۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

رویا های خطرناک اسلاوی ژیژک جروم روس


رویاهای خطرناک اسلاوی ژیژک
نویسنده: جروم روس
ترجمه: آرمین نیکنام
توضیح مترجم: مقاله‌ی «رویاهای خطرناک ژیژک»، نوشته جروم روس، به دنبال انتشار مقاله‌ای از ژیژک با عنوان «آن‌چه چپ باید از تاچر بیاموزد» نوشته شده است و رهیافت ژیژک مبنی بر اهمیت الگوبرداری چپ – در برهه‌ی کنونی – از شخصیت سیاسی تاچر را در کانتکستی وسیع‌تر مورد نقد قرار می‌دهد. مقاله یاد شده از ژیژک با ترجمه امیر رضا گلابی در وبسایت «تز یازدهم» انتشار یافته است. در ترجمه‌ی مقاله‌ی حاضر، هر جا که نقل قولی از مقاله‌ی ژیژک صورت گرفته، از عین عبارت ترجمه فارسی آن استفاده شده است/.
***

قدردانی نابجای ژیژک از تاچر و یک‌بام و دوهوایی او در مقابل دموکراسی مستقیم، گرایشات منجی‌گرایانه‌ی خطرناک فلسفه‌ی«رادیکال» وی را آشکار می‌کند.
هنگامی که جورج اوروِل، نخستین بار دست‌نوشته‌هایش را از کاتالونیای انقلابی در خلال جنگ داخلی اسپانیا در اواخر دهه‌ی ۳۰ بیرون فرستاد، مجله‌ی سوسیالیست بریتانیایی موسوم به «دولت‌مردِ نو» (The New Statesman) با وقاحت از انتشار آن سرباز زد؛ چرا که بیش از حد از سرکوب استالینیستی تروتسکیست‌ها و آنارشیست‌ها انتقاد می‌کرد. مارتین کینگزلی به عنوان ویرایشگر، در نامه‌ای به اورول نوشت: «متاسفانه هرگونه انتقاد تند از رژیم فعلیِ روسی می‌تواند متمایل به پروپاگاندا علیه سوسیالیسم شود». اورول که کماکان در جبهه‌ی تروتسکیست فعالیت می‌کرد و شانه‌به‌شانه‌ی بسیاری از رفقای شجاع آنارشیست با فاشیسم می‌جنگید، در نفی مسیر اقتدارگرایانه به سوی سوسیالیسم نیز پافشاری می‌کرد. همانطور که او بعدها به یکی از دوستانش نوشت و خاطراتش در جبهه در قالب نیروهای شبه‌نظامی برابری‌خواه و دموکرات را تشریح کرد: «من اتفاقات شگفت‌انگیزی را شاهد بودم و سر انجام طوری به سوسیالیسم باور پیدا کردم که هرگز پیدا نکرده بودم». در این مقوله، آزمون سخت «دولت‌مردِ نو» تنها به تقویت این باور در اورول منجر شد که: «مانند مسیحیت، بدترین تبلیغ برای سوسیالیسم، حامیان آن هستند».
اسلاوی ژیژک: بدترین تبلیغ برای سوسیالیسم؟
با خواندن آخرین مطلب ژیژک در «دولت‌مردِ نو» – قدردانی‌ِ چپگرایانه‌ی سرگشته و درهم و برهم از مارگارت تاچر- نمی‌توان جملات اورول را به یاد نیاورد. بالاخره، ژیژک، نگارنده‌ی همیشگی تناقضات که تاثیر‌گذارترین فیلسوف بر چپ امروز خوانده می‌شود، از این فرصت استفاده کرد که نه فقط به شخص مارگارت تاچر حمله کند، بلکه جنبش‌های بدون رهبر ضدسرمایه‌داری که اخیرا به وجود آمده‌اند تا به میراث نولیبرال خانم تاچر اعتراض کنند را نیز مورد نقادی قرار دهد. به جای شکافتن دگماتیسم ایدئولوژیک تاچر که «هیچ بدیلی وجود ندارد»، ژیژک تصمیم گرفت که تنها بدیل موجود که در پاسخ به این دگماتیسم طی بیست سال اخیر شکل گرفته است را از پای بیندازد. برای ژیژک، جنبش برآشفتگان اسپانیا، تظاهرات ضدریاضت [اقتصادی] در یونان و جنبش جهانی اشغال، همگی نااُمیدانه در «افسانه‌ی دموکراسی مستقیم» سرگشته مانده‌اند و مانع یک مواجهه‌ی مناسب با بحرانِ جاری نیابت سیاسی می‌شوند. تاچر، برخلاف این قضیه، نقش «ارباب» را در دوره‌ی بحران برعهده گرفت و تنها با اتکا به فکر خود، تصمیماتی فاقد اقبال عمومی در میان انبوه مخالفان را به پیش برد. به عقیده‌ی ژیژک: «آنچه ما امروز به آن نیاز داریم، تاچری برای چپ است». تمام رویاپردازی‌ها پیرامون تصمیم‌گیری بر مبنای وفاق عمومی را کنار بگذارید. آنچه ما واقعا به آن نیاز داریم حدی مشخص از یک رهبر اقتدارگراست.
در قالب زبان آکادمیک معمول خود، ژیژک می‌گوید: «اعتراضات عمومي که در سرتاسر اروپا در جريان است، حاوي برخي مطالبات مشترک‌اند که دقيقاً چون خودجوش و واضح‌اند، نوعي “مانع معرفت‌شناختي” در راه مواجهه‌ي صحيح با بحران کنوني نظام سياسي ما ايجاد مي‌کنند». ژیژک به جای عبور از نیابت بی‌اعتبار شده‌ی سیاسی، با تاکید بر مشارکت عمومی، سعی دارد استدلال کند که ما باید نیابت و مشارکت را هم‌زمان از بین ببریم و گونه‌ای از رهبری اقتدارگرای جدید را به واسطه‌ی یک «طبقه‌ی نخبه» که مانند «ماشين دانشي عمل نماید که بر نقصان ابتدايي دموکراسي غلبه کند» اعمال کنیم [نقل قول‌ها متعلق به ژیژک هستند]. «شهروند قادر مطلق» ایده‌‌ای غیرممکن است؛ آنچه ما به آن نیاز داریم، یک دسته نخبه‌ی تکنوکرات است. به باور ژیژک، مردم به «نخبه‌گان خوب» نیاز دارند، زیرا نمی‌دانند چه می‌خواهند. در واقع، «از طريق این نخبگان است که مردم متوجه مي‌شوند چه چيزي را «واقعاً مي‌خواهند». «تنها تصمیمات مقتدرانه‌ی یک رهبرِ قوی ست که می‌تواند پیش‌شرط‌های گسست عظیم را فراهم کند».
بازگرداندن امر رادیکال به سیاست رادیکال
این به واقع، رویکردی عجیب نسبت به سیاست رادیکال به نظر می‌رسد. بالاخره، کلمه‌ی «رادیکال» به ریشه‌ها اشاره دارد و سیاست رادیکال به طور تاریخی سعی کرده است که از فرآیندهای بالا به پایین و پدرسالارانه‌اش گسست کند. بنابراین سیاست رادیکال واقعی همواره به صورت جمعی در میان سطوح توده‌ها بدون دخالت ساختارهای قدرت سلسله‌مراتبی یا اعمال رهبران بیرونی صورت پذیرفته است. پیش از لنین و سرکوب به دست بلشویک‌ها، شوراهای کنترل شده توسط منشویک‌ها (شوراهای مستقل کارگری و انجمن‌های مردمی) قلب انقلاب روسیه را تشکیل می‌داد. لحظه‌ای که قدرت رادیکال شورا‌های کارگری به واسطه‌ی بلشویک‌های اقتدارگرا سرکوب شد، خشونت سازمانی دولت سرمایه‌داری خود را به شکل چشمگیری به صورت چندین برابر بازتولید کرد. در واقع، با سرکوب این توده‌های تعیین‌کننده، انباشت قدرت سیاسیِ ضدانقلاب در یک گروه کوچک نخبگان حزبی و دیوان‌سالار تحقق می‌یابد. لنین در‌ واقع راه را برای استالین هموار کرد تا تبدیل به آخرین کابوس کمونیسم دولتیِ اقتدارگرا گردد. باقی، آنچنان است که در تاریخ نیز گفته می‌شود.
موج انقلابی ۲۰۱۱ به شکل چشمگیری از این درک قرن بیستمی از انقلاب گسست. با امتناع از به دام افتادن در سیاست حزبی، معامله‌ی رای‌ها به سبک اتحادیه‌ها، یا تعیین مطالبات مشخص، جنبش برآشفتگان و جنبش‌های اشغال تصمیم به عمل‌ مستقیم، کمک متقابل و پرداختن به سیاست جمعی گرفتند؛ که در واقع ایجاد یک دید اولیه از جهان جدید در پوسته‌ی قدیمی آن بود که به واسطه‌ی عمل مشترک و همکارانه تحقق می یافت. به این شکل، میدان‌های اشغال شده به شکل موقت، تبدیل به یک جهان کوچک به هم پیوسته شدند که جهان پیش رو را ترسیم می‌کردند. همانطور که ادواردو گالئانو در یک دیدار کوتاه از آکامپادا در بارسلونا این قضیه را مطرح کرد: «جهان از بالا به پایین، یک کثافت محض است، اما تنها راه ممکن نیست. جهانی دیگری هست که پیش روی ماست و جوانان به سوی آن حرکت می‌کنند». میلیون‌ها نفر که از دروازه‌ی خورشید، میدان سینتاگما و پارک زوکوتی در آن روزها رد شدند، نخستین بار بود که با دموکراسی حقیقی و سوسیالیسم منحصر به فرد در عمل مواجهه می‌شدند. میلیونها نفر شاهد بودند که ظاهراً می‌توان توده‌های عظیم مردم را در صدها شهر و ده‌ها کشور بسیج، سازماندهی و هماهنگ کرد. بدون اینکه نیاز به دخالت رهبران، احزاب یا نمایندگان باشد.
پایین هرم، بیشتر دوام خواهد آورد
ژیژک این واقعیت را با اکراه می‌پذیرد که هر فرآیند انقلابی «لحظه‌هايي وجدآور از همبستگي گروهي وجود دارد که در آن هزارن، بلکه صدها هزار نفر در کنار هم مکاني را به اشغال در مي‌آورند»؛ همانطور که «لحظه‌هايي از مشارکت پرشور جمعي وجود دارد که طي آن اجتماعات محلي تبادل نظر مي‌کنند و تصميم مي‌گيرند؛ لحظه‌هاي باشکوهي که مردم در نوعي وضعيت فوق‌العاده دائمي به سر مي‌برند؛ کارها را به دست مي‌گيرند، بدون رهبري که هدايت‌شان کند». اما ژیژک کماکان معتقد است که: «چنين وضعيت‌هايي دوام نمي‌آورد». سرانجام، تنها چیزی که می‌تواند تداوم یک مبارزه‌ی ضدسرمایه‌داری را تضمین کند، منعقد شدن آن در گونه‌ای از پروژه‌ای سازمانی ست؛ یک حزب انقلابی، که ترجیحاً توسط یک رهبر کاریزماتیکِ برتر رهبری می‌شود. دقیقاً همین جاست که ما باید به دقت عمل ادعای ژیژک، شدیدا اعتراض کنیم. بالاخره تاریخ به ما می‌گوید – با استثناء قابل توجه کوبا تحت رهبری کاسترو‌ها – که دقیقاً جنبش‌های مبتنی بر رهبر هستند که نخواهند پایید. ژیژک حریصانه دست به مثال هوگو چاوز می‌برد، اما از مشاهده‌ی آنچه هم‌اکنون در ونزوئلا در حال وقوع است باز می‌ماند. حالا که رهبر کاریزماتیک مرده است، جانشین مطلوب او تنها یک پیروزی خفیف در انتخابات ریاست جمهوری به دست آورده است. آینده‌ی پروژه‌ی بالا به پایین چاویستا، اینک تحت فشار طبقات فرادستِ تحت‌الحمایه‌ی ایالات متحده به چالش کشیده شده است و متزلزل شده است. در این معنا، تنها قاعده‌ی مردمی هرم قدرت بولیواری، یعنی جنبش‌های اجتماعی توده‌ای که چاوزیسم به شدت وامدار آنان بود، توانایی به جلو راندن این فرآیند انقلابی را دارند.
اما ژیژک نسبت به این جنبش‌های توده‌ای – و در نگاهی کلی‌تر، به مردم ونزوئلا – نگاه بسیار توهین‌آمیزی دارد. انگار که مردم ونزوئلا پیش از چاوز نمی‌دانستند چه می‌خواهند، سپس چاوز پیش آمد و دقیقاً آنچه آن‌ها می‌خواستند را به آن‌ها نشان داد. واقعیت این است که ونزوئلایی‌ها کاملاً می‌دانستند چه می‌خواهند. حتی یک دهه پیش از روی کار آمدن چاوز، هزاران نفر از آن‌ها زندگیشان را برای دفاع از آنچه که می‌خواستند، در شورش‌های کاراکاس در سال ۱۹۸۹ از دست دادند. در یک کلام، آنچه ونزوئلایی‌ها می‌خواستند بسیار شبیه آن چیزی بود که کشاورزان بومی چیاپاس یا جوانان بیکار آتن می‌خواستند: آبرو. همانطور که چاوز بعدها متذکر شد، شورش‌های کاراکاس «پایان یک سیستم را که از بی‌شرمی خفه شده بود و آغاز عصر تغییر را که منجر به باززاییِ شأن مردم شد رقم زدند». در واقع، عموما به این شکل تعبیر می‌شود که شورش‌های کاراکاس و جنبش‌های برآمده از آن، پیش‌زمینه‌ای برای کودتای ناموفق چاوز در سال ۱۹۹۲ و انتخاب او به سمت ریاست جمهوری در سال ۱۹۹۸ بودند. البته، چاوز این جنبش‌های توده‌ای را حمایت کرد؛ علاوه بر تأکید بر مبارزه‌ با فقر، قدرت سیاسی او به آن‌ها بستگی داشت. چاوز به مجامع عمومی کمک هزینه پرداخت کرد، کارگران را مجبور کرد که کارخانه‌هایشان را اشغال کنند و شرایط قانونی برای ایجاد تعاونی‌ها را تسهیل بخشید. اما ونزوئلایی‌ها نیاز به او نداشتند که بدانند چه می‌خواهند. آن‌ها قبل از این می‌دانستند که چه می‌خواهند.
بدیلی وجود دارد: ریشه‌های خودمختار سیاست رادیکال
برخلاف آزمایش چاویستا در ونزوئلا، آنچه که به زودی از مبارزه‌ی قدرت بین فراکسیون‌های در حال رقابت (یکی حول جایگزین معرفی شده توسطِ چاوز، رئیس جمهور مادورو، و دیگری پیرو رئیس شورای ملی، دیزودادو کابِیو که پشتیبانی نظامی همراه خود دارد) بیرون خواهد زد، آزمایش اتونومیستی زاپاتیستا در مکزیک است که ممکن است با سرعتی کم، اما بسیار قابل قبول در مدتی طولانی پا به عرصه بگذارد. حدود بیست سال بعد از سرکوب نخستین قیام آن‌ها به دست دولت مکزیک، جنبش زاپاتیستا به اداره‌ی بخش بزرگی از ایالت چیاپاس تحت یک سیستم خودمختار اشتراکی ادامه می‌دهد. همان‌گونه که بسیج گسترده‌ی دسامبر سال پیش نشان داد، حامیان کماکان مثل همیشه زنده و پابرجا هستند. این شرایطْ مشابه وضعیت اروپاست. رسانه‌های مین‌استریم ممکن است که به این جنبش‌ها نپردازند – و خود ژیژک نیز شاید خیلی علاقه‌مند به این اعتراضات نوین ضدسرمایه‌داری نباشد تا بخواهد آن‌ها را به واسطه‌ی راه‌های خلاقی که خود را بدون رصد شدن بسط می‌دهند پیگیری کند – اما در اسپانیا، جنیش بدون رهبر پانزدهم مه، با صدها تظاهرات در هر ماه، در خیابان‌های مادرید هنوز پابرجاست. در کنار فعالانی که خانه‌های مختلفی را هر روز تحت کنترل می‌گیرند، با کلاس‌های رایگانی که به شکل عادی در خیابان‌ها برگزار می‌شوند و با مجمع‌های شهروندی که در محلات برپا می‌شوند. حرف آخر اینکه مبارزات ضدسرمایه‌داری همه جا به شکل‌های نوین در جریان‌اند، اما ژیژک که مثل همیشه مسحور گذشته است، به سادگی از دیدن آن‌ها سر باز می‌زند.
به این شکل، بزرگترین موفقیت جنبش دموکراسی واقعی نه فقط در ریشه‌کن کردن میراث نولیبرال تاچر، بلکه در شکستن این توهم تاچری ست که «هیچ آلترناتیوی در مقابل لیبرال دموکراسی و سرمایه‌‌داری بازار آزاد وجود ندارد». در حالی‌ که منبع الهام عظیم ژیژک، کمونیست فرانسوی آلن بدیو، استدلال می‌کند که جنبش‌های سال ۲۰۱۱ صریحاً تاریخ را از نو آغاز نکردند، برای میلیون‌ها نفر از کسانی که به شکلی، اشغال حقیقی را تجربه کردند، سال ۲۰۱۱ به واقع پایانِ «پایانِ تاریخ» را رقم زد. با این وجود، مهمترین نکته آن است که جنبش دموکراسی حقیقی منجر به تقویت مجدد گونه‌های مستقل مقاومت توده‌ای به عنوان قلب تپنده‌ی مبارزات ضدسرمایه‌داری در اقصی‌نقاط جهان گردید. جنبش‌های بی‌رهبر که همه جا در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ شکوفا شدند، باعث به لرزه‌درآمدنِ اکتیویسم دولت‌محور و وابسته به رهبر گردیدند و درهایی نو به سوی فرصت‌هایی برای گسترش چپ گشودند. این دقیقاً افقی بودن و خودبه‌خودی بودن خیزش‌های سال ۲۰۱۱ بود که باعث گستردگی سریع و بسیج مردمی نیروها در چنین ابعاد وسیعی گردید و دقیقاً همین عدم وابستگی به رهبری مرکزی بود که به آن‌ها اجازه‌ داد با واقعیات در حال تغییر در سال ۲۰۱۳ خو کنند [و دوام بیاورند].
اسطوره‌شناسیِ منجی‌گرایانه‌یِ وسواسیِ بزرگ:
البته ژیژک مدت‌هاست که خشم فعالان حاضر در مبارزات ضدسرمایه‌داری در سرتاسر جهان را بر انگیخته است. اقتدارگرایی واضح وی و توهین آشکار او به کنش انقلابی نشان می‌دهد که عده‌ی کمی از سازمان‌دهندگان توده‌ها، نوشته‌های این روزهای او را جدی می‌گیرند. در طول دو سال اخیر، ژیژک چند ضربه به جنبش‌های اجتماعی بی‌رهبر در قالب نقد سرمایه‌داری وارد آورده است. او ابتدا تحت عنوان «روحیه شورش بدون انقلاب»، به نقد جنبش برآشفتگان اسپانیا پرداخت و سپس به شکلی پدرسالارانه، معترضین جنبش اشغال را موظف دانست که دل به کار خویش نبندند و کمی بعد به اکتیویست‌ها گفت که کاری نکنند و فقط فکر کنند! او در کتاب «سال رؤیاهای خطرناک» – به مثابه آخرین گواه بر اینکه او فهم نادرستی از تمامی رخدادهای سال ۲۰۱۱ داشته است – در حالتی مغشوش، به وجود آمدن صدها آرمان‌شهر انضمامی در جهان را چیزی اندکی بیش از یک «رویای خطرناک» تاویل کرد. ظاهراً در حالی که میلیون‌ها نفر در حال سازماندهی بدیل‌های حقیقی روی زمین بودند، ژیژک در نقطه‌ای بسیار دور در حال خیالبافی در مورد یک رخداد بسیار بزرگ در آینده بود.
در این مورد، بسیار جالب است که حس عمیق مذهبی که در آثار ژیژک نفوذ کرده‌اند را بررسی کنیم. به عنوان نمونه، سیمون کریچلی مدت‌هاست که به بررسی تأثیر دین مسیحیت بر عقاید ژیژک پرداخته است. در پایان کار، ایده‌ی ژیژک از انقلاب، تنها اندکی بیش از درک سنتی منجی‌باوری از مفهوم رستگاری‌ست که پر از ارجاعات آخرالزمانی به «خشونت الهی» و برخاستن مردگان است. در یک جمع‌بندی از کتاب «سال رؤیاهای خطرناک» می‌توان چنین استدلال کرد که ژیژک اصطلاحاً ایده‌ی کمونیسم خود را با خدای مخفی پاسکال – که تنها برای کسانی که وی را می‌جویند قابل رویت است – قیاس می‌کند. به این شکل، مهم است که ژیژک از نقادی صورت‌های واقعاً موجود و خودگردان دموکراسی مستقیم دست بردارد؛ چرا که ذاتاً اسطوره‌گراست و در‌ واقع به میانجی مذهب است که دومین مرحله‌ی ایده‌ی کمونیسم وی، که باید اسطوره‌شناسانه به آن پرداخت، فراخواهد رسید. کریچلی در نقد بسیار خوبی که بر کتاب ژیژک در باب خشونت نگاسته است، این تناقضات را در فلسفه‌ی ژیژک آشکار می‌سازد:
«از یک سو، تنها حالت قابل اعتماد که می‌توان در این دوره‌ی تاریک به خود گرفت، هیچ کاری نکردن است؛ نفی هر گونه تعهد، فلج بودن مثل بارتلبی (Bartleby). از سوی دیگر، ژیژک رؤیای یک خشونت الهی را در سر می‌پروراند؛ اتفاقی عظیم، خشونتی تصفیه کننده‌ی وظایف اخلاقی فرمانروا، چیزی شبیه آنتیگونه‌ی سوفوکل. اما تراژدی شکسپیر راهنمای روشنگرتری نسبت به اسلاف یونانی‌اش به شمار می‌رود. برای اینکه ژیژک، به باور من، یک هملت اسلوونیایی است که کاملاً فلج است و از کار افتاده؛ اما رؤیای یک انتقام‌کشیِ خشن را در سر می‌پروراند و برای این انتقام‌گرفتن، فاقد هر گونه شجاعتی است. کوتاه آنکه پشت سر این وارون‌سازی‌های دیالکتیکیِ سوسو زننده، آثار ژیژک ما را در تنگنای ترسناک و شوم قرار می‌دهند، هم یک تنگنای «استعلایی-فلسفی» و هم یک تنگنای «عملی-سیاسی». تنها کاری که باقی می‌ماند این است که کاری نکنیم، تنها بنشینیم و منتظر بمانیم، حرکتی نکنیم، مرتکب هیچ رفتاری نشویم و به رویاهایمان از یک مطلق، یک خشونت انقلابی ادامه بدهیم. چنین گفت آن وسواسی بزرگ!».
اساطیری که باور شده‌اند گرایش به تحقق یافتن دارند
اما در پایان کار، به نظر می‌رسد رؤیای خطرناک ژیژک کمی بیش از تشنج‌های یک ایدئولوژی قرن بیستمی باشد که مدت‌هاست خود را فلج کرده است. همانطور که اورول در «به یاد کاتالونیا» نوشته است: «در هر کشوری در جهان، دسته‌ی بزرگی از دنباله‌روندگانِ کور احزاب و استادان دلچسب وجود دارند که سعی می‌کنند نشان دهند سوسیالیسم چیزی نیست به جز یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده‌ی دولتی به منظور قاپیدن بقایای دست نخورده‌ی کار. خوشبختانه، نسخه‌ی دیگری از سوسیالیسم نیز وجود دارد که با این مورد کاملاً متفاوت است». اورول این بدیل سوسیالیستی را در فعالیت در نیروها‌ی شبه‌نظامی دید که به باور خود او «گونه‌ای کوچک از یک جامعه‌ی بی‌طبقه» بودند و از نظر وی «پیش‌بینی خامی از آنچه مراحل نخست سوسیالیسم پیش‌خواهد کشید» به حساب می آمدند. [درباره این تجربه] اورول قاطعانه این را افزوده است که «به جای از بین بردن باورهایم، این موارد عمیقاً مرا به خود جذب کردند. اثری که بر من نهادند این بود که آرزویم به تحقق‌یابی سوسیالیسم را بسیار واقعی‌تر از آنچه پیش از آن بود ساخت». درست مثل اورول، میلیون‌ها نفر تاکنون چنین جوامع کوچکی با دموکراسی مستقیم را در میادین و پارک‌ها در بیش از هزار شهر جهان در ۸۲ کشور تجربه کرده‌اند. این تجربه‌ها به آسانی از بین نخواهد رفت، نه با وطن‌پرستی متعصبانه که تشییع‌جنازه‌ی تاچر را احاطه کرده بود و نه با خواب‌های منجی‌گرایانه‌ و خطرناک یک فیلسوف از کارافتاده‌ی اسلونیایی که ظاهراً تضادی در ستودن اوباما هنگام خوابیدن زیر پرتره‌ای از استالین نمی‌بیند.
انقلابی‌های مبل‌نشین هر چه که ممکن است بگویند، جهان هم‌اکنون می‌داند که نبض مقاومت ضدسرمایه‌داری از آنارشیست‌ها، اتونومیست‌ها و چپ‌های اقتدارستیز می‌آید. به نظر می‌رسد ژیژک هنوز باور دارد که «اسطوره‌ی دموکراسی مستقیم» بسیار بیشتر از آنچه که به واسطه‌ی تاچر و همفکرانش رواج داده شده بود، مانع عمل اشتراکی انسان‌ها می‌شود. بگذاریم چنین باور کند. همانطور که اورول گفته است: «اساطیری که باور شده‌اند گرایش به تحقق یافتن دارند». و اگر اسطوره‌ی دموکراسی مستقیمِ ما که باورمندان بسیاری نیز دارد، واقعاً مانع رؤیاهای خطرناک ژیژک مبنی بر کمونیسم تاچری شوند، باید مایه‌ی خوشحالی برای ما نیز باشد. بالاخره، به راستی ادعای به دست آوردن چه چیزی خواهیم داشت اگر اربابان امروزمان را ساقط کنیم و فردا که از خواب بیدار می‌شویم ببینیم که ارباب جدیدی پیدا کرده‌ایم؟ پس به نظر می‌رسد اینک پیامی خطاب به ژیژک پیش روی ما قرار گرفته: به رویاهایت ادامه بده اسلاوی! رستگاری روح استالینی‌ات به آن بستگی دارد!
منبع: The dangerous dreams of Slavoj Žižek | by Jerome Roos | 18 April 2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر