۱۳۹۳ خرداد ۱۷, شنبه

کدام پلاتفرم برای سوسیالیسم ؟ روبن مارکاریان

توضیح سیاسی تئوریک : این مقاله برای بار نخست در سایت راه کارگر به چاپ رسید ، سیاسی تئوریک اشتباهات متعدد تایپی مندرج در سایت را تصحیح کرد .به علاوه موضوعات مهم مندرج در این مقاله با حروف پررنگ مشخص شده تا توجه خواننده را جلب کند .سیاسی تئوریک ، با رفیق روبن مارکاریان در مورد انحرافی که پایه گذارش پلخانف بود و او از ان به عنوان سوسیالیسم روسی نام می برد موافق است ولی انجایی که رفیق روبن می گوید وظیفه سوسیالیسم نه امحای دمکراسی بورژوایی ، بلکه ژرفا دادن به آن است را نمی پذیرد.به قول مارکس باید ماشین دولتی بورژوایی را درهم شکست نه اینکه انرا در اختیار گرفت .دمکراسی سوسیالیستی یا دمکراسی کارگری از پایه و اساس با دمکراسی بورژوایی در تضاد است .با رنگ و لعاب دادن و ژرفا دادن به همین دمکراسی موجود بورژوایی نمی توان به سوسیالیسم رسید .البته رفیق روبن در ادامه مقاله خود از اداره اقتصاد بدست تولیدکنندگان صحبت می کند ولی آیا بورژوازی می ایستد و تماشا می کنند تا کارگران بروند و او را خلع ید کنند و اداره اقتصاد را بدست گیرند ؟ ایا در این شکی دارید که بورژوازی پس از انقلاب پیروزمند کارگری ، تمامی سعی و کوشش خود را برای سرنگون کردن این دولت به کار خواهد بست ؟

کدام پلاتفرم برای سوسیالیسم؟
روبن مارکاریان


یکی ازشگفتی های بحران چپ و از جمله بحران چپ ایران آن است که نیروی چپ و سوسیالیست که در تاریخ همواره پیشگام مبارزه علیه استبداد برای دمکراسی و آزادی های وسیع و گسترده سیاسی بوده است  هنگامی که می خواهد به عنوان سوسیالیست مشخصات جامعه بدیل پیشنهادی خود را فرموله و ارائه کند دچار لکنت زبان شده و درعرصه بیان صریح و روشن مطالبات و مولفه های مربوط به  دمکراسی و آزادی های سیاسی، از فراکسیون های خرده بورژوا و یا حتی جناح های رنگارنگ بورژازی اپوزیسیون ، عقب تر می ماند.
این تناقض را باید در کجا جستجو کرد؟ در درک از آن نوع سوسیالیسمی که آزادی و دمکراسی را نه به عنوان یکی از مشخصات حیاتی سوسیالیسم بلکه از مختصات جامعه سرمایه داری می داند. از نظر این دیدگاه ،  دمکراسی میراثی متعلق به سرمایه داری و غیرضرور است که چنانچه مزاحمت یا اشکالی برای سوسیالیسم به عنوان نظامی تکامل یافته تر از سرمایه داری فراهم ساخت، باید ملغی و از سرراه برداشته شود. این درک البته ربطی به نظریه سوسیالیسم مارکسی نداشته و ندارد(1) بلکه پس از مرگ مارکس و انگلس و با تحریف اصطلاح" دیکتاتوری پرولتاریا"، که مارکس و انگلس به عنوان معادلی برای سلطه یا حاکمیت کارگری به کار برده بودند، توسط پیروان آن ها رواج یافت و برای اولین بار درسال1903 به ابتکار پلخانف وارد برنامه سیاسی "حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه" شد. "حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه" اولین حزب سوسیال دمکرات در آن دوره بود که اصطلاح" دیکتاتوری پرولتاریا" را وارد برنامه سیاسی خود می کرد.
الگوی روسی از سوسیالیسم!
تا آن زمان مبارزه سوسیالیست ها برای برقراری آزادی های بی قیدوشرط سیاسی، حق رای عمومی و مجلس موسسان برای تامین مشارکت عموم مردم در تعیین و یا تغییر نظام سیاسی از مسلمات نظری غیرقابل تردید سوسیالیست ها و از جمله از مشخصات سوسیالیسم مارکسی قلمداد می شد.اما پلخانف پدر سوسیال دمکراسی روسیه  و مولف پیش نویس بخش نظری اولین برنامه "حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه"  تفسیر جدیدی از دولت کارگری ارائه کرد. برای روشن شدن این تفسیر بهتراست به صورت جلسات کامل مباحثات کنگره دوم "حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه" مراجعه کنیم. بحث بر سر این مسئله در جلسه شانزدهم صورت گرفت که من عیناً آن را از صورت جلسات نقل می کنم :
"ماندن برگ"( اسم مستعار پسادوسکی) :« آن چه مرا شگفت زده نمود این است که اظهارات  موافق و مخالف درباره اصلاح برنامه نه اختلاف درباره جزئیات بلکه اختلاف عقیده بسیار جدی است؛ آیا اصول بنیادی دمکراتیکی باید بر سیاست های آینده ما حاکم باشد، که دارای ارزش های مطلق هستند، یا همه اصول دمکراتیک ما انحصارا" تابع آن چیزی هستند که منافع حزب ما را تشکیل می دهد؟ من به طورقطعی طرفدار دومی هستم. هیچ اصل دمکراتیکی وجود ندارد که تابع منافع حزب ما نباشد( صدائی می پرسد "حتی اصل مصونیت افراد") بله! حتی همچنین اصل مصونیت افراد. به مثابه  حزب انقلابی که تلاش می کند به هدف نهائی اش دست یابد- که همان انقلاب اجتماعی است- ما باید به اصول دمکراتیک انحصاراً از نقطه نظر سریع ترین شکل دست یابی به این هدف نگاه کنیم، از نقطه نظر  منافع حزب ما. اگر این و یا آن مطالبه به نفع ما نباشد آن را به کار نخواهیم برد. بنابراین من مخالف اصلاحاتی هستم که در آینده آزادی اقدام ما را محدود سازد».
پلخانف:« من به طور کامل سخنان رفیق پسادوسکی را تائید می کنم. هر اصل دمکراتیک باید نه برمبنای شایستگی آن اصل به طور مجرد بلکه بر مبنای آن چیزی که می توان آن را اصل بنیادی دمکراسی نامید، مورد سنجش قرار گیرد؛ اصلی که می گوید "رفاه مردم بالاترین قانون است"( Salus populi suprima lex). با ترجمه این اصل به زبان انقلابی می شود گفت موفقیت انقلاب بالاترین قانون است. اگر برای موفقیت انقلاب محدود ساختن اجرای این یا آن اصل دمکراتیک لازم باشد هر گونه تردیدی در اِعمال این محدودیت ها جنایت کارانه است. به عنوان نظر شخصی بر آنم که حتی حق رای عمومی باید از نقطه نظر این اصل بنیادی دمکراسی نگریسته شود که من حالا به آن اشاره کردم. به عنوان یک فرض، محتمل است که ما سوسیال دمکرات ها با حق رای عمومی به مخالفت برخیزیم. بورژوازی جمهوری ایتالیا در دوره ای اشخاصی را که به اشرافیت تعلق داشتند از حقوق  سیاسی محروم ساخت. پرولتاریا می تواند حقوق سیاسی طبقات بالا را محدود کند همانطور که این طبقات حقوق سیاسی پرولتاریا را محدود ساخته اند.تنها با قاعده "پیروزی انقلاب بالاترین قانون است(Salus revolutionis  suprema lex )  می توان درباره مناسب بودن این تدابیر قضاوت کرد. همین نظرگاه باید بوسیله ما در مورد طول دوره پارلمان ها اتخاذ شود. اگر، تحت تاثیر شور وشوق انقلابی مردم پارلمان خیلی خوبی انتخاب شد  باید تلاش کرد که آن را به پارلمان طولانی(long Parlment) تبدیل کنیم؛ ولی اگر نتایج انتخابات دلخواه نبودند باید تلاش کنیم آن پارلمان را در طی دو سال و اگر ممکن است طی دو هفته برکنار سازیم..»( 2) 
واقعیت این است که تفسیر ارائه شده توسط پلخانف که در کنگره دوم به اتفاق آراء به تصویب رسید ربطی به نقطه نظرات مارکس وانگلس درباره سوسیالیسم ندارد .(3)
با این تفسیر از دولت کارگری، برنامه حزب به اتفاق آراء نمایندگان شرکت کننده به تصویب می رسد (تنها یک نماینده به نام آکیمف از اکونومیست های افراطی رای ممتنع می دهد زیرا اصولاً با برنامه سیاسی مخالف بود).به این ترتیب این تفکر که مصالح حزب (که مصالح انقلاب و دولت کارگری را نمایندگی می کند) بالاترین قانون است به یک اعتقاد عمومی در میان سوسیال دمکرات های روسیه مبدل شد. برنامه سوسیال دمکرات های روسیه مانندهمه احزاب سوسیال دمکرات حاوی سه مطالبه اصلی در عرصه آزادی های سیاسی و دمکراسی بود. اول، برقراری آزادی های بی قیدوشرط سیاسی،  دوم، حق رای عمومی همگانی، ﺑﺮاﺑﺮ و ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ برای همه شهروندان و سوم، مجلس موسسان برای تاسیس نظام جدید.
پس از انقلاب اکتبر، بلشویک ها و متحد آن ها  جناح چپ سوسیالیست های انقلابی(S.R) نتوانستند در مجلس موسسان اکثریت کرسی ها را  کسب کنند بنابراین دولت کارگری تصمیم گرفت مجلس موسسان را منحل کند. درادامه روند الغای مولفه های حقوق دمکراتیک، دولت کارگری حق رای عمومی را ملغی ساخته و آن گاه نوبت الغای آزادی های بی قیدوشرط سیاسی، ممنوعیت همه احزاب از جمله احزاب کارگری و سوسیالیستی نیز فرا رسید. (4)
لنین در پاسخ به منتقدین درباره انحلال مجلس موسسان به تائید تفسیر پلخانف درباره دولت کارگری در کنگره دوم حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه ( که در بالا آورده شد) استناد کرده و می گوید نقطه نظر اعلام شده توسط پلخانف که در آن موقع یک مارکسیست انقلابی بود یگانه نظریه ای است که با مارکسیسم در انطباق است. به این ترتیب از نظر لنین مصالح انقلاب بالاترین قانون است و می توان مبانی دمکراسی و آزادی های سیاسی را،هنگامی که با مصالح حزب انقلابی که در راس دولت کارگری قرار دارد در تضاد قرار گیرند، لغو کرد آن هم حزبی که دیگر نائب و جایگزین طبقه شده است. اما لنین بر آن بود که الغای مجلس موسسان و سایر مولفه های حقوق دمکراتیک به خاطر شرایط ویژه روسیه وانقلاب اکتبر و یک استثناء(صرفا" روسیpurely Russian) (5)می باشد که در کشورهای دیگر لزوماً قابل کاربست نیست.  پس از لنین به ویژه در دوره غلبه قطعی استالین بر حزب از این استثناء یک قاعده ساخته و پرداخته شد(نه فقط در مورد مجلس موسسان بلکه در مورد همه مولفه های آزادی های دمکراتیک) و به این ترتیب شالوده الگوی روسی از سوسیالیسم پایه ریزی شد.
 اما پیروی از این قانون پس از لنین تنها به امحاء حقوق دمکراتیک ختم نشد بلکه به تصفیه های خونین در حزب بلشویک به مثابه حزب حاکم انجامید ( به قول پسادوسکی حتی اصل مصونیت افراد نیز بر مبنای این اصل تابع منافع حزب می شود) آن هم با توسل به خشن ترین و غیراخلاقی ترین شیوه ها ودرادامه خود البته به امحاء همه مبانی آزادی های سیاسی و دمکراسی درکشور شوراها فراروئید. دولت شوروی درظاهر یک دولت کارگری ازنوع شورائی بود اما با امحاء آزادی های سیاسی و دمکراسی واقعی به پیچ و مهره بی اراده حزب-دولت حاکم مبدل شد. اندیشه و برداشت الگوی روسی از سوسیالیسم قطعاً ربطی به سوسیالیسم آن گونه که مارکس و انگلس مطرح کرده اند نداشت (6) ولی به خاطر پیروزی های عظیم جنبش سوسیالیستی در نبرد با فاشیسم و پیشروی های انقلابات چین و ویتنام و... پس از جنگ جهانی دوم به یکی از باورهای غیرقابل تردید در میان اکثریت قریب به اتفاق احزاب و جریانات کمونیست و چپ مبدل شد
شکست سوسیالیسم اردوگاهی یا سوسیالیسم قرن بیستم( که مبانی نظری آن "الگوی سوسیالیسم روسی"   آن گونه که پلخانف به صراحت آن را بیان کرده است می باشد) تردیدهائی درباره صحت این تفسیرو تفسیر های مشابه میان کمونیست ها و بازگشت به تفکر و آثار مارکس و انگلس درباره مبانی سوسیالیسم به وجود آورد. اما روشن است که دیدگاه هائی که دهه ها به عنوان اصول غیرقابل تردید سوسیالیسم از سوی احزاب حاکم در کشورهای سابق سوسیالیستی واقمار آن ها تبلیغ شده است امری نیست که به این سادگی سایه سنگین آن از جنبش کمونیستی رخت بربندد.
سوسیالیسم به عنوان یک نظام تنها نفی و برابر نهاد(آنتی تز) سرمایه داری نیست بلکه ازنظر مارکس سوسیالیسم مبین دمکراسی در عالی ترین سطح خود و روند خودپوی دمکراتیزه کردن دمکراسی و گسترش آن از عرصه سیاسی به قلمروهای اقتصادی و اجتماعی است.سوسیالیسم مارکسی آزادی های بی قیدوشرط سیاسی، حق رای عمومی و حق مردم برای تاسیس و تغییر نظام سیاسی را از ملزومات اساسی و جانمایه حیاتی سوسیالیسم بر می شمارد. در تضاد قرار دادن دمکراسی با سوسیالیسم ربطی به نظرگاه مارکس و انگلس درباره سوسیالیسم ندارد. سوسیالیسم مارکسی، دمکراسی بورژوائی را محدود، سطحی  وصوری  می داند نه غیرلازم. سوسیالیسم به محدودیت و دست و پا شکسته بودن دمکراسی بورژوائی پایان داده و آن را تعمیق می بخشد.آری، مسئله نه از میان برداشتن و امحاء دمکراسی بورژوائی، که خود حاصل انقلابات توده ای و پیکارهای طبقاتی کارگران و توده های فرودست است، بلکه روند ژرفش، گسترش، همه گیر و فعال ساختن دمکراسی  و یا دمکراتیزه کردن دمکراسی است.
بورژوازی آزادی ها را محدود می سازد و به امتیاز ویژه برای طبقات حاکم مبدل می کند. برعکس سوسیالیسم، انحصار در آزادی را درهم شکسته، آن را از انحصار بورژوازی و نخبگان حاکم خارج ساخته، به محدودیت آزادی پایان داده وبرابری در آزادی را تامین می کند تا برای وسیع ترین اقشار طبقه کارگر و توده های مردم قابل دسترسی و کاربرد باشد(برای تشکل و پیکار طبقاتی) واین بدون بی قیدوشرط و نامحدود ساختن آزادی ممکن نیست.
بورژوازی طبقه کارگر و توده مردم را یا صریحاً وعلناً از حق رای محروم می سازد و یا در بهترین حالت تلاش می کند توده طبقه را به رای دهنده منفعل سیاست مداران و یا سیاست های بورژوازی مبدل سازد. سوسیالیسم کسب حق رای عمومی، آزاد، برابر، مخفی و همگانی( از جمله برای زنان) را در راس پیکارهای خود علیه استبداد قرار می دهد، تلاش می کند تا توده طبقه به طور فعال در سیاست مشارکت کند و از حق رای خود به عنوان ابزاری موثر برای دخالت در سیاست و ایجاد تغییرات استفاده کند و از جمله با تعمیق دمکراسی به حق فراخوانی این مشارکت را به سطح کاملاً عالی ارتقاء می دهد.
بورژوازی تلاش می کند مشارکت سیاسی طبقه کارگراز طریق آزادی های به دست آمده (که تا حد امکان باید محدود شود) تنها درسطح سیاسی( دمکراسی صوری) و آن هم در سطح تغییرات در چهارچوب نظام سیاسی موجود باقی بماند و مردم از حق مشارکت و دخالت در عرصه مالکیت و مناسبات تولیدی واجتماعی سرمایه داری دور نگهداشته شوند به طوری که مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری ازتعرض طبقه کارگر مصون بماند. سوسیالیسم به این محدودیت پایان می دهد و دمکراسی را به عرصه اقتصادی و اجتماعی گسترش می دهد و اداره اقتصاد را به دست تولیدکنندگان مستقیم می سپارد. با این دگرگونی عمیق اقتصادی- اجتماعی است که طبقه کارگر و فرودستان جامعه می توانند در موقعیتی قرار گیرند که بتوانند به شهروند برابر حقوق مبدل شوند.
بورژوازی تلاش می کند تا مجلس موسسان به مکانی برای سازش استبداد نو و کهنه یا نظام کهنه با بسته بندی جدید مبدل شود.سوسیالیست ها تلاش می کنند تا  مجلس موسسان به مجلسی برای روبیدن کامل نظام گذشته، تدوین ساختارها و قانون اساسی  دولت کارگری از طریق مشارکت فعال پرولتاریای پیروز در انقلاب کارگری مبدل شود. شرط فراخواندن یک مجلس موسسان واقعاً دمکراتیک و مردمی سرنگونی انقلابی استبداد وابسته به سرمایه داری از طریق انقلابی است که طبقه کارگردر راس آن قرار داشته باشد. سرنگونی انقلابی یعنی انقلابی برای طبقه کارگر پس ضرروتاً چنین انقلابی، انقلابی است بوسیله طبقه کارگر و البته بوسیله طبقه کارگر متشکل و آماده ای که به منافع طبقاتی و تاریخی خود آگاه است. وظیفه اصلی کمونیست ها آن است که شرایط تشکل و خودآگاهی طبقاتی پرولتاریا و متحدانش را هموار سازند درغیر آن صورت انقلاب نه برای طبقه کارگر بلکه طبقه کارگر برای انقلاب و درخدمت انقلاب یعنی به توپچی طبقات دیگر مبدل خواهد شد.

نقش و جایگاه  دمکراسی در پلاتفرم سوسیالیستی
برقراری آزادی های سیاسی، حق رای و مجلس موسسان هیچ کدام  هنوز به معنی  دمکراسی واقعی یعنی برقراری حاکمیت اکثریت به وسیله اکثریت و به دست اکثریت نیست اما بی تردید از حقوق اساسی شهروندی و ازشرایط لازم برای آن به شمار می رود.
اما بیائیم و بحث بالا را کنار بگذاریم ! درمیدان مبارزه واقعی علیه استبداد و سرمایه داری سه سوال اصلی دربرابر هر نیروئی از جمله نیروهای سوسیالیست قرار می گیرد:
اول، آیا در نظام یا بدیل پیشنهادی، آزادی های سیاسی کامل برای همه و از جمله مخالفان نظام مورد نظر وجود دارد یا نه؟ آیا همه احزاب و تشکل های می توانند آزادانه فعالیت کنند و یا فعالیت تنها برای موافقین ویا نیروهای ویژه ای که از سوی نظام حاکم مطلوب تلقی می شوند، مجاز است؟
دوم، آیا مردم از طریق رای آزادانه، همگانی، مستقیم، برابر و مخفی خود می توانند در همه سطوح، از سطح ملی، منطقه ای تا محلی، حکومت های دلخواه  و ارگان های مسئول مورد نظر خود را انتخاب و یا با رای خود آن ها را از کار برکنار کنند؟ و یا حق رای و اجازه انتخاب محدود به موافقان نظام و یا محدوده ای است که نظام تعیین می کند؟
سوم، آیا با سقوط استبداد و نظام قبلی همه مردم به عنوان شهروند برابر حقوق حق تعیین نظام جدید، ساختارها و قانون اساسی آن را دارند یا نه ؟
حقوق مطرح شده در سه مولفه بالا اولی امکان برای تشکل و فعالیت آزاد است، دومی توانائی برای تغییر در چهارچوب یک نظام مستقر است و سومی توانائی برای تعیین نوع نظام، تغییر آن و استقرار نظام جدید.
در همین ارتباط با رویکردهای زیر مواجه هستیم. رویکردی هائی که ملهم از الگوی روسی از سوسیالیسم است که در بالا به آن پرداختیم :
نگاهی که از اول مخالف آزادی های نامحدود (بدون قیدوشرط سیاسی)، حق رای عمومی و مجلس موسسان است و آخر خط این تفکر را از اول در منشور مطالباتی خود نوشته و تکلیف خود را بدون ابهام روشن می سازد.
 نگاهی دیگر بر آن است که مطالباتی مانند آزادی های سیاسی و یا حق رای عمومی و یا هردو را می توان در یک پلاتفرم حداقل برای مبارزه علیه استبداد و سرمایه داری گنجاند اما این مطالبات تا زمانی اعتبار دارد که ما در حال جنگ با استبداد وسرمایه داری هستیم. این نگاه بر آن است که  با ورود به مرحله سوسیالیسم یا دیکتاتوری پرولتاریا این مطالبات دیگر ضرورت واعتبار خود را از دست می دهند. "حذف مجلس موسسان" از پلاتفرم، لوگوی تعلق این دیدگاه به تجربه انقلاب اکتبر و الگوی روسی از سوسیالیسم است که کاربرد " اصل مصلحت انقلاب و دولت کارگری" یا همان تفسیر پلخانفی از دیکتاتوری پرولتاریا را توجیه می کند. و این آن ضامنی است که هر لحظه  بنابر اصل مصلحت نظام می تواند کشیده شده و به مغز آزادی های سیاسی و حق رای عمومی شلیک کند.
 آری شگفت انگیز است اما واقعیتی است که سوسیالیست ها به مثابه نیروی سیاسی که قاعدتاً باید در دفاع از دمکراسی پی گیرتر، همه جانبه تر و عمیق تر از گروه بندی های رنگارنگ بورژوائی باشند به نام سوسیالیسم(البته الگوی روسی آن که در بالا به برخی از مختصات آن پرداختم) از طرح مطالبات دمکراتیک عقب نشسته و به درجات مختلف مولفه های اصلی حقوق دمکراتیک را از پلاتفرم سوسیالیستی حذف می کنند. این تفاوتی نیست که بتوان آن را کنار گذاشت و یا با مخرج مشترک گرفتن دست به سازش های غیراصولی بر سرآن زد. به قول نیکوس پولانزاس سوسیالیسم یا دمکراتیک است یا اصلا" سوسیالیسم نیست.
******************************************
پانویس ها
(1) تحریف اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" برای اولین بارتوسط "پل لافارگ" داماد مارکس شروع و به تدریج این تحریف به نظر رایج از سوسیالیسم مارکسی در میان اکثر سوسیال دمکرات های اروپائی مانند " ادوارد برنشتاین"، "ویلهلم لیبنکنشت"، "ژان ژورس"، "کارل لیبنکنشت"، "شارل لانگوه"، "ورنر سومبرت" و "شارل وررکوئه" و البته در راس همه آن ها بزرگترین تئوریسین انترناسیونال دوم یا "کارل کائوتسکی" مبدل شد.در میان همه این رهبران سرشناس انترناسیونال دوم "روزا لوگزامبورگ" تنها مورد استثنائی بود که  "دیکتاتوری پرولتاریا" را بر مبنای درک مارکس و انگلس و معادل دیگری برای دولت کارگری می فهمید. درزمانی که لافارگ این تحریف را آغاز کرد   انگلس هنوز در قید حیات بود و به مخالفت با این تفسیر لافارگ برخواست و مچ او را گرفت و به  وی گوشزد کرد که خارج از خط زده است. خوشبختانه مکاتبات دو جلدی میان " انگلس " و" لافارگ" موجود می باشد که خود بهترین شاهد این مدعاست.
(2)به نقل از کتاب.
Discussion on Programm  from complete Text of the Minutes of  Second Ordinary Congress of the RSDL 1903
این کتاب توسط سازمان ما به فارسی ترجمه شده است: بحث درباره برنامه ، از متن کامل صورت جلسات کنگره دوم عادی حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه(1903)، مترجم آرمان،از انتشارات  سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)، چاپ اول، اردیبهشت سال 1367
(3)برای روشن شدن مسئله بهتر است به آن چه شخص انگلس درباره نقطه نظرات پلخانف گفته است، مراجعه کنیم. درسال 1893 یک سوسیال دمکرات جوان روس به نام آ.م. ودین به ملاقات انگلس می رود. پلخانف که در آن دوره رهبر و تئوریسین یک گروه مارکسیستی تازه تاسیس بود نامه ای به انگلس نوشته  و جویای نظر او شده بود.ودین یک ثلث قرن بعد خاطرات خود را از این دیدار به رشته تحریر در می آورد. دراین ملاقات ودین و انگلس درباره رابطه نارودنیک ها و سوسیال دمکرات ها به بحث می پردازند. انگلس از ودین می پرسد پلخانف درباره دیکتاتوری پرولتاریا چگونه می اندیشد؟
«ودین اذعان می کند که  پلخانف بارها  نظرش را در باره دیکتاتوری پرولتاریا به او گفته است : هنگامی که ما به قدرت برسیم به هیچ کس آزادی نخواهیم داد به جز خودمان....  همچنین در پاسخ به سوال ودین که دقیقا" چه کسی انحصار قدرت را در دست خواهد داشت، پلخانف گفته بود: طبقه کارگر که در راس آن رفقای ما قرار داشته، آموزش های مارکس را به درستی فهمیده و از این آموزش ها نتیجه درست گرفته اند. و در پاسخ  به سوال بعدی ودین که معیار عینی برای درک آموزش های مارکس و اخذ نتایج درست از آن ها چیست؟ پلخانف می گوید این آموزش ها به طور روشنی در آثار او (پلخانف) آمده است. ودین می گوید: انگلس پس از پرس و جو از من(ودین) که آیا از معیاری که پلخانف مطرح ساخته قانع شده ام گفت کاربست چنین معیارهائی یا سوسیال دمکراسی روسیه را به یک فرقه تبدیل خواهد کرد و عواقب نامطلوبی در برابرش قرار خواهد داد و یا موجب بروز یک سلسله انشعابات در میان سوسیال دمکراسی روسیه- یا حداقل مهاجران سوسیال دمکرات روس- خواهد شد که خود پلخانف از آن سودی نخواهد برد. ... انگلس می گوید که پلخانف در نظر او همچون یک هایندمان روسی است... هایندمان رهبر انگلیسی فرقه "مارکسیستی" بود که انگلس او را با برنده ترین کلمات مورد استهزا قرار داده و به او همچون دیکتاتوری فرقه گرا می نگریست که بیش از یک بار موجب انشعاب جنبش شده است.» ( ودین، مارکسیسم قانونی، ترجمه از روسی به وسیله ارنست هابرکن)
 (4) درباره این روند مراجعه شود به مقاله من در باره مجلس موسسان.
http://rahekargar.net/browsf.php?cId=1074&Id=81&pgn=9
(5) به نقل از مقاله من درباره مجلس موسسان
 http://rahekargar.net/browsf.php?cId=1074&Id=81&pgn=9
 (6) مارکس و انگلس اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" را در آثار خود در سه  دوره و در دوازده مورد به کار برده اند. در همه موارد به کار برده شده اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" برای مارکس و انگلس معادلی بوده است برای دولت کارگری، حاکمیت طبقه کارگر، حاکمیت اکثریت و نه سرکوب و امحاء دمکراسی و آزادی های سیاسی. استفاده از اصطلاح "دیکتاتوری"( که در فرهنگ سیاسی  آن دوره معنای آن حاکمیت بود و نه مانند امروز حکومت داری در خارج از موازین دمکراتیک) برای آن بوده است که مارکس و انگلس تفاوت خو را با بلانکیسم و به ویژه اگوست بلانکی که انقلاب کارگری را امر یک گروه انقلابی پیشتاز و سوسیالیسم را حاکمیت حزب انقلابیون که سرمایه داری را سرنگون کرده اند، مرزبندی کنند.همه مواردی که مارکس و انگلیس این اصطلاح را در سه دوره به کار برده اند توسط " هال دریپر" جمع آوری شده است.

چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۳ برابر با ۲۸ می ۲۰۱۴
این مقاله ابتدا برای انتشار در "سایت شورا" ارسال شده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر