۱۳۹۲ فروردین ۹, جمعه

ملت و انقلاب مشروطه ، سارا محمود



ملت و انقلاب مشروطه

سارا محمود


انقلاب مشروطه سر آغاز تلاش برای ساختن ملت مدنی بود و کوشش برای ایجاد ملت قومی واحد محصول شکست آن. آن اولی باید بر اساس حاکمیت مردم شکل می گرفت، دومی حکومت فراگیر بر مردم را سازمان میداد؛ اولی هویت خود را از مردم و حقوق طبیعی آنها می گرفت، دومی با نبش قبر در گورهای گم شده تاریخ برای خود هویت دست و پا می کرد. اولی می خواست مردمی محروم را از عقب ماندگی برکشد و با سایر ملتها برابر سازد، دومی تحقیر همه ملت های همسایه و ملیت های درون خود از عرب، افغان ، کرد، بلوچ،  ترک و ترکمان را دستمایه عظمت خود می ساخت؛ اولی در برابر  تقاضاهای ایالتی و ولایت گوشی شنوا داشت و به شکوفائی، حقوق ملی و منطقه ای فرصت می داد، دومي تلاش می کرد با ارتش و تانک همه را یک رنگ و یک زبان کرده و در برابر اقتدار مرکزی بر تسلیم وادارد. اولی می خواست ملت روابط خود را با سرمایه و سیاست خارجی بر اساس منافع خود تنظیم کند، دومی سرمایه در سیاست خارجی را تکیه گاه خود قرار داده و ناگزیر سیاست و اقتصاد خود را بر اساس خواست آن تنظیم می کرد.
در جریان انقلاب مرزهای روشنی بین دو نوع اندیشه در رابطه با ملت سازی، کشیده نشد. هم روشنفکران مشروطه خواه به تصورات مربوط به تشکیل ملت قومی آلوده بودند و هم آنها که بعد با سرکوب مشروطه ساختمان ملت قومی را آغاز کردند بسیاری از ارزش های مشروطه را به وام گرفته و به مثابه قالب بیرونی سیاست های خود مورد استفاده قرار دادند. این عجیب نبود، زیر انقلاب باید به نوسازی جامعه ای می پرداخت که قدرت ها، سنت ها و ساختارهای مذهبی، قبیله ای و محلی چنان آن را حجره بندی کرده بود که شکستن این حجره و ایجاد یک هویت سیاسی مشترک خواه ناخواه در اولویت قرار می گرفت ( از این رو هم روشنفکران پیشقراول دهه های آغازین و هم انقلابیون و فعالین مشروطه پس از شروع انقلاب تمرکز گرا بودند و ایجاد و اقتدار مرکزی مبتنی بر دستگاه دولت مدرن و ایجاد ارتش ملی تحت تابعیت نهادهای مدنی برای دفاع از کشور دفاع می کردند. امٌا این تمرکز گرایی ضد دمکراتیک نبود چنانکه در جریان بسط انقلاب خصلت دمکراتیک خود را در طرح درخشان انجمن های ایالتی و ولایتی به نمایش گذارد.
انقلاب آنقدر زورمند نبود که موانع اصلی پیش پای خود را در هم بشکند امٌا آنقدر ضعیف نبود که دشمنانش بتوانند همه دستاوردهای آن را لگد مال کنند.
حق مردم بر حاکمیت  در این انقلاب در قالب "حق ملت " مطرح شد و این حق در شکل حکومت مشروطه به طبقه حاکم تحمیل شد و ملت در قالب حقوقی هویت یافت، اما حکومت در درست طبقه بورژوا- ملاک باقی ماند. در چارچوب این قالب حقوقی مبارزه طبقاتی، صنفی، جنسی در ابعادی که در تاریخ ایران بی سابقه بود شکوفا شد ملت نو میشد و مبارزه برای حقوق خود را در قالب اشکال مدرن به پیش می برد.
امٌا بورژوا- ملاکین که با دستیاری روحانیت حکومت می کردند با نظام کهنه سخت پیوند داشتند و قادر به نوسازی ساختار دولت بنحوی که بتواند مطالبات جدید را مهار یا سرکوب کند نبودند. تناقض شكل و محتوای حکومت به بحران همه جانبه ای دامن زد که کشور را  در آستانه از هم پاشیدگی قرار داد. به این ترتیب حکومت بورژوا- ملاک نه تنها مبارزه در اشکال مدرن طبقاتی و مدنی را با تمام توان سرکوب می کرد، بلكه دستاورد بزرگ مشروطه – اتحاد حقوق ملی – را در معرض نابودی قرار داده بود. قیام های ایالتی برای احیای مشروطه بعنوان راه حل مشکلاتی که حکومت بورژوا – ملاک برای مردم بوجود آورده بود و اعاده نظم و وحدت دمکراتیک در قالب حکومت ملی در متن این شرایط صورت می گیرد و به نوبه خود مساله توزیع دمکراتیک قدرت بین ایالات برای تامین دمکراسی و اصل خود حکومتی را مطرح میکند. این گسست از سنت تمرکز گرای مشروطه نبود، تکامل آن بود. مساله ملی در رابطه با حقوق ملیتهای غیر همزبان بعلت عدم شکل گیری ساختارهای مدرن هنوز تکوین نیافته بود. برعکس حکومتیان پیشدستی کرده و به ائتلاف وسیع برای سرکوب نیروهای دمکرات حول ناسیونالیسم قومی پرداختند.
رضا شاه بر این گرایش سوار شد و به تناقض موجود در حکومت پایان داد. و ماشین دولتی متمرکز را حول ناسیونالیسم قومی سازمان داد. هم تداوم انقلاب و هم تناقض موجود در حکومت با سرکوب خشن پایان یافت. از این رو اهداف مشروطه برای ایجاد دمکراسی سیاسی و ملت مدنی تحقق نیافت، امٌا سیاست حکومت کودتا برای ایجاد " ملت قومی واحد " هم شکست خورد.
این تحولات در بطن شرایط متحول جهانی که ایران مستقیماً از آن متاثر میشد صورت گرفت و قدرت های خارجی، ابتدا روسیه و انگلستان – و بعد انگلستان نقش مامای آن را ایفا کردند. مردم ایران که اکنون به صورت ملت هویت یافته بودند در مقابل رضا شاه قرار گرفتند. این شخص اکنون به تنهایی هر دو قدرتی را كه انقلاب مشروطه در مقابله با آنها شکل گرفته بود نمایندگی می کرد؛ استبداد و استعمار. سلسله پهلوی با این میراث تثبیت شد و ملت تازه پا گرفته، پیکار شکست خورده را با قالب جدید استعمار و استبداد از سر گرفت.
روحانیت در این انقلاب با نقش سنتی خود ظاهر شد. دفاع از حق مالکیت و شریعت و اُمت، که در اساس با ملت سازی و ناسیونالیسم در هر شکل آن بیگانه بود. انقلاب به شیوه دمکراتیک چالش خود را با آن به پیش برد و آن را به شدت تضعیف کرد. رضا شاه با خشونت با آن برخورد کرد و از این رو جای پای محکمی برای آن در جامعه باز کرد.
مقاله زیر بسط تحلیلی است که در این مقدمه از انقلاب مشروطیت و شکست آن ارائه شد با نگاهی از نزدیک به رویدادهای انقلاب در پایان دستاوردها و نتایج دو نوع ملت سازی- بر اساس ملت خواهی مدرن و مدنی مشروطه و بر اساس حکومت مستبدانه و ناسیونالیسم قومی رضا شاه مورد مقایسه قرار خواهد گرفت.

جامعه هویت ها

انقلاب مشروطیت برجسته ترین مشخصه عصر جدید را به نمایش گذارد؛ توده ای شدن سیاست. حسن ارسنجانی در مورد این خصوصیت انقلاب مشروطه نوشت " انقلاب ایران از لحاظ راه پیمایی های صلح آمیز، گردهمایی های توده ای و اعتصابات عمومی در بین انقلاب های بورژوایی بی نظیر بود."(1) اگر نظر ارسنجانی را هم نپذیریم، نمی توان تردید کرد که در تاریخ بیداری ملل شرق و توده ای شدن سیاست در این بخش جهان، از انقلاب مشروطیت ایران مکرراً به عنوان یکی از برجسته ترین شاخص ها نام می برند.
توده ای که در انقلاب مشروطه خود را " ملت " خواند و تحت همین عنوان قدرت دربار و استعمار را به چالش طلبید و "حق طبیعی " خود را طلب کرده که بود؟
اشتباه است اگر برای پاسخ به این سوال با دیده احساساتی و آرمانی به این توده بنگریم و یا از طریق تحلیل شکل واره و پر کردن جدول طبقاتی به شناخت آن نایل آئیم. هر دو این تحلیل ها از انقلاب مشروطیت که رایج است ما را به خطا خواهد بود. اولی در برخورد با واقعیت های تاریخی به بی اعتقادی به مردم، که امروز برای مصدق هورا می کشند و فردا برای شاه و نقش تاریخ ساز آنها و ستایش مبالغه آمیز و رشنفکران می انجامد (2) و دومی تصویر ایستای طبقات را بجای دینامیسم مبارزه طبقاتی قرار می دهد و سعی می کند بر اساس تصویر واقعیت را باز سازی کند و به همین جهت تصویر مخدوش از واقعیت بدست میدهد. (3)
حقیقت این است که توده ای که در انقلاب مشروطه به پا خاست هنوز از تقسیم بندی هایی که در سراسر قرن 13 جامعه را به هزار پاره تقسیم کرده بود رها نشده بود و از هویت خود آگاه نبود.
اکثریت جمعیت روستا نشین یا چادر نشین بودند. آبراهامیان جمعیت شهر نشین را در نیمه دوم قرن 19 کمتر از20 درصد بر آورد می کند. (4) یک منبع این رقم را در حوالی سال 1300حدود 11 درصد ذکر کرده است.(5) اغلب منابع  به این امر که روستائیان به انقلاب کشیده نشدند، هم نظرند. زنان نیز در آن زمان هنوز دنده گم شده حضرت آدم محسوب می شدند.
 ساختار جامعه شهری را که انقلاب مشروطیت در بطن آن رشد کرد با تقسیم بندی کلی به طبقات نمی توان تصویر کرد. از 80 شهر تنها 11 شهر بیش ا ز250 هزار نفر جمعیت داشت و در این شهرها هم مردم بر اساس هویت های مذهبی، قومی و یا مرتبتی گروه بندی میشدند. آبراهامیان تصویر روشنی از گروه بندی، شکاف و ستیز غیر طبقاتی در ایران قرن 19 بدست می دهد که خواندنی است. به عنوان یک نمونه، کرمان با 49000 جمعیت محله های متعدد مجتهدی های دوازده امامی، کریم خانی، شیخی، صدقی، یهودی و زرتشتی، شیراز 5 محله شرقی حیدری پنج محله غربی نعمتی، یک محله یهودی، شوشتر با بیست هزار جمعیت 4 محله حیدری و 8 محله نعمتی، تبریز با 100 هزاز جمعیت 13 محله شیخی، متشرعه، 12 امامی، مجتهدی و محلاتی که بر اساس ثروت و شغل تقسیم بندی میشد. (6)
این موزائیک فرهنگی، که در خیال طرفداران " هویت های فرهنگی" پست مدرن هم نمی گنجد در دهه ای که انقلاب مشروطیت در آن آغاز می شود همچنان رایج بود. قبیله، مذهب، فرقه های عقیدتی، تعلق محلی و امثال آن مردم را تحت " رعیت " خان و حاکم و کدخدا و ملا و ریش سفید و صاحب تکیه و لوطی و امثال آن به هزار پاره تقسیم کرده بود و مردم با همین هویت های مذهبی و قومی و محله ای خود را می شناختند و اگر حاکمی یا عالمی یا یک لوطی آنها را برای کسب منافع جدید یا حفظ منافع قدیم به جان هم نمی انداخت با همین هویت های گوناگون مجموعاً به مدارا کنار هم زندگی می کردند و البته از طریق خان یا ایلخان یا حاکم رعایای سلطان هم محسوب می شوند، هویت سیاسی از هویت فرهنگی و قومی جدا نبود.
برخی این مدارا و هم زیستی گروه های قومی و مذهبی در دوره قبل از مشروطیت را دلیل عدم وجود " مساله ملی" در درون ملت ایران قبل از مشروطه خوانده اند. در حالی که حقیقت این است که در آن زمان اساساً به مفهومی که امروز می شناسیم یعنی جمعی با هویت سیاسی مشترک در ایران وجود نداشت.  ''هفتاد و دو ملت " وجود داشت که در آن مراد از ملت هر جمع انسانی می توانست باشد. گروه قومی یا مذهبی یا ساکنان یک شهرستان یا رعایای یک سلطان اما ملت به مفهوم حقوقی و سیاسی وجود نداشت. کشاکش قومی، محله ای و ایلی در آن شرایط می توانست وجود داشته باشد، امٌا مساله ملی نمی توانست شکل بگیرد. مساله ملی تنها وقتی پدید می آید که ملت مدرن بوجود آید، یا در حال شکل گیری باشد. در آن صورت تقابل منافع می تواند رنگ ملی بگیرد و مساله ملی را ایجاد کند.
پادشاهان قاجار که حکومتشان را از طریق ائتلاف با سران ایلات حفظ می کردند و وزیرانشان وزارتخانه نداشتند و دولتشان برنامه ای برای آموزش عمومی نداشت و ارتباطشان با ایالات و رعایا عمدتاً از طریق جمع آوری مالیات و عوارض به واسطه تیولدار و ایلخان برقرار می شد اصطکاکی هم با ایالات بر سرشیوه اداره محلی و یا زبان یا مذهب پیدا نمی کردند. " خود مختاری" به کمال بود و خان ها و والی ها " سلطان " منطقه خود بودند. اگر خان با " قبله عالم " در تهران می ساخت رعایای او رعایای سلطان قاجار بودند و هر گاه نمی ساخت و به دولت دیگر – معمولاً عثمانی یا روسیه – می پیوست یا مستقلاً حکمرانی می کرد آنها هم به رعایای حاکمی دیگر تبدیل می شدند.
 در مجموع مردم ایران خود را در قالب هویتهای گوناگون می شناختند نه در قالب ملت ایران، حتی در 1303یعنی پس از آنکه انقلاب نفس های آخر را کشیده و رضا خان در کار تصرف کل دستگاه دولت است، کاطم زاده در ایران شهر می نویسد: " مشکل گروه گرایی جدی است – هر گاه در خارج از یک مسافر ایرانی ملیت او را بپرسند وی نام زادگاه و محله خود را خواهد گفت و نه نام افتخار آمیز کشورش." (7)  هر چند نویسنده ضد عرب و ضد اسلام و طرفدار دیکتاتوری بود، امٌا تصویری که او ترسیم می کرد، صرفنظر از موضع سیاسی اش، با واقعیت انطباق داشت.
شاید تنها " هویت مشترک " موجود در آن زمان هویت مذهبی اکثریت شیعه بود. از نیمه دوم قرن 19 دستگاه روحانیت شیعه مجدداً متمرکز شده و در آستانه انقلاب مرجعیت متمرکز شکل گرفته بود. بنابراین اگر چه فرقه های مذهبی متعدد در درون جامعه شیعی به حیات خود ادامه می داند، امٌا دستگاه عالیه روحانیت شیعه اکثریت شیعه مذهب را با جلب وفا داری به خود به طرف همگرایی سوق میداد، و این آن وفا داری است که انقلاب مشروطیت می بایست با آن هم دست و پنجه نرم کند.

به سوی خود آگاهی ملی

تحولات اقتصادی و اجتماعی که بستر اصلی انقلاب مشروطه را به وجود آوردند، در آثار و تحقیقات متعددی مورد بررسی قرار گرفته است و در این مقاله برای جلوگیری از دراز شدن مطلب روی آن ها مکث نخواهد شد. تحولات اقتصادی، رشد بازرگانی داخلی و خارجی، تحول در نقش بازرگانان و مطالبات آنها، و گسترش ارتباطات بویژه تلگراف و افزایش تماس ایرانیان با اروپا یا تحولات آنها و... نیاز به تحولات و اصلاحات در ساختار سیاسی و اجتماعی را به وجود آورده بود. در حقیقت مساله اصلاحات نیم قرن قبل از مشروطه عنوان می شد. اصلاحات از بالا اگر پیش می رفت البته می توانست شرایط برای شکل گیری دولت مدرن و ملت را فراهم کند، ولی چنانکه قاعده است حتی تلاش های محدود برخی از رجال از عباس میرزای ولی عهد تا قائم مقام و امیر کبیر و مستشارالدوله و دیگران را به صخره سنگ دربار و نظام امتیازات خورد و عقیم ماند. جنبش های از پائین که عمدتا ً در قالب مذهبی ظاهر میشد پس از سرکوب ها و استحاله درونی، عاقبت خود بر ایجاد گروه بندی های جدید و فرقه های متعدد کمک می کرد.
 بر بستر تحولات اجتماعی و اقتصادی عوامل زیر در ایجاد زمینه برای حرکت بسوی آگاهی ملی نقش بازی کردند:
وقوف بر منافع خود " در مقابل " منافع بیگانه " به علت اعطای امتیازات حیرت انگیز به شرکت ها و دولت های خارجی که در واقع چیزی نبود به جز به گرو گذاشتن و فروش همه دارایی ها و اختیارات به خارجی ها برای ادامه حیات دربار این امر شرایط کسب و کار بازرگانان غنی و شرایط حیات مردم فقیر را یک جا تهدید می کرد. این امر زمینه را برای آگاهی به هویت خود به مثابه " ملت " فراهم می کرد و دربار که این امتیازات را به خارجی ها اعطاء کرد و بازرگانان را به چوب می بست " اجنبی پرست " خوانده میشد.
عدم تجزیه طبقاتی " این امکان را فراهم آورد که آن اغنیاء و این فقرا در برابر" منافع بیگانه " و حاکم زورگو به هم نزدیک شوند و علیرغم تفاوت عظیم در ثروت و مقام " احساس اخوت " کرده و خود را در مقوله واحدی تعریف کنند.
انتقال تجربه ملل پیشرفته به صور مختلف؛ میراث دوره روشنگری مقدم بر انقلاب (میرزا آقا خان، سید جمال الدین افغانی، طالبوف، ملکم خان...)؛ گرایشات درباریان، رجال و بازرگانان آشنا به تحولات اروپا و صنیع الدوله، مشیروالدوله، وثوق الدوله، قوام السطنه، از روشنفکران و مهاجران جدید حداقل نقطه اشتراک این سه گروه تشکیل دولت مبتنی بر قانون بعنوان دولت ملی بود. هر سه عامل به رشد آگاهی ملی کمک کرد، با  وجود این عوامل مزبور نمی توانند به تنهایی به این سئوال مهم پاسخ دهند که چرا " ملت سازی" مشروطه خصلت انقلابی، مدرن و سکولار به خود گرفت، دفاع از منافع خودی در مقابل بیگانه دو قشر گردن کلفت و صاحب اعتبار اجتماعی – روحانیت و بازرگانان معتبر – را در کنار توده فقیر قرار داد. دو قشری که به قدرت وابسته بودند و کیسه زرشان مخارج بست نشینی و ارتباطات و تجمعات را تامین می نمود. مخالفت آنها که خود از مبانی قدرت سلطنت و اشرافیت هم بودند دربار را زهره ترک می کرد. این عامل یعنی مخالفت بخشی از اقشار و طبقات حاکم به بخش های محروم و ضعیف جرات داد و به گیراندن جنبش کمک کرد. امٌا اگر جنبش با پای آنها حرکت می کرد به سرعت زمین گیر می شد. چنانکه در جنبش تنباکو در 71-1270 که پیشقراول انقلاب مشروطه بود، رهبر ی روحانیت موجب شد که جنبش بعد از لغو قرار داد رژی متوقف شود. فراموش نباید کرد که شاهزادگان، رجال و بازرگانان ثروتمند چون صنیع الدوله و امین الضرب به شدت با دربار پیوند داشتند. ظرفیت اصلاح طلبی آنها را مشیرالدوله اولین نخست وزیر مشروطه پس از تشکیل مجلس، کم و بیش روشن بیان کرد. او به سعدالدوله گفت " مشروطه و کنستی تیسیون چیست. این جا مجلسی است که شاه عنایت فرموده که بنشینید و قانون وضع کنید، همین." (8) بسیاری از اینان هم با شاهزادگان دربار و هم با سفارت های روس و انگلیس سر و سری داشتند و دائماً در حال معامله بودند و پای اغلب آنها در فساد غریبی که لانه شاهان را به لجن زار فساد تبدیل کرده بود گیر بود.
حتی میراث روشنفکری هم علیرغم وجود چهره های درخشانی مثل آخوند زاده با رادیکالیسم مشروطه تناسب نداشت. میرزا ملکم خان ناشر" قانون " برای انگلیس امتیاز نامه گرفت و مدیر روزنامه حبل المتین از عین الدوله حمایت می کرد. دو عامل جنبش را از پائین به سرعت رادیکال کرد:
مردم که با مشاهده مخالفت روحانیون " عالیقدر" بازرگانان " محترم " و " رجال" مشروطه خواه جرات یافته و به میدان کشیده شدند، با سرعتی که برای طبقه عالیقدر و مشروطه خواه قابل کنترل نبود علیه ساختار قدرت موضع گرفتند. ساخت خان خانی دستگاه قاجار حداقل در شهرها به این امر کمک کرد. دولت یا "حکومت" دستگاه دور از دسترس و غیر قابل لمسی نبود. حاکمان و والیان که تمام باج بگیرها از والی و حاکم و مباشر و داروغه و محتسب تا لوطی و زور خانه دار را در شهرها به خط کرده و بر سر مردم خراب می کردند مستقیم مقابل مشت آنها قرار داشتند. مردم از ستم و زور آنها بشدت زخمی بودند. فراموش نکنید که ستار خان که تا به آخر می گفت " من به نیروی سر و پا برهنگان به سرداری رسیدم " یک برادرش به دستور شجاع الدوله " اجنبی پرست " و برادر دیگرش به دستور ولیعهد مظفر الدین شاه و برای جلب رضایت روسیه به دار کشیده شدند. (9)  البته این حادثه استثنایی نبود. مردم بطور روزمره از جور حکام رنج می بردند. بهر حال جنبش مردم از آغاز نه فقط ( امتیازات ) بلکه حکومت استبداد را که به گفته آنها در خدمت " اجنبی " بود نشانه گرفت.
میراث روشنفکری در آستانه انقلاب تحت تاثیر شرایط جهانی به شدت ابعاد انقلابی به خود گرفت. اندیشه آزادی دیگر در مقطع انقلاب فرانسه و خواست قانون و آزادی های مدنی توقف نمی کرد. جنبش کارگری و سوسیالیستی مثل طوفانی به سوی شرق روان بود. اندیشه آزادی اکنون در میان انبوه کارگران مهاجر قفقاز که تعداد آن را تا 300 هزار رقم می زنند آبدیده شده و وارد ایران می شد. رواج گرایش سوسیالیستی و برابری طلبانه در تمام دوره مشروطه قابل توجه است، تاج السطلنه دختر ناصر الدین شاه خود را سوسیالیست می داند:
شما چرا بپا نمی خیزید، تاکی می خواهید حمال و نوکر زنان یا به عبارت درست تر آقا و مالک این بیچارگان ( زنان ) باشید؟ پس اگر این نظم  برافتد و نظمی دیگر بیاید، من سوسیالیسم را برمیگزینم و با متد سوسیالیست ها زندگی می کنم. هیچوقت با پول مردم خانه و پارک و اثاثیه و کالسکه و .... اتومبیل نمی خرم و مسلکم را نه ارتجاعی قرار می دهم و نه شخصی بلکه نوعی قرار می دادم." (10)
ملک المتکلین، میرزا عباس قلی خان قزوینی و صوراسرائیل افکار مساوات طلبانه داشتند. اسکندری و علی میسو سوسیالیست بودند. ستار خان در قفقاز با اجتماعیون – عامیون کار کرده بود. خیابانی می خواست عناصر سالم ملت یعنی " طبقات کارگر و زحمتکش " به حکومت برسند. فعالینی که اولین احزاب سوسیالیست و کمونیست ایران را در همان دوره مشروطه تاسیس کردند خود از برحسته ترین فعالین و سازمانگران انقلاب بودند؛ رسول زاده، حیدر خان، پیشه وری و این دو عامل یعنی یک جنبش رادیکال ضد حکومتی و رادیکالیزه شدن جنبش اندیشه روشنگری تاثیر قاطعی بر روند ملت سازی در انقلاب مشروطه داشت:
 ملت در انقلاب مشروطه آن مفهوم عمیقاً دمکراتیکی را پیدا کرد که انقلاب کبیر فرانسه فرارویانده بود. برخلاف آنچه بعد در جنبش چپ ایران رایج شد، در انقلاب مشروطه تاثیر جنبش سوسیالیستی بی اعتنایی به ملت و ملت خواهی نبود، بر عکس احیاء جوهر انقلابی آن بود که بعد از انقلاب فرانسه در غرب در ناسیونالیسم قومی منحل شده بود. ملت در مشروطه عبارت بود از مردم دارای حق حاکمیت. آن منبعی که حکومت باید مشروعیت خود را از او بگیرد نه از خدا.
به این اعلامیه توجه کنید.
آی اهالی ایران، ای فقرای کاسب ایران جمع شوید، اتفاق نمائيد، نماینده خودتان را از دست این حاکمان خود مختار بی دین... خلاص نمایید... ظالم جبار لامذهب بی دین خلاصه نمایید.  بر ریشه این بدتر از مرتدان کربلای معلی تیشه بزنید – تا حریت گرفته سلطنت مشروطه تاسیس نموده، این لکه بیعاری را از روی ملت و دولت بشوِئید... زنده باد طرفداران حریت و ملت، نیست بود طرفداران استبداد.''
این اعلامیه از جمعیت مجاهدین [سوسیال- دمکرات] است که در اساسنامه خود " دفاع از شرف و ملت و محافظت وطن مقدس از طریق مجلس ملی و بسط عدالت و اجرای مساوات " را در راس برنامه قرار داده بود. (11)  سلطنت " ودیعه الهی" نیست، این مردم هستند که باید سلطنت مشروطه را " تاسیس" کنند. حق تاسیس حکومت توسط مردم، این انقلابی بود در رابطه سنتی بین مردم و حکومت در ایران و مردم عمیقاً به آن اعتقاد پیدا کردند.
2ـ  تکمیل مفهوم آزادی با مساوات به توده ای شدن انقلاب و برانگیختن " ملت " علیه حکومت  متمولین کمک کرد. توده محروم آزادی را از طریق نیاز به رفع ظلم و تامین برابری بهتر درک می کند تا از طریق فرم مطالبات حقوقی به شیوه انتزاعی.
به عرض حال مردم انزلی نگاه کنیم که در آن به " جنبش غیورانه مشروطه خواهی" تاکید رفته که " ملت را به طلب حقوق از دست رفته خود" بر انگیخته :
آنچه نفایس مملکت بود، رایگان مملکت معدوم نمودند [حال که چشم باز کردیم می بینیم نه علم داریم نه صنعت نه فلاحت و نه ثروت]، بی ناموسان وطن فروش، جوی ثروت برای ما باقی نگذاشتند. مردم گدا،  وضع پریشان، مریض خانه ناقص، معلم خانه بی پول و بی پرستار " [ حتی  سران مقتدر ما که خود را " رب النوع " ما می دانند ، صید ماهی را که " قوت لایموت " ماست، برما روا نمی دارند، و چون در طلب حقوق خود هستیم، آنان به طمع شخصی، شهری را " در عداد اشرار" قلمداد می کنند تا مقاصد خویش را پیش ببرند.](12)
3ـ انتقال سنت سوسیال – دمکراسی مبنی بر سازماندهی توده ای، نباید تصور کرد تاثیر جنبش مساوات طلبانه و سوسیالیستی تنها در تبلیغ در سطح افکار عمومی بود. تعداد زیادی از محققین به فعالیت گسترده سوسیال دمکراتها در سازماندهی جنبش اشاره کرده اند. " پاره ای از مهاجران ایرانی که خود مستقیماً در جریان انقلاب 1905 قرار داشتند و تحت تاثیر فعالیت های احزاب سوسیال دمکرات آن سامان تجاربی آموخته بودند همین که آوازه ی انقلاب مشروطیت را شنیدند به سوی شهر و دیار خود سرازیر شدند. اینان به ویژه در شهر های تبریز، تهران، مشهد، رشت و اصفهان سکنی گزیده و به فعالیت پرداختند. این شهر ها مرکز اصلی رشد جنبش مشروطه بود. این فعالین به تشکیل انجمن های دفاع از مشروطه اتحادیه ، انجمن عباسی، سازمانهای صنفی و محافل غیبی پرداختند و از طریق سازماندهی توده ای در جهت گیری تظاهرات راه پیمایی ها و تحصن ها تاثیر گذاشتند. حتی منابر آخوندها هم از " گزند " آنها در امان نبود.
تعقیب فعالیت حیدرعمواوغلو – "معمار انقلاب"(14) - در جریان انقلاب تصویر روشن تری از فعالیت این جناح رادیکال از مشروطه خواهان بدست می دهد. او قهرمان روی سکوها نیست، مرد سایه هاست و در همه مراکز عمده مشروطه خواهی سر و کله اش بعنوان سازمانگر تشکل ها و جنبش ها ظاهر می شود. در مشهد کوشش می کند کارگران را سازمان دهد، در تهران زمانی که انجمن های مشروطه خواه و صنفی ابزار اصلی انقلاب هستند بزرگترین انجمن – انجمن آذربایجانی ها را با 3000عضو تشکیل می دهد. در تبریز در سازماندهی مقاومت در برابر کودتای محمد علی شاه سرو کله مرکز غیبی او پیدا می شود و اساساً در طول جنبش آذربایجان فعال است. ستار خان می گوید " حرف حرف حیدر خان است."(15) در گیلان در جنبش جنگل شرکت دارد. در تامین نیروی نظامی باز سر و کله او پیداست. انجمن آذربایجانیهای او 7000 نیروی مسلح برای دفاع از مشروطه و مجلس در مقابل توطئه نوری- محمد علی شاه ارسال می کند. وقتی از باکو نیروهای مسلح برای دفاع از مقاومت تبریز ارسال می شود اسم او به میان می آید، برای انقلابیون جنگل نیرو و مهمات تهیه می کند، در تیراندازی به کالسکه محمد علی شاه و در قضیه پارک اتابک اسم او در میان است.
 روشن است که فعالیت سوسیال دمکراتها بخشی از جنبش بود اما تردیدی نیست که فضای جهانی و رشد جنبش برابری در مجموع افکار آزادیخواهانه را نسبت به دوره روشنفکری رادیکال کرده بود. رادیکال شدن سریع جنبش و رادیکال شدن اندیشه آزادی به سرعت روحانیون و بازرگانان و اشراف مشروطه طلب را که نخستین جرقه ها را بر افروختند پشت سر گذاشت و گفتمان سکولار و انقلابی را بر جنبش حاکم کرد. " ملت "، " وطن " و " مشروطه  در زبان انقلاب مشروطه مفهومی عمیقاً انقلابی، دمکراتیک ومردمی گرفت که هیچ شباهتی با  مقصود روحانیون و بازرگانان و اشراف مشروطه خواه از این مفاهیم نداشت. ملت خودش به معنای واقعی کلمه ضد استبداد و ضد استعمار شده بود نه در مفهومی که آخوند و بازرگانان درک می کردند. روحیه ضد استبدادی و استقلال طلبانه که بلافاصله بعد از امضای فرمان مشروطه سراسر  ایران را فرا گرفت این واقعیت را نشان می دهد.
کنسول به ستارخان پیشنهاد کرد که بیرقی از کنسولخانه فرستاده شود و او بدرخانه خود زده و در زینهار دولت روس باشد، و نوید می داد که سرقره سورانی آذربایجان را از دولت ایران برای او بگیرد. ستار خان چنین گفت " جنرال کنسول" من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید من زیر بیرق بیگانه نروم.(16)
سر لیسیل اسپرینگ رایس وزیر مختار بریتانیا در اردیبهشت خرداد 1286 چنین گزارش می دهد؛ حکام منفور ایالت ها یکی پس از دیگری اخراج می شدند... روحیه حقارت در برابر ستم و حتی در برابر هر نوع اقتدار در سراسر کشور شیوع می یابد. احساس استقلال به گسترده ترین مفهوم کلمه، احساس ملیت و حق مقاومت در برابر ستم واداره امور توسط خود مردم، به سرعت در میان ایرانیان شایع می شود. این احساس در آدربایجان قوی تر است. در پایتخت نیز قوی است. (17)
و خبرنگاری به براون می گوید؛ " بنایی برای تعمیر بخانه وزیر رفت. وقتی وارد شد به وزیر سلام کرد. پیشخدمت از او خواست در برابر وزیر تعظیم کند بنا در جواب گفت "عوام" مگر نمی دانی که ما حکومت مشروطه داریم و در حکومت مشروطه دیگر تعظیم وجود ندارد؟ " استقلال و آزادی به طرز حیرت انگیزی در مردم مشاهده میشود. نمی توان گفت این تغییر شخصیت ناگهانی چطور در این مردم پیدا شده است.(18)
این تغییر شخصیت در جریان پیکاری با شکوه که روحانیون، بازرگانان و اشراف مشروطه خواه در دریای عظمت آن مثل قایق چوبی کج و مچ می شدند، پیدا شده بود. پیکاری که خود آنها را نیز نشانه می گرفت. توصیفی که براون از زبان یک شاهد انگلیسی از مقابله نیروی انقلاب با سازماندهی انجمن های مشروطه خواه و نیروهای ارتجاع به رهبری شیخ فضل الله بر مجلس و توپخانه چند ماه قبل از به توپ بستن مجلس بدست می دهد گویاست:
"لحظه و صحنه بس تماشایی بود، چه نقطه اجتماع، خانه یزدان با آشیانه آرمان بندگان امجدش و مسجد در کنار یکدیگر قرار داشتند. درون و بیرون این دو ساختمان از شگفت ترین توده ای که روزگار كهن در برابر نیروی ستم اهریمن تیره گون تا کنون ندیده بود، پر بود. اروپا رفته گان با يقه سفید آهار دار، آخوندها با عمامه سفید، سیدان با عمامه سبز و سیاه که نشانی از نیاکانشان است، کلاه نمدیان، دهقانان و کارگران، عبا پوشان بازاری همه در هم آمیخته در دلشان آتش مقدس فروزان است و در جنگی به سود آزادی به امید فداکاری گام نهاده اند. کیست که از روی غریزه فصل آتشین انترکارلایل را در باره روز فتح باستیل به یاد نیاورد؟'' (19)
تغییر روحیه مردم از همان میان قابل مشاهده بود که به استقبال بست نشینان شاه عبدالعظیم تحت هدایت مجتهدین طباطبائی و بهبهاني می روند و به جای تکبیر آسمان فریاد سرمی دهند: " زنده باد ملت ایران". ناظم الاسلام کرمانی می نویسد عبارت " ملت ایران " تا آن هنگام هرگز در خیابان های تهران شنیده نشده بود.(20)
مبارزه زنان برای آزادی بخشی از این تلاش برای احراز شخصیت بود. از دوره روشنگری تلاش برای رشد آگاهی نسبت به حقوق زن آغاز شده بود. و روز نامه ها و کتابهایی که در خارج منتشر میشد به ترویج فکر آزادی زن می پرداختند اما اکنون زنان خود دست بالا می زنند. از زمان قرةالعین چنین تلاش آشکاری بی سابقه بود. در حکومت قاجار که به گفته هما ناطق " خرید و فروش " زنان رایج بود و خانواده ها به بهانه فقر و یا از بابت فقر دخترانشان را بین40-30 تومان به اتباع خارجی می فروختند و … تنها شغلی که حکومت برای زنان به رسمیت می شناخت پیوستن به صنف فاحشه بود(21) تا به آخر اپارتاید جنسی به کمال بود. در چنین شرایطی زنان پیشتاز برای آزادی برخاسته بودند. در این جا هم آثار رادیکالیزه شدن فکر روشنگری را در فضای جدید جهانی می بینم _از تاج السطلنه سوسیالیست قبلاً نام بردم. رساله "معایب الرجال" بی بی خانم از زاویه ای دیگر این رادیکالیسم را به نمایش می گذارد. او در پاسخ رساله و " تادیب نسوان " فرنگی مآبی تصنعی و ظاهری را به مسخره می کشد:
"این نصایح برای تآدیب ما نیست، برای اثبات ظلم بر مظلوم است... یک عمر به ما آموختند خداوند شما زنان را بر مردان آفرید تا کشت و زرع مردان باشید و نسل زیاد کنيد که کاری دیگر از شما بعمل نخواهد آمد، خود را مستقرنگ هم می دانند غافل از اینکه نه تنها  سويلیزه که نیم ویلیزه هم نیستند و گرنه ما می دانیم که در فرنگ زنان را مثل دسته گل نگاه می دارند هر یک عالم به چندین علم اند. این مربیان نه تنها برای ما کاری انجام نداده اند، بلكه مملکت را هم به نیستی کشانده اند، رجال نیستند و دجال اند. همه عمر گرانمایه را بجای خدمت خلق صرف راحت خود کردند. نه از خلق شرمی و نه از خالق آزرمی دارند به ما درس تقوی می دهند و خود فراموش می کنند که عبادت به جز خدمت خلق نیست. منظور از این تادیب و تربیت ستمکاری مردان است. (22)
به گفته عبدالحسین ناهید، بی بی خانم مدرسه دوشیزگان، اولین مدرسه به سبک نوین برای دختران را در 1324 ق تاسیس می کند. شیخ فضل الله علیه آن فتوا می دهد و آخوند ها ی دیگر در شاه عبدالعظیم بست می نشینند.
مبارزه زنان برای آزادی ایران از استبداد واستعمار و برای آزادی خود در انقلاب مشروطه با هم در ارتباط مستقیم است و هر یک دیگری را به نحو تصاعدی تقویت می کند. برای دفاع از مشروطه تشکل های زنانه ایجاد می شود که از یک طرف از " دارلشورای مقدس ملی " و از " استقلال میهن " دفاع می کند از طرف دیگر برای " تربیت نسوان ".
برای دفاع از مشروطه انجمن های سری" زنانه " ایجاد می کنند که در بست نشینی ها شرکت دارند، آخوند مرتجع را در میدان توپخانه می کشند، مقاومت مسلحانه زنان علیه کودتای محمد علی شاه را در تبریز سازمان می دهند، علیه اولتیماتوم روس با سلاح به مجلس میروند و مجلسیان را تهدید می کنند که به  اولتیماتم تن ندهند. و " کمیته زنان "، "انجمن مخدرات "، " اتحادیه غیبی نسوان " مدارس دخترانه باز می کنند که دفاع از حقوق زنان و ارتقاء موقعیت آنان را مستقمیاً به مبارزه با استبداد و استعمار گره میزند. ملت بدون نیمه دوم ناقص است. انقلاب اولین تکان ها را برای بیداری ملت ایجاد می کند.

مبارزه برای دمکراسی و جامعه مدنی در قالب ملت

مبارزه برای آزادی در مشروطیت تماماً در خیابان ها و محله های تهران وایالات پیش رفت و مجلس تحت فشار مستقیم تنها پاره ای از دستاوردها را بازتاب داد. این راز با شکوه در عین حال غم انگیز انقلاب مشروطیت بود. با شکوه زیرا اهداف مشروطیت مثل مسئله ای در دل مردم ایران زنده ماند و با هر هوای تازه از نو سر می کشد و ملت برای تصرف دولت به پا می خیزد. غم انگیز از این رو که این وضعیت کار مبارزه برای آزادی را دشوار و دست مستبدین را در ایران برای خونریزی باز می گذاشته است.
در مجلسی که پس از توشیح فرمان مشروطیت تشکیل شده تعدادی از نمایندگان مردم بصورت نمایندگان اصناف و ایالات حضور داشتند اما نمايندگانی که روح انقلاب را بازتاب دهند انگشت شمار بودند. اکثریت مجلس با نیروهای اشراف، بازرگانان و روحانیت بود. اماٌ همین  مجلس قانون اساسی و متمم  آن را تصویب می کند که اساس آن بر رسمیت دادن به حاکمیت مردم و آزادی های پایه ای است. اگر چه آخوندها جرح و تعدیل های مهمی بر آن وارد می کنند اما جوهر قانون اساسی بلژیک که پایه تهیه آن بود حفظ می شود. بعلاوه بعلت نقشی که ایالات در پیشروی انقلاب داشتند تغییر دیگری در قانون بلژیک بعمل می آید و انجمن های ایالتی و ولایتی برسمیت شناخته می شود و اختیار نظارت تامه در اصلاحات راجع به منافع عمومی با رعایت حدود قوانین مقرره به آنها اعطاء می شود. بعد از کودتای محمد علی شاه وقتی که استبداد صغیر شکست می خورد و ارتش ایالات تهران را باز پس می گیرد و مجلس دوم افتتاح می شود، قوانین اندکی به نفع مردم ( و به طرف حق رای عمومی و حق برابر ایالات ) اصلاح می شود. در حالی که ترکیب مجلس بیش از پیش به نفع محافظه کاران تغییر کرده بود. چگونه این امر مسیر می شود؟ پاسخ به این سوال را به بهترین وجه می توان از خلال خاطره ای که مستشارالدوله تعریف می کند کشف کرد. و از جلسه ای سخن می گوید که مجلس بعد از قتل امین السطان برگزار کرده بود.
محمد علی شاه امین السطان را که سه سال در تبعید بود از خارج فرا خوانده بود که او را به عنوان نخست وزیر تحمیل کند و اکنون عابد شده بود و ادعا می کرد که در خارج با مشروطه خواهان در تماس بوده و از استبداد بر گشته است. مجلس هم کلاه شرعی برای پذیرش او پیدا کرده بود و امین السطان به مجلس می رفت تا مقام خود را تثبیت کند که به ضرب گلوله عباس آقا طرف از انجمن غیبی از پا در می آید. مجلس دو سه نفر را گرفته و به عنون مظنون در مجلس توقیف کرده بود.
نظمیه توقیف شدگان را از مجلس می خواست... در مجلس از طرف بعضی ها از تسلیم آنها امتناع به عمل می آمد، مجلس جرات تحویل مظنونین را نداشت. رئیس مجلس صنیع الدوله استعفا کرده وثوق الدوله نایب رئیس " مصلحت خود را در تعارض دید " و نمایندگان در مجلس جرات رای دادن نداشتند. چرا؟ مستشارالدوله صحنه جلسه را چنین توصیف می کند: " رئیس التجار....به من گفت مجلس در حال مانده جرات نمی کند رای بدهد و التماس کرد که من بروم و این سکوت را بشکنم. در جلسات دوره اول مجلس نمایندگان چند صنف در اطراف سالن بزرگ مرتبه فوقانی می نشستند و تماشاگران در یک طرف سالن و جوانان پر حرارت در توی درگاهها می ايستادند و نمایندگان را تحت رعب انظار خشم آلود خود می گرفتند من از میان آنها راهی برای عبور خود باز کردم و داخل مجلس شدم و در صف جلو نشستم دیدم اقایان علما و نمایندگان همه به جلو خود خم شده اند و با نگاه کردن به گلهای قالی سعی دارند روی خود را به تماشاچیان نشان ندهند تا مبادا رای آنها از قیافه شان معلوم شود و نایب رئیس پشت سر هم زنگ می زند و نمایندگان را به مذاکره و دادن رای دعوت می کرد.''(23) و مستشارالدوله با غرور توضیح می دهد که چگونه با حقه بازی نمایندگان را از مهلکه نجات می دهد. مردم نمایندگی اندکی در مجلس داشتند. اما از آنجا که بودند، از خیابان بر مجلس سایه افکندند.  نمونه گویای دیگر نامه " اتحاد غیبی نسوان " به مجلس برای تصویب متمم قانون اساسی است که همراه با تجمع مداوم دور ساختمان بهارستان برای فشار به مجلس است علیرغم طولانی شدن مقاله نامه آنقدر خواندنی است که ارزش دارد به خلاصه ای از آن اشاره کنم:
''مدت 14 ماه است که اوضاع مشروطه بر پا شده، شب و روز عمر شریف خودمان را صرف خواندن روزنامه ها می کنیم که بفهمیم مجلس شورای ملی چه گفت و چه کرد... آیا می شد تصور کرد که مدت 14 ماه این خلق بینوا این عبارت را بخواند و بشنود: انشاء الله پس فردا… آیا هنوز پس فردا متولد نشده است. آیا " این وکلا "  نمی دانند که چشم این مردم به راه  است که ببینند این حضرات با چه ید بیضائی از بهارستان بیرون می آیند... در این مدت یکی دو تا کار کوچک اقلا تمام کرده در مقام اجرا گذارید... اگر ما می خواستیم شاه و وزرا کار کنند پس این بازی چه بود؟ پس این اردوهای بی دردمان چه بود؟ الحق معنی مشروطه و قانون همین است که می بینیم؟ معلوم می شود وکلای ما مجلس را برای تفنن خاطر خودشان بر پا کرده اند. مجلس، پارلمنت برای اجرای قانون است پس کو قانون شما ؟ پلیس؟ چه شد؟ مجلس سنای شما کو؟ عدلیه شما کو؟ چرا راه 6 ماهه راه600 سال طی می کنید؟ در مملکت دو چیز لازم است  یا استبداد یا قانون. ما که نقداًهیچکدام را نداریم... در مملکت زر و زور لازم است. زرکه ندادید پس شما و کلا زورتان بر ما ملت است؟ به چه دلیل توجه به حال این ملت ندارید... واگر چه زن هستیم و بقول آقایان ناقص عقل و در ردیف بشر محسوب نمی شویم، از مرحمت پدران هم که فعل و کمالی نداریم ولی نادان در هر طبقه هست. امروز بر احدی پوشیده نیست که هر بیوه زنی  به این مجلس داراشورای ملی حق دارد و ما امروز حق خودمان را می خواهیم... امروز یک پسر یک مغز دارد... شاه یک مغز دارد بنده هم نماینده اتحادیه نسوانم يکی ... شما کجا از حال ما ضعفا خبر دارید، حالا دیگر تکلیف ما این است که فشار به وکلا بیاوریم و وکلا خود دانند با وزرا و وزرا با شاه. ما با شاه و وزیر کاری نداریم ... اگر وکلا ... می خواهند باز هم به همان ترتیب سابق پیش بروند ما بتوسط همین عریضه خبر می دهیم که همه استعفا از کار خود بدهند و رسماً به توسط روزنامه ندای وطن به ما ها خبر داده هم روزی هم کار را بدست ما زنها واگذارند. ما وکلا را انتخاب می کنیم و وزرا را انتخاب می کنیم نه مثل شما که استعفای ناصر الملک را قبول کنیم و قوام الدوله را بجای او بر قرار... قانون را صحیح می کنیم. نطمیه را صحیح می کنیم. حکام را تعیین می کنیم. دستوالعمل ولایت را می فرستیم. ریشه ظلم واستبداد را از بیخ می کنیم. ظالمین را قتل می کنیم. انبارهای جو و گندم متمولین را می شکنیم. کمپانی برای تان قرار می دهیم. خزانه های وزرا را که از خون خلق جمع و در سرداب ها گرد کرده اند بیرون می آوریم. بانک ملی را بر پا می کنیم. عثمانی را عقب می نشانیم. اسرای قوچان را عودت به خانه های خود می دهیم. قنوات شهری را صحیح می کنیم و آب سالم به مردم می خورانیم. کوچه را تنظیف می کنیم. کسانی برای شهرمعین می کنیم و بعد ما از کار خود استعفاء کرده اعلام می كنیم بقیه را اصلاح کنند... بیشتر از این عرضی نداریم. " اتحادیه غیبی نسوان "(24)
البته مبارزه فقط در بالا و در فشار به مجلس محدود نمی شود. تشکیل مجلس موسسان همراه بود با انفجار مبارزه در شهرها. تشکیل انجمن های مشروطه خواه و انجمن های صنفی، تاسیس مجالس ملی در ایالات که با احکام دولتی درگیر می شوند، پیدایش محافل حزبی، انتشار نشریات و روزنامه های انقلابی، رشد گسترش اتحادیه ها، تاسیس مدارس و انجمن های زنان، حبل المتقین و صور اسرائیل به آخوندها و محدودیتهای آنها بر قانون اساسی و اصل نظارت 5 فقره علما حمله می کنند. روزنامه ها، نشریات، رسالات و برنامه های حزبی آزادی و دمکراسی را در ابعاد وسیع تشریح کرده و برای گسترش آنها و تامین حقوق پایه ای مردم فشار می آورند. فرقه مجاهدین (سوسیال دمکرات) از حکومت ملی، آزادی قلم و بیان و مجامع شخصی و آزادی شخصی، "حق رای عمومی بدون فرق موقعیت، ملیت و بدون تفاوت بین فقیر و غنی، انتخابات عمومی و بر حسب تعداد جمعیت و نه بر حسب طبقات، انتخابات وزیران توسط مجلس و نه دربار، حقوق کارگران و اصلاحات ارضی"(25) دفاع می کرد. روزنامه پر تیراژ ایران – جناح چپ مجلس دوم از مبارزه با فئودالیسم و وابستگی به سرمایه خارجی، حق رای عمومی، انتخابات آزاد مستقیم و مخفی، تا برابری شهروندان بدون توجه به مذهب و نژاد دفاع می کرد.(26) تکامل مفهوم ملت با گسترش حقوق شهروندی دو ستوان اصلی مطالبات بود. رسول زاده در سرمقاله ای تحت عنوان " ما یک ملت هستیم " نوشت: " فقط ملی گرایی سد مطمئنی در برابر فرقه گرایی و استبداد سلطنتی است" و " جنبش مشروطه اجتماعات و گروههای بسیاری را متحد کرد و موجب سرنگونی رژیم استبدادی شد برای اطمینان از عدم بازگشت چنین رژیمی دولت ایران باید همه شهروندان خود – مسلمان و یهود، مسیحی و زرتشتی، فارس و ترک را ایرانیانی کامل، آزاد و برابر قلمداد کند." (27) مبارزه با استعمار و لغو امتیازات بیگانگان، صنعتی کردن کشور، آموزش زنان از محورهای عمده تبلیغات گروههای پیشرو بود. قانون کار برای تامین حقوق کارگران و اصلاحات ارضی مرتباً مورد تاکید قرار می گرفت. مشروطه خواهان همچنین در این هنگام تمرکز گرا بودند و تلاش می کردند " ملت " را با مجهز کردن به یک دستگاه مدرن اداری و قوای نظامی که تحت کنترل مجلس باشد متحد کرده و در مقابل حکومت که همچنان بر نظام امتیازات و دستگاه نظامی وابسته به خود متکی بود، قوی کنند. از این رو از نظام مالیاتی جدید دفاع می کردند و خواهان ایجاد یک قشون ملی از طریق نظام اجباری بودن که " در موانع عملیاتی خصمانه همسایگان و تجاوز به حدود و حقوق وطن و ملت همه ابنای وطن مثل یک فرد واحد بتواند زندگی خود را در راه آن فدا کنند. " مشروطه خواهان هم چنین از آموزش زبان فارسی در تمام کشور دفاع می کردند. (28)  آنها می خواستند با اتکا بر این دستگاه مستقل و تحت کنترل مردم کشور را از زیر " بیرق بیگانه " خارج کنند. در مجموع پس از برقراری مشروطه چارچوب حقوقی " ملت " در حرف و عمل بدین صورت تعریف می شود: دمکراسی و جامعه مدنی.
مجلس های اول و دوم جهت خواست مشروطه خواهان مبنی بر ایجاد دستگاه دولت مدرن اقداماتی به عمل آوردند. تصمیم به تاسیس بانک ملی توسط مجلس اول و توافق با استخدام 11 افسر سوئدی برای تشکیل ژاندارمری و 16 کارشناس مالی به ریاست شوستر برای سازماندهی امور مالی در مجلس دوم از آن جمله بود. علاوه بر سازماندهی منظم و مدرن امور مردم، این اقدامات دو هدف فوری سیاسی را تعقیب می کرد: 1- تضعیف مبانی قدرت و نفوذ " رجال" حاکم 2- خلع ید از مقامات استعماری. یعنی چاره ای برای دو درد مشروطه خواهان استبداد و استعمار. بهمین جهت مشروطه خواهان مصرانه بر آنها پافشاری می کردند و تصویب آنها توسط مجلس نه تنها مورد تائید نیروهای مترقی قرارگرفت بلکه در مورد تاسیس بانک ملی یک جنبش پر شور توده ای بر پا شد. و در مورد شوستر که بعد به اولتیماتوم روسیه کشیده شد، زنان حتی به سلاح متوسل شدند. در هر حال تاسیس بانک ملی، تاسیس ژاندارمری مستقل و دستگاه مالی مستقل و خادم به مردم و همچنین انجمن های ایالتی از جمله مصوباتی بودند که به موضوع کشمکش بین استبداد و استعمار و نیروهای انقلاب مشروطه تبدیل شد.
مجلس های اول و دوم علیرغم اکثریت محافظه کار در مجموع خواستهای انقلاب را بازتاب میداد. از این رو مردم مجلس را " مقدس" می خواندند و سوسیال دمکرات ها که رادیکال ترین نیروهای جنبش بودند در مرامنامه خود حفظ و مصونیت اساسی ملت و مجلس ملی و دفاع از " موجودیت مجلس، الی الابد" را در راس وظایف خود میگذارند. در عین حال یاد آوری می کنند " هیات وزرا " در خور اعتماد نیست. اما حکومت طبقات دارا اختاپوس هشت پایی است که چنگال هایش را در اعماق اجتماع فرو می برد. نجات " ملت " از چنگال های این اختاپوس به نیرویی بس توان مندتر از تاسیسات دمکراتیک در بالا نیازمند بود. چه رسد به مجلسی که ارتجاع کرسی خود را در آن محکم می کرد.

تولد هویت ملی – تولد هویت طبقاتی

ریشه درخت استبداد از ایران از زمان صفویه از دو منبع تغذیه کرده است: سلطنت و روحانیت. این امر در دنیای ماقبل مدرن همه جا قاعده بوده است امٌا در ایران پدیده مزبور بنا به عواملی ابعاد فوق العاده ای پیدا می کند. از اواسط دوره قاجاریه یک نیروی سوم هم وارد صحنه می شود: قدرت های خارجی. از آنجا که این نیروی سوم بدون تکیه بر عوامل داخلی  نمی توانست نقشی را که به عهده گرفت بازی کند، فعلاً روی همان عوامل داخلی متمرکز می شویم.
مردم ایران اساسا ً اقتدار عمومی شده را در این دو – سلطنت و دیانت – باز می شناختند. اینها " دولت اول" و " دولت دوم " بودند و هر یک از آنها هم در " بالا " و" پائین " ابزار های قدرت خود را جا سازی کرده بودند.
هر اقتدار عمومی شده ای برای خود "حق" به وجود می آورد و به منشاء احساس دو گانه ای در مردم تبدیل می شود: احساس ترس و اجبار از یک سو، تکلیف و احترام از سوی دیگر. جان فوران در مورد رابطه مردم و سلطنت نقل قولی از شاردن دارد که گویاست، هر چند که هر دو نویسنده علیرغم چند قرن فاصله این نقش را با دید " خاور شناسانه " توضیح می دهند:
ایرانیان ار خصلت تسلیم طلبانه ای بر خوردارند که ناشی از مرتبه ای است که برای شاهان خود قائل می شوند. این حالت شاید در هیچ کجای جهان به اندازه ایران قوی نباشد. معتقدند که شاهان طبیعتاً خشن و بیداد گرند و باید آنها را از همین حیث پذیرفت، با وجود خشونت و بی عدالتی شان باید از آنان اطاعت کرده مگر در مواردی که بر خلاف دین یا وجدان عمل کنند. تو گویی بیداد گری حق مطلق پادشاهان است در بیان عامیانه وقتی می گویند " شاه بازی" منظورشان " اعمال خشونت و بیدادگری" است. همانطور که گفتم ایرانیان تسلیم طلب ترین مردم روی زمین اند." (30)
روحانیت همین رابطه را در تصویری وارونه به آسمان می برد و مردم را به اطاعت از اقتدار مطلق آسمانی و خدایان زمینی در چهره شاه و حاکم و مالک و والی میخواند و در ازای این خدمت جواز اقتداد خود را پاداش می گرفت، اقتداری که از مسیر پر پیچ و خمی به " دولت مردم " تبدیل  شد و داستان پر ماجرای " رقابت سلطنت و روحانیت و اختلاف و ائتلاف این دو را در تاریخ ایران بوجود آورد.
در مجموع " خدا " و " شاه " در یک ترکیب مهیب قرنها حکومت طبقات دارا را بر مردم مسلط کرده بودند.
انقلاب مشروطیت چالش با هر دو نیرو را آغاز کرد، با یکی از روبرو و با دیگری از پهلو. اما این نیروها چنان پر زور و ریشه دار بودند که حتی تبر آن انقلاب پر توان هم نمی توانست بطور مستقیم ریشه آنها را نشانه بگیرد. در غرب چند قرن مبارزه پی در پی در اوضاع و احوال متفاوتی توانست آنها را از مرکز صحنه قدرت به حاشیه رانده و به دستگاه توجیه گر طبقه حاکم تبدیل کند.
انقلاب مشروطه از چنین پشتوانه عظیمی بی بهره بود، بنابراین چالش شکوهمند آن با سلطنت و روحانیت با احتیاط و ملاحظه کاری آغاز شد.
در رابطه با سطلنت چنانکه میدانیم  براندازی در دستور قرار نگرفت، بلکه محور برنامه عبارت بود از محدود و مشروط کردن آن. مستبدین دربار و روحانیون پشتیبان آنها حتی همین پیشروی را با سلاح " بی دینی " می کوبیدند و محدود کردن اقتدار سلطنت را " سست کردن بنیاد دین و اخلاق" و " بدعت کفر آمیز " می خواندند و آن را به نفوذ " اجنبی لامذهب و " القائات ملکم بی دین ارمنی" نسبت می دادند.
در رابطه با روحانیت انقلاب ابتدا آن را تجزیه کرده و با بخشی به ائتلاف دست زد. بدون این امر گسترش دامنه انقلاب و توده ای شدن آن غیر قابل تصور بود. البته نقشه از قبل تنظیم شده ای برای پیشبرد این سیاست وجود نداشت، کافی بود پای انقلاب از زمین کنده نشود تا شرایط و ویژگی های آن تاثیر خود را بگذارند و چنانکه دیدیم در انقلاب مشروطیت در آغاز نه به نیروی های انقلابی و نه نیروهای ارتجاعی رهبری فراگیر بر جنبش نداشتند و جنبش به هیچ "بالایی" آویزان نبود و نمی توانست از واقعیت زمینی کنده شود.
بهرحال ائتلاف روحانیت با انقلاب دامنه جنبش را گسترش داد، اما اثرات محدود کننده خود را هم داشت. باقر مومنی در اثر خود " دین و دولت در عصر مشروطیت" نقش محدود کننده روحانیت بر قانون اساسی را به خوبی به نمایش گذارده است.(31)  با وجود این باید به خاطر داشت خصلت روشنگرانه، مدنی و تجدد خواهانه انقلاب بر محافظه کاری و سنت گرایی ارتجاعی روحانیت غلبه کرد. فراموش نکنیم در آن انقلاب بزرگ سر آخوند گردن کلفتی مثل فضل الله نوری به حکم دادگاهی که مجلس بر پا کرد بردار رفت. آنهم در زمانی که مجلس ریاست " نظمیه " را به پیرم خان ارمنی سپرده بود. بی شک اگر انقلاب پیش می رفت با شیوه های دمکراتیک خود می توانست ریشه قدرت سلطنت و روحانیت را از پائین بروبد و درخت استبداد را در این خاک از دو منبع اصلی تغدیه خود محروم کند.
در هر حال در انقلاب مشروطه محدود و مشروط کردن سلطنت و تضعیف روحانیت در راس برنامه قرار گرفت نه بر اندازی اقتدار آنها.  زیرا برای براندازی آنها به بسیج عظیم تری از نیروی توده نیازمند بود. کدام توده ها؟ اینجاست که یکبار دیگر باید به سوالی که در آغاز این نوشته طرح شد و پاسخ آن توجه کرد. بیش از 80 درصد جمعیت دهقان و بستانکار بودند و هنوز نیروی آنها برای انقلاب بسیج نشده بود. در شهرها هم علیرغم شرکت وسیع مردم در انقلاب این زنان و مردانی که انقلاب بر دوش آنها به پیش برده می شد " همان حاشیه ای ترین های جامعه که در حاشیه انقلاب باقی ماندند " از هویت خود آگاه نبودند و فاقد " شخصیت " اجتماعی بودند.  قوام السلطنه جانور هفت خطی که هم اعلامیه مشروطه را نوشت هم با دربار مستبدین و قوانین سر و سری داشت و هم بعد با سردار کودتاچی روی هم ریخت و وثوق الدوله که آن قرار داد منفور را امضاء کرد و ایران را با دریافت رشوه ای ناچیز فروخت و همه سلطنه ها و دوله ها و آیات عظام مشروطه خواه با آن بنایی که فکر می کرد در مشروطه تعظیم وجود ندارد و عمله هایی که خانه های این ها را می ساختند در چارچوب ملتی که می رفت شکل بگیرد " اخوی" محسوب می شدند. این ملت هنوز " گونی سیب زمینی " بود و ملتی که " گونی سیب زمینی" باشد فاصله زیادی با " امت " ندارد و به راحتی می توان آن را تحت " زعامت " و " ولایت '' شخصیت های عظیم در آورد که بالای سرش می نشیند و شاهانه و خداگونه بر او حکومت می کنند.
انقلاب برای آنکه به سوی براندازی اقتدار سلطنتی روحانی حرکت کند باید گسترش می یافت دهقانان و بستانکاران را در بر می گرفت و زنان و مردان در شهر و روستا را به هویت خود آگاه می کرد. برای اینکه انقلاب بتواند از پس سطلنت و روحانیت بر آید و آنها را "براندازد " باید روستائیان، زنان، کارگران ، اصناف و... در می یافتند که خدا در قالب خان، ایلخان، پدر و شوهر، سرمایه داران و ریش سفیدان و روحانیون در مزرعه و خانه و کارخانه و مسجد بر آنها حکومت می کنند. این آگاهی ریشه اقتدار سلطنت و روحانیت را نشانه می رفت و بدون این آگاهی روستایی اسیر خان بود و بستانکار و چادر نشین اسیر رئیس قبیله و زن برده مرد و شهر و روستا گرفتار آخوند و والی و شاه.
انقلاب مشروطیت و تولد " ملت " و آگاهی ملت بر حقوق خود نخستین جرقه های آگاهی طبقاتی و جنسی را نیر بر افروخت. با انقلاب مشروطه در چار چوب حقوق اساسی ملت برای اولین بار در تاریخ ایران دهقانان، کارگران، زنان، معلمان و ... بنام خود برای دفاع از حقوق خود بپا خاستند و نهادهایی ساختند که مرز هویت آنها را از هویت ستمگر متمایز می کرد. در مقابل همه مرتجعینی که بر بهره کشی از مردم متکی بودند از اشراف مستبد تا اشراف مشروطه خواه از روحانیت متشرع تا روحانیت مشروطه طلب از رجال سنتی تا رجال مدرن و نیروهای استعمار جدا جدا یا کنار هم با تمام قد علیه این بیداری مردم و حرکت آنها برای دفاع از حقوقشان بپا خاستند.
این کُر رنگارنگ و متنوع در منبر و مجلس شورای ملی و روزنامه و سفارت انگلیس و آمریکا نسبت به خطر " بی نظمی " و بعدها " بلشویسم " هشدار می دادند.
پیکار واقعی و آخرین نبرد مشروطه در این جبهه انجام گرفت و این آن نبردی است که ارتجاع پس از شکست کامل انقلاب از تاریخ مشروطه حذف کرده است. نسل های پی در پی در روایت رسمی انقلاب مشروطیت نام های قهرمان و آیات عظام در یک طرف و قاجاریه در یک طرف دیگر را می شنوند، اما داستان واقعی انقلاب از آنها پنهان نگه داشته می شود. " همین جا لازم است از زحمات کسانی چون هما ناطق، عبدالحسین ناهید، رحیم رئیس نیا، باقر مومنی، فریدون آدمیت و انبوهی از زحمتکشان فکری دیگر قدردانی کرد که در دوره های دفن تاریخ توسط روایت رسمی بخش هایی از تاریخ واقعی را از این دستبرد بزرگ نجات داده و در مقابل روایت رسمی گذاشتند."
  به هرحال در تاریخ واقعی، طبقات و اقشار مختلف " ملت " در متن جنبش عمومی پا به میدان گذاشتند و دهقانان، کارگران، زنان و دیگر اقشار به نام صاحبان شخص حقوق مشخص، شخصیت و هویت پیدا کردند. طبقات حاکم نیز دیگر نمی توانستند پشت شعار کلی مشروطه خواهی خود را پنهان کنند و با هویت واقعی خود در مقابل مردم ظاهر شدند. این پدیده که از آغاز انقلاب شروع شده بود بعد از مجلس دوم شدت گرفت.   مبارزه دهقانان عمدتاً در شمال ایران گسترش یافت زیرا هم زمینه های اقتصادی در آنجا مساعد بود و هم جنبش مشروطه در آن نفوذ عمیق داشت. فریدون آدمیت تصویر روشنی از این مبارزه به دست می دهد: دهقانان می گفتند " ما دیگر مال اجاره نمی دهیم "
..." مامورین حکومتی و نوکرهای مالکین آنها را همیشه چوب می زنند و مجبور به فرار می کنند." نماینده مجلس روحیه آنها را چنین توصیف می کرد: " با آزادی ملت ... رعیت بندگی همجنس خودش را قبول نمی کند." ملاکان به مجلس تلگراف فرستادند: " رعایای گیلان همچو فرض کرده اند که معنی سلطنت مشروطه بالمره آزاد بودن است ... سرکشی می کنند ... خود را مسئول تعمیر اراضی نمی شناسد متواری شده اند ... تمام رعیت خانه ها مختل شده عموم ملت حتی دهات از کار دست کشیده اند، هر دقیقه هیجان مردم بیشتر می شود."
ملاکین، بازرگانان، روحانیت و کارگزاران دولت علیه انگلیس در مورد جنبش دهقانی ارزیابی و نظر مشترکی داشتند:
 فرمانفرما از بزرگترین ملاکین کشور و نماینده مجلس اول می گفت: " رعیت ما علم ندارد و نمی داند معنی مشروطیت چیست و همچو می پندارد که باید مال مردم را خورد و بهره شرعی مالک را هم نداد. مباشر من از مراغه نوشته است که رعیت هیچ نمی دهند. بهر حال فعلا کسی نمی تواند بهره ملکی خود را ضبط نماید. ( مگر نه اینکه به حکم شریعت) هر کس هر قدر مال دارد، مال خودش است. امروز تمام این نزاع ها بر سر همین است که فقیر با غنی مساوی باشد و بی دین و دین دار برابر. دین هرج و مرج است."
صنیع الدوله بازرگان و سرمایه دار بزرگ و رئیس مجلس اول می گفت: " در اینکه قبل از این مستبدین ظلم می کردند، حرفی نیست. ولی حالا می خواهند مال خود را ببرند، هرج و مرج هم نشود."
سید محمد طباطبائی روحانی مشروطه خواه به دهقانان تنکابن پیغام  می داد: " مقصود از زحمات تاسیس مجلس رفع ظلم بود. شما ها این عنوان را اسباب ظلم قرار داده اید... دست از شرارت بردارید، والا دولت مجازات خواهد داد و ماها مداخله نخواهیم کرد. "
وزیر مختار انگلیس سر اسپرینک رایس و مارلنیگ به وزارت متبوعه خود گزارش می دهند: " جنبش دهقانی علیه ملاکان در گرفته است" و " تصور غریبی طبقات پائین مردم و طبقه زارع نسبت به حکومت مشروطه دارند. البته به آنان القاء گشته که پس از این حکمرانی به اراده مردم است نه به رای پادشاه، و از آنجا که به نظر آن طبقات اخد مالیات دلالت می کرد بر زورستانی به نفع شخص پادشاه و حکمرانان ولایات، می پرسند حالا که مشروطیت برقرار گشته و شهریار همه کاره نیست، اساسا ً چرا باید مالیات داد ؟"
مجلس اول زیر فشار انقلاب اقدامات محدودی در زمینه لغو تیول داری، تعدیل مالیات و نسخ زورستانی از زارع انجام داد اما اتحاد نامقدس با تمام قوت به دفاع از نظام ارباب و رعیتی برخاست. به گفته آدمیت " گویا افسون مالکیت زبان مجلسیان را یک سره بسته بود " و مجلس چپ و راست به دهقانان پیغام داد: " مجلس ملی نخواهد گذاشت که رعایا مال مالکین را بخورند " ، " مجلس خواهش می نمایند که اصول مشروطیت را به مردم بفهمانند و رفع این اغتشاشات را نمایند؟ " (32)
با وجود این نباید تصور کرد که این تصمیمات مجلس بود که از گسترش انقلاب در میان دهقانان و روستائیان در سراسر کشور جلو گیری کرد.
دهقانان در ایران – مثل سایر نقاط جهان – به تنهایی قادر به درهم شکستن نظامی که آنها را در اسارت می گرفت نبودند. در انقلاب مشروطه نیز تنها در نقاطی از ایران مبارزه دهقانان گسترش یافت که جنبش طبقات شهری در آنها ریشه گرفته بود. اکثریت دهقانان و چادرنشینان همچنان در سیاهچال قرون وسطائی و در اسارت خان ها و روسای ایل ماندند و خود را نه با هویت اجتماعی و حقوق شهروندی بلکه با هویت ارباب و رئیس قبیله باز می شناختند، به همین دلیل حتی وقتی مجلس دوم قانون انتخابات را کمی بطرف حق رای عمومی اصلاح کرد و بر تعداد کرسی های ایالات نیز افزود، ترکیب مجلس باز به نفع ملاکین، خان ها و روسای قبایل افرایش یافت. امری که تا سالها وسیله تغذیه و تدارک انتخاب های کاذب دو شاه پهلوی را فراهم می کرد و کسانی چون مصدق و دهخدا که مدافع حقوق مردم بودند گناه را به گردن حق رای عمومی می گذاشتند که دست دربار و خان های مرتجع را باز می گذارد تا رعایای خود را برای انتخابات بسیج کنند. البته گناه از حق رای عمومی نبود. عدم گسترش انقلاب به وسیع ترین بخش جامعه ایران نه تنها یکی از مهم ترین عوامل شکست انقلاب مشروطیت بود بلکه تا همین امروز یک مساله کلیدی برای درک حیات پر تلاطم کشور و حتی تحولات آتی آن بشمار می رود. البته اکثریت جامعه آن دهقان نظام ارباب و رعیتی باقی نماند و در تحولات گسترده اقتصادی و اجتماعی دوره پهلوی بخش عظیمی از آن به جمعیت حاشیه شهر تبدیل شد، چنانکه در تحولات باز هم گسترده بعد از انقلاب در دوره جمهوری اسلامی بخش مهمی از آن به نیروی بی آینده ایران و جمعیت بیکاران استحاله یافته اند. بخشی که نیروهای ارتجاعی ایرانی و غیر ایرانی مصرانه مایلند هویت طبقاتی آنها را در هویت های فرهنگی و تقسیم بندی های سنتی گم کنند. چون بیداری و حرکت آنها بر مبنای هویت طبقاتی شان می تواند راه برون رفت از فاجعه تسلط آخوند را بر مبنای دمکراتیک رقم بزند و سرانجام اهداف انقلاب مشروطه ایران را به تحقق برساند و بیدار نشدن و محو شدن آنها در هویت های فرعی یا جعلی می تواند ته مانده دستاوردهای انقلاب مشروطه را نابود کند و در هر دو حالت تاثیری بس تکان دهنده تر از انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت بر خاور میانه خواهد گذارد. البته این مساله کلیدی آنقدر مهم است که نه یک مقاله بلکه انبوهی پژوهش و تحلیل را باید روی آن متمرکز کرد. اینجا چون به ریشه های مسایل ایران مدرن پرداخته شده است جا داشت اشاره ای به آن شود.
اگر جنبش دهقانان به سرعت سرکوب شد و در بسیاری نقاط اصلاً پا نگرفت، جنبش کارگری به سرعت رشد یافت و با جان سختی حتی پس از مجلس دوم تا کودتا و نیز چند سال بعد از آن به حرکت و مقاومت خود ادامه داد.
فریدون آدمیت از آغاز تحرک اجتماعی میان قایقرانان و کرجی رانان و ماهی گیران انزلی از بدو انقلاب گزارشی خواندنی داده است.
ضمناً او تهدید قایقرانان به امتناع از حمل کالاهای روسی را نخستین تهدید به اعتصاب کارگری در ایران میداند. با گسترش مبارزات کارگری ابتدا اتحادیه ها در رشته های مختلف و بعد تشکل سراسری در تهران تشکیل میشود. جلیل محمودی و ناصر سعیدی در " شوق یک خیز بلند..." گزارش جمع و جور و جالبی در باره فعالیت سازمان یافته کارگری عصر مشروطیت بدست می دهند که در این جا فقط به ذکر نمونه هایی از آن اکتفا می شود.
بیشتر اتحادیه ها در مراکز مشروطه یعنی تهران، آذربایجان و گیلان ولی هم چنین شهرهای دیگر ایجاد شدند. در تبریز با 30 هزار کارگر، سه هزار کارگر در اتحادیه ها متشکل شدند، در رشت با 15هزار کارگر، سه هزار نفر عضو اتحادیه بودند، در انزلی و حومه آن 9 هزار کارگر (30 درصد روس) عضو اتحادیه کارگران ماهیگیر بودند. اتحادیه ها در عمل رهبری مبارزه مغازه داران کوچک با مالکین بزرگ را نیز در دست گرفت. بنابر گزارش سلطان زاده اتحادیه کارگری تبریز از این طریق " 12 هزار عضو " گرد آورده بود. (34). شورای مرکزی اتحادیه های کارگری ایران، که  در نیمه دوم 1300 درتهران تشکیل شد حدود 8500 عضو داشت و 16 درصد کل کارگران تهران عضو آن بودند. این شورا به مرور 9 اتحادیه را بهم پیوند داد. اتحادیه کارکنان چاپ، نانوایان، کفاشان، دلاکان، داروسازان، کارگران ساختمانی، خیاطان، نساجان، کارکنان پست و تلگراف و اتحادیه معلمان نیز به شورا پیوستند.(35) آن اقشاری هم که مجلس اول آنها را از شرکت در انتخابات محروم نموده بود " عمله جات " " خرکچی " و ... خود را از طریق متشکل شدن در اتحادیه به اعضای صاحب حق و مدعی ملت تبدیل می کردند.
حالا اتحادیه ها بجای تعریف رمانتیک و کلی مفهوم روشن تری از ملت بر مبنای مطالبات خود بدست می دادند. " حقیقت" ارگان شورای مرکزی اتحادیه های کارگران در مطلبی در دفاع از تعطیلی اول ماه مه - که اولین باز توسط این شورا مطرح شده بود - " ملت " را این طور تعریف می کند:
اول ماه مه باید تعطیل شود. این تعطیل هرج و مرج نیست، این تعطیل انقلاب هم نیست. این تعطیل است که باید ملت از حکومت با زور حقوق خود را مسترد دارد. این عید نیست بلکه روز دادخواهی است. این روزی است که دولت باید موجودیت ملت را بفهمد. باید به حکومت فهماند که تو نوکر ملت هستی باید موافق خواهش ملت رفتار کنی. تو هم نمی توانی از آزادی قلم، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات جلوگیری کنی. زیرا آن حق مشروع ملت است. تو نباید بدون رضا و خواهش ملت بر خلاف مصالح ملت با اجانب معاهده عقد کنی. زیرا آن حق را ملت به تو نداده است. تو نباید و نمی توانی حکومت را برای شخص خودت آلت استفاده قرار داده اولاد و اتباع خود را وکیل کنی و قوم و خویش را درادارات دولتی جابجا نمایی."(36) روزنامه ای که این مفهوم مدرن از ملت و جامعه مدنی را ترویج می کرد روزانه 4000 نسخه تک فروشی داشت و روزنامه ی کارگری بود. شهروندانی که در اتحادیه های مستقل صاحب هویت و اعتبار اجتماعی بودند، حقوق خود را گدایی نمی کردند بلکه آن را مستقیماً به حقوق طبیعی در جامعه مدنی ارتباط می داند و این حقیقت را به نمایش می گذاشتند که فقر کارگر یعنی قهر جامعه مدنی، در اعتصاب معلمان در دیماه 1300 در اعتراض به 6 ماه عقب افتادن حقوق خود معلمین با احتراز پرچم سیاه رنگی که عبارت " احتضار معارف" روی آن نقش بسته بود، در میدان توپخانه گرد هم آمدند و فریاد های " زنده باد معارف" و " یا مرگ یا معارف " سر دادند. و وقتی " سردار معظم خراسانی و تیمور تاش " در مجلس شورای ملی ضمن حمله به معلمان گفت "من استخوان پوسیده یک سرباز را با بیست معلم عوض نمی کنم " ، "حقیقت " ارگان شورای مرکزی اتحادیه کارگران " ضمن افسوس از این واقعیت دردناک که هنوز هم کسانی که تا دیروز سند فروختن ایران را  امضاء می کردند بر مقدرات جامعه حاکمند "، در پاسخ به تیمور تاش نوشت " ما استخوان پوسیده ی یک معلم را به صد نفر از امثال سرکار نمی فروشیم."(37)
ایران آزاد بدون زن آزاد ساخته نمی شد. در صفحات قبل نمونه هایی از شرکت زنان را در انقلاب مشروطه دیدیم، با گسترش مبارزه ملی، زنان نیز با هویت مستقل و احقاق حقوق به نام و اعتبار خود به متشکل کردن خود می پردازند. دور و بر سال 1300 که مقدمات روی کار آمدن رضا شاه فراهم شده بود مبارزات زنان در شهرها به معنای واقعی در حال شکوفائی بود. به نمونه هایی از مجموعه گرد آوری شده توسط عبدالحسین ناهید اشاره می کنم. " انجمن مخدرات وطن " که به ریاست آغا بیگم در 1328 ه . ق تاسیس شد و هدف خود را " استقلال میهن، مخالفت با وام گرفتن از بیگانگان، جلوگیری از خرید کالای خارجی" اعلام کرده بود برای دختران کم چیز در ولی آباد تهران مدرسه شبانه روزی باز کرده بود و صد دانش آموز در آن به رایگان تحصیل می کردند. بعد خواهیم دید چرا تمام مبارزات دمکراتیک و طبقاتی اولین دوره انجمن زنان مریم عمید در تهران که روزنامه شکوفه ارگان آن بود، هدف خود را " ترویج مصرف اشیاء ساخت ایران : ترقی صنایع هنری دختران ..." اعلام می کرد. این انجمن 5 هفته بعد از تاسیس 5000عضو گرفته بود. " شکوفه " تساوی حقوق زن و مرد، گسترش آگاهی زنان، تشویق آنان به کسب علم، مبارزه با نفوذ بیگانه در ایران، اعتراض علیه ازدواج های قبل از سن بلوغ دختران و ... تبلیغ می کرد. مریم عمید دو مدرسه دخترانه دیگر را در تهران تاسیس کرده بود.
انجمن حرمت نسوان، قبل از جنگ اول تاسیس شد که به مردان نیز اجازه شرکت در جلسات می داد. که گامی پیشرودر شرایط آپارتاید جنسی بود. تاج السلطنه دختر ناصر الدین شاه، از مبارزان برجسته احقاق زن در عصر مشروطه عضو این انجمن بود."
در اصفهان مدرسه دخترانه تحت عنوان " مکتب خانه شرعیات " در 1296 توسط صدیقه دولت آبادی تاسیس شد که توسط دولت به تعطیلی کشیده شد. ولی دولت آبادی یکسال بعد شرکت خواتین اصفهان و روزنامه "زبان زنان" را منتشر کرد که سه سال منتشر می شد. به گفته ناهید " زبان زنان ناشر افکار زنان اصفهان و سنگر پیکار با نادانی و نابرابری جنسی و مبلغ اصول دموکراسی و سوسیالیسم بود." و سر انجام قربانی قرار داد 1919 وثوق الدوله شد. صدیقه دولت آبادی در 1300 " انجمن آزمایش بانوان " را بنیان گذاشت و دبستانی جهت دختران بی بضاعت تاسیس نمود.
در رشت انجمن " پیک سعادت زنان " در 1300 تشکیل شد. این انجمن برای اولین بار در ایران 8 مارس را بعنوان روز بین المللی زن برگزار کرد. انجمن "با تاسیس کلاس اکابر، دبستان، کتابخانه، قرائت خانه سخنرانی و دادن نمایش در تنویر افکار زنان ..." کوشش می کرد.
"انجمن نسوان وطن خواه " در تهران در 1302 به کمک محترم اسکندری سازمان داده شد. این انجمن بیمارستانی برای زنان فقیر تاسیس کرده بود. دختران تنها را نگهداری می کرد و خواهان ارتقاء "سطح فرهنگ زنان، به دست آوردن حقوق زن بویژه رفع حجاب و ترویج کالاهای ایرانی بود " ، "انتشار مجله، تاسیس کلاس های اکابر و تشکیل مجالس سخنرانی" از جمله دیگر کارهای انجمن بود. برگزاری تئاتر و تاسیس کلاسهای اکابر از محل در آمد تئاتر از کارهای آن بشمار می آید. این لیست را می توان ادامه داد.
جنبش شهری از جنبش روستا ها بسیار جاندار تر بود و ائتلاف ارتجاعی حاکم از دو طریق به مبارزه با آن بر خاست. از یک طرف نهاد های تازه تاسیس شده مشروطه در مجلس و دولت را که در اختیار گرفته بود به کار انداخت.  قوام السطنه ها، وثوق الدوله ها ، سید یعقوب ها ، تیمور تاش ها ، ادیب السلطنه ها ، مجلس، نظمیه ، " قانون" و زندان را به خدمت گرفته و اتحادیه ها را تعطیل می کردند، سازمانگران اعتصاب ها را به زندان می انداختند، نشریات کارگری زنان و آزادیخواه را تعطیل می کردند، اما موفق به سرکوب کامل آنها نشدند و این نهادها و نشریات تا مدتی بعد از کودتا به حیات خود ادامه دادند تا رضا شاه دیکتاتوری خود را مستقر کرد و به فعالیت زنده اجتماعی با سرکوب خشن پایان داد.
از طرف دیگر همان ائتلاف با تمام قوا به ساختارها و اهرم های قدرت خود در نظام ماقبل مشروطه متوسل شدند. خان ها و ایل خان ها و والیان و حکام روابط و نفوذ قبیله ای و محلی را احیا کرده و بعنوان محکم ترین پایه اقتدار خود بکار گرفتند. در شهر ها حاجی محمد تقی بنکدار ها و آسید یعقوب ها روابط بازاری و منابر و تکیه ها را برای سرکوب جنبش اتحادیه ای و جنبش زنان بسیج می کردند. نمایندگان  دولت انگلیس هم که جنبش نوپا را مدافع استقلال و منافع ملی می دیدند با " رجال" هم از این سوء هم از آن سو همکاری می کردند. این ائتلاف ارتجاعی با تناقضات درونی خود، با ناتوانی های خود، با زد و بندهای خود در جهت منافع خود ویژه سرانجام کشور را در آستانه از هم پاشیدگی قرار داد.

قیام های ملی و آخرین تلاش ها برای نجات مشروطه

تناقض در حکومت منشاء عمده از هم پاشیدگی امور بود. شکلی که انقلاب مشروطه به دولت تحمیل کرده بود با محتوای حکومت در تناقص بود. دوله ها و سلطنه ها، آخوندها و ملاکلان و روسای ایلی با ابزار سابق و به شیوه سابق حکومت می کردند؛ مقامات را از میان منسوبین و معتمدین خود بر می گزيدند؛ برمنوال گذشته حکام محلی را نصب می کردند و پست و مقام برایشان ابزار غارت و ثروت اندوزی بود. به این جهت حاضر به حساب پس دادن و استقرار نظام مالیاتی جدید نبودند و از ایجاد قوه نظامی تحت کنترل مردم نیز سر بار مي زدند. زور لازم برای تداوم بخشیدن به این نظام قدرت را از روابط ایلی و نفود فئودالي به دست می آورند. وکالت و وزارت در دولت جدید برای آنها همان نقشی را بازی می کرد که ارتباط با دربار استبداد در گذشته. از معدودی نمایندگان انقلابی در مجلس کاری ساخته نبود. جنبش نوپای طبقاتی و دمکراتیک نیز علی رغم ظرفیت بالا و چشم انداز روشنش هنوز به زمان نیاز داشت و ساقه نو رسیده ای بود که در جنگ نابرابر با قدرتی درگیر بود که شاخه های سرطانی اش را به همه جامعه دوانده بود. اکنون قدرت استعمار هم به کمک آن آمده بود. تحولات جهانی ایران را بیش از پیش در مرکز توجه کشورهای خارجی و بویژه روسیه وانگلستان قرار داده بود. در فاصله برقراري مشروطه تا وقوع کودتای 1299 عثمانی، روسیه و انگلیس به ایران نیرو اعزام کردند و بخشهایی را به اشغال درآورند. قراردادهای 1907 و 1915 بین روسیه و انگلیس برای تقسیم ایران بسته شد. متفقین در جنگ اول ایران را اشغال کردند و مردم، تحت اشغال آنها از گرسنگی گوشت مردار خوردند و مخارج نیروهای اشغالگر را مستقیم و غیرمستقیم پرداختند. انقلاب در روسیه دست تزارها را از سر ایران کوتاه کرده و شلعه امید در دل مردم بوجود آورد، اما کار بر عکس شد. بر تمرکز انگلیس روی ایران و مداخلات فاجعه بار آن در سیاست کشور به منظور جلوگیری از نفوذ شوروی افزوده شد. انگلستان اهرم های قدرت را در همه جا ایجاد می کرد. در جنوب پلیس را مستقر کرد و مخارج آن را بخشا ً از طریق حکام محلی از جیب ملت ایران تامین نمود. در حکومت مرکزی از طریق وکلا و وزرا جای پای خود را محکم می کرد، با حکام محلی و خان ها جداگانه پیمان می بست. این ادامه همان سیاستی بود که انگلستان در آغاز مشروطه در پیش گرفته بود. از یک طرف با دوله های مشروطه خواه در مرکز ارتباط داشت و از مشروطه آنها حمایت می کرد، از طرف دیگر با شیخ خزعل پیمان می بست که '' دولت بریتانیای کبیر متعهد می شود که در صورت تجاوز ایران به حقوق، به قلمرو حکومت، یا به املاک موروثی شما پشتیبانی لازم را بعمل آورد.''(38) و از او چون امیر کویت حمایت کند. به این ترتیب انگلستان برای حفظ منافع خود در ایران سیاست دو گانه ای را پیش می برد و برای خود بین دو سیاست حفظ وحدت و دفاع از مرکزیت و یا تجزیه ایران، قدرت مانور ایجاد می کرد. به ویژه که ناتوانی دولت مرکزی و رقابت های قبیله ای بین حکام محلی و انباشته شدن مطالبات در میان روستائیان و ایلات بر قدرت حکام و خوانین محلی که بر نارضائی ها سوار می شدند می افزود. در حالی که در مناطقی مثل آذربایجان و گیلان  که جنبش مشروطه در آنها نفوذ داشت نه استعمار و نه استبداد نمی توانستند جای پای خود را محکم کنند ( از جمله تلاش انگیس برای کنار آمدن با میرزا کوچک خان شکست خورد.)
به هر حال "رجال" از قماش دیگر بودند و در میان وزرا، وکلا، حکام و آخوندها تعداد قابل ملاحظه ای یا "روسوفیل " بودند یا " انگلوفیل". اصطلاح رایجی که گویا نبود چون آنها فقط گرایش به این دولت نداشت بلکه واقعاً به مثابه کارگران و نمایندگان دولت های خارجی، عمل می کردند و اصطلاح مردم " عامل" و " نوکر" در مورد آنها بسیار گویاتر بود.
پس از انقلاب 1917 در روسیه و پيام دولت جدید مبنی بر چشم پوشی از کلیه مطالبات تزاری، سیاست انگلیس به طرف تسلط بر همه ایران چرخید. قرار داد 1919 وثوق الدوله بر این مبنا تنظیم شد. این قرار داد که ایران را رسماً تحت الحمایه انگلیس قرار می داد و کنترل رسمی تشکیلات نظامی، پلیس، مالی و اقتصادی کشور را به انگلستان می سپرد شعله خشم آزادیخواهان را فروزان کرد. روح انقلاب مشروطه آنهم در شرایطی که تلاش ایرانیان برای کسب هویت ملی به نتیجه رسیده بود با احساسات ضد استعماری و استقلال طلبی به مراتب بیشتری احیاء شده بود. اگر روح انقلاب در آغاز مشروطه وکلای کم خون را مجبور به تصویب قانون اساسی کرده بود اکنون مانع تصویب قرار داد می شد.
نفرت از قرار داد تا حدی بود که حتی عوامل مستقیم انگلیس در مجلس جرات تصویب آن را نداشتند. از این رو بود که جنبش تازه پای دمکراسی یکپارچه به دفاع از " استقلال میهن " بلند شده بود. در صفحات قبل دیدیم شوراهای کارگری از استقلال دفاع می کردند. در جنبش معلمین به امضاء کنند گان قرار داد می تاختند، جنبش نوپای زنان یک پارچه به دفاع از استقلال ایران برخاسته بود.
زنانی که علیه وام گرفتن از بیگانگان جنگیده بودند علیه اولتیماتوم روس و انگلیس کفن پوش به مقابل مجلس رفته بودند برای ایجاد " بانک ملی " ایثار کرده بودند حالا با قرار داد درافتاده بودند. " زبان زنان " خانم دولت آبادی علیه قرار داد می نویسد و توقیف می شود. روزنامه دمکرات در تهران و شهرستان ها مرتب علیه قرار داد قلم می زنند و تعطیل می شوند. دولتمردان و انگلستان موفق به تصویب قرار داد نمی شوند. صدراعظم و حکام سقوط می کنند و دیگرانی جای آنها را می گیرند که حتی " خوشنام ترین آنها با روح مشروطه همانقدر بیگانه بودند که وثوق الدوله های "بدنام".
استعمار منتظر بود و دولت مرکزی بعلت تضاد درونی خود ناتوان از ایجاد ماشین دولتی مدرن و متمرکز. معدود مصوبات مجلس 2 و 3 در این رابطه روی دست مانده بود. اصلاح نظام مالیاتی و مالی زیر فشار ملاکین و صاحبان دارایی و حامیان روس و انگليس متوقف شد و شوستر زیر فشار اولتیماتوم ایران را ترک کرد.  ''قشون ملی " متمرکز و استخدام 11 افسر سوئدی برای ایجاد ژاندارمری با گرایش اشراف و ملاک حاکم به حفظ دستگاه نظامی زیر فرمان خود دچار اختلال شد. این ها سربازان ایلی و قشون قزاق که تربیت اسبتدادی داشتند را ترجیح می دادند. اختلاف بین ژاندارمری و نیروی قزاق تا زمانی که رضا شاه آن را در نیروی قزاق و ارتش جدید ادغام و به یک نیروی سرکوبگر ضد ملی تبدیل کرد باقی ماند. طرح تاسیس بانک ملی مصوب مجلس اول نیز که مردم آنهمه با شوق و فداکاری از آن حمایت کرده بودند با دخالت استبداد و استعمار بجایی نرسید.
در یک کلام حکومت ملاکین – روحانیت با تضاد درونی خود و استعمار با دخالتها و سیاست های دو گانه خود کشور را چنان هرج و مرج کرده بودند که بر متن آن خان و حاکم و مجتهد از یک سو و راهزنان کوچک شهری و قبیله ای از سوی دیگر می تاختند.
پارلمانتاریست های مجلس و بیرون مجلس برای مقابله با این هرج و مرج برخی بی توجه به نیروهای واقعی که در بیرون مجلس قدرت خود را اعمال می کردند به مذاکرات و ائتلاف پارلمانی دلخوش کرده بودند و برخی کم کم زمزمه نیاز به یک موسولینی را سر می دادند.
نیروی واقعی مدافع اهداف انقلاب مشروطه  همان راه حلی را پیشنهاد می کردند که در اوایل انقلاب "اتحادیه غيبی نسوان " در نامه به مجلس اول نوشته " کنار بروید، حکومت را به مردم بدهید تا ظالمین را بر کنار کرده قوای خارجی را کنار زده و اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را آغاز کنیم."
قیام های آذربایجان، گیلان، خراسان در متن این اوضاع و در چارچوب راه حل اخیر یعنی احیای مشروطه بر پا شدند. آنها راه حل انقلابی و  دمکراتیک برای احیاء نظم را نشان می دادند.
جنبش خیابانی که شکوه و خرد ورزی آغاز انقلاب مشروطه را به تمامی به نمایش می گذاشت در بیانیه قیام اعلام کرد:
آزادی خواهان شهر تبریز، به واسطه تمایلات ارتجاعی که در یک سلسله اقدامات ضد مشروطیت حکومت محلی تجلی می نمود و در مرکز ایالات آذربایجان با یک طرز اندیشه بخشی قطعیت گرفته به هیجان آمده و با قصد اعتراض و پروتست شدید و متین قیام نموده اند.
آزادی خواهان تبریز اعلام می کنند که تمامت پروگرام آنان عبارتست از تحصیل یک اطمینان تام و کامل از این جهت که مامورین حکومت رژیم آزادانه مملکت را محترم، و قوانین اساسیه را که چگونگی آن را معین می نماید، بطور صادقانه مرعی و مجری دارد. آزادیخواهان کیفیت فوق العاده باریک وضعیت حاضره را تقدیر کرده مصمم هستند که نظم و آسایش را به هر وسیله که باشد برقرار دارند. در دو کلمه پروگرام آزادی خواهان عبارت است از:
برقرار داشتن آسایش عمومی
از قول به فعل در آوردن رژیم مشروطیت (39)
خیابانی در سخنرانی های خود بطور مداوم از " برقراری حاکمیت دمکراسی در سراسر ایران " احترام " به آزای آزادانه اهالی ایالات و ولایات " دفاع می کرد. او به " حکومت آریستو کرات ها " حمله می کرد و خواهان پایان دوره فترت و بازگشایی مجلس بود، اما وقتی که مجلس را آشیانه گرگان و مرکز مجادلات بی پایان دید با آنکه خود به نمایندگی انتخاب شد، ذره ای تردید به خود راه نداد که باید نقطه اتکاء خود را به میان مردمی که انتخابش کرده بودند منتقل کند. او مصوبه قانون اساسی مبنی بر تاسیس انجمن های ایالتی و ولایتی را مجوز قانونی اقدام خود خواند و خواهان اجرای قانون در سراسر کشور شد. او روح تجدد خواهی مشروطه را به نمایش گذاشت و قیام آذربایجان را قیام تجدد خواند و نام روزنامه و گارد شهر را نیز تجدد گذاشت. راه حلی را که آزادیخواهان تبریز برای برقراری نظم در کشور پیشنهاد می کردند طی 6 ماهه قیام در خود آذربایجان با اتکاء به قوای مردم و " ژاندارمری" تحت کنترل مردم به نمایش گذاردند.
خیابانی روح ضد استعماری و ضد استبدادی انقلاب مشروطه را با وفا داری و شور فراوان به نمایش گذارد: " آی آزادیخواهان که عهد میثاق بسته اید یا ایران را آزاد کنید یا بمیرید، بیائید قول شرف خود را تکرار کنید که ایران را به آزادی واقعی نایل خواهید ساخت."
او با قرار داد 1919 وثوق الدوله  بطور جدی به مقابله برخاست. بر خلاف آنچه دشمنان و برخی هواخواهان خیابانی به او نسبت داده اند او یک ناسیونالیست تنگ نظر قومی نبود. ایده های او در مکتب " اجتماعیون – عامیون " پرورده شده بود از این رو می گفت: " امروز روزی است که مسلک بر هر چیز حتی قومیت و ملیت پیروز آمده است. " او كه سخنران زبر دستی بود شور مردم را بر می انگیخت که مبارزه ملی را به وسیله ای برای بدست آوردن آزادی تبدیل کند؛ " ای شهیدان ره حریت راحت بخوابید و افتخارکنید که مرديد و با مرگ مقدس خود ایرانیان را که هر روز می مردند آزاد کردید."
با اینکه در قیام های آذربایجان و گیلان مرتباً خاطره باز پس گرفتن تهران از محمد علی شاه توسط ارتش ایالات زنده می شد اما خیابانی خردمند میدانست شرایط تغییر کرده است و خیال حرکت به تهران را نداشت؛ " تهران به ما وقعی نمی نهد بسیار خوب ما هم در حال اعتراض می مانیم و برای نجات ایران از دست محافظه کاران قوه تشکیل خواهیم داد."
و دور اندیشانه پیام می داد:
 " ای دموکراسی جوان ایران بیدار باش که عنقریب داخل یک مبارزه حیاتی خواهی شد." اگر خیابانی و قیامش غرور انقلابی آغاز انقلاب مشروطیت وقتی که مردم با سر پر شوری برای احراز هویت و حقانیت بپاخاسته بودند را به نمایش می گذارد، پسیان نماینده مظلومیت این انقلاب است، وقتی که اتحاد ارتجاعی استعمار و استبداد آن را به مسلخ می برد. خیابانی سخنرانی برجسته و سازمانگر بود که با آتشبار تبلیغاتی خود مردم را برای انقلاب بسیج کرده بود، پسيان روز صدور فرمان مشروطیت در 15 سالگی وارد مدرسه نظام شد که به " وطن " مشروطه خدمت کند. خیابانی می دانست که مردم به حکومت نرسیده اند، پسیان که در آغاز جوانی، با حکومت دفاع ملی در غرب علیه اشتغال جنگیده بود به تاسیسات تازه بنیاد شده مجلس دل بسته بود و می خواست با همت مردم شریفی چون خودش روح مشروطه را در آنها بدمد. او سرباز بود و در پی اصلاحات در قشون در تشکیلات وزارت جنگ وارد شد و امیدش آن بود که ژاندارمری تحت کنترل مردم را بسازد، اما از همان آغاز دید " روسا از دادن حساب پول هایی که می گرفتند، خود داری می کردند. و بیچاره مستر شوستر آمریکایی ... از آدم حساب می خواست و حساب دادن کار عاقلانه ای نبود، حساب داده نشد و اساس قشون جدید التشکیل بر هم خورد. گویا مقصود واقعی هم همین بود. زیرا جز این ترتیب مقصود، کاملاً به عمل نمی آمد و ترتیب خودمانی از هر حیث رجحان داشت. (40)
"یعنی او به عیان می دید مشروطه مشکل حکومت بود و مضمون آن یعنی خانخانی و استبداد منافع والیان و حاکمان را بهتر تامین می کرد. او می خواست تشکیلات نظامی تابع نهادهای مدنی باشد از این رو وقتی او را بطور غیر منتظره به ریاست ژاندارمری خراسان منصوب کردند علیرغم میلش قبول کرد. '' برای اینکه بفهمانم در مقابل احکام مطیع هستم". اما به زودی خود می فهمد " که مقصود از اعزام من به خراسان اصلاح ژاندارمری نبوده است و کسی در خراسان طالب انتظام حقیقی امور نمی باشد بلکه این بود که در دست پنجه قادری اسیر مانده باشم." از آنجا که سابقه رشادت هایش در کمیته مقاومت را شنیده بودند و حکومت به ظاهر مشروطه تحمل افسر شریف و وفاداربه انقلاب را نداشت او را به خراسان فرستادند تا تحت کنترل قوام السطنه باشد. او می خواست ژاندارمری را اصلاح کند اما با سربازان گرسنه ای روبرو شد که " حقوق معوقه " آنها که " همه ماهه پرداخت شده بود''  توسط والیان بالا کشیده شده بود. در گمان او " وطن پرستی " عبارت بود از خدمت به مردم ایران. به این نوع وطن پرستی چنان افتخار می کرد که در آغاز وصیت نامه اش نوشت " من مهاجر هستم. یعنی اجداد من پس از جنگ 1243 ه. ق و مجزا شدن قفقاز از ایران زیر بار رعیتی خارج نرفتند و از همه چیز خودشان صرفنظر کردند و خود را به آغوش وطن آباء و اجداد انداختند. اما می بينید که در کشور مشروطه ایران رجال همه ضد ایرانی اند و یگانه صاحب منصب با شرافت و ایراندوست یعنی آقای ژنرال يالمارسون فقید که نام با شرفش در قلب هر سرباز صمیمی ایران مادام الحیات نقش ثابتی خواهد بود "همانجا " در میان آنها همتای ندارد. کلنل سرانجام با آزادی خواهان متحد شده و حکومت محلی را در خراسان بدست می گیرد.
           قیام جنگل نیز به رهبری میرزا کوچک خانی است که مجاهد مشروطه بود و با ارتش یپرم در آزادی تهران از کودتای محمد علی شاه همکاری کرده بود. او نیز در تهران دید که بین مشروطه " رجال" با مشروطه عوام فاصله از زمین تا آسمان است. جنگلی ها با حکومت فاسد، با قوای اشغالگر در جنگ اول، و بعد با قرار داد 1919 در افتادند. چریک های جنگل سوگند خوردند که تا ایران را آزاد نکنند ریش خود را نتراشند.
         هر سه قیام برای دموکراسی و علیه استعمار بر پا شد و هر سه توسط حکومت طبقات ممتاز و بوسیله قوای نظامی سنتی آنها یعنی قزاق ها و ارتش ایلی سرکوب شدند. قیام ها و شکست آنها نشان داد مردم ایران با همان دشمنانی روبرو هستند که از آغاز علیه آنها برخاسته بودند، حکومت طبقات ممتاز و استعمار. ولی همانطور که مشروطه علیرغم شکستش فاقد دستاورد نبود و حق مردم را بمثابه یک ملت در برابر حکومت قرار داد، تلاش مردم در این سه قیام نیز بی نتیجه شود.
        این سه قیام بعد جدیدی به مفهوم دمکراسی در ایران دادند. قانون "انجمن های ایالاتی و ولایتی" که در مجلس اول تصویب شده بود با این قیام مفهوم عمیق خود را به نمایش گذارد. سال های نخست انقلاب مردم انزلی در عرص حال خود که قبلاً به آن اشاره شد در خواست کرده بودند که " مدخل انزلی را صرف نواقص انزلی نمائیم " و در همه جا ی ایران انجمن های ایالتی در مقابل حکومت های محلی انتصابی قرار گرفته بودند. ولی این مساله تحت الشعاع مبارزات مشروطه خواهان برای ایجاد حکومت ملی متمرکز و جامعه شهروندی قرار گرفته بود. در این قیام ها بود که عملاً نشان داده شد که حکومت ملی در ایران فقط وقتی بر قرار می شود که مردم ایالات  بتوانند بر خود حکومت کنند و برقراری حکومت ملی در ایران منوط است به عدم تمرکز دمکراتیک و خود حکومتی مردم. به عبارت دیگر عدم تمرکز دمکراتیک پایه وحدت یک ملت مدنی است. این امر در ایالات غیر همزبان خواه ناخواه مساله زبان را مطرح می کند اگر چه ارتجاع به انقلاب مشروطه فرصت تجلی این مساله را نداد و مساله ملی در شکل دمکراتیک خود سالها بعد و پس از سقوط رضا شاه خود را نمایان کرد.
اما همین حد از پیشروی و خطر توزیع دمکراتیک قدرت بلافاصله مرتجعین را به واکنش واداشت. آنها که سالها به شیوه خانخانی حکومت کرده بودند حالا طرفدار تمرکز شده بودند. در حالی که شرایط هنوز برای بروز مساله ملی در ایالات پخته نبود آنها پیشدستی کرده و قیام ها را در کنار هرج و مرج ناشی از حکومت خانخانی خود و دخالتهای استعمار قرار داده و به بهانه دفاع از وحدت ملی ایران آنها را سرکوب کردند.

پانوشت ها
1-      حسن ارسنجانی، آنارشیسم در ایران. دنیا 17 تیر 1344 به نقل از یرواند آبراهامیان. ایران بین دو انقلاب. نشر نی 1377 ص 117.
2-      احمد کسروی با چنین دیدی از توده ها در رابطه با قتل فجیح خیابانی نوشت: " می باید او را کشته آن نمایش های ریاکارانه مردم و آن کف زدن ها و" زنده باد " گفتن های دروغی دانست. یک پستی فراموش نشدنی که در داستان خیابانی از این دسته مردم نمایان گردید آن بود که چنان در پای گفته های خیابانی کف زده بودند در گرداگرد جنازه او نیز کف زدند و کژ رفتاری بسیار از خود نشان دادند."  تاریخ 18 ساله آذربایجان انتشارات امیر کبیر 1357 ، چاپ نهم، جلد دوم، ص 893
3-      براساس این نوع تحلیل، طبقات به نحوی خصلت بندی می شوند که نیازهای دستگاه تحلیل را برآورند. طبقات " ذاتا " انقلابی هر دوره از طبقات متزلزل و"اشرا" مادون طبقه جدا نمی شوند و توضیح لازم فراهم می آید تا باور کنیم یک قانون آهنین موضوع سیاسی توده ها را تعیین و آن را بین نیروهای مرتجع و انقلابی تقسیم  میکند. اما حقیقت این است که تحلیل طبقاتی بدان معنا نیست که طبقات در حوزه های جداربندی شده با مواضع سیاسی معین و ثابت در برابر هم یا کنار هم قرار می گیرند و جنگ خیر و شر حق و باطل را پیش می برند. تحلیل طبقاتی ناظر بر این حقیقت است که درگیری طبقات با هم نیرویی ایجاد می کند که در یک قوس بلند تاریخی از میان انبوه درهم فشرده پدیده های متنوعی که در تعامل با یکدیگرند را خود باز کرده و تحرک ایجاد می کند، به ویژه در دوره های انقلابی که سیاست توده ای می شود طبقات با تحرک فوق العاده به صحنه پیکار وارد شده به ائتلافهای موافق با مخالفت منافع خود دست میزنند. برغم يا علیرغم منافع خود موضع اتخاد می کنند و سرنوشت انقلاب را به این ترتیب بر له یا علیه خود رقم می زنند. به ویژه در رابطه با طبقات محروم و وقتی که سازمان یافته نباشند و چشم به "رهبر" داشته باشند، موضع سیاسی آنها را عمدتاً عوامل اتفاقی تعیین می کند نه " قانونمندي های آهنین".
4-      آبراهامیان منبع 1 ص 15.
5-      پیشرفت جامعه شهر در دهه 40 و 50 در فصل نامه گفتگو شماره 32 ص 74 .
6-      آبراهامیان ص 46-25 .
7-      ابراهامیان 12- ص 153 و 152.
8-      مسعود بهنود، کشته گان بر سر قدرت. نشر علم 1378 ص 167.
9-      دو مبارز جنبش مشروطه. رحیم رئیس نيا و عبدالحسین ناهید. ص 8-5 . به نقل از " جنبش های انقلابی ایران " احمد رناسی. چاپ بازتاب. 1366 ص 159.
10-     هما ناطق. کتاب جمعه شماره 30 سال 58 به نقل از زنان ایران در جنبش مشروطه. عبدالحسین ناهید انتشارات نويد، آلمان غربی 1368ص 115.
11-     فریدون آدمیت. فکر دموكراسی در نهضت مشروطیت ایران. انتشارات پیام چاپ اول 1354ص 26
12-     همانجا 79-78 .
13-     شوق یک خیز بلند. نخستین اتحادیه کارگری در ایران 1320-1285 جلیل محمودی، ناصر سعیدی، نشر نقطه. ص 97 .
14-     این اصطلاحی است که شهر آشوب امیر شاهی اول بار بکار  بر ده است رناسی . منبع 9 و جنبش های انقلابی ص-176.
15-     همانجا ص 199.
16-     گذشته چراغ راه آینده است. 1357 ص 303 .
17-     آن لجتون در مقاومت شکننده. تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران. موسسه خدمات فرهنگی رسا، ترجمه احمد تدین چاپ دوم ص 291 .
18-     نامه به براون – همان ص 292 .
19-     براون. انقلاب ایران، ترجمه احمد پژوه. ص 199 به نقل از آبراهمیان منبع 1- ص 121.
20-     ناظم الاسلام کرمانی. تاریخ بیداری ایرانیان، جلد اول ص 124 به نقل از منبع 1- ص 105.
21-     هما ناطق. کتاب جمعه شماره 30 به نقل از منبع 10 ص 121.
22-     فریدون آدمیت. هما ناطق. افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوره قاجار به نقل از منبع 10 ص 23 .
23-     خاطرات سیاسی رجال ایران از مشروطیت تا کودتای 28 مرداد 1332 - علی جانزاده، خاطرات مستشار السطلنه ص 700 .
24-     عبدالحسین ناهید 152-ص 67 .
25-     فریدون آدمیت 20-11 ص 45 .
26-     آبراهامیان. م 1 ص 130.
27-     همان 132.
28-     آدمیت. م 11 ص 46 .
29-     همان ص 44 .
30-     جان فوران. م 17 – ص 86-85 .
31-     باقر مومنی. دین و دولت در عصر مشروطیت. نشر باران سال 1372 ص 244 ، 225 . در این مقاله اصطلاح روحانیت اشاره به دستگاه عالیه روحانیت است که در مجموع دستگاه ایدئولوژیک و اجتماعی مذهب را زیر کنترل می گرفت. در عین حال لازم به تذکر است که نقش مذهب و روحانیون در مفهوم عام کلمه در انقلاب مشروطه را نمی توان به نقش دستگاه عالیه روحانیت تقلیل داد. در واقع در دولت دوم فقط یک تحلیل نیست بلکه به این واقعیت اشاره دارد که روحانیون عالی مقام بر یک سیستم عمومی حکم می راندند و مردم در دوران مشروطه خارج از این سیستم نمی زیستند. و بدون شرکت، فعالیت و حتی رهبری شاخه ها و بخش های قابل توجهی از روحانیون بخش میانی و پائینی وضع انقلاب مشروطه در آن زمان قابل تصور نبود.
32-     عبارات نقل شده در مورد جنبش دهقانی از منبع 11 فصل 5 .
33-     جلیل محمودی، ناصر سعیدی. م 13، ص 132 .
34-     همانجا ص 133.
35-     همانجا ص 142.
36-     همانجا ص 171.
37-     همانجا ص 152.
38-     مجتبی مقصودی، تحولاتی قومی در ایران. موسسه مطالعات ملی. چاپ اول 255 .
39-     همانجا ص 247
40-     خاطرات کلنل محمد تقی خان پسیان ، علی جانزاده.  م 33، ص 295-227 .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر