتند كه وارد عمل خواهند شد، اگر پياده نظام ازآنها پشتيباني كند. علاوه براين، آنها ميگفتندكه هم اكنون دستههاي كازاك در اختيار كرنسكي است و بنابراين آنها ديگر وظيفه خود را انجام دادهاند...بعدا" گفتند كه كازاكها هميشه دشمن مادرزاد دمكراسي به حساب آمدهاند...وبالاخره حالا ميگويند:بلشويكها وعده دادهاند زمينهاي مارا ازما نگيرند. ماترسي ازچيزي نداريم. مابيطرف خواهيم ماند."
درجريان ادامه اين گفتگوها پيوسته افرادي، وبطور عمده افسراني باسردوشيهاي كنده شده وارد ميشدند وخارج ميگرديدند. ماميتوانستيم آنها را از اطاق كفشكن ببينيم و صداي آهسته ولي نيرومند آنها رابشنويم. من از كنار پرده پسرفته واز لاي در نيمه باز چشمم به اتاق حمام افتاد كه درآنجا افسري تنومند با لباس سرهنگي روي صندلي كوچكي نشسته بود و كتابچه يادداشتي درروي زانويش قرار داشت. ..........................................ص 138 كتاب .....................................................................
كارگر ساختگي گفت: "برنامه ما را ميخواهيد؟ اين است: واگذاري اراضي به كميتههاي ارضي، دادن امكان كامل به كارگران براي شركت در اداره صنايع، يك سياست تواناي صلح جويانه ولي بدون آن اتمام حجتي كه بلشويكها با آن به تمام كشورها مراجعه كردند. بلشويكها نخواهند توانست مواعيدي را كه به تودهها دادهاند حتي در داخل كشور انجام دهند. ما به آنها اجازه نخواهيم داد. آنها برنامه ما را درباره مسئله ارضي دزديدهاند تا پشتيباني دهقانان را جلب كنند. اين بيشرافتي است. اگر آنها حداقل منتظر تشكيل مجلس مؤسسان شدهبودند ..."
افسرحرف او را قطع كرد: "موضوع فقط بر سر مجلس مؤسسان نيست. اگر بلشويكها ميخواهند يك كشور سوسياليستي در اينجا به وجود آورند، ما به هيچوجه من الوجوه نميتوانيم با آنها كار كنيم. كرنسكي خطاي عظيمي مرتكب شد، آنگاه كه در شوراي جمهوري اظهار داشت فرمان توقيف بلشويكها را صادر كرده است. او بدينسان مچ خود را در برابر آنها باز كرد."
پرسيدم: "خوب، حالا شما ميخواهيد چكار كنيد؟"
آنها به يكديگر نگاه كردند: "چند روز ديگر خواهيد ديد! اگر از نيروهاي مسلح به قدر كافي طرفدار ما بشوند ما با بلشويكها توافق نخواهيم كرد، اگر نه، آنگاه ممكن است مجبور شويم."
چون وارد خيابان "نوسكي" شديم به روي ركاب تراموايي كه پر از جمعيت بود و اتاقش در زير سنگيني وزن مردم نشست كرده خود را به روي زمين ميكشيد، پريديم. ترامواي آرام به سوي اسمولني ميخزيد.
در راهرو "مشكوفسكي- مردي كوچك اندام و نحيف و خوش لباس- در حال عبور بود. چهرهاش بسيار گرفته مينمود. او به ما اطلاع داد كه اعتصاب در كليه وزارتخانهها اثر خود را ميبخشد. مثلا" شوراي كميسرهاي خلق وعده داد پيمانهاي سري را انتشار دهد، ولي "نهراتوف" كه اسناد را در اختيار داشت، آنها را با خود برداشته و ناپديد شده است. احتمال دارد كه اسناد را در سفارت انگليس پنهان كرده باشد. ولي از همه بدتر اين است كه بانكها اعتصاب كردهاند."
منژينسكي حرف او را ادامه داد: "بدون پول ما به كلي بيچارهايم. ميبايست حقوق كارمندان و كارگران راهآهن و پستوتلگراف پرداخت شود. بانكها بستهاند. بانك دولتي هم كار نميكند. كارمندان بانكها در سراسر روسيه تطميع شده و دست از كار كشيدهاند. ولي لنين دستور داده است مخازن بانك دولتي را با ديناميت منفجر كنند. و اما درباره بانكهاي خصوصي همين الآن فرماني صادر شد كه صاحبان آنها ميبايست همين فردا آنها را بگشايند و الا خودمان آنها را خواهيم گشود."
كار در شوراي پطروگراد با شدت جريان داشت. تالار پر از افراد مسلح بود. تروتسكي گزارش ميداد: "كازاكها از "كراسنويهسهلو" عقب نشيني ميكنند (كف زدنهاي رعدآساي پيروزمندانه)، ولي جنگ تازه آغاز گرديده است. در "پولكووو" نبردهاي سختي جريان دارد. ميبايست تمام نيروهاي موجود را معجلا" به آنجا گسيل داشت. اخبار واصله از مسكو آرامش بخش نيست. كرملين در دست يونكرها است و كارگران اسلحه بسيار كمي در اختيار دارند. نتيجه كار بسته است به پطروگراد. در جبهه اخبار مربوط به صلح و زمين شور و هيجان عظيمي برانگيخته است. كرنسكي در سنگرها افسانههايي شايع ميكند كه گويا پطروگراد در خون و آتش غوطهور است و بلشويكها زنان و كودكان را ميزنند و آزار ميدهند. ولي هيچكس او را باور ندارد ... رزمناوهاي "اولك" و "آورورا" و "رسيوبليكا" در "نوا" لنگر انداختهاند و توپها را به سوي راههاي ورودي شهر جهتگيري كردهاند.
درتالار كسي با صداي بلند فرياد كرد: چرا شما آنجايي كه گاردهايسرخ كار ميكنند نيستيد؟"
تروتسكي درحالي كه از پشت ميز خطابه پايين ميآمد پاسخ داد: "همين الآن ميروم." چهرهاش اندكي از حد معمول رنگ پريدهتر بود. در ميان حلقهاي از دوستان وفادار از اتاق بيرون رفت. از راهرو جنبي گذشت و به سوي اتومبيل شتافت.
اكنون كامنيف سخن ميگويد. او جريان كنفراس سازش را تشريح كرد و گفت: "شرايط متاركهاي كه منشويكها پيشنهاد كرده بودند با نفرت رد شد. حتي برخي شعب اتحاديهكارگران راهآهن هم عليه چنين پيشنهاداتي رأي دادند.
كامنيف ادامه داد: "اكنون كه ما حاكميت را تصرف كردهايم و تمام روسيه را برپا خيزاندهايم، آنها بيكموكاست چرندياتي به شرح زير از ما مطالبه ميكنند: اول، حاكميت را واگذار كنيم؛ دوم، وادار كردن سربازان به ادامه جنگ؛ و سوم، وادار كردن دهقانان به اين كه موضوع زمين را فراموش كنند.
براي لحظهاي لنين ظاهر شد. او به اتهاماتي كه از جانب اسارها وارد ميشد پاسخ داد:
"آنها ما را متهم ميكنند كه برنامه ارضي آنها را دزديدهايم ... بسيار خوب، اگر چنين است ما ميتوانيم از آنها تشكر كنيم."
جريان جلسه همچنين ادامه داشت: رهبران به نوبه پشت ميز خطابه قرار ميگرفتند، توضيح ميدادند، اندرز ميگفتند، اثبات ميكردند. سربازان يكي پس از ديگري، كارگران يكي پس ار ديگري از جاي بر ميخاستند و هر آنچه در مغز و وجود خود داشتند بازگو ميكردند... جلسه در حال تغيير و تجديد بود. دائما" عدهاي ميآمدند و گروهي خارج ميشدند. گاهگاه افرادي در تالار هويدا ميشدند و اين يا آن دسته را براي رفتن به جبهه فرا ميخواندند. ديگران- كساني كه پستشان را تحويل دادهبودند، مجروحين و يا كساني كه براي دريافت اسلحه و مهمات به اسمولني آمده بودند، وارد ميشدند.
تقريبا" در ساعت سه پس از نيمه شب هنگامي كه ما ديگر بازميگشتيم، در راهرو اسمولني "گولتسمان" عضو كميته انقلابي نظامي را ديديم كه دوان دوان از پلهها بالا ميآيد. چهرهاش ميدرخشيد. در حالي كه دست مرا ميفشرد فرياد زد: "اوضاع عالي است. تلگرام از جبهه! كرنسكي خرد شد. اين است، كه ميبينيد!" و تكه كاغذي را به سوي من پيش آورد كه بر آن با مداد خطي با عجله نوشته شده بود. چون مشاهده كرد كه من از آن چيزي سر در نميآورم خودش به صداي بلند خواند:
"پولكووو- ستاد. ساعت دو و ده دقيقه شب سيام تا سيويك اكتبر در تاريخ ثبت خواهد شد. كوشش كرنسكي كه نيروهاي ضد انقلابي را به سوي پايتخت انقلاب بِرانَد با مقابله دندان شكني روبرو شد. كرنسكي عقب نشيني ميكند. ما در حال پيشروي هستيم. سربازان، ناويان و كارگران پطروگراد نشان دادند كه ميتوانند و ميخواهند با سلاح در دست اراده و حاكميت دمكراسي را مستقر سازند. بورژوازي سعي كرد ارتش انقلاب را منفرد سازد. كرنسكي كوشيد آن را با نيروي كازاكها درهم شكند. هم اين و هم آن دچار شكست فضاحتباري گرديدند."
"انديشه بزرگ سيادت دمكراسي كارگري دهقاني صفوف ارتش را پيوسته ساخت و ارادهاش را آبديده كرد. تمام كشور از اين پس معتقد ميشود كه حاكميت شوروي پديده گذرايي نبوده، بلكه واقعيت استوار حكومت كارگران، سربازان و دهقانان است. تودهني به كرنسكي به معناي تودهني به ملاكان، بورژوازي و كورنيلوفيستها است. تودهني به كرنسكي به معني استقرار حق خلق به داشتن حق زندگي مسالمتآميز و آزاد، حق داشتن زمين و نان و حاكميت است. رزمندگان "پولكووو" با ضربه دليرانه خود امر انقلاب كارگري و دهقاني را مستحكم ميكنند. بازگشت به گذشته محال است. هنوز مبارزات، موانع و دادن قرباني در پيش است، ولي راه گشوده شده و پيروزي تأمين است. روسيه انقلابي و حاكميت شوراها به واحدهايي كه در "پولكووو" زير فرماندهي سرهنگ "والدن" عمل ميكنند به حق افتخار ميكند."
"خاطره ابدي به جانباختگان، افتخار به رزمجويان انقلاب، به سربازان و افسران وفادار به خلق!"
"زنده باد روسيه انقلابي تودهاي سوسياليستي!"
"به نام شوراي كميسرهاي خلق – ل.تروتسكي"
به هنگامي كه از ميدان "زنامنسكي" به خانه باز ميگشتيم، ازدحامي غيرعادي كه به ايستگاه راهآهن نيكلايوسكي فشار ميآورد. در اينجا چندين هزار ناوي ديده ميشدند كه بر روي سر آنها برق سرنيزه موج ميزد.
يكي از اعضاي "ويكژل" بر روي پلكان ايستاده بود و التماس ميكرد:
"رفقا! ما نميتوانيم شما را به مسكو حمل كنيم. ما بيطرفيم. ما هيچ نيرويي را حمل و نقل نخواهيم كرد. نميتوانيم شما را به مسكو ببريم كه در آنجا جنگ داخلي وحشتناكي جريان دارد."
ميدان از نفرت و اعتراض ميجوشيد و ميغريد. ناويان به جلو فشار ميآوردند. ناگهان در ديگري از بناي ايستگاه باز شد. دو يا سه نفر راننده يا آتشكار و كس ديگر جلو آمدند. آنها فرياد زدند:
"بياييد رفقا! بياييد! ما شما را به مسكو، به ولاديووستك، به هر جا كه بخواهيد ميبريم. زنده باد انقلاب!"
#########################
فصل نهم
پيروزي
فرمان شماره يك
به واحدهاي گردان، آترياد - پولكووو
سيويك اكتبر 1917 ساعت نه وسيوهشت دقيقه بعد از نيمه شب.
واحدهاي گردان پولكووو پس از نبرد سختي بر نيروهاي ضدانقلاب پيروز شدند. اين نيروها با بينظمي موضع خود را رها كرده در پناه "تزارسكويهسهلو" به سوي "پالوفسك" و "كاچينا" عقب مينشينند.
واحدهاي ما كه در حال حملهاند كرانههاي شمال شرقي "تزارسكويهسهلو" و ايستگاه "الكساندروفسكايا" را اشغال كردند. در جناح راست ما گردان "كولپينو" و در جناح چپ گردان "تزارسكويهسهلو" قرار داشت.
به گردان "پولكووو" فرمان ميدهم "كراسنويهسهلو" را اشغال كرده و راههاي ورود به آن را به ويژه از جانب "كاچينا" تحكيم كند. سپس پيشروي كرده "پاولوفسك" را تصرف كند و آن را از سوي جنوب استوار كرده و راهآهن را تا ايستگاه "دنو" تسخير نمايد. گردان بايد تمام تدابير لازم را براي مستحكم كردن مواضع اشغالي اتخاذ كرده، سنگربندي كند و ديگر تأسيسات دفاعي را به وجود آورد. موظف است با گردانهاي "كولپينو" و "كراسنويهسهلو" و همچنين با ستاد فرماندهي دفاع پطروگراد ارتباط محكم برقرار كند.
فرمانده كل قوايي كه عليه واحدهاي ضدانقلابي كرنسكي عمل مي كند
سرهنگ دوم مورايوف
صبح سهشنبه است. چه شده؟ اين گروهها تا دو روز پيش با بينظمي و فقدان رهبري، بدون هدف در حومه پطروگراد ميپلكيدند. آنها نه خواربار داشتند، نه توپخانه و نه هيچگونه نقشه عمل! چه چيزي اين توده گاردسرخ و سربازاني را كه نه سازماني داشتند، نه آموزش انضباط نظامي و نه افسر، بدينگونه در ارتشي گردآورده است كه از فرماندهي انتخابي خود تبعيت كنند و قادرند در برابر توپخانه و قزاقسواره مقاومت كرده، ضربات آن را پاسخ گويند؟
خلقي به پا خاسته با شيوه خويش الگوهاي نظامي را بدور ميريزد. هرگز ارتشهاي ژندهپوش انقلاب فرانسه كه در "والمي" و "وايسنبورگ" پيروز شدند، از ياد نخواهند رفت. عليه يونكرها، قزاقها، درباريان، ملاكين و مرتجعترين سلطنتطلبان پيروز شدند و در پشت سر آنها باز هم تزار، پليس سياسي، زنجيرهاي سيبري. سرانجام تهديد بيحدوحصر از جانب آلمانها به چشم ميخورد. پيروزي، به قول كارلايل، به معناي شكوه و عصر طلايي بيپايان بود.
يكشنبه عصركميسرهاي كميته انقلابي نظامي از جبهه بازگشتند. لشگر پطروگرادكميته پنج نفري ستادجنگي خودراكه مركب از سه سرباز و دو افسر،كه مسلما" از آلودگي ضد انقلابي مبرا بودند، انتخاب كرد. فرماندهي كل به عهده مدافع پيشين- سرهنگ موراويف-گذاشته شد كه مرد كارآمدي بوده ولي ميبايست همواره مراقب او باشند.
در"كولپينو"،"ايوخوف"،پولئووو"و "كراسنويه سه لو"گردانهاي موقت تشكيل شد كه به تدريج كه سربازان و ملوانان و اعضاي گاردسرخ و واحدهاي جداگانه هنگهاي مختلف به آنها ميپيوستند، بزرگتر ميشدند. در اينجا ديگر هم پياده بود وهم سواره هم توپخانه وجودداشت و هم چند زرهپوش.
سحرگاههان گروههاي سوار قزاق كرنسكي پديدار شدند. تيراندازي بدون نظم با تفنگ آغاز شد. هردو طرف به يكديگر پيشنهاد ميكردند كه تسليم شوند. هواي روشن و يخ زده بالاي جلگه از غوغاي جنگ انباشته شد. اين غوغا را سربازاني كه در كنار آتش به انتظار نشسته بودند ميشنيدند. از همين جا آغاز شد. آنان به محلي كه در آنجا جنگ جريان داشت سرازير شدند. گروههاي كارگران كه در جادههاي اصلي در حركت بودند قدم تند كردند. تودههاي عظيمي از مردم خشمگين به سوي نقاطي كه مورد حمله قرار گرفته بودند شتافتند. كميسرها از آنها استقبال كرده و به آنها توضيح ميدادند كه ميبايست در چه مواضعي قرار گيرند و چهكار بكنند. اين نبرد خود آنها به خاطر صلح براي خود آنها بود. فرماندهان را خود آنان انتخاب كرده بودند. در آن لحظهها اِرادههاي گوناگون و متفاوت بسياري در يك اِراده بهم ميپيوست. من از تمام كساني كه شاهد اين جنگ بودند اين مطلب را شنيدهام كه چگونه ملواناني كه تا آخرين فشنگ خود را مصرف كرده بودند با سرنيزه هجوم ميكردند؛ چگونه كارگران تمرين نديده خود را به صف كازاكها زده و آنان را از اسب به زير ميكشيدند؛ و چگونه توده مردم در تاريكي و غافلگيرانه به دشمن حمله ميبردند.
دوشنبه هنوز پيش از نيمه شب بود كه قزاقها متزلزل شده توپخانه را جا گذاشته و فراركردند. ارتش پرولتري به "تزارسكويهسهلو" وارد شد و به دشمن مهلت نداد كه ايستگاه راديو دولتي را ويران كند. اكنون ديگر از اين ايستگاه فرستنده، كميسرهاي اسمولني پيروزي شكوهمند پرولتاريا را به سراسر دنيا اطلاع ميدادند.
"به همه شوراهاي نمايندگان كارگران و سربازان!"
"سيام اكتبر ارتش انقلابي در نبرد سختي در "تزارسكويهسهلو" واحدهاي ضدانقلابي كرنسكي- كورنيلوف را تار و مار كرد. به نام دولت انقلابي، تمام هنگهايي را كه در اختيار اين فرماندهي هستند براي سركوب دشمنان دمكراسي انقلابي و اتخاذ تدابير لازم به منظور دستگيري كرنسكي و همچنين براي پيشگيري از نظاير اين گونه ماجراها، كه دستاوردهاي انقلاب و پيروزي پرولتاريا تهديد ميكند، فراميخوانم."
"مورايف"
خبرهايي از شهرستانها:
درسواستوپول شوراي محلي حكومت را بدست گرفت؛ ميتينگ عظيم ملوانان كشتيهاي جنگي، كه در بندر سواستوپول لنگر انداختهاند، افسران را واداشت كه رسما" و به قيد سوگند به دولت نوين به پيوندند؛ در "نيژني-نوووگورود" شورا حكومت را به دست دارد؛ از كازان خبر ميدهند كه در كوچهها نبرد جريان دارد؛ يونكرها و يك تيپ توپخانه با سربازخانه بلشويكي ميجنگند.
درمسكو نبردهاي شديد آغاز شده است: يونكرها و گاردهاي سفيد، كرمل و مركز شهر را در دست دارند، ولي نيروهاي كميته انقلابي نظامي آنان را از همه طرف مورد حمله قرار دادهاند؛ توپخانه شوراها مجلس شهر، فرمانداري نظامي و هتل متروپل را از ميدان "سكوبلوف" بمباران ميكنند؛ خيابان "تهورسكايا" و "نيكيتسكايا" ويران شده و سنگهاي آن براي ساختن باريكاد به كار رفته است؛ محلههايي كه در آن بانكهاي بزرگ و مؤسسات بازرگاني قرار دارد زير آتش شديد مسلسل است؛ برق نيست؛ تلفن كار نميكند؛ ساكنين بورژوايي شهر در زير زمينها مخفي شدهاند. در آخرين بولتن خبر داده ميشد كه كميته انقلابي نظامي با دادن اتمام حجت از كميته امنيت اجتماعي طلب كرده است كه فورا" كرمل را تحويل دهد، .........ص 143كتاب............فرياد ميزدند ............ ندارند!"
......................................................................ص 143 كتاب.....................................................................
در درياي سياه، در شهرهاي عظيم و دهات كوچك جريان داشت. از هزاران كارخانه و روستا هنگها و لشكرها و كشتيهاي جنگي روي درياها، سيل تبريك و تهنيت به سوي پطروگراد جاري بود- تهنيت به دولت خلق.
حكومت كازاكي در "نوووچركاسك" به كرنسكي تلگراف ميزد: "حكومت نظامي لشكر "دون" از دولت موقت و اعضاي شوراي جمهوري روسيه دعوت ميكند كه اگر ممكن باشد به "نوووچركاسك" بيايند. در اينجا ميتوان مبارزهاي با بلشويكها را سازمان داد ..."
فنلاند هم آرام نيست. شوراي هلسينگفورس" و كميته مركزي نيروهاي دريايي بالتيك مشتركا" حكومت نظامي اعلام كرده و گفتهاند هرگونه تلاش براي جلوگيري از فعاليت گردانهاي بلشويكي و مقاومت مسلحانه در برابر فرمانهاي شوراها مستلزم مجازات خواهد بود. در عين حال اتحاديه كارگران راهآهن فنلاند در سراسر كشور اعلام اعتصاب كرده و خواستار اجراي قوانيني است كه در ژوئن 1917 در مجلس سوسياليستي تصويب شده است ... اين مجلس را كرنسكي منحل كرد.
صبح زود به اسمولني رفتم. آنگاه كه از دروازه خارجي گذشته و بر روي پيادهرو چوبي به راه افتادم، در آسمان خاكستري و بدون باد سحرگاهي چشمم به دانههاي برف افتاد. سرباز كشيك دم در شادمانه فرياد زد: برف! چه خوب!"
در نظر اول دهليزهاي دراز و تاريك و سالنهاي سرد، غير مسكون به نظر ميرسيدند - گويي ساختمان عظيم مرده بود؛ اما پيش پاي من صداهاي عجيب خفهاي بر ميخاست. دقت كردم. در كنار ديوارها روي كف زمين عدهاي خوابيده بودند - سر و رو نشسته، موي آشفته، آغشته به گِل و كثافت. كارگران و سربازان تكتك يا دسته جمعي دراز كشيده و به همه چيز بياعتنا در خواب عميقي فرورفته بودند. بسياري از آنها نوارهاي زخم پيچ از هم گسسته و خون آلود داشتند. در كنار آنها تفنگها و قطارهاي فشنگ ريخته بود ... در طبقه بالا- آنجا كه بوفه قرار داشت – آنقدر آدم خفته بود كه راهجستن از بين آنها دشوار مينمود. هوا به نحو باورنكردني سنگيني ميكرد. از پنجرههاي عرق كرده به زحمت نور بيرنگي به بيرون راه مييافت. سماور مچاله شدهاي روي پيش تخته قرار داشت و در اطراف آن توده استكانهاي نشسته؛ در همانجا نسخهاي از آخرين بولتن كميته انقلابي نظامي پشت و رو افتاده و در پشت آن با خط ناآزمودهاي چيزهايي نوشته شده بود. سربازي به ياد رفقايش كه در جنگ عليه كرنسكي كشته شده بودند نوشته بود. جاي قطراتي- يحتمل قطرات اشك- بر روي صفحه ديده ميشد:
آلكسي وينوگرادوف، د.استولبيكوف، آ.واسكرسنسكي، د.لئونسكي، د.پرهاوبراژنسكي، و.لايدانسكي، م.برچيكوف- همه اينها در روز پانزده نوامبر 1916 وارد ارتش شده بودند. از آنها سه تن جان به در برده بودند: ميخائيلبرچيكوف، آلكسيواسكرسنسكي و ديميتريلئونسكي.
"اي عقابهاي جنگي! بخوانيد!"
با دلي آسوده بخوابيد!"
"شما! اي عزيزان من،"
افتخار و آرامش جاويد يافتيد."
تنها كميته انقلابي نظامي هنوز بيدار بود و كار ميكرد. از اتاق عقبي اسكريپنيك بيرون آمد. وي به من گفت كه "گوتس" توقيف شده، ولي با قطعيت ميگويد كه اعلاميه كميته نجات را، كه اوكسنتيف امضاء كرده بود، او امضاء نكرده است. .... كميته نجات هم از پيامي كه خطاب به لشكر فرستاده بود .......................ص 144 كتاب..................عدم رضايت ديده ميشود. .........
..................................... "وولينسكي" از جنگ عليه كرنسكي امتناع ورزيده است.
اسكريپينيك خنده كنان گفت: "حالا ديگر هيچكس نميتواند بيطرف بماند. ما پيروز شدهايم." چهره خشن پوشيده از ريش او در شور و شوقي تقريبا" مذهبي ميسوخت: "از جبهه شصت هيئت نمايندگي آمده و تصميم واحدهاي ارتش را براي حمايت از دولت با خود آوردهاند- بجز واحدهاي جبهه روماني، از آنجا هنوز خبري نيست. كميتههاي ارتش هنوز روزنامههاي پطروگراد را راه نميدهند، اما ما به وسيله پيك رابطه منظمي برقرار كردهايم..."
درسرسرا كامنيف پيدا شد كه از جلسه كنفرانس تشكيل دولت نوين كاملا" خسته و كوفته، ولي راضي، برميگشت. اين اجلاس تمامي ساعت شب به طول انجاميده بود. او به من گفت: "اسارها اينك ديگر تمايل دارند كه ما را در حكومت نوين به پذيرند. گروههاي راست از دادگاههاي انقلابي به وحشت افتادهاند و طلب ميكنند كه ما پيش از همه چيز اين دادگاهها را منحل كنيم ... ما با پيشنهاد "ويكژل" براي تشكيل دولت يكپارچه سوسياليستي موافقت كردهايم. عجالتا" آنها در كار تدوين طرح عمل هستند. ولي ميدانيد! همه اينها بدان جهت است كه ما پيروز شدهايم. زماني كه وضع ما بد بود آنها به هيچ قيمت حاضر نبودند ما را در دولت بپذيرند، اما حالا همه در تلاشند كه به نوعي با شوراها تماس بگيرند ... براي ما در واقع پيروزي نهايي ضرورت دارد. كرنسكي خواهان آتش بس شده است، اما ما ميكوشيم اورا به نوعي وادار به تسليم كنيم ..."
چنين بود حال و روحيه رهبران بلشويك. يكي از خبرنگاران خارجي از تروتسكي پرسيد كه چه خبرهايي دارد كه به دنيا بدهد. تروتسكي جواب داد: "در لحظه حاضر هر خبري را بتوان داد ما از لولههاي توپ ميدهيم."
اما در لابلاي اين شور و شوق پيروزمندانه نگراني آشكاري به چشم ميخورد: مسئله مالي! اتحاديه كاركنان بانكها به جاي اينكه دستور كميته انقلابي نظامي را بپذيرد و بانكها را باز كند اعضاي خود را به جلسه خوانده و رسما" اعلام اعتصاب كرد. اسمولني از بانك دولتي در حدود سيوپنج ميليون روبل پول ميخواست. اما صندوقدار درِ زير زمينها را بسته و تنها به نمايندگان دولت موقت پرداخت ميكرد. ضدانقلابيون از بانك دولتي به مثابه يك اسلحه سياسي استفاده ميكردند. مثلا" "ويكژل" براي پرداخت حقوق كارگران و كارمندان راهآهن پول ميخواست به او جواب دادند: "به اسمولني مراجعه كنيد ..."
به بانك دولتي رفتم تا كميسر جديد را ببينم. وي يك بلشويك اوكرائيني بود با موهايي حنايي به نام پطروويچ و ميكوشيد تا نوعي نظم و ترتيب را در كار برقرار كند. كارمندان اعتصابي، بانك را به همان حال رها كرده بودند. در تمام شعب اين مؤسسه عظيم داوطلبان كار ميكردند- كارگران، سربازان، ملوانان. اينها از شدت فشار روحي زبان خود را بيرون آورده ميكوشيدند شايد از كتابهاي جسيم حسابداري سردر بياورند ...
ساختمان مجلس دوما پرازآدم بود. هنوز نسبت به دولت جديدمواردي از روش مبارزهجويانه ديده ميشد، اما بهمروركمتروكمتر ميشد. كمته مركزي كشاورزي پيامي خطاب به دهقانان صادركرد و ازآنها خواست كه فرمان راجعبه زمين را،كه كنگره شوراها صادر كرده بود، نپذيرند- به اين عنوان كه اين فرمان كاررابه اغتشاش وجنگ داخلي ميكشاند. شرايدر رئيس شهر اعلام كرد كه بهعلت قيام بلشويكي انتخابات مجلس مؤسسان بايد براي مدت نامعلومي بهتعويق افتد.
درنظر اكثريت مردم،كه ازشدت جنگ داخلي تكان خورده بودند، دردرجه اول دومسئله مطرح بود: اولا"قطع خونريزي، دوم تشكيل دولت جديد. ديگركسي از "محوكردن بلشويكها" سخن نميگفت؛ حتي كمتركسي ازكنارگذاشتن آنهاحرف ميزد. تنها سوسياليستهاي خلقي و شوراي نمايندگان دهقانان هنوز در اين انديشه بودند. حتي كميته مركزي ارتش كه درمقرفرماندهي كار ميكرد و همواره همچون دشمن سوگندخورده اسمولني فعاليت داشت ازماكيلوف تلگراف كرد: "اگربراي دولت جديدسازش بابلشويكها ضرورت دارد ما موافقيم كه اقليت كابينه به آنها واگذارگردد."
"پراودا"نسبت به دعوتهاي كرنسكي درزمينه "احساسات بشردوستانه" عكسالعملي ريشخندآميزنشان داده وپيام او را خطاب به كميته نجات بهشرح زيرچاپ كرده بود:
"بنابر پيشنهاد كميته نجات و همه سازمانهاي دمكراتيك كه در گرد آن جمع آمدهاند هرگونه عملياتي را عليه لشكرهاي قيامكننده قطع كرده و براي آغاز مذاكره نمايندهاي به نزد فرمانده كلقوا- استانكويچ- فرستادهام. همه تدابير لازم را براي جلوگيري از خونريزي احتمالي اتخاذ كنيد."
"ويكژل" تلگرام زير را به سرتاسر روسيه مخابره كرد:
"كنفرانس اتحاديههاي راهآهن سراسري روسيه به نمايندگان طرفين و سازمانهاي متخاصم، كه خواستار توافقند و به كار بردن قرار سياسي را در جنگ داخلي به ويژه در بين بخشهاي مختلف دمكراسي انقلابي با قاطعيت رد ميكنند، اعلام ميدارد كه به كار بردن چنان تروري به هر شكل از اشكال از جانب هريك از طرفين عليه ديگري در لحظه حاضر با هدف ما و ماهيت مذاكرات درباره تشكيل دولت جديد تناقض دارد."
كنفرانس نمايندگاني به جبهه "كاچينا" فرستاد. در داخل كنفرانس چنين به نظر ميرسيد كه كار دارد به حل نهايي مسئله نزديك ميشود. حتي تصميم گرفته شده بود كه شوراي خلقي موقت انتخاب شود كه در آن قريب چهار صد نفر شركت كنند: هفتادوپنج تن از اسمولني، به همان تعداد از هيئت اجرائيه قديم، و بقيه از دوماهاي شهري، اتحاديهها، كميتههاي ارضي و احزاب سياسي. به عنوان نخستوزير نام "چرنوف" برده ميشد. شايع بود كه لنين و تروتسكي را كنار ميگذارند...
درحدود ظهر من بار ديگر در برابر اسمولني بودم و با راننده آمبولانسي كه عازم جبهه انقلابي بود صحبت ميكردم و از او ميپرسيدم كه آيا ممكن است مرا با خود ببرد. البته! وي يك داوطلب بود و دانشجوي دانشگاه، و آنگاه كه در خيابانها به سرعت به جلو ميرفتيم، از روي شانه با زبان آلماني بدي عباراتي به سوي من پراند:
من بالاخره اينطور فهميدم كه در برخي از سربازخانهها صبحانه برقرار خواهد بود.
در"كيروچنايا" ما وارد يك محوطه وسيع كه اطراف آن را قرارگاههاي نظامي فرا گرفته بود شديم. و از يك راه پله تاريك بالا رفتيم و وارد اطاقي با سقف كوتاه شديم كه از يك پنجره روشنايي ميگرفت. در اطراف يك ميز چوبي بلند در حدود بيست سرباز نشسته بودند و از يك سطل بزرگ حلبي با يك قاشق چوبي "اشچي" (سوپ كلم) ميكشيدند و ميخوردند و با صداي بلند حرف ميزدند و ميخنديدند.
دوست من فرياد زد: "خوش آمديد به كميته باتالون ششم مهندسي احتياط" و سپس مرا به عنوان يك امريكايي سوسياليست معرفي كرد. با اين معرفي يكييكي بلند شدند و با من دست دادند. يك سرباز سالخورده دست به گردن من انداخت و با مهرباني مرا بوسيد. يك قاشق چوبي به من داده شد و من نيز در كنار ميز جاي گرفتم. سطل ديگري پر از سوپ كلم و تكه بزرگي نان سياه آوردند كه البته به طور ناگزيري با فنجان چاي همراه بود. بلافاصله يكايك آنها شروع به پرسشهايي درباره امريكا كردند: "آيا راست است كه مردم در يك كشور آزاد رأي خود را با پول ميفروشند؟ اگر چنين است پس چطور آنچه را كه خواستند بدست آوردند؟ موضوع تاماني ( تاماني يا "تامانيهال" محل كار رهبران حزب دمكرات امريكا در نيويورك- تمام سؤاستفادههاي ممكن و جنايات با اين اسم پيوند داشت، زيرا در آن زمان موارد زيادي جنايات كشف شده بود كه رهبران دمكرات در نيويورك در آنها شركت داشتند. م) چيست؟ آيا راست است كه در يك كشور آزاد، گروه كوچكي از مردم ميتوانند شهري را زير نظارت خود بگيرند و آن را به سود شخص خود استثمار كنند؟ چرا مردم اين وضع را تحمل ميكنند؟ حتي در زمان تزار هم چنين امري در روسيه نميتوانست وقوع يابد. البته هميشه اخاذي وجود داشت، اما خريدوفروش يك شهر پر از آدم- آنهم در يك سرزمين آزاد؟- آيا مردم احساس انقلابي ندارند؟
من كوشيدم توضيح دهم كه در كشور من مردم سعي دارند از طريق قانوني اوضاع را تغيير دهند. سرواني جوان به نام "باكلانوف" كه زبان فرانسه ميدانست سري تكان داد و گفت:
"البته، اما شما يك طبقه سرمايهدار تكامل يافته داريد. آيا اين طبقه سرمايهدار بر قواي مقننه و قضائيه نظارت ندارد؟ در اين صورت مردم چگونه قادر به تغيير اوضاع از طريق قانون هستند؟ دلم ميخواهد مرا متقاعد كنيد، زيرا من از كشور شما چيزي نميدانم. به نظر من اين چنين وضعي باورنكردني است."
گفتم كه ميل دارم به ده "تزارسكويه" بروم. "باكلانوف" گفت من هم به آنجا ميروم؛ و ناگهان همه مرتب-"منهم!منهم!" فيالمجلس تمام حاضرين آنجا تصميم گرفتند كه به "تزارسكويه" بروند. در همين لحظه كسي دست به در زد. در باز شد و هيكل سرهنگ در ميان در نمايان گرديد. كسي از جاي خود برنخاست. اما همه به او خوشآمد گفتند. سرهنگ سئوال كرد: اجازه هست داخل بشوم؟ آنها صميمانه جواب دادند: پروسيم، پروسيم prossim, prossim (بفرماييد، بفرماييد). وي تبسم كنان داخل شد- با قامت بلند و هيكلي برازنده در درون شنلي از پوست بز گلابتون دوزي شده – و گفت : "رفقا! مثل اين كه شنيدم تصميم داريد به "تزارسكويه" برويد، ممكن است من هم همراه شما بيايم؟" باكلانوف فكري كرد و جواب داد:
"گمان نميكنم امروز اينجا كاري باشد. بلي رفيق، بسيار خوشحال خواهيم شد كه با ما باشي." سرهنگ از او تشكر كرد، نشست و مشغول ريختن چاي شد.
"باكلانوف" با صدايي آهسته كه به گوش سرهنگ نرسد و غرور او را جريحهدار نكند گفت:
"ميبينيد؟ من رئيس كميته هستم. ما بر باتاليون نظارت كامل داريم مگر به هنگام عمليات نظامي كه در آن وقت سرهنگ از طرف ما فرمان ميدهد. در عمل دستورهاي او بايد اطاعت شود، اما او مطلقا" در مقابل ما مسئوليت دارد. در سنگر قبل از اقدام به هركاري بايد از ما اجازه بگيرد. ميتوانيد او را افسر مجريه ما بدانيد."
بين ما مقداري اسلحه از نوع روولور و تفنگ تقسيم شد. "ميدانيد؟ بعيد نيست كه ما با كازاكها مواجه شويم"- و همه ما به درون آمبولانس چپيديم و سه دسته بزرگ روزنامه هم با خود براي جبهه برديم. به طرف "ليتيهني" حركت كرديم و از منطقه "زاگورودني" گذشتيم. در كنار من جواني با سردوشي ستواني نشسته بود كه ظاهرا" تمام زبانهاي اروپايي را با سلاست حرف ميزد. وي عضو كميته گردان بود و مؤكدا" به من خاطر نشان كرد: "من بلشويك نيستم. خانواده من يك خانواده قديمي اشرافي است. من خودم- مي توانيد مرا يك نفر كادت بدانيد ..."
من شگفت زده پرسيدم: "اما چطور؟"
"بلي، من عضو كميته هستم. نظريات سياسي خودم را از كسي پنهان نميكنم، اما ديگران به اين موضوع اهميت نميدهند. چون ميدانند من معتقد به مخالفت با نظر اكثريت نيستم ... من از هرگونه مداخله در جنگ داخلي كنوني خودداري كردهام، زيرا عقيده ندارم كه عليه برادران روسي خود اسلحه بكشم ..." ديگران با شوخي و خوشرويي دستي به شانه او زده و گفتند: "پرووكاتور، كورنيلوفي." از چهار طاقي سنگي بزرگ و خاكستري دروازه "مسكوفسكي" كه پوشيده از خطوط مطلاي هيروگليف و عقابهاي تنومند و كسالتآور علامت امپراطوري و اسامي امپراطوران بود گذشتيم و وارد جاده شوسه كه با گردي از نخستين برف زمستاني خاكستري رنگ مينمود، شديم. اينجا مملواز افرد گاردسرخ بود كه پياده به سوي جبهه انقلابي پيش ميرفتند، فرياد ميكردند، ميخواندند. واز آن سو عدهاي با رنگهاي تيره و هيكل گِل آلود باز ميگشتند. غالب آنها پسر بچه به نظر ميرسيدند. زنها برخي با بيلچه، بعضي با تفنگ و قطار فشنگ، عدهاي با بازوبندهاي صليب سرخ در بازو- زنهايي از اعماق كپرها با اندامهايي خميده در زير فشار كار؛ گروههاي نظامي با قدمهاي نامنظم در حال مارش كه به گاردسرخيها احساسات محبتآميز ابراز ميكردند؛ ناويان دژم و عبوس؛ كودكاني كه بستههاي خوراكي براي پدر و مادر خود به جبهه ميبردند- همه اينها در اين جادهاي كه از گلولاي مخلوط با برف سفيد به ضخامت چند اينچ پوشيده شده بود و مملو از قلوه سنگ بود با زحمت قدم از قدم بر مي داشتند. از كنار توپهايي كه جرنگجرنگكنان بر روي زمين ميغلتيدند و به سوي جنوب ميرفتند، كاميونهايي كه از هر دو سو در حركت بودند و افراد مسلح در آنها وول ميزدند، آمبولانسهاي مملو از زخمي كه از جبهه جنگ ميآمدند گذشتيم. در يك جا يك گاري دهقاني كه آرام و آهسته جيرجيركنان به جلو ميخزيد ديديم كه در درون آن پسربچهاي با صورت سفيد بر روي شكمي كه سفره شده بود خم شده و به طور يكنواخت ميناليد. در مزارع هردو سوي جاده زنها و مردها سرگرم كندن سنگر و كشيدن سيمخادار بودند.
پشت سر ما در سمت شمال ابرها با جلوه فروشي پرطمطراق دور ميشدند و آفتاب نيمرنگ رخساره مينمود. پطروگراد در منتهاي دشت مسطح و باطلاقي ميدرخشيد. در سمت راست قبهها و برجهاي سفيد، زراندود و رنگين، در سمت چپ دودكشهاي بلند كه از بعضي از آنها دود تيره به بالا ميدويد، و پايينتر آسمان خميده برفراز فنلاند. در هر طرف كليسا و دير به چشم ميخورد. گاهگاه راهبي را ميديدم كه ايستاده و نگران ضربان نبض ارتش پرولتاريا در طول جاده است.
در"پولكووو" جاده دو شعبه ميشد و آنجا بر سر سه راهي در بين انبوه جمعيت ايستاديم. سيل بيپايان مردم از سه سمت به سوي جلو و عقب در حركت بودند، دوستان و ياران به هم برخورد ميكردند، هيجان زده ميايستادند، به هم تبريك ميگفتند و وضع جنگ را براي هم تعريف ميكردند. در يك رشته خانههايي كه روبروي سه راهي قرار داشت آثار گلوله نمايان بود و زمين به شعاع نيمميل در گِل غوطهور ميخورد. در اينجا جنگي وحشيانه جريان يافته بود ... به فاصله نزديكي اسبهاي بيصاحب كازاكها گرسنه به هر سو سر ميكردند، زيرا مدتها بود كه علفهاي بيابان خشك شده بود. درست روبروي ما يكي از افراد ناشي گاردسرخ ايستاده بود و ميكوشيد بر روي يكي از اين اسبها سوار شود، ولي ميافتاد و باز و باز كار را از سر ميگرفت و يك عده هزار نفري از مردم خشن در اين كار وي تفريح ميجستند.
جاده سمت چپ كه بقاياي كازاكها از آنجا عقب نشسته بودند به يك ده كوچك بر روي تپهاي منتهي ميشد و از آنجا منظره پرشكوه بيابان وسيع با رنگ خاكستري همانند دريايي آرام در برابر چشم گسترده بود. به مسافت زيادي در سمت چپ، ده "كراسنويه" بر روي تپهاي قرار داشت. اينجا محل رژه اردوي تابستاني گارد امپراطوري و مركز لبنيات سازي دربار بود. در مسافت فيمابين بجز چند دير و كليساي محصور، چند كارخانه دورافتاده و چند بناي بزرگ با حياطهاي درهم و آشفته كه محل نوانخانه و آسايشگاه بود هيچ چيز ديگر يكنواختي دشت مسطح را به هم نميزد...
چون به بالاي تپه بيآب و علف رسيديم راننده گفت:
"اينجا، همينجا بود كه "وراسلوتسكايا" جان سپرد. آري، او بلشويك و عضو دوما بود. همين امروز صبح حادثهاي اتفاق افتاد. او به اتفاق "زالكيند" و يك نفر ديگر توي اتومبيل بودند. متاركه برقرار شده بود و آنها به سمت سنگرها در جبهه ميرفتند. مشغول صحبت كردن و خنديدن بودند كه ناگهان از يك ترن مسلح كه خود كرنسكي با آن مسافرت ميكرد، اتومبيل را ديدند و يك گلوله توپ به سوي آن افكندند. گلوله به "وراسلوتسكايا" اصابت كرد و او را كشت..."
وبدين نحو ما به "تزارسكويهسهلو" رسيديم كه مملو از قهرمانان پرولتري كه به مناسبت پيروزيهاي خود كروفري ص 149 داشتند. دراين لحظه محلي كه درآن شورا تشكيل شده بود جنبوجوش زيادي داشت. گاردسرخ وسرباز فضاي محوطه راپركرده بودند و در برابرهر درِي نگهباني قرارداشت و سيلي از قاصدها وكميسرها ميآمدند وميرفتند. درتالارشورا سماوري آتش شده وعدهاي بيش ازپنجاه نفركارگر، سرباز و افسرآنرا احاطه كرده وچاي ميخوردند و با صدايي هرچه بلندتر باهم گرم صحبت بودند. دريك گوشه دونفر كارگر ميكوشيدند تا با دستهاي زمخت خودماشين پليكپي را بهكار اندازند. درروي ميزوسط،"ديبنكو"باهيكل تنومند خود برروي نقشه جغرافيا خم شده ونقاطي راكه نفرات وي ميبايست درآن موضع بگيرند بامداد قرمزوآبي علامت ميگذاشت. مانند هميشه رولور پولادي وآبي رنگ خود رابه دست ديگرگرفته بود. بلافاصله در پشت ميز تحريرقرارگرفت وبايك انگشت شروع به ماشين زدن كرد. لحظه به لحظه دست نگه ميداشت، رولور خود را بهدست ميگرفت وباعلاقه ومحبت خانهفشنگ آن را به دورخود ميگردانيد.
برروي تختخوابي دركنارديواركارگرجواني درازكشيده بود. دوگاردسرخ بالاي سر او روبه جلو خمشده بودند. اماديگران توجهي به وي نداشتند. سينهاش سوراخ شده بود، باهرضربان قلب وي مقداري خون تازه ازآن بيرون ميريخت و به ميان لباس او سرازيرميشد، چشمانش بسته وصورت جوان و پوشيده ازمويش به رنگ سفيد متمايل به كبودبود، ضعيف وآرام نفس ميكشيد و با هرنفس اين كلمات راضمن آهي بيرون ميداد:"صلح ميآيد، صلح ميآيد."
با ورود ما "دبينكو"سرخود را بلندكرد و به "باكلانوف" گفت:
"آها رفيق! ممكن است خواهش كنم به مركز ستاد برويد و فرماندهي را تحويل بگيريد؟ صبركنيد من اعتبارنامه شما را خواهم نوشت."- به سوي ميزتحرير رفت وشروع به تهيه مدارك كرد.
فرمانده جديد"تزارسكويه" و من به سوي قصر "يكاترينا" رفتيم. باكلانوف هيجان زده بود و با احساس غرور. درهمان اتاق تزئين شده وسفيد چندگاردسرخ كنجكاوانه اين سووآن سوميرفتند، ولي سرهنگ - دوست ديرين من - كنارپنجره ايستاده بود وسبيل خودراميجويد. وي مانندكسي كه پس از مدتها برادر گمشدهاي رايافته باشد از من استقبال كرد. دركنارميزي نزديك درِ يك فرانسوي اهل "بسارايي" نشسته بود. بلشويكها به او گفته بودند كه ميتواند بماند و به كار خود ادامه دهد. وي منمن كنان گفت:
"من چه كارميتوانم بكنم؟ آدمي مثل من درجنگي كه اكنون درگير است با هيچ طرف نميتواند به جنگد ولو هرقدر هم با ديكتاتوري جمعيتها مخالف باشد...تأسف من تنها اين است كه از مادرم كه در "بسارايي" بهسر ميبرد دورم."
باكلانوف رسما" امور فرماندهي راتحويل گرفت. سرهنگ باعصبانيت گفت:
"بگير! اينها هم كليدهاي ميز!" يك گاردسرخ به ميان حرف او دويد و بالحن خشني پرسيد:
"پولها كجاست؟" مثل اينكه اين سؤال باعث حيرت سرهنگ شد. او جواب داد:
"پول؟ پول؟ منظورت صندوق است؟ اينهم صندوق! همانطوركه سه روز پيش آنرا تحويل گرفتم حالا هم تحويل ميدهم."
"خوب، كليدش؟" سرهنگ شانهاي بالا افكند و جواب داد:
"كليد پيش من نيست." گاردسرخ مثل اينكه مطلبي دستگيرش شده است غرشي كرد:
"خيلي راحت!"
باكلانوف گفت: بگذاريد صندوق را بازكنيم! يك تبر بياوريد! اينجا يك رفيق امريكايي هست، بهتراست او درِ صندوق را باز كند و از هرچه كه در صندوق باشد صورت بردارد.
من تبر را به كار انداختم. صندوق چوبي خالي بود. گاردسرخ گفت:
"او را بايد توقيف كرد! او از عمال كرنسكي است، پول را دزديده و به كرنسكي داده."
باكلانوف موافق نبود. وي گفت:
"آه، نه، اين كار افسر كورنيلوفي است كه قبل از او اينجا بوده است. او تقصيري ندارد."
گاردسرخ فرياد كشيد: "ابليس، او عامل كرنسكي است. اگر شما او را توقيف نكنيد، ما توقيفش خواهيم كرد. او را به پطروگراد خواهيم برد و تحويل دژپطروپاولوفسكي خواهيم داد. جاي او آنجا است."
گاردسرخهاي ديگر نيز حرف او را تأييد كردند و در حالي كه سرهنگ نگاه تأثرانگيزي به من افكند، او را از آنجا بردند...
پايينتر در كنار قصر شوراها يك كاميون عازم جبهه بود. در حدود شش گاردسرخ، چند تن ناوي و يك يا دو سرباز تحت رياست يك كارگر تنومند خود را داخل كاميون چپاندند و مرا هم صدا كردند كه با آنها بروم. گاردسرخيها از طرف ستاد مأموريت داشتند و هريك از آنها يك بسته نارنجك كوچك از آهن موجدار كه با گروبيت پر شده بود و ميگفتند قوه تخريبي آن ده برابر و حساسيت آن پنج برابر ديناميت است به دوش گرفته و تلوتلو خوران جلو ميآمدند، نارنجكها را به داخل كاميون انداختند. يك توپ سه اينچي را پركرده و با طناب و سيم به پشت كاميون بستند.
ما با يك فرياد حركت كرديم- البته با منتهاي سرعت. كاميون از كثرت سنگيني تلوتلو ميخورد. توپ از يك سمت به سمت ديگر ميرفت و نارنجكهاي گروبيت در روي پاهاي ما به جلو و عقب ميغلتيدند و جرنگجرنگ كنان به كناره كاميون خورده و ميايستادند.
گاردسرخ تنومندي كه ولاديميرنيكلاويچ خوانده ميشد درباره امريكا مرا سئوال پيچ كرد: چرا امريكا وارد جنگ شده است؟ آيا كارگرهاي امريكا آماده هستند كه سرمايهدارها را سرنگون كنند؟ مسئله "موني" (توم موني- مبارز راه مبارزات كارگري امريكا- او را به اتهام اينكه در روز بيستودو ژوئيه 1916 در رژه سانفرانسيسكو بمب پرتاب كرده است به مرگ محكوم كرده بودند. تحت تأثير اعتراض وسيع زحمتكشان جهان، ويلسون رئيس جمهور وقت امريكا، مجبور شد اين محكوميت را به حبس ابد تخفيف دهد. تازه بعد از اينكه بيتقصيري او ثابت شد، بيش از بيست سال او را در زندان نگه داشتند و فقط در زمان رئيس جمهوري روزولت او را آزاد كردند.م.) به كجا كشيده شده است؟ آيا "بركمان" (الكساندر بركمان مبارز امريكايي كه مردم را به نرفتن به جبهه جنگ فراخوانده بود و به اين دليل اورا به ده سال زندان محكوم كرده بودند.م.) را به سانفرانسيسكو تسليم خواهند كرد؟ و پرشسهاي ديگري كه پاسخ دادن به آنها دشوار بود و در همه اين احوال با صداي خيلي بلند حرف ميزديم تا اينكه در ميان تلقتلق كاميون صداها شنيده شود. ما به يكديگر چسبيده بوديم و در وسط، نارنجكهاي گوي مانند بالا و پايين ميرفتند.
گاهگاه پاسگاهي در صدد بر ميآمد ما را متوقف سازد. سربازها به وسط جاده دويده فرياد ميزدند "استوي" (ايست) و اسلحه خود را بالا ميبردند. ما به آنها اعتنايي نميكرديم. گاردسرخ گفت: "مردهشورتان ببرد، ما به دستور كسي متوقف نميشويم. ما گاردسرخ هستيم." و با وضع غرورآميزي سرعت گرفتيم و آنگاه "ولاديميرنيكلايويچ" درباره بينالمللي كردن ترعه پاناما و مسائلي از اين قبيل با من شروع به بحث كرد. پنج مايل ديگر كه رفتيم يك عده ناوي را درحال مراجعت ديديم و حركت كاميون را آهسته كرديم: "رفقا، جبهه در كجا واقع است؟" يك ناوي كه جلوتر از همه بود جواب داد:
"امروز صبح جبهه در نيم كيلومتري جاده بود. اما حالا ديگر هيچجا را نميشود جبهه گفت. ما رفتيم و رفتيم، اما به هيچ جا نرسيديم."
آنها هم سوار كاميون شدند و حركت كرديم. شايد در حدود يك مايل ديگر رفته بوديم كه ولاديميرنيكلايويچ گوشهاي خود را تيز كرد و خطاب به راننده فرياد كشيد كه متوقف شود و گفت:
تيراندازي شد، شما نشنيديد؟" براي لحظهاي سكوت مرگ حكمفرما گرديد و سپس از سمت چپ ما سه تير متوالي شليك شد. در اين حدود هر دو طرف جاده را جنگل انبوه فرا گرفته بود. ما كه بسيار به هيجان آمده بوديم پچپچ كنان آرام آرام جلو رفتيم تا در مقابل محلي رسيديم كه صداي تير از آنجا شنيده شده بود. از كاميون پايين آمديم و پراكنده شديم و هريك از ما تفنگ بر سر دست دزدانه به سمت جنگل راه افتاديم. در اين گيرودار دو رفيق ديگر توپ را باز كرده آن را تا آنجا كه ممكن بود پيش رانده و در نزديكترين نقطه به سوي موضعي كه پشت سر ما قرار داشت ميزان كردند.
درميان جنگل سكوت حكمفرما بود. برگها همه ريخته بودند و تنههاي درخت در برابر آفتاب نيمجان پاييز زرد و رنگپريده مينمودند. جنبندهاي ديده نميشد مگر يخهايي كه در آبگيرهاي وسط درختان زير پاي ما قروچقروچ ميكرد.
ما به طور غيرمنظم پيش رفتيم تا آنجا كه از انبوهي درختها كاسته ميشود و در آنجا متوقف شديم. آنطرفتر در فضاي باز سه سرباز فارغ از هرچيز دور كومه كوچك آتش نشسته بودند. ولاديميرنيكلايويچ جلو رفت- در حالي كه پشت سر او يك توپ، بيست تفنگ و نارنجكهاي گروبيت كه به مويي آويخته بودند قرار داشت.
"سلام، رفقا! سربازها برپاي جستند. او پرسيد: "صداي تيراندازي از اين طرفها ميآمد، چه بود؟ يكي از سربازها كه آرامش خود را باز يافته بود جواب داد:
"چيزي نبود رفقا! ما براي يكي دو خرگوش تير انداختيم."
*******************
كاميون افتان و خيزان به راه افتاد و در روشنايي و سكوت روز به سوي "رومانوو" پيش رفت. در نخستين چهار راه دو سرباز جلو راه ما را گرفتند و تفنگهاي خود را بر سر دست درآوردند. ما از سرعت كاسته و ايستاديم.
"رفقا جوازهايتان!" گاردسرخ شروع به داد و بيداد كرد: "ما گاردسرخ هستيم و احتياجي به جواز نيست ... راه بيفت، اينها را ول كن!"
اما يكي از ناويها اعتراض كرد و گفت: "رفقا، اين اشتباه است. ما بايد انضباط انقلابي داشته باشيم. خوب، اگر يك ضدانقلابي نشست توي كاميون و آمد و گفت احتياج به جواز نيست، آن وقت تكليف چه خواهد بود؟ اين رفقا كه شما را نميشناسند!" اين حرف بحثي به وجود آورد. اما به تدريج ناويها و سربازها طرف او را گرفتند. هريك از گاردسرخها قرقركنان جواز خود را بيرون آورد و نشان داد. جواز همه آنها عين هم بود و فقط جواز من با آنها تفاوت داشت، زيرا از طرف ستاد انقلابي اسمولني صادر شده بود. نگهبانان اعلام داشتند كه من بايد با آنها بروم. گاردسرخها به شدت اعتراض كردند، ولي آن ناوي كه بار اول سخن گفته بود تأييد كنان گفت: "ما ميدانيم اين رفيق يك رفيق صادق است. اما كميته هم دستوراتي داده و دستورهاي كميته بايد اجرا شود. اين را ميگويند انضباط انقلابي!"
من براي اينكه موجب اشكالي نشده باشم از كاميون پايين رفتم و كاميون جستوخيزكنان از آنجا دور شد و تمام همراهان با من بدرود گفتند. سربازها لحظهاي پچپچكنان با هم مشورت كردند و آنگاه مرا به سوي ديواري بردند و مرا پشت به ديوار قرار دادند. فكري مانند برق از خاطرم گذشت. آنها درصدد بودند مرا با تير بزنند.
درسه جهت من حتي يك جنبنده هم نميجنبيد. تنها علامت حياتي كه ديده ميشد عبارت بود از دودي بود كه از دودكش يك كلبه چوبي به كلي پرت به مسافت تقريبا" نيم مايل از جاده بيرون ميآمد. سربازها به طرف جاده ميرفتند. من با يأس و اضطراب به دنبال آنها دويدم و گفتم:
"آخر رفقا ببينيد، اين مهر كميته نظامي انقلابي است."
آنها مانند آدمهاي بٌله به جواز من نگاه كردند. يكي از آنها با ترشرويي گفت:
"آخر اين جواز با جوازهاي ديگر فرق دارد، رفيق! ما سواد خواندن نداريم."
من بازوي او را گرفتم و گفتم: "بياييد به آن خانه برويم. ممكن است آنجا كسي سواد خواندن داشته باشد. "آنها مردد بودند. يكي گفت "نه". ديگري نگاهي به من كرد و گفت "چرا نه؟ بالاخره كشتن يك آدم بيگناه جنايت بزرگي است."
ما به سوي خانه مزبور رفتيم و در زديم. زني كوتا قامت و قوي بنيه در را گشود و فورا" با حالت ترس خود را عقب كشيد و با كلمات گسيخته گفت: "من چيزي از آنها نميدانم. من خبري از آنها ندارم."
يكي از محافظين من جواز مرا نشان داد. زن فرياد كشيد. محافظ گفت: "رفيق! فقط ميخواهيم اين را براي ما بخواني. وي با نگراني و ترديد جواز را گرفت و با صداي بلند خواند:
"دارنده اين جواز-جانريد- انترناسيوناليست و نماينده سوسيالدمكراسي امريكا"
چون به جاده رسيديم بارديگر سربازها به مشاوره پرداختند و به من گفتند:
"ما بايد شما را به كميته هنگ ببريم!"
درروشنايي نيمرنگ كه هرلحظه رنگ ميباخت و تيرهتر ميشد، در جاده پر از گِل به راه افتاديم. گاهگاه به گروهي سرباز بر ميخورديم كه ميايستادند، دور مرا ميگرفتند و نگاه اضطراب آلود خود را به من ميدوختند و جواز مرا به يكديگر نشان مي دادند و بحث ميكردند كه آيا بايد مرا بكشند يا خير.
هوا تاريك شده بود كه به فوج دوم تفنگداران "تزارسكويهسهلو" رسيديم- ساختماني بدشكل و بيقواره در كنار جاده. عدهاي سرباز لَخت و وارفته در نزديكي مدخل ناشكيبايانه شروع به سئوال كردند: "جاسوس؟پرووكارتور؟"
ازيك پله پيچپيچي بالا رفتيم و وارد اتاقي بزرگ و عريان شديم كه بخاري بزرگي در وسط آن و چند رديف تخت خواب سفري در سراسر آن ديده ميشد و در اينجا يكهزار سرباز مشغول بازي با كارت و يا گرم صحبت يا در حال خوابيدن و يا در خواب بودند. در سقف اتاق سوراخي ديده ميشد كه در اثر شليك توپ كرنسكي پديد آمده بود.
من در ميان درگاه ايستادم و سكوتي ناگهاني در بين حاضرين برقرار گرديد. همه برگشتند و به من خيره شدند و ناگهان به حركت درآمدند- ابتدا آرامآرام و سپس تند و چابك با آثار خشم شديد بر قيافههاي دژم. يكي از نگهبانان من فرياد كرد: كميته، كميته. جمعيت برجاي خود ايستاد و آنگاه دور من حلقه زد. يكي از آنها شانه خود را به جواني باريك اندام كه بازوبندي سرخ در بازو داشت زد و با خشونت پرسيد: "اين كيست؟" نگهبان موضوع را شرح داد. او گفت "جواز را بده ببينم." آن را گرفت و با دقت خواند و با چشمان تيز مرا زير نگاه گرفت. آنگاه تبسمي برلبهاي او نقش بست. جواز را به من برگرداند و گفت:
"رفقا! اين يك رفيق امريكايي است. من رئيس كميته هستم و مقدم شما را به هنگ خودمان گرامي مي دارم." پچپچ ناگهاني در بين حاضرين پيچيد كه فورا" مبدل به خوش آمد و ابراز مودت شد. همه به جلو فشار ميآوردند كه با من دست بدهند.
"شما حتما" هنوز غذا نخوردهايد! ما اينجا شام خوردهايم. اما با هم به باشگاه افسران ميرويم. آنجا كساني هستند كه ميتوانند با زبان خودتان با شما صحبت كنند."
او مرا ميان حياط به طرف ساختمان ديگري برد. جواني با قيافه اشرافي و سردوشي ستواني هم وارد آنجا ميشد. رئيس كميته مرا معرفي كرد، و با من دست داد و خود برگشت. ستوان به زبان فرانسه فصيح گفت: "من استفان گئورگهويچ موروفسكي هستم، در خدمت شما. از تالار تزئين شده پلههايي به طرف بالا ميرفت كه لوسترهاي درخشان آن را روشن ميكرد. در طبقه دوم يك رشته اتاق براي بيليارد، كارتبازي، و يك كتابخانه در اطراف تالار قرار داشت. ما به اتاق غذاخوري وارد شديم. در وسط، ميز درازي قد كشيده بود و عدهاي در حدود بيست تن افسر با لباس تمام رسمي و شمشيرهاي دسته طلا و دسته نقره، نوار و نشان امپراطور نشسته بودند. چون من داخل شدم همه با كمال ادب از جاي برخاستند و در كنار كلنل كه مردي بود تنومند و موقر و ريش خاكستري، جايم دادند. گماشتهها با مهارت تمام غذا مي دادند. محيط اجتماعات افسري اروپا بود. پس چه شده بود؟
من از موروفسكي پرسيدم: "شما بلشويك نيستيد؟"
تبسمي بر چهره حاضرين نشست، و من متوجه شدم كه از آن ميان يكي دو نفر زير چشمي گماشتهها را ميپاييدند. دوست من جواب داد:
"نه، در اين هنگ فقط يك افسر بلشويك وجود دارد. او هم امشب رفته است پطروگراد. سرهنگ منشويك است. سروان خرلوف كه آنجا نشسته كادت است. من خودم از جناح راست سوسياليستهاي انقلاب هستم. ميتوانم بگويم كه اكثر فرماندههاي ارتش بلشويك نيستند. اما آنها هم مانند من به دمكراسي اعتقاد دارند. آنها معتقدند كه بايد تابع تودههاي سرباز بود." پس از صرف غذا چند نقشه در روي ميز گستردند. سرهنگ در حالي كه به نقاط علامت گذاري شده اشاره ميكرد: "امروز صبح ما در اينجا موضع داشتيم، ولاديميركيريلوويچ! گروه شما كجا است؟" سروان خرلوف نقطهاي را نشان داد و گفت: "طبق دستور ما مواضع اين جاده را اشغال كرديم. "كارساوين در ساعت پنج به كمك من شتافت."
درهمين لحظه در اتاق باز شد و رئيس كميته هنگ با سرباز ديگري به درون آمد. آنها هم به گروه اطراف سرهنگ اضافه شده و به نقشه چشم دوختند. سرهنگ گفت:
"بسيار خوب، حالا كازاكها از قلمرو ما ده كيلومتر عقب رفتهاند. فكر نميكنم لازم باشد مواضع جلوتر را تصرف كنيم. آقايان، امشب شما خطوط فعلي را نگاه داريد و مستحكم كنيد ..."
رئيس كميته ميان حرف او دويد و گفت: "ببخشيد! دستور رسيده كه با سرعت تمام پيشروي كنيم و فردا صبح در "كاچينا" با نيروهاي كازاك دستوپنجه نرم كنيم. ضرورت دارد كه شكست فاحش و خردكنندهاي به آنها بدهيم. لطفا" ترتيبات مناسب براي كار بدهيد!"
سكوت كوتاهي برقرار شد. سپس سرهنگ بارديگر متوجه نقشه گرديد و گفت:
"بسيار خوب، استفانگئورگيهويچ، خواهشمندم شما ..." سپس با سرعت تمام در حالي كه نقاطي را با مداد آبي علامتگذاري ميكرد دستوراتي داد. گروهبان به طريق تندنويسي همه را يادداشت ميكرد. آنگاه گروهبان از اتاق خارج گرديد و پس از ده دقيقه دستورها را ماشين زده در ميان يك كارتن با خود باز آورد. رئيس كميته نسخه ماشين شده را با نسخهاي كه در جلو داشت مطابقه كرد و در حالي كه از جا بر ميخاست گفت: "بسيار خوب!" نسخه كاربني را تا كرد و در بغل گذاشت، دستور را امضاء كرد. مهر گردي از جيب بيرون آورد و به آن زد و تسليم سرهنگ كرد. در اينجا ديگر انقلاب حس ميشد.
با اتومبيل ستاد به "تزارسكويهسهلو" بازگشتيم. در عمارت ستاد باز هم سربازها، كارگران و ناويان مثل سيل داخل و خارج ميشدند. بازهم تودهاي از كاميونها، تانكها، يك توپ جلو در و سروصداي شادمانه پيروزي غيرمنتظره. يك دوجين گاردسرخ به سمت جمعيتي كه در ميان آنها يك كشيش ايستاده بود فشار ميآوردند. آنها مي گفتند: "اين "باباايوان" است" كه براي كازاكها در موقع ورود به شهر دعا كرده است. بعدا" شنيدم "باباايوان" را تيرباران كردهاند. در همين حال ديبنكو از عمارت خارج شد و دستوراتي به اطرافيان داد. رولور بزرگ خود را مثل هميشه در دست داشت. ديبنكو روي صندلي عقب يك اتومبيل كه در آنجا ايستاده بود خزيد. كسي همراه ديبنكو نبود. اتومبيل به راه افتاد. ديبنكو به "كاچينا" ميرفت تا ضربه جديدي به كرنسكي وارد آورد. نزديك غروب ديبنكو به مرز شهر رسيد. از اتومبيل پياده شد و بقيه راه را پياده طي كرد. او چه مذاكراتي با كازاكها انجام داد- هيچكس نميداند؛ ولي واقعيت اين است كه ژنرال كراسنوف با ستادش و چندين هزار كازاك اسلحه را بر زمين گذاشتند و حتي كرنسكي توصيه كرد كه اين كار انجام شود. ما در اينجا گفتههاي سرهنگ كراسنوف را در روز چهارده نوامبر درباره كرنسكي ميآوريم:
"كاچينا- چهارده نوامبر 1917
"امروز صبح ساعت سه بعد از نيمه شب، كرنسكي مرا نزد خود خواند. او بياندازه عصباني بود و به من گفت: "ژنرال! شما به من خيانت كردهايد. كازاكهاي شما بدون استثناء گواهي ميدهند كه شما ميخواستيد مرا توقيف كنيد و به ناويان تحويل دهيد." من جواب دادم: "البته، در اين باره صحبتهايي هست و علاوه بر اين من اطلاع دارم كه شما در هيچ جا ديگر طرفدار نداريد."
"افسران هم همين را ميگويند؟"
"بديهي است، بخصوص افسران با شما موافق نيستند."
"حالا من چه بايد بكنم؟ خودم را بكشم؟"
"اگر شما آدم با شرفي باشيد، همين الآن با يك بيرق سفيد به پطروگراد و كميته انقلابي نظامي خواهيد رفت و به مثابه رئيس دولت موقت با آنها وارد مذاكره خواهيد شد."
"بسيار خوب، من اين كار را خواهم كرد."
"من به شما محافظ خواهم داد و از يك ناوي هم خواهش خواهم كرد كه شما را بدرقه كند."
"نه، نه، فقط ناوي نباشد!" و ادامه داد: " درست است كه ديبنكو اينجا بوده؟ اين حقيقت است؟"
"من ديبنكو را نميشناسم. او كيست؟"
"دشمن من!"
"درآن صورت كاري نميتوان كرد. اگر كسي مقامي والا را اشغال ميكند بايد حساب همه اينها را بكند."
"بسيارخوب، من امشب خواهم رفت."
"امشب؟ اين كار به مثابه فرار تلقي خواهد شد. بايد آرام و آشكار و طوري از اينجا برويد كه همه كس ببيند و كسي نتواند بگويد كه فرار كردهايد!"
"حق با شما است! پس شما هم بايد به من محافظي بدهيد كه بتوانم به او اطمينان كنم."
"بسيارخوب!"
سرهنگ كراسنوف ادامه ميدهد:
"من رفتم بيرون و "روساكوف" كازاك را از هنگ ده "دون" صدا كردم، به او فرمان دادم ده كازاك انتخاب كند تا آنها فرمانده كل را بدرقه كنند. نيم ساعت ديگر كازاكها اطلاع دادند كه كرنسكي در خانهاش نيست و فرار كرده است. من فوري اعلام خطر كردم و فرمان دادم كه پي او بگردند- با اين فرض كه او هنوز نتوانسته است "كاچينا" را ترك كند. ولي او را پيدا نكردند..." كرنسكي فرار كرده بود- تنها، با لباس ناويان. و او بدين ترتيب احترام كمي را كه شايد هنوز بين مردم روسيه داشت، از دست داد.
من جلو يك كاميون كه كارگري آن را ميراند و مملو از گاردسرخ بود سوار شده به پطروگراد بازگشتم. ما روغن اتومبيل نداشتيم و بدين ترتيب چراغهايمان نميسوخت. جاده مملو از ارتش پرولتاريا بود كه به سر خانه و زندگي خود باز ميگشتند و يا افراد ذخيرهاي كه ميرفتند تا جاي آنها را بگيرند. كاميونهاي عظيم نظير كاميون ما، ستونهاي توپخانه، اتومبيلها- همه مانند ما بدون چراغ در دل تاريكي در حركت بودند. ما ديوانه وار و غريو كنان ميرفتيم و به راست و چپ ميپيچيديم تا از تصادم، كه در اين شرايط ناگزير بود، جلوگيري كنيم وبا ناسزاهاي پيادهها بدرقه ميشديم.
كارگر سالخورده- راننده كاميون ما- با يك دست فرمان كاميون را تنظيم ميكرد و با دست ديگر با اشاره به پايتخت غرقه در روشنايي، در حالي كه آثار سرور از سيمايش نمايان بود، گفت:
"حالا ديگر همه پطروگراد مال من است، مال خودم!"
فصل دهم
مسكو
كميته انقلابي نظامي با همان قدرت كاهش ناپذير، حمله پيروزمندانه خود را گسترش ميداد.
"چهارده نوامبر:
"به همه كميتههاي ارتشها، لشكرها، هنگها و به همه شوراهاي نمايندگان كارگران، سربازان، دهقانان، به همه، به همه، به همه:
"بنابر توافق بين كازاكها، يونكرها، سربازان و ملوانان و كارگران، قرار شد كه الكساندرفيودورويچ كرنسكي به دادگاه علني خلق سپرده شود. تقاضا داريم كرنسكي را دستگير كرده به دادگاه خلق بسپاريد. تقاضا ميكنيم كرنسكي را دستگير كرده به نام سازمانهاي نامبرده بخواهيد كه براي تسليم شدن به دادگاه فورا" در پطروگراد حاضر گردد."
"امضاءها: كازاكهاي تيپ سواره شماره يك آسوري، كميته يونكرهاي پارتيزاني حومه پطروگراد، نمايندگان ارتش پنجم، كميسر خلق- ديبنكو."
كميته نجات ميهن و انقلاب، دوما وكميته مركزي حزب سوسياليستهاي انقلابي،كه عضويت كرنسكي راافتخارخود ميدانستند، همه به اين خواست اعتراض ميكردند و ادعا داشتندكه كرنسكي تنها دربرابرمجلس مؤسسان مسؤل است.
عصرشانزدهم (سوم) نوامبر من شاهد حركت دو هزار تن از افراد گاردسرخ بودم كه با اركسترنظامي ارتش مارش "مارسهيز" مينواختند واز خيابان "زاگورودني" ميگذشتند و چقدر اين مارش با احوال اين نظاميان مطابقت داشت: پرچمهاي آنان كه رنگ خون داشت بر بالاي سر صفوف انبوه كارگران كه از رفقاي خود- مدافعين پطروگرادسرخ- استقبال ميكردند، در اهتزاز بود. آنان-زن و مرد- در تاريك وروشن غروب سردگام برميداشتند و سرنيزه تفنگهايشان بالاي سرشان تكان ميخورد. آنان درخيابانهاي نيمهتاريكي كه از كثرت گِلولاي ليز بود ميرفتند وتودههاي بورژوا درحال سكوت، باتحقير ولي هراسآلود، به آنان مينگريستند.
همه عليه آنها بودند: دلالها، محتكرين، نزولخورها، افسران ارتش، ملاكين، رجال سياسي، معلمين، دانشجويان، شاغلينكارهاي آزاد، دكانداران، كارمندان، صاحبان مناصب، همه احزاب سياسي ديگر از بلشويكها نفرت داشتند- نفرت به شديدترين وجه ممكن! كارگران ساده، ملوانان، سربازاني كه به انقلاب وفادار مانده بودند، دهقانان بيزمين و يك عده انگشتشمار- تنها يك عده انگشتشمار از روشنفكران طرفدار شوراها بودند.
دردور افتادهترين نقاط روسيه بيكران كه در سراسر آن جنگهاي شديد خياباني جريان داشت خبر تارومار شدن كرنسكي مانند بانگ رعدآساي پيروزي پرولتاريا طنين افكند: در كازان، در ساراتوف، در نووگورود، در وينيتسا كه خيابانهايش از خون رنگين شده بود، در مسكو كه بلشويكها توپخانه را به سوي آخرين دژ بورژوازي در كرمل آتش كرده بودند.
"آنها كرمل را به گلوله بستهاند!" اين خبر در پطروگراد دهان به دهان ميگشت و ايجاد وحشت ميكرد. آنها كه از مسكو ميآمدند داستانهاي وحشتانگيزي حكايت ميكردند: هزاران نفر كشته شدهاند و خيابان "تهورسكايا" و پل "كوزنتسكي" شعلهور است؛ كليساي "واسيليبلاژني" به ويرانهاي مبدل شده و از آن دود برميخيزد؛ كليساي "اوسپنسكي" ويران گشته، دروازه "اسپاسكي" در كرمل دارد فروميريزد؛ مجلس دوما به آتش كشيده شده است.
هيچيك از كارهايي كه بلشويكها انجام داده بودند با اين توهين بزرگ نسبت به مقدساتي كه در قلب روسيه مقدس انجام پذيرفته بود، نميتوانست قابل قياس باشد. مؤمنين صداي غرش توپها را كه درست به صورت كليساي اسلاو ميخورد و قدسيترين قدسيهاي ملت روس را خرد و خاكشير ميكرد، ميشنيدند!
پانزده (دوم) نوامبر كميسر خلقي آموزش( لوناچارسكي) در جلسه شوراي كميسرهاي خلق، هقهقكنان و فريادزنان از جلسه خارج شد: "من نميتوانم اين را تحمل كنم، من نميتوانم اين ويرانگري وحشتناك زيبايي را تحمل كنم!"
عصر آن روز روزنامهها خبر استعفاي او را به شرح زير درج كردند:
"من هم اكنون از كساني، كه با چشم خود آنچه را كه در مسكو گذشته، ديده بودند شنيدم: كليساي "واسيليبلاژني" و كليساي "اوسپنسكي" ويران ميشود؛ كرمل كه در آن اينك مهمترين ذخاير هنري پطروگراد و مسكو جمع شده بمباران ميشود؛ هزاران نفر تلف شدهاند؛ نبرد با خشونت حيواني تشديد ميشود؛ چه خواهد شد؟ تا كجا ميتوان پيش رفت؟ من نميتوانم اينها را تحمل كنم. پيمانه صبر من لبريز شده است. قدرت جلوگيري از اين وضع وحشتبار را ندارم. نميتوان زير يوغ انديشههايي كاركرد كه به حد ديوانگي رسيده است. به اين دليل من از شوراي كميسرهاي ملي استعفا ميدهم. من تمام سنگيني اين تصميم را احساس ميكنم، ولي بيش از اين نميتوانم ..."
درجريان آن روز گاردسفيد و يونكرها كرمل را تسليم كردند. آنان را بدون مزاحمت آزاد گذاشتند. در قرارداد صلح نوشته شد:
"1- كميته امنيت اجتماعي به موجوديت خود پايان ميدهد."
"2- گاردسفيد اسلحه خود را تسليم كرده منحل ميشود. افسران اسلحهاي را كه جزء درجه آنهاست نگه ميدارند؛ در مدارس يونكرها، تنها آن اسلحههايي باقيميمانند كه براي امر تعليمات ضرورت دارد؛ يونكرها بقيه سلاحها را پس ميدهند؛ كميته انقلابي نظامي آزادي و مصونيت فردي همه افراد را ضمانت ميكند."
"3- براي اجراي امر خلعسلاح به نحوي كه در بالا گفته شد كميسيوني از كميته انقلابي نظامي، نمايندگان فرماندهي و نمايندگان سازمانهاي ميانجي تشكيل ميشود."
"4- از هنگام امضاء قرارداد صلح هردو طرف دستور قطع آتش و هرگونه عمليات جنگي را صادر كرده براي اجراي اين دستور تدابير قطعي عملي اتخاذ خواهند كرد."
"5- پس از امضاء موافقتنامه همه اسرا از از هردو سو آزاد ميشوند..."
دو روز است كه بلشويكها بر مسكو مسلط شدهاند. ساكنين هراس زده شهر از زيرزمينها بيرون آمده به سراغ خويشاوندان و نزديكان خويش رفتهاند كه احتمالا" ممكن است در جريان جنگهاي خياباني كشته شده باشند. باريكادها را از خيابانها برچيدهاند. با اينحال افسانه ويراني مسكو بيشتر و بيشتر وسعت ميگيرد. وسعت اين شايعات بود كه همه ما را وادار كرد دستهجمعي به سوي مسكو عزيمت كنيم تا به چشم خود جريان را از نزديك ببينيم.
در واقع پطروگراد، اگرچه دهها سال است كه مقر دولت روسيه است، همچنان يك پايتخت تصنعي باقي مانده است. روسيه واقعي مسكو ميباشد- روسيه بدانگونه كه در گذشته بوده، و در آينده خواهد بود. در مسكو است كه امكان مييابيم مناسبات واقعي مردم روسيه را نسبت به انقلاب احساس كنيم.
دو هفته ديگر گذشت. كميته انقلابي نظامي پطروگراد با حمايت كاركنان ساده راهآهن، ايستگاه نيكلايفسكي را تصرف كرده و قطارهاي مملو از ملوانان و گاردسرخ را يكي پس از ديگري به جنوب شرقي ميفرستد. در اسمولني به ما پروانه خروج دادند كه بدون آن هيچكس حق خروج از شهر را نداشت. بلافاصله پس از رسيدن قطار تودههاي سربازان ژنده پوش كه كيسههاي پر از خواربار بردوش داشتند به سوي واگونها هجوم بردند. درها را از جاي كنده و شيشه پنجرهها را ميشكستند. تمام كوپهها و دالانها پرشد. حتي بسياري در روي بام واگونها جاي گرفتند. به هر زحمتي بود سه نفر از ما به زحمت خودمان را به كوپه خودمان رسانديم. اما بلافاصله قريب بيست سرباز خود را به كوپه انداختند. اينكوپه تنها براي چهار تن جا داشت. ما بحث ميكرديم و طلب ميكرديم و مأمور قطار از ما پشتيباني ميكرد. اما سربازان فقط ميخنديدند- دليلي نميديدند كه به راحتي يك مشت بورژوا بيانديشند! ما اعتبارنامههاي خودمان را كه در اسمولني داده بودند نشان داديم. سربازان بلافاصله تغيير روش دادند. يكي از آنها فرياد زد: "رفقا! از اينجا برويم. اينها رفقاي امريكايي هستند. آنها از سي هزار ورستي آمدهاند تا انقلاب ما را ببينند- قاعدتا" خيلي خستهاند."
سربازان خيلي مؤدبانه از ما معذرت خواستند و از كوپه بيرون رفتند. به زودي فهميديم كه آنها دَر كوپه مجاور را شكستند و وارد آنجا شدند. اين كوپه را دو نفر روس چاقوچله و خوش لباس كه به مأمور قطار رشوه داده بودند اشغال كرده و در را از داخل بسته بودند.
ساعت كمابيش هفتونيم بعدازظهر بود كه ما راه افتاديم. لوكوموتيو بخاري كوچك و كمقدرت كه با هيزم كار ميكرد قطار دراز اضافه بر ظرفيتش را به زحمت به دنبال خود ميكشيد و اغلب ميايستاد. سربازاني كه پشت بام جاي گرفته بودند پاشنه ميكوبيدند و ترانههاي حزنانگيز دهقاني ميخواندند. راهروها چنان مملو بود كه عبور از آنها ميسر نميشد. سرتاسر شب بحثهاي شديد سياسي جريان داشت. هرچند گاه سروكله مأمور قطار پيدا ميشد كه طبق معمول بليط ميخواست. اما غير از ما تقريبا" هيچكس بليط نداشت و مأمور پس از نيمساعتي دعوا مأيوس ميشد و بيرون ميرفت. هوا سنگين و بدبو و پر از دود بود. اگر پنجرهها شكسته نشده بود قطعا" ما آن شب خفه شده بوديم.
صبح روز بعد دنيا را پر از برف ديديم. سرما شدت داشت. در حدود ساعت دوازده زني دهقاني با سبدي پر از تكههاي نان و كتري بزرگي پر از آب جوش ولرم كه فقط رنگ آن به قهوه شباهت داشت پيدا شد. از آن پس ديگر هيچ چيز نديديم جز همان قطار لرزان و مملو از مسافر كه ساعت به ساعت ميايستاد و جز تعداد بسيار معدودي ايستگاه كه تودههاي مردم گرسنگي كشيده به بوفه ميريختند و در يك چشم به هم زدن ذخيره بسيار ناچيز آن را تهي ميكردند.
دريكي از اين ايستگاهها بود كه من "نوگين" و "ريكوف" را ديدم. اين دو كميسر كه از كميته مركزي جدا شده بودند به مسكو ميرفتند تا شكايت خود را در برابر شوراي خودشان مطرح كنند. "بوخارين" هم آنجا بود- مردي كوتاه قد با ريش حنايي و چشماني كه تعصب از آن ميباريد. درباره او ميگفتند: "او از لنين هم چپتر است ..."
زنگ سوم نواخته ميشود. ما به قطار ميپريم و در راهرو پر از توده مردم و پرسروصدا براي خود راه باز ميكنيم ... اين توده بطور خارقالعادهاي خوش قلب است- همه ناراحتيها را با نرمي و آرامش و با خوشقلبي تحمل ميكند. اين توده به طور بيپايان به بحث و مجادله مشغول است- درباره همه مسائل جهان: از اوضاع پطروگراد گرفته تا نحوه سازماندهي تريديونيونهاي انگليسي و با معدودي افراد بورژوا كه در قطار هستند به مجادله ميپردازند. تا آنگاه كه به مسكو برسيم تقريبا" در هر واگن كميتهاي براي بدست آوردن و توزيع خواربار تشكيل ميشد و اين كميتهها هم به فراكسيونهاي سياسي تجزيه ميشدند و فورا" به بحث درباره اصول اساسي ميپرداختند.
ايستگاه مسكو كاملا" خالي بود. به نزد كميسر رفتيم تا براي بازگشت بليط تهيه كنيم- جوان تلخرويي با لباس نظامي و درجه ستواني بر روي دوشها. چون اعتبارنامه خود را كه از اسمولني داشتيم نشان داديم او از خود بيخود شد و فرياد زد كه بلشويك نيست، بلكه نماينده كميته امنيت اجتماعي است. وضع جالبي است!- در بحبوحه غوغا و شلوغي عمومي كه در نتيجه تسخير شهر پيش آمده بود پيروزشدگان ايستگاه اصلي راهآهن شهر را فراموش كردهاند!
درآن حوالي حتي يك درشكه هم وجود نداشت. از چندين كوي (كوارتال) گذشتيم تا آنچه را كه ميخواستيم يافتيم. درشكهچي كه سر و روي خود را تا به حد خندهآوري پيچيده بود روي درشكه چرت ميزد. "تا مركز شهر چند ميگيري؟" درشكهچي سر خود را خاراند و گفت: "باور نميكنم در مهمانخانه بتوانيد جا پيدا كنيد، ولي به هرحال با يك صدي شما را ميبرم ..." قبل از انقلاب تنها دو روبل ميبايست پرداخت. ما شروع كرديم به چانه زدن، ولي او شانههايش را بالا انداخت و گفت: "در چنين اوضاع و احوالي هيچكس به آنجا نميرود، رفتن به آنجا شجاعت ميخواهد!" ما نتوانستيم بيش از پنجاه روبل تخفيف بگيريم. در همان حال كه از خيابانهاي پر از برف و بسيار كمنور ميگذشتيم درشكهچي از حوادثي كه در جريان جنگ شش روزه برايش پيش آمده بود حكايت ميكرد: "داري براي خودت ميروي، يا يك گوشه ايستادهاي، ناگهان بوم بوم بوم يك نارنجك اينجا، بوم بوم بوم يكي ديگه، تق تق يك مسلسل ... به اسبها تازيانه ميزنم و خودم را به سرعت كنار ميكشم، ولي در تمام اطراف اين شياطين عربده ميكشند. تا ميآيي كوچه آرامي را پيدا كني و ميايستي و چرت ميزني، بوم بوم بوم بازهم يك نارنجك تازه! اينها شيطانند، راستي شيطانند! پدرسوختهها! راستي كه پدرسوختهها!"
درمركز شهر خيابانها پوشيده از برف مانند كسي كه پس از بيماري به استراحت پرداخته است، ساكت و آرام، دراز كشيدهاند. به ندرت چراغي، به ندرت عابر شتابزدهاي! باد يخ زده تا مغز استخوان نفوذ ميكند. ما به اولين هتلي كه پيش آمد ريختيم. در هتل دو شمع ميسوخت.
"البته ما اتاقهاي بسيار راحتي داريم، اما همه شيشههاي آنها شكسته است- اگر آقايان با هواي آزاد مخالف نباشند ..."
درخيابان "تهورسكايا" شيشههاي مغازهها شكسته و سنگفرش خيابان كنده شده و گاه گودالي كه از اصابت گلوله به وجود آمده به چشم ميخورد. ما از هتلي به هتل ديگر ميرفتيم. برخي پر بودند. در برخي ديگر صاحبان وحشت زده يكنفس تكرار ميكردند "جا نداريم، اتاق نداريم." در خيابان اصلي كه در آن بانكها و مؤسسات بزرگ قرار داشت جاي گلولههاي توپخانه بلشويكها به چشم ميخورد. يكي از كاركنان شوروي به من گفت: "اگر ما دقيقا" جاي يونكرها و گاردسفيدها را نتوانستيم تعيين كنيم، ولي صندوقهاي پول آنها را كوبيديم."
سرانجام ما را در هتل عظيم ناسيونال جاي دادند (هرچه باشد ما خارجي بوديم و كميته انقلابي نظامي و عده داده بود مسكن اتباع خارجي را تأمين كند.) صاحب هتل پنجرههاي طبقه بالا را به ما نشان داد كه با گلوله شراپنل درهم شكسته بود. وي درحالي كه مشتهاي گره كرده خود را به سوي بلشويكهاي فرضي حواله ميداد فرياد زد: "حيوانها! صبر كنيد! روزي خواهد رسيد كه حساب پس بدهيد. تا چند روز ديگر اين دولت مسخره شما به درك واصل خواهد شد. آن وقت به شما نشان خواهيم داد."
ما درغذاخوري گياهخواران با نام عجيب "من هرگز نميخورم" كه به در و ديوار آن عكسهاي تولستوي چسبيده بود شام خورديم. پس از شام بيرون آمديم تا اندكي در خيابانها گردش كنيم.
شوراي مسكو در ساختمان باشكوهي واقع در ميدان "اسكوبليف" كه سابقا" كاخ استانداري بود جاي گزيده بود. بر در ورودي، گاردسرخها كشيك ميدادند. از پلههاي مجلس، كه برديوارهاي آن اعلانهاي مربوط به اجلاسيههاي كميتهها و يا پيامهاي احزاب سياسي چسبانده شده بود، بالا رفتيم و از چندين سالن پذيرايي بزرگ و شكوهمند كه بر ديوارهاي آنها تابلوهايي در قالب طلا آويخته بود گذشتيم و به سالن مجلس مزين به لوسترهاي عالي كريستال و چوب پردههاي آب طلا وارد شديم. صداي حرف زدن آرام عده زيادي با تقو توق چندين ماشين خياطي سالن را پر ميكرد. كف سالن و روي ميزها نوارهاي درازي از پارچههاي سرخ و سياه گسترده بودند و در حدود پنجاه تن زن براي اجراي مراسم به خاك سپردن قربانيان انقلاب نوار و پرچم ميبريدند و ميدوختند؛ صورت كوچك آنها پر از چينوچروك و در اثر محروميت و فقر، سخت و خشن شده بود؛ غمزده و عبوس كار ميكردند؛ بسياري اشك بر چشم داشتند- ارتش سرخ تلفات سنگين داده بود.
دركنج اتاق، "روگوف" پشت ميز تحرير قرار داشت؛ بلوز سياه رنگ مخصوص كار پوشيده بود. صورتش هوشمند مينمود و روي بيني عينك داشت؛ از ما دعوت كرد كه در مراسم تدفين كه فردا صبح اجرا ميشد به همراه اعضاي كميته اجرائيه شركت كنيم. وي گفت:
"به منشويكها و اسارها هيچ چيز نميتوان آموخت. آنها به اقتضاي عادت هم شده تمايل به سازش دارند. تصورش را بكنيد! به ما پيشنهاد ميكنند كه مراسم تدفين را با يونكرها مشتركا" برگزار كنيم."
مردي با شنل و كلاه كميته سربازي از سالن ميگذشت؛ به نظرم آشنا آمد. "ملنيچانسكي" را شناختم. من او را در "بايون" (واقع در ايالت نيوجرسي امريكا) در جريان اعتصاب معروف مؤسسات كمپاني "استاندارداويل" ملاقات كرده بودم. وي آن ايام ساعتساز بود. جورجملچر نام داشت. به طوري كه خود اظهار ميداشت اينك دبير اتحاديه سنديكاهاي فلزكاران مسكو است و در جريان جنگهاي خياباني شش روزه كميسر كميته انقلابي نظامي بوده است. وي لباسهاي ژنده و پاره شدهاش را به من نشان ميدهد و ميگويد:
"ملاحظه ميفرماييد؟ وقتي يونكرها براي بار اول در كرمل پيدا شدند، من با افراد دلاورمان آنجا بودم. مرا به زير زمين انداختند؛ پالتو و پول و ساعت مرا گرفتند، حتي حلقه انگشتر را از انگشتم به درآوردند. حالا مجبورم با اين پاره پورهها راه بروم."
وي درباره جنگ شش روزه، كه مسكو را به دو اردوگاه تقسيم كرده بود، بسيار چيزها به من گفت. دوماي مسكو برخلاف دوماي پطروگراد يونكرها و گاردسفيدها را مستقيما" رهبري ميكرد. "رودنف" رئيس شهرباني و "مينور" رئيس دوما عمليات كميته امنيت اجتماعي و لشكريان را اداره ميكردند. "ريابتسف" فرماندار نظامي شهر نظريات دمكراتيك داشت و به هيچوجه معتقد نبود كه ميبايست عليه كميته انقلابي نظامي مبارزه كرد. دوما بود كه وي را ناگزير به شركت در چنين نبردي كرد. اشغال كرمل به موجب اصرار رئيس شهرباني انجام گرفت. وي تأكيد كرده بود كه "اگر شما كرمل را تصرف كنيد بلشويكها جرأت نميكنند به شما تيراندازي كنند."
طرفين متخاصم ميكوشيدند يكي از هنگهاي سربازخانه را كه در اثر عطالت طولاني از روحيه افتاده است به سوي خود جلب كنند. اين هنگ جلسه تشكيل داد و اوضاع را بررسي كرد. سرانجام سربازان تصميم گرفتند همچنان بيطرف بمانند و به كار خود يعني فروش سنگ فندك و تخمه آفتابگردان به پردازند. "ملنيچانسكي" اضافه كرد:
"بدتر از همه اين كه ما ناگزير بوديم نيروهاي خودمان را در همان حال جنگ سازمان بدهيم. دشمنان بيشمار ما خود ميدانستند چه ميخواهند، اما در ميان ما سربازان، شوراي خود را جداگانه تشكيل دادند و كارگران، شوراي خود را – دعواي بزرگي كه نميتوانستند بين خود حل كنند آن بود كه نقش فرماندهي با كي باشد. برخي از هنگها پيش از اين كه موضع خود را روشن كنند تا چندين روز ميتينگ دادند. آنگاه كه افسران ناگهان ما را ترك كردند ما بدون ستاد مانديم."
وي تابلوهاي زنده بسياري در برابر چشم ما ترسيم كرد. يك روز در هواي سرد خاكستري وي در كنج "نيكيتسكايا" كه با مسلسل گلوله باران شد ايستاده بود. همانجا يك دسته از بچههاي شيطان جمع آمدند. آنها براي خودشان بازي تازهاي اختراع كرده بودند. آنگاه كه گلوله باران اندكي آرام ميشد آنها عرض خيابان را زير پا گذاشتند و از سمتي به سمت ديگر ميدويدند. تمامي آنها علاقه شديدي به اين بازي نشان ميدادند. عده زيادي از آنها كشته شدند، اما ديگر همچنان با شور و شوق از اين سمت به آن سمت ميدويدند.
شب هنگام من به جلسهاي كه در"دوريانسكويه"تشكيل ميشد رفتم.آنجا بلشويكهاجمع بودند تا گزارش "نوگين" ، "ريكوف" وديگران راكه ازشوراي كميسرهاي خلق ميآمدند بشنوند. جلسه درسالن تآتر تشكيل شده بود. دراين سالن دررژيم پيشين آرتيستهاي آماتور كمديهاي فرانسوي را براي تماشاچياني كه از افسران و بانوان عاليمقام تشكيل ميشد به نمايش ميگذاشتند.
درآغاز تنها روشنفكران درسالن نشسته بودند. آنها نزديك مركزشهر زندگي ميكردند. "نوگين" سرگرم سخنراني بود و اكثريت جلسه با او اظهار موافقت ميكرد. كارگران خيلي ديرتر پيداشان شد. آنها درحومه شهر زندگي ميكردند و آن روزها تراموايي كارنميكرد. درحدود نيمه شب بود كه آنها به دستههاي ده دوازده نفري از پلهها شروع كردند به بالا آمدن؛ اندامهايي درشت و محكم و لباسهايي خشن داشتند و تازه از ميدان جنگ بر ميگشتند. در تمام مدت يك هفته لب به دندان گزان جنگيده و جلو چشم خويش ناظر مرگ رفقايشان بودند. تا باز جلسه شروع شد، آنها "نوگين" را به باد تمسخر گرفتند و به او ناسزا ميگفتند. تلاش وي براي تبرئه خودش به جايي نميرسيد. كسي به حرف او گوش نميداد. او شوراي كميسرهاي خلق را در اوج جنگ رها كرده و از پست خود گريخته است. كسي را با مطبوعات بورژوايي كاري نيست. اينجا در مسكو ما چنين مطبوعاتي نداريم. حتي دوماي شهر هم منحل شده است. "بوخارين" خشمگين و با منطق كوبنده از پشت تريبون "نوگين" را له و لورده كرد. شركتكنندگان چشمان آتشبار خود را به او دوخته بودند. قطعنامه ديگري كه از اقدامات شوراي كميسرهاي خلق دفاع ميكرد با اكثريت قاطع تصويب شد. بدين نحو مسكو حرفهاي خود را زد.
مدتي از شب گذشته بود كه از كوچههاي خلوت گذشته و از دروازه "ايبهريان" به سوي ميدان سرخ در مقابل كرمل رفتيم. كليساي "واسيليبلاژني" با سقفهاي گنبدي تودرتو، و شكوه و جلال افسانهاي خود در دل تاريكي دنيايي بود از رمز و ابهام؛ هيچگونه علامت خرابي در آن ديده نميشد. در يك سمت ميدان برجها و باروهاي تيره كرمل گردن بر افراخته بود. نور شعلههاي ناپيدا بر روي ديوارهاي بلند ميرقصيدند. از اطراف قصر جسيم صداهايي به گوش ميرسيد و نيز صداي بيل و كلنگ شنيده ميشد. ما جلوتر رفتيم. در پاي ديوارها كومههايي از خاك و سنگ بر روي هم توده شده بود. ما از اين كومهها بالا رفتيم و آن طرف به گودالهاي بزرگي به عمق ده تا پانزده پا و به درازي پنجاه يارد برخورديم. صدها سرباز و كارگر را مشاهده كردم كه در روشنايي تودههاي بزرگ آتش مشغول كندن زمين هستند.
دانشجوي جواني به زبان آلماني با ما شروع به صحبت كرد: "اينجا گورستان رفقاي ما است. ما فردا بايد پانصد تن از افراد پرولتاريا را كه در انقلاب جانباختهاند در اينجا به خاك بسپاريم."
وي ما را پايين به ميان اين گودالها برد. بيلها و كلنگها با سرعت ديوانهوار حركت ميكردند و بر ارتفاع كومهها ميافزودند. در بالاي سر ما آسمان پر از ستاره بود و ديوارهاي قصر امپراطوري تا بينهايت به سوي آن بالا ميرفت. جوان دانشجو گفت:
"اينجا، در اين مكان مقدس- مقدسترين نقاط روسيه- ما مقدسترين مردم را به خاك خواهيم سپرد. در جاي تزارها، تزارهاي ما- تزارهاي مردم خواهند آرميد."
بازوي وي به علت گلولهاي كه حين جنگ به آن اصابت كرده بود باند پيچي شده و به گردنش آويخته بود. نگاهي به بازوي خويش افكند و گفت:
"شما خارجيها با ديد تحقير به ما نگاه ميكنيد كه چرا ما يك سلطنت قرون وسطايي را در اين مدت دراز تحمل كردهايم. اما ما ميديديم كه تزار تنها جبار جهان نيست، سرمايهداري بدتر از آن است و در همه كشورهاي جهان سرمايهداري امپراطور است. تاكتيك انقلابي روس بهترين روش است."
آنگاه كه ما ميخواستيم بازگرديم كارگران گودال، در حالي كه در آن هواي سرد عرق از پيشانيشان سرازير بود، خسته و فرسوده از گودال خارج گرديدند. از سمت ميدان سرخ گروه ديگري از مردم با شتاب فرا رسيدند. آنها به داخل گودالها سرازير شدند، بيلها و كلنگها را برداشتند و شروع به كندن كردند- كندن و باز هم كندن.
بدين نحو در تمام مدت شب مردم داوطلب جاي يكديگر را ميگرفتند و بدون اينكه از سرعت كار خود بكاهند ميكندند. روشنايي سرد سپيده دم بر ميدان سرخ ميتابيد و نقاب سياهي را از چهره زمين پوشيده از برف سپيد ميدان سرخ بر ميگرفت. در اين لحظه ديگر گودالهاي گورستان تودهاي كه مانند دهاني باز خميازه ميكشيد حاضر و آماده شده بود.
پيش از سرزدن آفتاب برخاستيم و از كوچههاي تاريك گذشته به سوي ميدان اسكوبليف رفتيم. در اين شهر بزرگ حتي يك نفر هم براي نمونه ديده نميشد. اما از نقاط دور و نزديك يك صداي همهمهاي به سان صداي بادي عميق و آرام ميرسيد. در روشنايي نيمرنگ و ضعيف گروهي مرد و زن با پرچم هايي سرخ كه خطوطي بر روي آنها منقوش بود اجتماع كرده بودند. اينجا كميته اجرائيه مركزي شوراهاي مسكو بود.
هوا روشن شد. از نقاط دور صداهاي برهمي كه هر لحظه عميقتر و بلندتر ميشد و شباهت به يك صداي بم فوقالعاده درشت پيدا ميكرد شنيده ميشد. شهر از خواب برميخاست. ما به طرف ميدان "تهورسكايا" پيش رفتيم. پرچمها برفراز سرها در اهتزار بود. نمازخانههاي محلي در كوچهها همه مقفل و خاموش، و به همين نحو در كليساي باكره "ايبهريان" – محلي كه تزارها قبل از عزيمت به سوي كرمل براي تاجگذاري ميبايست در آنجا نماز بگذارند، جايي كه شب يا روز هميشه باز و پر از جمعيت بود و پيوسته شمعهاي روشن بر طلاها و نقرهها و جواهرات ترصيع شده در شمايل مقدس، نور ميپاشيدند، از آنگاه كه ناپلئون به مسكو راه يافت تا اين زمان، اينك براي نخستين بار شمعها خاموش بودند.
كليساي مقدس ارتدكس نيز نور سيماي خود را از مسكو – لانههاي افعيهاي نامقدس – كه كرمل را بمباران كرده بودند بازگرفته بود؛ كليساها تاريك، ساكت و چندشآور بودند. كشيشها ناپديد شده بودند؛ ديگر مرد خدايي نبود كه بر تابوت يك گارد سرخ نماز بگذارد؛ ديگر مردگان تقديس نميشدند، بر سر مزار اين كافران هيچ دعايي خوانده نميشد، "تيخون" – اسقف مسكو- ميرفت تا عنقريب شوراها را تكفير كند.
مغازهها هم بسته بودند. طبقات مالدار در درون خانهها خزيده بودند اما به علت ديگري. امروز روز مردم بود- روزي كه مانند خيزآبي كه به ساحل برخورد همانگونه طوفاني و مواج فرا ميرسيد.
از دروازه "ايبهريان" سيلي از انسانها جاري بود و ميدان وسيع سرخ را مردم فراگرفته بودند- هزاران تن از مردم. من توجه كردم كه انبوه مردم چون به مقابل كليساي "ايبهريان"، كه قبلا" همه كس در برابر آن به علامت احترام صليب بر سينه ميكشيدند، ميرسيدند، بدون توجه و اعتناع از كنار آن ميگذشتند.
ما با زور فشار راه خود را از ميان توده انبوه مردم به سوي ديوار كرمل گشوديم و در بالاي يكي از كومههاي خاك ايستاديم. قبل از ما چند تن ديگر به آنجا آمده بودند و از جمله "مورالوف" – سربازي كه به فرماندهي مسكو برگزيده شده بود: مردي بلند قامت، ساده و ريشو با صورتي نجيب.
ازميان تمام كوچهها و خيابانهايي كه به ميدان سرخ منتهي ميگرديد سيبلابي از انسانها جاري بود- هزاران و هزاران تن از آنها، همه با سيماي فقيرانه و رنج كشيده. يك گروه نظامي كه سرود انترناسيونال را مينواخت فرا رسيد و خودبخود اين سرود از همه دهانها مانند موج بادي كه برروي سطح دريا به وزد خارج گرديد- همانطور آرام و همانطور عميق. از روي ديوارهاي كرمل پرچمهاي سر به زير بزرگ آويخته شده بود- پرچمهاي سرخ كه با خطوط طلايي و سفيد بر روي آنها نوشته بودند: "جانباختگان آغاز انقلاب سوسياليستي جهاني"، زنده باد برادري كارگران جهان!"
باد تند و تلخي بر سطح ميدان ميوزيد و پرچمها را تكان ميداد. اينك ديگر كارگران كارخانههاي مختلف از نقاط دور با نعش مردگان خود فرا ميرسيدند. آنها را ميديديم كه از دروازه وارد ميشوند- با پرچمهايشان، با تابوتهاي سرخ تيره رنگ به رنگ خون- جعبههايي كه به طور ناشيانه از چوبهاي ناهموار و ناتراشيده ساخته شده و به رنگ سرخ درآمده بود، بر روي دوش مرداني عبوس كه اشك ريزان پيش ميآمدند، زنهايي كه آه ميكشيدند و فرياد ميكردند و يا با صورتهايي پريده رنگ همانند مرده همراه آنها بودند. بعضي از تابوتها باز و روپوشهاي آنها عقب زده شده بود. بر روي تابوتهاي ديگر پارچههاي زربفت و يا سيم بافت كشيده و يا كلاه سربازي بر روي آنها نصب كرده بودند- با تعداد زيادي حلقههاي گل مصنوعي زشت و بدنما.
اين صف از راه باريكهاي در بين جمعيت كه پيوسته باز و بسته ميشد به سوي ما پيش آمد. از ميان دروازه صف بيپاياني از پرچم سرخ، سايه روشن گوناگون، با خطوط طلايي و سيمين و چند پرچم از آنارشيستها به رنگ سياه با خطوط سپيد جلو ميآمد. گروه موزيكال نظامي اينك مارش عزاي انقلابي را ميسرود و بارديگر تودههاي عظيم مردم كه بدون حفاظ آنجا ايستاده بودند صدا به صداي آن دادند. رژه دهندگان با صداي گرفته و با بغض در گلو ميخواندند.
دربين كارگران كارخانهها دستههاي سرباز نيز با تابوتهاي خود، اسواران سواره در حال سلام به علامت احترام، با توپخانه و آتشبار كه علائم سرخ و يا سياه بر روي آنها – و گويي براي هميشه – نقش شده بود فرارسيد. بر روي پرچمهاي آن ها اين عبارت نقش شده بود: "زنده باد انترناسيونال سوم!" ، "ما خواهان صلحي شرافتمندانه، عمومي و دمكراتيك هستيم."
اين صفوف آرام آرام پيش ميآمدند تا به گورهاي كنار ديوار رسيدند. حاملين تابوت افتان و خيزان از كومهها بالا آمده و به سوي گودالها سرازير شدند. بسياري از آنها زن بودند- زنهاي كارگر كوتاه قامت، چاق و نيرومند. در پشت سر مردگان زنهاي ديگر فرارسيدند- زنهاي جوان و درهم شكسته، يا سالخورده با صورتهاي پرچين كه مانند حيوانهاي زخم خورد ناله ميكردند و ميكوشيدند تا به همراه پسران و شوهران خود در گورستان تودهاي بيارمند و آنگاه كه دستهاي نوازشگر جلو آنها را ميگرفتند فغان بر ميآوردند: تهيدستان يكديگر را اينچنين دوست ميدارند!
مراسم تشيع تمام مدت روز ادامه داشت. مردم از دروازه "ايبهريان" ميآمدند و از "نيكولسكايا" ميرفتند- رشتههاي قطع نشدني پرچمها محتوي جملهها و عباراتي اميد بخش، مژده برادري، پيشبينيهاي شگفت درباره آينده و در طرف ديگر انبوهي از پنجاه هزار تن مردمي كه سر قبرها ايستاده بودند- منظرهاي ابدي در برابر چشم كارگران همه جهان و اعقاب آنها.
پانصد تابوت را يكي يكي در درون گودال قرار دادند. تيرگي بر هوا مستولي ميشد و هنوز پرچمها فرا ميرسيدند و در برابر گور سرفرود ميآوردند. مارش عزا- سنگين و اندوهبار- همچنان مترنم بود و انبوه مردم صدا به صداي آن ميدادند. حلقههاي گل برشاخههاي بيبرگوبار درختان همانند شكوفههاي رنگين آويخته شده بود. دويست نفر انسان بيل در دست به ريختن خاك در درون گورها پرداختند. صداي برخورد خاك كه همچون باران به درون گودالها سرازير ميشد و از ميان همهمه مارش عزا به گوش ميرسيد با تابوتهاي درون گور بس غمانگيز و افسرده كننده بود.
چراغها روشن ميشد. آخرين پرچمها بر ميگشتند و آخرين زنها هرلحظه بر گشته با قيافه دژم به عقب سر خود مينگريستند. موج طوفاني پرولتاريا از ميدان بزرگ سرخ فرو مينشست.
ناگهان متوجه اين نكته شدم كه مردم صادق و فداكار روسيه ديگر نيازمند كشيشاني نيستند كه با دعا آنها را به آسمانها بفرستند. آنها همچنان بر روي زمين، ملكوتي برتر و عاليتر از هر آنچه آسمان ممكن بود به آنها عطا كند به وجود ميآوردند- ملكوتي كه مردن براي ايجاد آن موجب شرف و سرافرازي بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر