چرا ما به تئوری سوسیالیستی نیاز داریم؟
نویسنده : پال داماتو
مترجم : صادق افروز
همانطور که مارکس گفت ، حاکمان ما به ایدئولوژی نیاز دارند تا سرمایه داری را سرپا نگهدارند ، بنابر این ما سوسیالیست ها تئوری خودمان را احتیاج داریم تا حقایق زیر سطح جامعه را عیان کنیم .(1)
در مشاهده اولیه به نظر می رسد که ستارگان و کرات بدور زمین می چرخند ، ولی بعدا کشف شد که زمین درون منظومه شمسی به دور خورشید می چرخد .منظومه ای که خود گرد مرکز کهکشان در حال چرخش است .
به عبارت ساده تر تئوری علمی به ما کمک می کند تا به زیر سطح ظواهر برویم و قوانینی را که زیر این سطح قرار دارند درک کنیم .
اما در مورد جامعه بشری چه می توان گفت ؟ آیا ما به یک تئوری جامعه و تاریخ آن نیاز داریم ؟ کارل مارکس زمانی نوشت : " فلاسفه تا کنون تنها به تقسیر جهان پرداخته اند ، اما مسئله بر سر تغییر آن است ."
از این گفته مارکس می توان برداشت های متفاوتی داشت .یک برداشت این است که به ضدیت با تئوری برسیم . به اینگونه که ما آنقدر که به رفتن درون جامعه و جنگیدن برای آنچه می پنداریم درست است پر بها بدهیم که اهمیت و نقش تئوری را به فراموشی بسپاریم . در برابر چنین ادعایی باید گفت ، مارکس وقت بسیار زیادی را برای تبیین جهان صرف کرد تا قادر باشد به تغییر آن بپردازد .
از سوی دیگر طبقه حاکم – منظور آن یک در صد ثروتمند جامعه است که بانک ها ، کارخانجات ، بیمارستان ها و رسانه ها را در دست دارد – نمی خواهند در جامعه تغییری پدید آید .آنها به علم نیاز دارند تا مطمئن شوند فیزیک ، شیمی ، بیولوژی و علوم کامپیوتری راه هایی در اختیارشان می گذارد تا بتوانند ارزانتر و سریعتر تولید کنند .
آنها به علم احتیاج دارند تا بتوانند جدیدترین تکنولوژی نظامی را فراهم ساخته ، آنان را قادر سازد از ثروت هایشان در برابر یکدیگر و در برابر ما دفاع کنند .اما همین حاکمان هیچ علاقه ای به درک علمی جامعه ندارند .
برعکس ، آنچه آن ها در مورد تبیین جامعه نیاز دارند نه علم ، بلکه آنطور مارکس گفت ایدئولوژی است .ایده هایی که نه برای توضیح کارکرد جامعه ( و در نتیجه تغییر آن ) بلکه برای پوشاندن واقعیت ها و توجیه نابرابری های جامعه سرمایه داری خلق شده اند .
مارکس با اقتصاد دانان زمان خودش به چالش برخاست و گفت : برای این دسته از اقتصاد دانان مسئله بر سر این نیست که این تئوری درست است یا نادرست .برای این دسته از اقتصاد دانان مسئله بر سر این است که این تئوری برای سرمایه مفید است یا مضر .به سرعت نتیجه بخش است یا نه .از نظر سیاسی خطرناک است یا نه .
مارکس درباره این قبیل دانشمندان می گفت : به جای دانشمندان اصیلی که بدور از تعصب تحقیق کنند جایزه بگیرانی استخدام شده اند که وجدان ندارند و با ماهیتی شیطانی از زمره مدافعین هستند
از جمله اقداماتی که این جایزه بگیران حرفه ای – مثل تینک تنک های خصوصی و دولتی ، پروفسور ها و اقتصاد دانان و دانشگاه های معتبر جامعه شناسی و غیره - انجام میدهند این است که جامعه را یک پدیده ایستا و بدون تغییر در نظر می گیرند .
هواداران سرمایه داری دلیل می آورند که سرمایه داری به طبیعت انسان مربوط می شود .بنابر این تغییر غیر ممکن است آن ها این واقعیت را نادیده می گیرند که بشر در دوران طولانی تاریخش اغلب در جوامع شکار کننده و جمع آوری کننده که همه چیز به اشتراک تقسیم می شد زندگی کرده است .
کارگران – اکثریت عظیم جامعه که در جهت منافع اقلیت استثمار می شوند - از سوی دیگر خواهان آن هستند که دریابند مکانیسم واقعی جامعه چیست .آنها علاقمندند که دریابند در زیر سطح واقعی جامعه چه می گذرد .بطور مثال شعار "یک نفر ، یک رای "که ظاهری برابری طلبانه دارد ، در حقیقت امر در جامعه به چه معناست (2)
آنچه مارکس از آن به عنوان تفکر حاکم بر جامعه یاد می کند – عقاید نژاد پرستانه ، عقاید مبتنی بر برتری مرد بر زن ، عقاید علیه مهاجرین – بطور گسترده ای در جامعه پراکنده می شود تا در میان کارگران تفرقه ایجاد کند و بر چگونگی کارکرد واقعی سیستم پرده بیفکند .
اما اگر دانشمندان آزمایشگاه دارند برای کارگران آزمایشگاه خود جامعه است .مقدمتا از طریق مبارزه طبقاتی – و دروس انباشته شده و تعمیم های ناشی از مبارزات- کارگران ماهیت واقعی سیستم را فرا می گیرند و می آموزند که چگونه آن را تغییر دهند .
توضیحات مترجم
1.ایدئولوژی از جمله مفاهیمی است که در ادبیات چپ ایران درست فهمیده نشده است .تحت تاثیر ادبیات استالینیستی ، ایدئولوژی با ایده و مرام یکی گرفته شده است .در حالی که مارکس با صراحت ایدئولوژی را ابزار فکری طبقه حاکم برای تثبیت وضع خود می نامد .در این میان دودسته که به ظاهر در دو سوی مخالف قرار دارند به تعریف واحدی از ایدئولوژی می رسند .استالینیست ها که مارکسیزم را ایدئولوژی طبقه کارگر می نامند و لیبرال ها که از مارکسیزم و ادبیات مارکسیستی گریزانند . این دودسته هر دو معتقدند مارکسیزم ایدئولوژی است .مارکسیست های ایرانی از یک طرف با لیبرال هایی طرفند که ادبیات مارکسیستی را به جرم ایدئولوژیک بودن بوسیده اند و کنار گذاشته اند و از دیگر سو استالینیست ها را دارند که با مارکسیزم همچون ایدئولوژی برخورد می کنند . در ادبیات لیبرال ها (استالینیست های سابق) خبری از مبارزه طبقاتی ، و مفاهیم مارکسیستی نیست .دمکراسی ، دیکتاتوری و آزادی ، محض و بدون محتوی و بار طبقاتی ارائه می شوند .از سوی دیگر برخورد استالینیست ها به مارکسیزم یک برخورد ایدئولوژیک است .گویا مارکسیزم دینی است که ذالک الکتاب لا ریب فیه ( به نقل از قران سوره بقره یعنی این کتابی است که در آن شکی نیست )
2. شعار یک نفر ، یک رای از جمله شعار های گول زننده دمکراسی بورژوایی است .اینطور وانمود می شود که گویا ثروتمند ترین شخص جامعه همچون یک کارگر ساده تنها یک رای دارد .بعضی از لیبرال های ما هم با استعداد کامل درون این چاه شیرجه می زنند .این شعار با زرنگی قصد دارد شرایط کاملا نابرابر موجود در جامعه سرمایه داری را ماست مالی کند .آیا یک کارگر ساده در دمکراتیک ترین جوامع سرمایه داری امکانات برابری با یک سرمایه دار دارد ؟آیا شرایط یک کارگر معدن در پنسیلوانیا با شرایط بیل گیت از نظر تبلیغاتی و رسانه ای یکسان است ؟ شعار یک نفر یک رای زمانی مفهوم عدالت خواهانه پیدا می کند که شرایط یکسان شود .یعنی پس از خلع ید از سرمایه داران و عمومی کردن وسایل تولید ، زمین و امکانات .
26 سپتامبر 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر