۱۳۹۳ مهر ۱۲, شنبه

نکاتی چند درباره ضرورت سازماندهی و حزب انقلابی جرج لوکاچ

نکاتی چند در باره ضرورت سازماندهی و حزب انقلابی

lukacs-hungarian-soviet
گرد آوری از تاریخ و آگاهی طبقاتی— جرج لوکاچ
مارکس در تزهای در رابطه با فویر باخ می گوید : ” فیلسوفان فقط جهان را به شیوه های گوناگون تفسیر کرده اند ، اما مسئله بر سر تغییر آن است ” وی در همین اثر در تز سوم می گوید در آن آموزه ماتریالیستی که انسان را محصول اوضاع و احوال و تربیت می داند و در نتیجه معتقد است که برای تغییر انسانها باید اوضاع و احوال و تربیت را تغییر داد فراموش می کنند که همانا انسانها هستند که اوضاع و احوال را تغییر می دهند و خود مربی نیز به تربیت نیاز دارد.
به همین سبب این آموزه به ناگزیر جامعه را به دو بخش تقسیم می کند که یکی از آن دو بر فراز جامعه قرار می
گیرد ، انطباق تغییر اوضاع و احوال و تغییر فعالیت بشری را نمی توان درک کرد و به نحو عقلانی فهمید ، مگر به مثابه عمل یا پراتیک انقلابی ، مسئله اساسی و تعیین کننده در هر مبارزه طبقاتی این است، که کدام طبقه در لحظه مناسب و تعیین کننده ، توانایی و آگاهی طبقاتی برای سازماندهی کل جامعه را داراست؟
طبقه کارگر تنها نیروی است که می تواند در دست یابی به حاکمیت مجموع جامعه را بر اساس منافع خویش سازمان دهد ، مهم ترین برتری پرولتاریا بر بورژوازی در این است که می تواند جامعه را به مثابه یک کل منسجم و بر اساس محوری آن یعنی مبارزه طبقاتی بررسی کند و سپس با نحوه عمل اساسی خود آنرا دگرگون سازد جنبه دیگر این برتری پرولتاریا در آن است که در آگاهی انقلابی وی، تئوری و پراتیک با هم انطباق دارند، و در نتیجه او می تواند آگاهانه با عمل خود به مثابه عامل تعیین کننده در تکامل اجتماعی نقش ایفا کند.
بر خلاف کار کرد آگاهی سایر طبقات پرولتاریا فقط در صورتی می تواند خود را به عنوان طبقه آزاد سازد که بتواند، بقول مانیفست کمونیست باید در عین حال کل جامعه طبقاتی را نیز از میان بر دارد ،درست به همین دلیل آگاهی او ، یعنی آخرین آگاهی طبقاتی در تاریخ بشر باید از ذات جامعه پرده بر دارد و هم به وحدت تنگاتنگ و فزاینده تئوری و پراتیک تبدیل شود ، برای پرولتاریا ایدئولوژی درفش نبرد برای پیش برد هدفش نیست بلکه خود هدف و سلاح است، هر تاکتیک غیر اصولی (فاقد اصول پرولتاریا)، ماتریالیسم تاریخی را تا حد “ایدئولوژی صرف تنزل می دهد، و پرولتاریا را به کاربرد روش مبارزه بورژوایی و یا خرده بورژوایی وا می دارد و از این جهت است که انگلس علم کمونیسم را جنبش می داند- مهمترین عوامل باز دارنده که نقش تئوری انقلابی را از بستر پراتیک مبازاتی قطع می کند، و بین آگاهی طبقاتی و مبارزه طبقاتی فاصله می اندازد در درجه اول هر چند هر جامعه در ماهیت خود متحد و مسیر تحول در آن فرایند یک پارچه می باشد اما در جامعه ای که مناسبات شی واره سرمایه داری به صورت محیطی طبیعی جلوه گر می شود ، جامعه و فرایند تحول آن در آگاهی انسانها به صورت امر متحد و یکپارچه در نمی آیند و شکل کثرت چیز ها و نیرو های مستقل از یکدیگر را به خود میگیرند ، دوم ،برجسنه ترین اختلاف سطح در آگاهی پرولتاریا که بیشترین پی آمد ها را به همراه دارد جدایی مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی است.
مارکس نادرست بودن این جدایی را بارها یاد آور شده و نشان داده که هر مبارزه اقتصادی به اقتضای ذات خود به مبارزه سیاسی بدل می شود و بر عکس . علت این انحراف از آگاهی انقلابی را باید در دو گانگی دیالک تیکی اهداف فوری و نهایی دید . بقول مارکس که در کتاب فقر فلسفه می گوید : او (پرولتاریا) باید نه فقط در برابر سرمایه ، بلکه در برابر خود نیز به طبقه تبدیل شود، یعنی ضرورت اقتصادی مبارزه طبقاتی خود را به سطح اراده آگاهانه و به آگاهی طبقاتی فعال و کار ساز بر کشیده ( پرولتاریا خویشتن را به کمال نمی رساند مگر با نفی و انحلال خود و برقراری جامعه بی طبقه از کانال به آخر رساندن مبارزه طبقاتی ) – پرولتاریا برنده ترین سلاح خود را از علم حقیقی، از نگرش روشن به واقعیت می گیرد نگرشی که هدف اش پرداختن به عمل است، به مبارزه طبقاتی پرولتاریا جنگ رهایی بخش آخرین طبقه ستم کش ، صدای مبارزه و کار ساز ترین سلاح خود را در آشکار سازی حقیقت بی رنگ و ریا یافته است، در پی وضعیت طبقاتی پرولتاریا ، ماتریالیسم تاریخی با آشکار ساختن نیرو هایی محرک حقیقی تحول تاریخی، به سلاح پیکار تبدیل می شود، از طرفی برای پرولتاریا خودکشی است که فقط به ویژگی های علمی ماتریالیسم تاریخی بسنده کند، و در آن جزء ابزاری برای شناخت نبیند، در واقع ، ذات مبارزه طبقاتی پرولتاریا را می توان در وحدت نظریه و کردار و گذر بی میانجی به عمل دانست ، سازماندهی به صورت میانجی، بین تئوری انقلابی و عمل است. همانند هر رابطه دیالکتیکی ، در اینجا نیز اجزای چنین رابطه ای فقط با این میانجی و از کانال آن انضمامیت و واقغیت می یابند ، تحلیلی که شناخت عمل سازمانیافته را به مثابه درس آموزی از آن برای آینده ، به مثابه پاسخ به پرسش در چه باید کرد؟ در نظر می گیرد ، مسئله را در عرصه سازماندهی طرح می کند این تحلیل از ره گذر ارزیابی اوضاع از رهگذر تدارک برای عمل و هدایت آن ، در پی کشف عامل هایی است که به ناگزیر ، نظریه را به مناسبترین عمل ممکن می کشانند، بنا براین چنین تحلیلی در جستجوی عوامل تعیین کننده اساسی است که نظریه و عمل انقلابی را به هم پیوند می دهند- حزب طبقه کارگر بعنوان تجلی پیوند دیالکتیکی آگاهی و مبارزه طبقاتی پرولتاریا و اساسی ترین ابزار سازماندهی و شکل سازمانیافته آمادگی آگاهانه برای جهش و نخستین گام اگاهانه به سوی قلمرو واقعی آزادی در جامعه کمونیستی است ، در جامعه سرمایه داری ، آزادی فردی از آن جا که بر نبود همبستگی و فقدان آزادی دیگران استوار است ممکن نیست چیزی جز امتیازی فاسد و فساد آور باشد ، آگاهی به این امر مستلزم دست کشیدن از آزادی فردی و پی روی آگاهانه از اراده جمعی است که هدفش تحقق آزادی واقعی است، این اراده جمعی آگاهانه همان حزب کمونیست است ، هر حزب کارگری در ماهیت خود بیانگر نوعی سازماندهی است که این امر در خواسته های والای حزب از فرد، فرد عضوهایش نمودار می شود ( و می دانیم نخستین انشعاب در حزب کارگری روسیه روی مسئله ذکر شده بود منشویک ها مانند احزاب سرمایه داری صرفا” قبول برنامه حزب را، برای عضو شدن کافی می دانستند ( البته این تز منشویک ها بعد ها عملا” ثابت شد که می تواند حزب را نابود و منحرف کند که پس از انقلاب در های حزب را به روی عموم باز کردند و هر کسی با اهداف سو استفاده از حزب برنامه حزب را قبول کردند وارد حزب شدند یکی از عوامل انحراف حزب شد ) اما برای بلشویک ها عضو حزب بودن به معنای مشارکت شخصی فعال در کار انقلابی بود، این اصل مربوط به ساختار حزب بود در تزهای کنگره سوم در باره سازماندهی آمده است : ” پذیرش برنامه کمونیستی فقط در حکم خواست کمونیست شدن است … نخستین شرط اجرای جدی برنامه مشارکت تمام عضو ها در کار مشترک همیشگی و روزانه است ” سازمان کمونیستی فقط در جریان سازماندهی مبارزه طبقاتی و در پیکار انقلابی می تواند ساخته شود و فقط در صورتی تحقق می پذیرد که هر فرد عضو آن ، از رهگذر تجربه خاص خود به درستی و ضرورت این شکل ویژه وحدت ، آگاهی یابد. آنچه در شکل گیری احزاب کمونیست تازگی دارد ، رابطه تغییر یافته میان فعالیت خود انگیخته و پیش رو و جمعی آگاهانه و نظری است، نا پدیدی تدریجی ساختار ، کاملا” پس از روی دادی آگاهی بورژوایی شی واره و صرفا” و نظاره گرانه و پیکار مدام با این ساختار (ساختار بر قراری رابطه سازمانیافته میان فعالیت خود انگیخته و سازماندهی آگاهانه) است، ( از این بابت احزاب امروزی که مدعی کمونیستی و یا کارگری بودن دارند، اما با همان نوع ساختار منشویکی با روی کرد مدرن آن حرکت میکنند با این تفاوت که منشویک ها رابطه تنگاتنگ با کارگران داشتند، اما احزاب مدرن ندارند.) در حزب کمونیست به مثابه شکلی سازمانی که از هر شکل سازمانی دیگری برتر است ، سرشت فعال و عملی آگاهی طبقاتی برای نخستین بار در تاریخ به دو صورت پدیدار میشود : از یک سو به صورت اصلی که بر عمل های خاص هر فردی تاثیر بی واسطه می گذارد و از سوی دیگر و در عین حال به صورت عاملی که در تعیین تحول تاریخی مشارکت آگاهانه دارد. این معنای دو گانه فعالیت ، پیوند هم زمان آن با حامل فردی آگاهی طبقاتی پرولتری و با سیر تاریخ یعنی – میانجی گری انضمامی بین انسان و تاریخ ویژگی اساسی این نوع سازماندهی است، مشارکت واقعا” فعال در هر رویداد ، بر خورد واقعا” عملی تمام اعضای سازمان در پرتو به کار گرفته شدن تمامی شخصیت افراد-امکان پذیر است ، فقط هنگامی که عمل در یک جماعت به کار شخصی اصلی هر فرد در گیر با آن بدل شود ، جدایی میان حق و وظیفه ، شکل سازمانی جدایی انسان از روند اجتماعی شدن اش و شکل چند پاره شدن او به دست نیروهای اجتماعی حاکم بر وی را می توان حذف کرد. مارکس در نقد برنامه گوتا می گوید : (” ذات ویژه رابطه حقوقی در آن است که حق نمی تواند وجود داشته باشد مگر در کاربرد معیاری برابر اما افراد ضرورتا” نا برابر را فقط در صورتی می توان با معیاری برابر اندازه گرفت که آنان را در جایگاهی برابر قرار دهیم … در وجودشان هیچ چیز دیگری جز برابری آنها را نبینیم و سایر چیز های آنان را نادیده بگیریم “) بنابراین هر رابطه انسانی که از این ساختار ، از این نادیده گرفتن تمام شخصیت انسان ، از این گنجادن افراد نابرابر در جایگاه انتزاعی بگسلد ، گامی به سوی در هم شکستن شی وارگی آگاهی انسانی است، اما چنین کاری مستلزم در گیری و تعهد فعال مجموع شخصیت است. بدین ترتیب کاملا” روشن می شود که شکل های آزادی در سازمانهای بورژوازیی چیزی نیستند مگر ” آگاهی کاذب” از “اسارت بالفعل” یعنی ساختاری از آگاهی که در آن انسان از موضع آزادی صوری به ادغام خود در نظامی از ضرورت های ذاتا” بیگانه می نگرد و آزادی صوری این نظاره گری را با آزادی واقعی یکی می انگارد . فقط با پی بردن به همین نکته می توان گفت : انضباط حزب کمونیستی یعنی جذب بی قید و شرط مجموع شخصیت هر عضو در کردار جنبش ، یگانه راه ممکن برای تحقق آزادی راستین است. (در جامعه سرمایه داری کسانی که فکر می کنند آزادند یا آزادی دارند سخت دچار حماقت هستند و در واقع تحت سلطه همه جانبه سرمایه داری از روی تسلط شی وارگی فکر می کنند آزادی وجود دارد و آنها آزاد هستند.) و این امر فقط در مورد مجموع جنبش صادق نیست که به یاری چنین سازمانی تکیه گاهی برای تامین پیش شرط های اجتماعی معین این آزادی به دست می آورد بلکه در مورد فرد، فرد اعضا هم صادق است ، بنا براین مسئله انضباط برای حزب مسئله عملی بنیادی و شرط نا گزیر کارکرد موثر ان است. این انضباط که فقط به مثابه عمل آگاهانه و آزاد آگاه ترین بخش( یعنی پیشاهنگ طبقه انقلابی) می تواند بوجود آید بدون پیش شرط های فکری این طبقه تحقق پذیر نیست .
تا اینجا به رابطه سازمان کمونیستی با افراد عضو اشاره کردیم که اساسا” جنبه صوری و اخلاقی مسئله سازماندهی و نقطه مشترک حزب کمونیست با تمامی فرقه های اتو پیا پرداز میباشد که حقیقت ان ، امری به دست آمده و به کمال رسیده نیست بلکه فقط عبارت است از هدایت درست به سوی هدفی که باید تحقق پذیر باشد اما همین که این پیوند درست با مجموع فرایند تاریخی گسسته شود درستی خود این اصل نیز از دست می رود به همین سبب است که ما هنگام تشریح رابطه فرد با سازمان به ماهیت حزب به مثابه اصل انضمامی میانجی بین انسان و تاریخ اهمیتی تعیین کننده می دهیم فقط در صورتی که اراده جمعی تمرکز یافته در حزب ، عامل فعال و آگاه ضرورت تاریخی باشد و با روند دگر گونی اجتماعی در کنش متقابل ، مداوم و زنده به سر برد ، افراد عضو حزب نیز با این فرایند و طبقه انقلابی پشتیبان آن کنش متقابل زنده ای بر قرار می سازد و وظایف خواسته شده از افراد جنبه اخلاقی و صوری خود را از دست می دهند به همین سبب لنین در کتاب ” چپ روی ” هنگام بررسی چگونگی حفظ انضباط انقلابی حزب کمونیست علاوه ۱- بر تعهد اعضا ۲- به رابطه حزب با توده ها ۳- و همچنین درستی رهبری سیاسی آن بیشترین اهمیت را داده است. این سه عامل را نباید جداگانه در نظر گرفت نگرش اخلاقی و صوری فرقه ها از آنرو شکست می خورند که قادر به درک وحدت این عامل ها و تاثیر ارتباط متقابل زنده میان سازمان حزب و توده های سازمان یافته نیستند و فرایند تاریخی واقعی را از تحول آگاهی توده ها جدا می سازند اگر فرقه به نمایندگی از توده های نا آگاه به جای آنها و برای آنها عمل کند جدایی سازمانی، تاریخا” ضروری ما و در نتیجه دیالکتیکی میان توده و حزب را به چیز همیشگی و منجمد بدل می سازد ، بر عکس اگر بکوشد در جنبش خود به خودی و غریزی توده ها حل شود باید آگاهی طبقاتی پرولتاریا و علم رهایی را با اندیشه ها و احساسهای گذرای توده ها معادل هم بگیرد در نتیجه هر گونه معیاری را برای ارزیابی عینی درستی عمل را از دست می دهد و دچار اراده گرایی یا تقدیر باوری شده مسئله سازماندهی را از مسائل عام تاریخی و عملی و مسائل استراتژیک و تاکتیک جدا ساخته و در نتیجه به نتایج اشتباه دچار خواهد شد ، معیار و رابطه درست میان حزب و طبقه را فقط و فقط در آگاهی طبقاتی پرولتاریا می توان یافت : از یک سو ، به رغم جدایی سازمانی طبقه و حزب وحدت عینی و واقعی آگاهی طبقاتی اتحاد دیالکتیکی آنها را سبب می شود ، از سوی دیگر نبود وحدت و وجود درجه های متفاوت در روشنی و ژرفای آگاهی طبقاتی افراد ، گروه ها و قشر های مختلف پرولتاریا جدایی سازمانی حزب و طبقه را ناگزیر میسازد. باید دانست که اتحاد سازمانی به معنای حزب کمونیست در گرو وحدت آگاهی و وحدت هستی اجتماعی است که مبنای این آگاهی را می سازد ، اما اتحاد تاکتیکی میان طبقات مختلف که هستی اجتماعی متفاوتی دارند ممکن است کاملا” امکان پذیر و حتی ضروری باشد. در سازمان دهی نوع اول (حزبی) ضرورتی اجتماعی – تاریخی و در تجربه واقعی شدنی و ضروری می باشد اما در سازماندهی نوع دوم همسوئی گرایش های متفاوت ، از ترکیب اوضاع و احوال متعددی آفریده می شود تاکتیکی و گذرا می باشد ، دو گانگی استقلال سازمانی حزب و جدایی این بخش از کل طبقه را مانیفست کمونیست این طور بیان می کند : ( ” حزب کمونیست (کمونیست ها ) منافعی متفاوت با منافع مجموع طبقه کارگر ندارند و با مجموع این طبقه از آن رو متفاوت است که به رسالت تاریخی طبقه کارگر در کلیت اش آگاهی دارد و می کوشد تا در همه پیچ و خم های این مسیر از منافع تمام طبقه کارگر دفاع کند و نه از منافع چند گروه و یا صنف جداگانه “) بنا براین قشر بندیهای موجود در درون پرولتاریا که به حزب های مختلف کارگری و به ایجاد حزب کمونیست می انجامد نه قشر بندی های اقتصادی و عینی در پرولتاریا بلکه فقط مرحله هایی در پیش رفت آگاهی طبقاتی او هستند ، جدایی سازمانی حزب کمونیست از توده های وسیع طبقه حاصل نا همگونی آگاهی در درون طبقه است اما در عین حال حزب برای آن وجود دارد که روند رفع این نا همگونی و وحدت آگاهی طبقاتی را تا بالا ترین سطح ممکن به پیش برد. برای حزب استقلال سازمانی از آن رو ضروری است که پرولتاریا بتواند تجسم تاریخی آگاهی طبقاتی خود را بی واسطه مشاهده کند ، از آن رو که در هر رویداد زندگی روزانه نظر گاه بایسته متناسب با منافع مجموعه طبقه چنان به روشنی پدیدار گردد که هر کارگری بتواند آنرا دریابد و سر انجام از آن رو که تمام افراد طبقه به موجودیت خود به مثابه طبقه آگاهی یابند – از طرفی استقلال سازمانی، اگر در عین حال با توجه به تاکتیکی مداوم به سطح آگاهی گسترده ترین و عقب مانده ترین توده ها همراه نباشد سازمان حزب را به سطح حزب تنزل می دهد .
در این جا نقش نظریه درست و اصولی برای سازماندهی حزب کمونیست نمایان می شود ، نظریه باید برترین امکان عینی فعالیت پرولتری را نشان دهد. ماهیت بسیار عملی حزب کمونیست و ذات آن در مقام حزب پیکار گر است که نظریه درست را الزام آور می سازد. در غیر این صورت به سرعت به سراشیبی شکست می کشاند. از طرفی این شکل از سازماندهی با تشدید آگاهانه حساسیت حزب نسبت به پی آمدهای بر خورد نظری، دریافت نظری درست را تولید و باز تولید می کند. بنا براین توانایی عمل انتقاد از خود ، اصلاح و اعتلای نظری فزاینده خویش در کنش متقابل جدایی ناپذیری به سر میبرند. حزب کمونیست حتی از لحاظ نظری نیز به جای پرولتاریا عمل نمی کند . اگر آگاهی طبقاتی پرولتاریا با توجه به اندیشه و عمل مجموعه این طبقه چیزی اندام وار و همواره تغییر یابنده است این امر باید در قالب سازمانی همین آگاهی، یعنی در حزب کمونیست باز تاب پیدا کند – فقط با این تفاوت که در حزب ، سطح بالاتری از آگاهی عرصه سازمانی عینیت می یابد : در برابر فراز و نشیب های کما بیش آشفته سیر تحول این آگاهی در درون خود طبقه در برابر طغیان های پی در پی که در آنها پختگی آگاهی طبقاتی بسیار فراتر از تمام پیش بینی های نظری آشکار می گردد همراه با حالتهایی بی تحرکی ، رخوت آلودی که در آنها همه چیز تحمل می شود و تحول فقط به صورت زیر زمینی صورت می گیرد ، تاکید آگاهانه بر پیوند میان هدف نهایی و الزامات بی واسطه روز بر جسته می گردد بنا براین در نظریه حزب ، سرشت فرایندی و دیالکتیکی آگاهی طبقاتی به دیالکتیکی بدل می گردد که آگاهانه به کار گرفته می شود – حزب کمونیست شکل مستقلی از آگاهی طبقاتی پرولتاریاست که در خدمت سازماندهی انقلاب و حاکمیت وی قرار دارد که باید هم استقلال و هم وابستگی آن را در نظر گرفت ( به صورت وحدت ضدین) . – جدایی میان هماهنگی تاکتیکی و هماهنگی سازمانی در مناسبات حزب با طبقه ، هر چند همواره تغییر می یابد و با دگرگونی های اوضاع و احوال سازگار می گردد ، دقیق است و به مثابه مسئله درونی حزب، به صورت وحدت میان مسائل تاکتیکی و سازمانی در می آید . که گامهای آگاهانه و واقعی در راه تحقق سازماندهی کمونیستی اند. به ویژه هنگامی که نحوه درست عمل “در بیرون” به روشن ترین وجه نشان می دهد که جدا کردن تاکتیک و سازماندهی در زندگی درونی حزب چقدر بی معنا است و این وحدت درونی تا چه حد بر پیوند نزدیک با زندگی درونی ، حزب به زندگی بیرونی اش تاثیر می گذارد . بنا براین هر کس باید از تجربه بی واسطه عمل روزانه خود به این نکته پی ببرد که تمرکز سازمانی حزب همراه با تمام مسائل انضباطی که از همین امر ناشی می شوند و روی دیگر سکه را تشکیل می دهند و توانایی در پیش گرفتن ابتکارهای تاکتیکی ، مفهوم های هستند که یکدیگر را مشروط می سازند. پیش شرط رواج تاکتیک مورد نظر حزب در میان توده ها رواج آن در درون خود حزب است ، اما کافی نیست که افراد عضو حزب به معنای مکانیکی انضباط کاملا” در اختیار کمیته مرکزی باشند و در برون همانند اندام های واقعی اراده جمعی عمل کنند، بلکه حزب باید به ساختار چنان متحد بدل شود که در آن هر تغییری در مسیر پیکار به معنای تجدید آرایش همه نیروها باشد. هر تغییر نظر گاهی در یکایک افراد عضو بازتاب یابد و در نتیجه حساسیت سازمان نسبت به تغییر مسیرها ، گسترش فعالیت پیکارگرانه و عقب نشینی های ضروری و مانند آنها به اوج خود برسد . انسجام سازمانی استوار حزب فقط توانایی عینی عمل را برای حزب فراهم نمی آورد بلکه در عین حال فضای درونی حزب را برای دخالت کارساز در رویدادها و بهره گیری از امکاناتی که آنها عرضه می کنند آماده می سازد. بنابراین ، تمرکز در واقع کامل تمام نیروهای حزب به ناگزیر باید به یاری پویایی درونی آنها ، حزب را در راه فعالیت و ابتکار به پیش برد . در مقابل احساس ناکافی بودن انسجام سازمانی حزب به ناگزیر بر تصمیم گیری های تاکتیکی و حتی دیدگاه نظری اساسی حزب تاثیر فلج کننده و باز دارنده دارد. برای حزب کمونیست هیچ دوره ای وجود ندارد که در آن سازمان حزب از نظر سیاسی فعال نباشد. این استمرار تاکتیکی و سازمانی برای پیکار انقلابی و حتی فعالیت انقلابی را نمی توان به درستی درک کرد، مگر از رهگذر وحدت تاکتیک و سازماندهی، زیرا اگر تاکتیک از سازماندهی جدا شود و اگر در هر دوی آنها فرایند واحد رشد آگاهی طبقاتی پرولتری را نبینیم ،مفهوم تاکتیک ناگزیر گرفتار دو راهی فرصت طلبی و کودتا گری میشود و عمل سازمان یافته یا به اقدام منفرد و اقلیت آگاه برای کسب قدرت تعبیر میشود. یا به اصلاح گری صرف که با خواسته گذرای توده ها سازگار است. در چنین حالتی سازمان نیز فقط باید نقش فنی ” تدارک” عمل را ایفا کند. آگاهی طبقاتی در شکل حزب کمونیست پرولتری فقط در صورتی می تواند مستقل شود که شکل معنا دار برای پرولتاریا بیابد. که این شکل در هر لحظه معنای انقلابی همان لحظه مشخص را برای پرولتاریا واقعا” مجسم سازد. و راهنمایی برای هر مرحله خاص عمل های روزانه باشد . اما این امر فقط در صورتی امکان پذیر است که نظریه از دست ماهیت محض نظری خود به تمامی خلاص شود. یعنی، هر تقابلی میان عام و خاص ، میان قانون و اجرای آن و هم زمان هر گونه تقابلی میان عمل و نظریه را عملا” پشت سر بگذارد.
حزب کمونیست باید ضمن هم آهنگی کامل با نیاز های معین روز تنش دیالکتیکی میان آنها و پای بندی به هدف نهایی را در وجود خود زنده نگاه دارد ، در مورد افراد این نکته مستلزم بر خورداری از نبوغی است که واقع بینی سیاسی انقلابی هرگز نمی تواند به آن متکی باشد و در واقع هیچ نیازی به آن ندارد . زیرا، رشد آگاهانه اصل سازماندهی کمونیستی بهترین راه آشنایی پیشاهنگ انقلابی با فرایند آموزشی دیالکتیکی عملی است. در واقع وحدت تاکتیک و سازماندهی و ضرورت انتقال بی درنگ هر کاربرد نظریه و هر برخورد تاکتیکی به عرصه سازمانی ، اصل اصلاح کننده ای است، که آگاهانه بر ضد هر گونه انعطاف ناپذیری جزمی به کار برده می شود. در واقع هر نظریه ای که انسانهای پرورش یافته با آگاهی شی واره دوران سرمایه داری آنرا به کار برند ، همواره با این انعطاف نا پذیری روبرو است. این خطر از آن رو بیشتر می شود که همین محیط سرمایه داری که آگاهی کلیشه ای را می آفریند، در حالت بحران کنونی اش همواره شکل های تازه ای بخود میگیرد. که باید خستگی نا پذیر با تاثیرات آگاهی شی وارگی مبارزه کرد . برداشت درست کمونیستی از ماتریالیسم تاریخی از این فرض آغاز می کند که تحول اجتماعی همواره پدیده کیفی جدیدی را می آفریند و درست به همین سبب هر سازمان کمونیستی باید بکوشد حساسیت خود را نسبت به تمامی پدیده های جدید و توانایی خویش را در درس آموزی از تمامی جنبه های تحول تاریخی به عنایت افزایش دهد و نگذارد سلاح های که روز پیش برای کسب پیروزی بکار رفته اند امروز انعطاف ناپذیر و مانعی بر سر راه پیکار های آینده شوند. بنا براین ، نرمش ، توانایی دگر گونی و سازگاری تاکتیک و سازماندهی دو روی یک سکه اند .که نه فقط امکان عمل درست بلکه توانایی رشد درونی حزب کمونیست نیز بکار برد درست به همین نکته بستگی دارد. تا زمانی که حیات سرمایه داری ادامه دارد انتظار درونی انسان ها خیالی بیش نیست ( بنا براین احتمالات شکست و انحراف نیز در حزب امکان دارد) درست به همین سبب است که باید تدبیرها و تضمین هایی سازمانی بیابیم که بتوانیم به یاری آنها با پی آمدهای فاجعه بار این وضعیت مقابله کنیم، آنرا اصلاح کرده و جلوه های تکثیر شده آنرا از میان بر داریم. جزم اندیشی نظری مورد ویژه ای از این پدیده های فسیل شدگی است که در محیط سرمایه داری هر انسان و هر سازمان همواره در معرض آنهاست.
شی وارگی سرمایه دارانه آگاهی هم باعث خردگرایی بیش حد انسان و هم سبب چیز وارگی ماشینی او می باشد. تقسیم کار که با سرشت انسان بیگانه است از یک سو انسانها را در فعالیت هایشان منجمد و متحجر می سازد و آنها را در کارهایشان به ماشین واره ها و بردگان امور یکنواخت بدل می کند و از سوی دیگر بطور همزمان آگاهی فردی آنها را بی اندازه (نا متناسب) افزایش می دهد که به علت امکان ناپذیری بیان شخصیت انسانها و ارضای آنها در فعالیت هایشان به چیزی میان تهی و انتزاعی و خود پرستی حیوانی، تشنه جاه و مال بدل می شوند. افراد حزبی نیز از این تاثیرات بدور نیستند. به ویژه آنکه، ضرورت اقدامات پیگیر نوعی تقسیم کار واقعی و گسترده را به حزب نیز تحمیل می کند. تقسیم کاری که به ناگزیر همین خطر های تحجر ، گسترش دیوانسالاری و فساد را در بر دارد. زندگی درونی حزب مبارزه ای بی امان علیه این میراث سرمایه داری است (و تا زمانیکه طبقات وجود دارند این خطر همچنان وجود خواهد داشت). با این حال یگانه جنگ افزار قاطع حزب آن است که همه ی اعضایش را با تمام شخصیت شان به شرکت آگاهانه در فعالیت های انقلابی – حزبی بکشاند، تا اعضای حزب بتوانند با تمام وجود و شخصیت خود، با کلیت زندگی حزبی و انقلاب رابطه زنده بر قرار سازند. تا از حالت متخصصانی که نا گزیر در معرض خطر تحجر درونی اند به در آیند. در اینجا نیز یک بار دیگر وحدت نا گسستنی تاکتیک و سازماندهی نمودار می شود. هر گونه سلسله مراتب در حزب باید بر تناسب انواع معینی استعداد ها با الزامات واقعی مرحله معینی از مبارزه استوار باشد . حزب کمونیست فقط در صورتی که برای هر یک از اعضایش به دنیای از فعالیت بدل شود می تواند بر نقش نظاره گرانه انسان بورژوا چیره گردد. انسانی که منفعلانه به تماشای تحول ناگزیری می پردازد که قادر به درک آن نیست. فقط به این صورت است که حزب می تواند صورت عقیدتی این تحول و آزادی صوری دمکراسی بورژوای را پشت سر بگذارد .جدایی حقوق و وظایف فقط در صورتی امکان پذیر است که رهبران فعال از توده های منفعل جدا بوده و به جای آنها عمل کنند. یعنی، توده ها برخوردی نظاره گرانه و تقدیر باورانه داشته باشند. اما دمکراسی راستین، یعنی حذف جدایی میان حقوق و وظایف، آزادی صوری نیست بلکه فعالیت بسیار به هم بسته و پیوسته اعضا ی اراده جمعی است – حزب در مقام کلیت طبقه کارگر از لحاظ مبارزه طبقاتی و حاکمیت وی ، تمایزات شئی واره کارگران را برحسب ، ملیت،حرفه و مانند آنها، و نیز شیوه های زندگی ( اقتصادی – سیاسی) را با یاری عمل آگاهانه و سازمانیافته و مستقل خود در جریان سازماندهی مبارزه طبقاتی پشت سر می گذارد. عملی که به وحدت و انسجام انقلابی گرایش دارد و هدفش ایجاد وحدت حقیقی طبقه پرولتاریاست. حزب همان کاری را که در مقام کلیت انجام می دهد برای افراد عضو خود نیز به اجرا در می آورد. به یاری سازماندهی بسیار منسجم و انضباط ناشی از آن و از رهگذر الزامی ساختن تعهد همه جانبه اعضا، پرده های شئی واره ای که بر آگاهی افراد در جامعه سرمایه داری سایه می اندازد برای فرد عضو خود کنار می زند. و ما تازه در آغاز راهیم! اما این امر نمی تواند و نباید مانع کوشش ما برای شناخت هر چه روشنتر اصلی شود که در اینجا میبینیم و بر خورداری کارگر از آگاهی طبقاتی را طلب می کند. اصل نزدیکی “به قلمرو آزادی” همانا به دان سبب که شکل گیری حزب کمونیست فقط و فقط حاصل کار آگاهانه کارگران بر خوردار از آگاهی انقلابی – طبقاتی می باشد. هر گام در مسیر شناخت درست ، در عین حال گامی به سوی تحقق این قلمرو است .
گرد آورنده : اسدالله غفار زاده
شهریور ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر