۱۳۹۲ آذر ۱۷, یکشنبه

روایت ناپدید شدگان . چه بر سر پناهندگان ایرانی در شوروی آمد؟









روایت ناپدیدشدگان؛ چه بر سر چپ‌های ایرانی در شوروی آمد؟
تاریخ ایرانی: حزب کمونیست ایران مجمعی برای گردهم آمدن خط‌شکنانی بود که برای نخستین بار در رهروی آرمان کمونیسم تشکیلاتی ایرانی به راه انداختند و شدند پیش‌قراولان چپ‌گرایی در ایران. «افرادی عمدتاً از گروه‌های تهی‌دست و فرودست جامعه و اهل حرف گونه‌گون، اما عمدتا از کارگران.» دلبستگان مرام اشتراکی که چون در دهلیز تشکیلات امنیتی شوروی استالینی گرفتار آمدند، ره به جایی نبردند جز اردوگاه‌های اجباری استالین و مرگی خاموش زیر چکمه‌های پلیس مخفی شوروی، که برادر بزرگتر را غم این تودۀ ساده‌دل نبود. روایتی مستند به اسناد تازه‌یاب و منتشرنشده از سرنوشت این کمونیست‌های دلداده که مهاجرت به سرزمین شورا‌ها واپسین عزیمت زندگی‌شان شد، موضوع مقاله‌ای است از تورج اتابکی که در قالب پروندۀ «سالگرد تاسیس حزب توده» در شمارۀ اخیر مجلۀ «اندیشه پویا» به چاپ رسیده است. مقاله‌ای که در کنار آن دو نامۀ منتشرشدۀ احسان‌الله خان دوستدار به استالین نیز به چاپ رسیده است؛ نامه‌هایی از سر استیصال و بی‌پناهی به رهبر کشوری که کعبۀ آمال چپ‌های دوران بود.
 
تورج اتابکی، استاد تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشگاه لایدن هلند، روایت خود را از روزهای نخست تاسیس حزب تودۀ ایران در مهرماه ۱۳۲۰ آغاز کرده است؛ جایی که قرار بود «حزبی با هویت جبهه‌ای برای مقابله با فاشیسم برپا شود.» حزبی متشکل از نحله‌های گوناگون فکری که برخی دلدادۀ کمونیستم بودند و برخی دیگر چون سلیمان میرزا اسکندری، «ادای فرایض دینی را به ماندن در جلسات تاسیس حزب ترجیح می‌دادند.»
 
تاسیس حزب توده دو دهه پس از نخستین کنگرۀ حزب کمونیست ایران این سوال را به ذهن متبادر می‌کرد که چرا اتحاد شوروی نخواست برای احیای «حزب کمونیست ایران» اقدامی صورت دهد. آن هم در شرایطی که در بسیاری از کشور‌ها احزاب کمونیست از پی سرکوب‌های پیاپی و فراز و فرود‌ها، همچنان با‌‌‌ همان هویت پیشین برپا مانده بودند.
 
علاوه بر تصویب قانون منع فعالیت اشتراکی در دوران رضاشاه و هراس شوروی از اینکه تکیه آشکار بر فعالیت کمونیستی سبب شکاف در اردوگاه متفقین و تضعیف مقاومت علیه فاشیسم خواهد شد، اتابکی معتقد است پاسخ این پرسش را باید در پیشینه جنبش کمونیستی ایران جستجو کرد.
 
افشای امنیتی، سرکوب رضاخانی و مهاجرت کمونیستی
 
در سال‌های آغازین جنگ دوم جهانی هنگامی که شوروی و بریتانیا برنامۀ اشغال ایران را در سر می‌پروراندند، در جلسات رهبری اتحاد شوروی سخن از احیای «حزب کمونیست ایران» برای زمینه‌سازی حضور ارتش سرخ به میان آمد. بررسی‌ها اما حاکی از نابودی این حزب در ایران بود چرا که «اکثریت قریب به اتفاق رهبران این حزب که در سال‌های دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در شوروی بسر می‌بردند، در جریان تصفیه‌های خونبار استالینی نیمه دوم دهه ۱۹۳۰ به جوخه اعدام سپرده شده بودند، رهبرانی چون سلطان‌زاده، کریم نیک‌بین، ابوالقاسم ذره، مرتضی علوی، کامران اسدی، عبدالحسین حسابی، کامران آقازاده، حسین شرقی و رضا لادبن اسفندیاری (برادر نیما یوشیج) و دیگران. تنی چند نیز روانه اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری شده بودند که اکثرشان زندگی سخت اردوگاه را تاب نیاوردند و از پای درآمدند.»
 
این گروه از کمونیست‌های ایرانی قربانیان رفتار امنیتی و پلیسی اتحاد جماهیر شوروی با احزاب همسو در ادوار مختلف تاریخ شدند، همان که در سال ۱۳۶۲ دامن‌گیر حزب توده هم شد. «در این سال دبیر سوم سفارت شوروی در ایران یکی از ماموران ارشد ک. گ. ب در تهران، ولادیمیر کوزیچکین به غرب پناهنده شد و تمام اطلاعات مربوط به شبکۀ اطلاعاتی شوروی در ایران و فعالیت حزب توده را به واسطۀ سازمان‌های امنیتی غربی به حکومت ایران داد. برخی از این اطلاعات قطعاً به جاسوسی و خبرچینی اختصاص داشت؛ اما بخش مهمی از آن تنها طرح سازمانی و تشکیلاتی یک حزب سیاسی بود.» اطلاعاتی که منجر به برخورد با حزب توده و اعلام انحلال آن شد.
 
بازخوانی تاریخ چپ در ایران و اسناد انتشار یافته دربارۀ فعالیت‌های اطلاعاتی شوروی در ایران نشان می‌دهد، چنین شرایطی بیش از ۸ دهه پیش هم یکبار دیگر برای اعضای حزب کمونیست ایران پیش آمد و زمینۀ مهاجرت ایشان به سرزمین‌های شمالی را فراهم آورد: «در دی ماه ۱۳۰۸ یکی از جاسوسان ارشد اتحاد شوروی به نام ژرژ سرگی‌یویچ آقابکوف به فرانسه پناهنده شد و خاطراتش را در روزنامۀ لوماتن چاپ پاریس منتشر کرد. آقابکوف از ارامنۀ ترکستان، ضمن اینکه در سرویس امنیتی آن زمان شوروی، گ. پ. او. عضو ارشد بود، ارتباط تنگاتنگی نیز با کمینترن داشت. آقابکوف مدت طولانی در آسیای مرکزی، قفقاز، ایران، ترکیه، کشورهای عربی و افغانستان به جاسوسی برای شوروی مشغول بود. او پس از پناهندگی به غرب، البته اطلاعات خود را که در طول چند سال فعالیت مخفی شوروی در حوزه‌های ماموریتش از جمله ایران به دست آورده بود، به همراه سیاهه‌ای از نام کسانی که در ارتباط با او و شوروی بودند، در اختیار سرویس‌های اطلاعاتی غرب نهاد. این اطلاعات به دست دولت وقت ایران نیز رسید و از فعالیت‌های گسترده اطلاعاتی شوروی در ایران پرده برداشت.»
 
ناگفته پیداست که حکومت رضاشاه با دستیابی به این حجم از فعالیت شوروی در ایران احساس خطر کرد و از پی آن، دستگیری‌های گسترده‌ای در تهران و شهرستان‌هایی چون مشهد، قم، رشت، اصفهان، تبریز و... به راه افتاد. آنچنان که بر اساس آمار به دست آمده در جریان دستگیری‌ها «حدود ۲۵۰ تن در تهران و بیش از ۱۳۰ تن در مشهد به اتهام همکاری با شوروی بازداشت و از این میان ۴ تن به جرم جاسوسی برای شوروی تیرباران شدند. محمدعلی میرزا خاقانی رئیس ادارۀ رمز نخست‌وزیری و سه برادر عضو حزب زحمتکشان ارمنی اعدام شدند و شماری دیگر به زندان‌های طویل‌المدت محکوم شدند.»
 
همین شد انگیزه‌ای برای تدوین «قانون مجازات مقدمین علیه امنیت و استقلال مملکت» که در خرداد ۱۳۱۰ خورشیدی به تصویب رسید. قانونی که تا سال‌ها بعد به واسطۀ جرم دانستن «مرام اشتراکی» مستند قانونی برخورد با چپ‌گرایان ایران باقی ماند.
 
 
وقتی زندان رضاخان آرزو می‌شود!
 
هر چند افشای اطلاعات آقابکوف به سرکوب گستردۀ کمونیست‌ها و زندانی شدن بسیاری از آنان انجامید اما شاید آنان که از پی این واقعه راهی زندان‌های رضاخانی شدند، نسبت به هم‌مسلکانی که راه مهاجرت به سرزمین موعود در پیش گرفتند، خوش‌اقبال بودند. چنانکه بعد‌ها میرزا جعفر پیشه‌وری با اشاره به کشتار استالینی رهبران حزب کمونیست ایران در شوروی گفته بود: «خدا پدر رضاشاه را بیامرزد که در سال‌های ١٩٣٠ ما را در ایران به زندان انداخت. چرا که اگر در شوروی مانده بودیم بی‌هیچ تردید به جوخۀ تیرباران سپرده شده بودیم.»
 
به نوشتۀ تورج اتابکی، سیاهۀ آقابکوف که به شدت گرفتن تار و مار پیروان مرام اشتراکی از سال ۱۳۱۰ به بعد انجامید و نیم قرن بعد در ۱۳۶۲ شمسی نیز جور دیگری تکرار شد، این سوال را به ذهن می‌آورد که «چگونه جاسوس شوروی به اطلاعات مربوط به شبکه‌ تشکیلاتی حزب کمونیست ایران دسترسی داشته و فعالیت حزبی در ایران چرا باید با رفتار ارگان امنیتی در کشوری دیگر، گره بخورد؟... چرا که آقابکوف تنها سیاهۀ نام جاسوسان شوروی در ایران را منتشر نکرد، بلکه از شبکۀ حزب کمونیست ایران و اعضا و فعالانش نیز نام برد. بسیاری از این افراد جاسوس شوروی نبودند و دلبستگی‌شان به مرام اشتراکی آنان را به حزب کمونیست ایران کشانده بود.»
 
گذشته از این پرسش، نکتۀ دیگر این است که شرایط پیش آمده در اثر این بگیر و ببند‌ها، علاوه بر اعضای حزب کمونیست دیگرانی را هم بالاجبار به آنجا کشاند که «تیرک چادر مهاجرت سیاسی را در سرزمین شورا‌ها بپا داشتند»، از جمله باقی‌ماندۀ انقلابیون جنگل و در راسشان احسان‌الله خان دوستدار.
   
دوستدار؛ از نهضت جنگل تا زندان استالین
 
احسان‌الله خان ملقب به «رفیق سرخ» که رهبر جناح رادیکال نهضت جنگل بود، پس از آنکه تجربۀ جمهوری کودتایی‌اش [علیه میرزا] در گیلان به شکست انجامید، به توصیۀ تئودور روتشتاین، سفیر وقت شوروی راهی سرزمین شورا‌ها شد تا طریقت سیاسی خویش را در خاک همسایه بازسازی کند. از او در هنگامۀ ورود با اعطای حق فعالیت محدود سیاسی استقبال شد و او نیز در فرصت پیش آمده همراه یارانش محمدجعفر کنگاوری، احمد مسافر و آشوری، گروهی زیر عنوان «کمیتهٔ انقلاب آزادکنندهٔ ایران» تاسیس کرد که سودای اعلام «جمهوری ایران» را در ذهن می‌پروراند، چنان که چند نامه نیز خطاب به رضاخان سردار سپه نوشتند و خواهان «انجام وظیفۀ ملی و میهنی» و «اعلام جمهوری» توسط او شدند. اما دولت ایران که به تازگی از در دوستی با اتحاد شوروی درآمده بود، چندی بعد خواهان تحدید فعالیت‌های او شد و زمینۀ مهاجرتش به مسکو را فراهم آورد. او در برابر فشار‌ها برای انزواپیشگی، بار دیگر علم مبارزه با دولت مرکزی ایران برداشت و ضمن بازگشت به باکو، مقدمات نوعی جنگ چریکی را برای به زیر کشیدن رضاخان فراهم کرد. با این حال تهدیدات گاه و بیگاه دولت ایران و در منگنه قرار گرفتن از سوی دولت میزبان، شرایطی سخت را برای دوستدار فراهم آورد.
 
او سرانجام در ۲۴ آذر ۱۳۱۵ در باکو دستگیر شد. اتهامش «دست داشتن در فعالیت‌های ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و بعد‌ها آلمان، عضویت در محفل تروتسکی- زینویف، فعالیت ضد کمینترن و ضد حزب کمونیست ایران» بود. او بیش از دو سال در زندان شوروی بود و در این سال‌ها نامه‌های بسیاری خطاب به مقامات وقت شوروی نوشت و با رد اتهامات و بازخوانی سوابق مبارزاتش در ایران خواهان اجرای عدالت دربارۀ خود شد.
 
احسان‌الله خان در یکی از این نامه‌ها که مجلۀ «اندیشه پویا» برای نخستین بار به چاپ رسانده است، خطاب به استالین که از او با عنوان «رهبر فقرای جهان» یاد کرده، می‌نویسد: «البته مسبوق هستید من بر حسب امر لنین و شما به خاک شوروی پس از مدت‌ها مبارزه بر ضد انگلیس و حکومت شاهی ایران مهاجرت کردم. به خوبی می‌دانید چه عواملی باعث این مهاجرت گردید. مجرداً در سال ۱۹۲۱ به خاک شوروی آمدم، در تمام مدت پانزده سال مثل یک نفر میسیونر با چهار طفل و یک نفر زن زندگی می‌کردم. اینک چهار ماه در بادکوبه محبوس بودم، یک ماه خواب را از من گرفته، سر و پا من را میزانی نگاهم داشته، به زور ظلم از من امضا گرفته من جاسوس انگلیس و آلمانم، استنطاق تمام روسی بوده، من هم زبان روسی بلد نیستم. سه هفته است در محل سکونتم از ظلم... خویش در تحت معالجۀ دکتر هستم. امر بفرمایید از روی عدالت کار مرا رسیدگی کنند.»
 
او در تاریخ ۲۹ اوت ۱۹۳۸، ده ماه پس از آنکه به زندان می‌افتد، خطاب به استالین دردمندانه می‌نویسد: «پس از سی سال مبارزه بر ضد انگلیس و حکومت شاهی ایران و تزار روسیه و پانزده سال مهاجرت به خاک شوروی امروز مرا [به] جاسوس [ی] انگلیس و حکومت ایران و آلمان متهم می‌کنند... من از حبس و مرگ نمی‌ترسم زیرا مدت‌هاست من باید دست حکومت ایران و انگلیس کشته می‌شدم... من یکی از فداییان حکومت شوروی هستم. با نظر مقامات عالیه به خاک شوروی مهاجرت کردم. امروز حبس‌ام. امر فرمایید به کارم رسیدگی نمایند.»
   
کمونیست‌های ایرانی و یونانی؛ میهمانان ناکام برادر بزرگ
 
کسی نمی‌داند آن نامه‌ها که حالا نیم قرن بعد با افسوس و حیرت خوانده می‌شوند، به دست استالین رسید یا نه. اما احسان‌الله خان دوستدار، عدالتی ندید چرا که اندکی بعد در پی محاکمه‌ای که کمتر از ۲۰ دقیقه به طول انجامید مجرم شناخته شد و ساعاتی بعد تیرباران گردید. جز او بسیاری دیگر از ایرانیان نیز در سال‌های سیاه استالین سرکوب و سر به ‌نیست شدند. انقلابیونی که گروهی «در دانشگاه‌ها، مراکز اداری و یا کارخانه‌ها‌ی آن زمان جمهوری‌های شوروی، کار می‌کردند» و گروهی دیگر «در مسکو با انترناسیونال سوم یا کمینترن همکاری داشتند».
 
سال ۱۹۳۸‌‌‌ همان سالی که احسان‌الله خان دوستدار فرشتۀ مرگ را در آغوش کشید سالی سیاه برای مهاجران ایرانی در میعادگاه کمونیست‌های جهان بود چرا که تبعیدیان شوروی «گروه گروه در دادگاه‌های استالینی محاکمه و تیرباران شدند. این افراد تا لحظات آخر عمر به آرمان کمونیسم وفادار بودند و از اتهاماتی که در دادگاه‌های ۱۵، ۲۰ دقیقه‌ای استالینی به آن‌ها وارد شده بود، در حیرت سر می‌کردند. این اتهامات به راستی هم حیرت‌آور بود. کمونیست‌ها و انقلابیون ایرانی تبعیدی متهم به جاسوسی برای دولت ایران یا آلمان و یا انگلستان می‌شدند. در دادگاه اتهامات مسخره‌ای به آنان وارد می‌شد. مثلا یکی از آن‌ها را متهم کردند که جاسوس ایران است و وظیفه دارد اگر جنگ جهانی دربگیرد، نان مردم شهر را به زهر آلوده سازد. دیگری را که در اداره آب کارمند بود، متهم کردند که جاسوس انگلیس است و قصد دارد با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد. گروهی را تروتسکیست خواندند و ستون پنجم غرب امپریالیسم و گروهی را منشویک و یا ناسیونالیست و مزدور کشورهای همسایه.»
 
یکی از آن‌ها مرتضی علوی بود که «در سال ۱۹۳۸ میلادی در تاشکند به اتهام واهی جاسوسی تیرباران شد. هر چند که در برائت‌نامه‌ای که سال‌ها پس از مرگ استالین صادر شد، تاریخ مرگ او را ژوئیۀ ۱۹۴۱ و آن هم به دلیل ابتلا به بیماری مالاریا در زندان ذکر کردند، ثبتی چنین نادرست، البته رسم زمانه بود.»
 
تورج اتابکی در مقالۀ خود با اعلام اینکه «شمار نهایی این تصفیه‌ها در دست پژوهش است»، نوشته است: «اما می‌دانیم که در فاصله سال‌های ۱۹۳۹‌ـ ‌۱۹۳۵ صد‌ها تن از ایرانیان در باکو، تاشکند، مسکو و دیگر شهرهای اتحاد شوروی به مرگ و یا زندان‌های بلندمدت محکوم شدند. در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیست‌ها از ملیت‌های گونه‌گون، پس از صدور حکم اعدام، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومۀ مسکو که پیش‌تر خانۀ ییلاقی یاگودا، رئیس وقت گ. پ. او، بود می‌بردند و پس از تیرباران در گور دسته‌جمعی دفنشان می‌کردند. آثار این گورهای دسته‌جمعی هنوز برپاست. در دیدارم از کومونارکا سیاهۀ کسانی را که به آنجا آورده‌اند را با اسناد دیگر موجود در بایگانی‌های شوروی مقایسه کردم. ایرانیان انقلابی و کمونیست در کنار یونانیان، بیشترین به‌خاک‌افتادگان تصفیه‌های استالینی را تشکیل می‌دهند.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر