۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

اتحادیه جنبش های اجتماعی نویسنده :حشمت محسنی







اتحادیه­ی جنبش اجتماعی
پاسخی مناسب به ضرورت سازمان­یابی کارگران





حشمت محسنی









































نام کتاب : اتحادیه­ی جنبش اجتماعی
نویسنده: حشمت محسنی
تاریخ: بهار  1389











فهرست
اتحادیه­ی جنبش اجتماعی                                                                                                  5
نکاتی درباره حرکت کارگران شرکت واحد                                                                        37
ضرورت مبارزه با انحرافات در جنبش کارگری                                                                    67
مصاحبه با مجله آرش                                                                                                      107
تزهایی در باره اتحادیه جنبش اجتماعی                                                                          127
















جنبش کارگری کشور ما در یکی از دشوارترین شرایط تاریخ حیات خود به سر می­برد. این دشواری علاوه بر ناتوانی كارگران در برآوردن نیازهای ابتدایی زندگی در متن شرايط فلاكت­بار كنونى٬ مصاف با رژیمى استبدادی و سرکوب­گراست که نه تنها حق تشکل مستقل کارگران را  انکار می­کند بلكه با تمام قوا آن را درهم می­شکند.
 از اولین ماه­های سال 83  جنبش کارگری، آرام اما استوار در جهت پی­ریزی تشکل­هاى توده­ای کارگری گام­های موثری بر داشته است. شكل­گيرى سندیکای شرکت واحد نخستين طليعه­ى اين پيكار در سال­هاى اخير بوده است. هم­پاى تلاش کارگران شرکت واحد، نهادهایی نظیر کمیته پیگیری، کمیته هماهنگی، اتحاد کمیته­های کارگری، اتحاد بیکاران... یکی پس از دیگری تکوین یافتند. این نهادها اگرچه تشکل توده­ای نبودند اما فلسفه­ی وجودی خود را تلاش برای ایجاد تشکل­های توده­ای تلقى می­کردند. بعدتر خیز بلند کارگران نیشکر هفت تپه نشان ­داد که شكل­گيرى سندیکای شرکت واحد رعدی در آسمان بی ابر نبود بلکه بازتاب و تجسم شرایطی بود که مبارزه براى برپايى تشكل­هاى علنى، مستقل و توده­اى  را در دستور كارگران قرار مى­داد.   
 در چنین شرایطی چنبش کارگری برای پيشروى در راستاى هدف ياد شده و براى آن ­كه سیاست­های سرکوب­گرانه رژیم اسلامی را خنثی کند چه باید بکند؟ کدام آرایش می­تواند در این شرایط،­ پاسخی مناسب تلقی شود. آیا توسل به قانون و حرکات قانونی کارساز است؟ آیا علنیت با قانونیت برابر است؟ آیا تکیه یک جانبه بر خواست­های اقتصادی بی توجه به خواست­های سیاسی راهگشاست. آیا سیاسی کردن شتابان تشکل­های کارگری آن­ها را زیر ضرب نمی­برد؟ رابطه­ی جنبش کارگری با دیگر جنبش­های اجتماعی نظیر زنان٬ دانشجویان٬ خلق­ها... کدام است. و رابطه­ى جنبش كارگرى با احزاب چگونه است؟ این مسایل و پرسش­هایی از این دست نمی­تواند در این نوشته مورد بررسی قرار گیرد، در این نوشته تنها به یک جنبه از این مسایل پرداخته می­شود:. شكل مناسب سازمان­یابی جنبش کارگری در شرایط ویژه­ی کشور ما.
در پاسخ به معضل سازمان­یابی جنبش کارگری٬ طرح­ها و استراتژی­های متعددی ارائه شده­اند. این نوشته به همه این طرح­ها اشاره نمی­کند و فقط خود را به معرفی و مقایسه سه استراتژی محدود می­کند که از جنس اتحادیه­ای هستند. طرح­های دیگر سازمان­یابی در نوشته­های دیگری از این قلم  مورد بررسی قرار گرفته که نیاز به بازگویی آن­ها در این­جا نیست(1). طرح­های ارائه شده برای سازمان­یابی کارگران را می­توان در سه فقره صورت­بندی کرد:
1- سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا
2 - سندیکای قانونی  با نگاه معطوف به پایین
3- اتحادیه جنبشی اجتماعی
این تقسیم­بندی ناظر بر بدیل­هایی است که در ایران ارائه شده­اند. در کشورهای دیگر یا در دوره­های تاریخی متفاوت، طرح­ها(2) و مختصات دیگری برای سازمان­یابی اتحادیه­ای وجود دارد که بررسی آن­ها مساله­ی مرکزی ما نیست. ما این­جا خود را به بررسی جنبش کارگری در شرایط ویژه ایران محدود می­کنیم.

سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا
یکی از طرح­هایی که برای سازمانیابی کارگری پیشنهاد  و در عمل تبلیغ شده است٬ سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا است. فعالان و مدافعان این  نوع سندیکا، خواهان تشکلی هستند که قانون کار یا  قانون اساسی جهمورى اسلامى و یا مقاوله­نامه­های جهانی آن را تصریح کرده است. در این مدل از سندیکا، اصل بر قانونیت این نهاد است؛ و تلاش فعالان کارگری مدافع این نوع سندیکا اقناع رژیم حاکم، برای پذیرش موادی است که خود رژیم در حقوق و قانون خود به رسمیت شناخته­ است. اشاره به بندهايى از قانون کار یا قانون اساسی و یا موادی از مقاوله­نامه­های جهانی ورد زبان این بخش از کارگران است. آن­ها اساسا در پى فشار از پایین برای ايجاد سندیکا نيستند بلکه اساسا با نگاه به بالا و چانه­زنی با مقامات مى­كوشند مسیر شكل­گيرى آن را هموار سازند. ساختار سندیکای مطلوب این مدل، ساختاری حقوقی- قانونی است که همه ارگان­های آن در پیشگاه رژیم باز و قابل دسترس است. مدافعان این نوع مدل تعمد دارند که به رژیم حاکم یادآوری کنند که دقیقا در چارچوب قانون دارند فعالیت می­کنند. این ساختار سندیکایی با اصل سه جانبه­گرایی و "هم­زیستی مسالمت­آمیز" کارگران با کارفرمایان و دولت انطباق ذاتی دارد. این سندیکاها تمایز کار از سرمایه را نمایندگی نمی­کنند بلکه منافع مشترک آن­ها را بیان می­کنند. روش دست­یابی به این مدل از سندیکا رابطه­ی تنگاتنگی با ساختار و اهداف سندیکای مزبور دارد. آن­ها در انتخاب شیوه­ها­ی مبارزه به اشکال قانونی توجه دارند و مذاکره با مقامات، طومارنویسی، مراجعه به اماکن دولتی... از اشکال رایج و عمومی شیوه­های مبارزه طرف­داران این مدل از سندیکا به شمار می­رود. آنچه که تا این جا گفته شده است خصلت شماتیک دارد، و در این جا یا آن­جا شاید موضع طرفداران این نوع سندیکا با مدل بيان شده فرق­هایی داشته باشد. اما مختصات اصلی این نوع سندیکا را بازتاب می­دهد و مدافعان آن را می­شناساند.
 به عنوان نمونه می­توان به دیدگاه آقای حسین اکبری مراجعه کرد که کمابیش این مدل از سندیکا را تبلیغ می­کند. او می­گوید:"کارگران باید با تکیه به دانش طبقاتی و تجربیات موجود که در نزد فعالان صنفی کار قدیمی و روشنفکران آگاه به قوانین و مقررات کار و هم­چنین اندیشمندان علم اقتصاد سیاسی شیوه­های فریبکارانه­ی سرمایه­داری را بازشناسند و با توجه به واقعیات موجود زندگی اجتماعی شیوه­های مبتنی بر علم و عمل را در جهت مبارزه برای کسب آن چه که قانون اساسی در رابطه با حقوق ملت و قانون کار در رابطه با روابط کار مورد توجه قرار داده­اند و هم­چنین در راه ایجاد قوانین مترقی و ضروری که قوانین موجود بدان­ها توجه نداشته است فعالیت نمایند و این مقدور نیست مگر در جریان فراهم آمدن تشکیلات توانمند صنفی و اتحادیه کارگری که اصل 26 قانون اساسی مبادرت به تشکیل آن­ها را پذیرفته است." یا  آقای مازیار گیلانی­نژاد عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران می­نویسد:" اصل26 قانون اساسي داير به آزادي تشكل و خوداري از هر نوع دخالت در كار آن­هاست". آقای گیلانی نژاد حتی تا آنجا پیش می­رود که مرز اتحادیه و دولت را مخدوش می­کند. او می­گوید:" سنديكاهاي استوار نه تنها معارض حكومت‌ها نيستند بلكه حتي مي‌توانند بخشي از وظايف دولت را بر عهده گرفته و بدينسان در پيوستگي توسعه جامعه رو به تكامل نقش موثري داشته باشند".(3)

سندیکای قانونی  معطوف به پایین
طرح دیگری که در راستاى سازمان­یابی کارگری ارائه  و در عمل تا حدی تحقق­یافته است سندیکای قانونی  معطوف به پایین است.
 مدافعان این مدل از سندیکا اساسا بر توده­های کارگر تکیه می­کنند. نگاه آن­ها نه به بالا، بلکه به نیروی خود کارگران است. آن­ها خواهان تمایز مرزهای هویت کارگران از کارفرمایان و دولت حامی آن­ها هستند. آن­ها از منافع کارگران در چارچوب وضع موجود دفاع می­کنند، اما به چارچوب موجود تن نمی­دهند. سندیکای این مدل سندیکای رزمنده است. و ستیز کار علیه سرمایه را سازمان می­دهد. مدافعان این مدل از سندیکا خواهان ساختاری دموکراتیک، باز و دارای اندام­های  قانونی است  که مشروعیت خود را نه از رژیم، بلکه از روند انتخابات دموکراتیک و حقوقی اخذ می­کند، و در صدد تحمیل خود بر ساختارهای قانونی است. این مدل از سندیکا با مدل پيشين در ساختار و آرایش سندیکایی تفاوتی ندارد٬ هرچند در اهداف و مضمون فعالیت از هم متمایزند. نمونه­ی مطلوب مدافعان این مدل، سندیکا­ى شرکت واحد است.  مدافعان این مدل از سندیکا، خود را تنها به استفاده از شكل­هاى قانونى مبارزه محدود نمى­كنند بلكه بسته به شرايط از شكل­هاى غیر قانونى مبارزه نيز سود مى­جويند. این مدل از سندیکا چه از لحاظ مضمون فعالیت و چه از حیث روش مبارزه از مدافعان سندیکای قانونی با نگاه به بالا از هم تقکیک می­شوند.

اتحادیه­های جنبشی اجتماعی
 طرح سومی که در جنبش کارگری ما ارائه شده اتحادیه علنی اما ثبت نشده است. در این طرح، سازمان­دهی کارگران از نقطه تولید فراتر می­رود و دامنه وسیع­تری را دربر می­گیرد. در این طرح، دغدغه اصلی نه قانونی بودن تشکل، بلکه حضور موثر آن در عمل است. این طرح اگر چه از مدل­های تاکنونی اتحادیه­ها فراتر می­رود و از آن­ها در حوزه­هایی متمایز می­شود ولی تاکنون در جنبش ما از سیمای نظری جا افتاده­ای برخوردار نبوده است. و در انتقال ادبیات مربوط به این نوع از اتحادیه کوتاهی بسيارى صورت گفته است. من پیش­تر در نوشته­های متعددی در این باره نکاتی خام و ابتدایی طرح کرده­ام؛ در این جا فرصت را غنیمت می­شمارم و در پرتو بحث­های مربوط به اتحادیه­ی جنبشی اجتماعی نکاتی را به صورت عام و کلی اما در پیوند با شرایط مشخص جنبش کارگری بیان می­کنم. بحث اتحادیه­های جدید اجتماعی  بحثی است که از  دهه هفتاد قرن گذشته برای برون رفت از بحران اتحادیه­ها مطرح شد. در این بحث­ها سه موضوع محوری برجسته بود: الف- چالش با بوروکراسی در اتحادیه­ها؛ ب- تغییر لایه­بندی طبقه و عطف توجه به آن( زنان، کارگران مهاجر، بیکاران، کارگران پاره وقت...)؛ ج- رابطه با جنبش­های جدید (نظیر زنان، محیط زیست، صلح، سبک زندگی...).  در پاسخ به بحران اتحادیه­ها و راه برون رفت از آن سه  گرایش خود را نشان می­داد که عبارت بودند از:
1-       گرايش اول که رویکردی به پایین داشت و خواهان فعال کردن اعضا٬ و عضو گیری از کارگران بود. این گرایش در مرزبندى با بوروكراسى حاكم بر اتحادیه، بر خصلت دموکراتیک اتحادیه تاکید داشت. این گرایش اما کماکان درکى سنتی از اتحادیه را نمایندگی می­کرد. جان کلی از جمله کسانی بود که این گرایش را بيان  می­کرد.
2-        گرایش دوم گرایشی بود که در عین حال كه بر هسته­ی مرکزی و بخش برنشسته­ی طبقه کارگر تاکید داشت، اما دامنه آن را گسترش می­داد و بخش­های حاشیه­ای طبقه کارگر را به ترکیب اتحادیه اضافه می­کرد. کیم مودی یکی از مدافعان این گرایش است که بر این نکته تاکید فراوانی کرده است و  خواهان جذب بیکاران، جوانان، گروه­های هم­جوار... در اتحادیه شده است. او حتی ایده­ی جذب شعارهای بیکاران، جوانان، گروه­های هم­جوار را در اتحادیه طرح کرده که برای بحث ما از اهمیت وافری برخوردار است که من بعدا به آن می­پردازم.
3-       گرایش سوم گرایشی است که نه تنها دامنه سازماندهی را گسترش می­دهد بلکه آن را به سایر بخش­های جامعه تسری می­دهد و  به سوژه­های متعدد و برابر باور دارد. پتر واترمن، یکی از محققانی که در این باره مقالات متعددی به نگارش در آورده، برخی از خصلت­ها و ویژگی­های اجتماعی این نوع اتحادیه­ها را چنین صورت­بندی کرده است: 
·       ارتباط فشرده با جنبش طبقات زحمتکش که فاقد اتحادیه یا اتحادیه نا­پذیر هستند (بخش خردکالایی، کارگران خانگی، دهقانان، زنان خانه­دار، تکنسین­ها و متخصصان).
·       پیوند نزدیک با جنبش­های دموکراتیک فراطبقاتی یا غیر طبقاتی(جنبش­های مردمی وابسته به کلیساها، زنان، ساکنان محل، محیط زیست، حقوق بشر و جنبش صلح و غیره)
·       تلاش برای ایجاد یک جامعه مدنی قدرتمند و متنوع
·       پیوند با سایر متحدان بالقوه به عنوان شرکای برابر، دموکراتیک و مستقل، بدون ادعا برای تحت سلطه در آوردن، پیشاهنگی یا الویت در سازماندهی قدرت.(4)
چنان­که ملاحظه مى­شود٬ خصلت اجتماعی گرایش دوم و سوم نسبت به سندیکاهای تاکنونی تفاوت معینی را نشان می­دهند. این نوشته با الهام از ديدگاه کیم مودی، گرایش دوم را اصولی و کارساز می­داند. وجه مشخصه اتحادیه­های جنبشی اجتماعی  نظیر سندیکای قانونی  معطوف به پایین، سازماندهی پیکار کارگران علیه سرمایه است. آن­ها وحدت کار با سرمایه را نمایندگی نمی­کنند، بلکه برعکس تمایز منافع کار از سرمایه را بیان می­کنند. آن­ها ابزار مبارزه طبقاتی اند و از ادغام شدن در نظام دوری می­جویند. آن­ها هم­چنین در به کارگیری اشکال مبارزه، فرق چندانی با تشکل یاد شده ندارند و از این نظر مرزی آن­ها را از سندیکای مزبور جدا نمی­کند. آن چه اتحادیه­های جنبشی اجتماعی را از سندیکای مزبور جدا می­کند٬  قبل از هر چیز ساختار و نیروی ترکیبی آن­ها است. اگر سندیکای قانونی  معطوف به پایین، کارگران را در محل تولید و فراتر از آن در محل کار سازمان می­دهد، اتحادیه­های جنبشی اجتماعی از نقطه­ی تولید و محل کار فراتر می­روند و محیط زیست کارگران را هم­چون محلی برای سازمانیابی آن­ها در نظر می­گیرند. آصف بیات این نوع سازمان­یابی را به عنوان "اتحادیه­های کارگری خیابانی" مشخص می­کند. او در این باره می­گوید"یک شیوه­ی دیگر برای از میان برداشتن رقابت بین کارگران بخش غیر رسمی، ایجاد اتحادیه­های کارگری خیابانی است. این­ها سازمان­هایی هستند که می­توانند صدها هزار نفر عناصر مجزا از هم را که ظاهرا در این اقیانوس پهناور فعالیت­های غیر رسمی شناورند گردهم آورند. بنگاه­ها، کارگاه­ها و فروشندگان خیابانی می­توانند برای بهبود کسب و کار خویش، حمایت از منافع خود در برابر مغازه­داران و دیوان­سالاران دولتی دست به اتحادیه­های رسمی و غیررسمی بزنند"(5). چنان­که ملاحظه می­کنیم اجتماعی بودن اتحادیه­های جنبشی صرفا بر سازماندهی در محل تولید یا محل کار تاکید ندارد بلکه علاوه بر آن بر گسترش پایه­ی اجتماعی اتحادیه در محیط زیست آن­ها نیز تاکید دارد. معنای  اجتماعی بودن اتحادیه می­تواند این باشد که همدلی و حمایت دیگران را با کارگران در محل تولید سازمان دهد. یا می­تواند با جلب کارگران همجوار به عنوان نمونه کارگران واحدهای تولیدی جاده ساوه در حمایت از  مطالبات یا سازماندهی حرکات اعتراصی مشترک یا با کارگران هم رشته یا حتی خانواده کارگران معنا دهد.(6)
 بنابراین اولین تفاوت سندیکای قانونی  معطوف به پایین با اتحادیه­های جنبشی­ اجتماعی در ترکیب این دو نوع تشکل نهفته است. اما پرسش مهمی که بلافاصله مطرح می­شود این است که اگر چه دامنه سازماندهی و ترکیب این نوع اتحادیه گسترش می­یابد٬ اما رابطه­ی هسته­ی مرکزی این نوع تشکل اجتماعی با پیرامون آن کدام است. آیا بخش­های کلیدی طبقه از همان نقشی در اقتصاد برخوردارند که مثلا کارگران کوره­پزخانه؟آیا همه­ی بخش­های طبقه دارای قدرت برابرند و  به یک میزان می­توانند موثر عمل کنند؟ کدام بخش نیروی کار تعیین کننده و کدام بخش آن تکمیل­کننده قدرت کارگری اند؟ آن نیرویی که به لحاظ اقتصادی کارآیی دارد الزاما از نظر سیاسی می­تواند هم­چون نیروی ضربت جنبش عمل کند؟ در ایران مشخص ما تناسب و روابط بین بخش­های مختلف اردوی کار و زحمت چگونه است؟ پرداختن به این مسایل در این نوشته ناممکن است و فرصت دیگری می­طلبد. اما بگذارید در این باره به چند نکته کوتاه اشاره کنم. قبل از هر چیز باید به این پرسش پاسخ گفت كه به طور کلی قدرت اردوی کار از کجا نشات می­گیرد؟
کیم سایپس در پاسخ به این پرسش و در تایید نظر آرونویتز می­گوید:
" من فکر می­کنم که یک جنبش کارگری حداقل در دوران اوليه تكوين خود نوعی از جنبش اجتماعی است که نظم اجتماعی مستقر را به چالش می­کشد و مخصوصا آن چه به آن اهمیت می­بخشد جایگاه اجتماعی آن است. نمود سازمان­یافتگى اولیه جنبش کارگری در حوزه تولید، توزیع و مبادله­ی جامعه مستقر است. از این رو جنبش کارگری از چیزی برخوردار است که گروه­های اجتماعی دیگر فاقد آن­اند: توانایی متوقف کردن و عملیات از درون فرآیند تولید، توزیع . مبادله (آرنوویتز، 1973). این موقعیت و همین نیروی اجتماعی بالقوه است که جنبش­های کارگری را با اهمیت می­سازد".  (7)
چنان­که ملاحظه می­کنیم قدرت طبقه کارگر از "جایگاه اجتماعی" و در"توانایی" آن در "متوقف کردن و عملیات از درون فرآیند تولید، توزیع و مبادله" نهفته است. کیم مودی نیز که بر گسترش پایه­های اجتماعی اتحادیه تاکید فراوانی دارد٬ همه­ی بخش­های طبقه را هم ارز نمی­کند و اهمیت و جایگاه نقطه­ی تولید و سازمان­یابی این بخش از کارگران را نسبت به سایر بخش­ها٬ نکته­ی کلیدی می­داند.
 اما تركيب و ساختار نیروی کار در ایران چگونه است؟ جدا از این که نسبت به تناسب بخش­های مختلف طبقه چه نظری داشته باشیم٬ یک چیز در پیوند با ساختار نیروی کار در ایران روشن است٬ بخش برنشسته طبقه کارگر در ایران- به جز غول خفته یعنی کارگران نفت که اگر برخیزد و در زمان­بندی معینی مقاومت کند، می­تواند تاثیرات کارسازی بر سرنوشت جنبش کارگری بر جای نهاد- از همان اهمیتی در اقتصاد ایران در برابر دولت برخوردار نیست که در سایر کشورها دارد. این امر به دلیل استقلال مالی نسبی دولت از طبقه مسلط اقتصادی است. و نقش نفت در اقتصاد ایران که به متولی آن يعنى دولت ویژگی یک رژیم رانتی نفتی را بخشيده است. به علاوه اهمیت سیاسی بخش­های حاشیه­ای طبقه کارگر ایران هم­چون جوانان بیکار، زنان بیکار و بخش­هایی از زحمتکشان که با توده­های حاشیه تولید هم­پوشانی دارند؛ یا مزد و حقوق بگیران بخش خدمات نظیر معلمان و پرستاران بیش از سایر کشورها است. چنان­که در تجربه­ی انقلاب ایران نقش سیاسی آن­ها را مشاهده کردیم.
تا این­جا به ترکیب اجتماعی اتحادیه­ها­ى جنبشى اجتماعى و رابطه­ی بین لایه­های آن اشاره شد.  اما تمایز ميان  این نوع اتحادیه با سندیکای قانونی  معطوف به پایین به همين نکته محدود نمی­شود، بلکه مضمون و فلسفه­ی وجودی اين دو مدل از اتحادیه را هم در بر می­گیرد. برخی در بحث احیا­ى اتحادیه­ها بر سیاسی و تعرضی کردن آن­ها و حرکت در راستاى تقابل با سرمایه تاکید دارند و به قول استفان مزاروش بر "تهاجم ضروری نهادهای تدافعی" می­کوبند. این تفاوت و تمایز را  پتر واترمن  در دو محور٬ اما در چارچوب دیگری٬ بیان می­کند و بر وظایف تاکنونى اتحادیه­ها دو مطالبه را اضافه می­کند که تا حد معینی از چارچوب  مطالبات حداقلی فراتر می­رود. این دو محور عبارت­اند از:
1- "مبارزه بر سر کار مزدوری و مسایل آن، نه صرفا برای مزد و شرایط بهتر؛ بلکه برای کنترل کارگران و اتحادیه بر فرآیند کار، سرمایه­گذاری، فن­آوری جدید، جابه­جایی، مقاطعه­کاری فرعی و سیاست­های آموزشى و کارآموزی. چنین مبارزات و استراتژی­هایی در گفت و گو و عمل مشترک با جماعات دارای منافع مشترک، و برای جلوگیری از بروز شكاف (مثلا با طرفداران محیط زیست یا زنان) و برای افزایش اعتبار خواست­ها سامان مى­يابند.
2- طرح مسایل اجتماعی در مقیاس عمومی جامعه به خصوص در انظار کارگران و یا در اتحادیه که مبارزه علیه اقتدارگرایی، اکثریت­سالاری، دیوان­سالاری، اعتقاد به برتری یک جنس، نژادپرستی و غیره را در بر می­گیرد. "(8)
این محورها نشان می­دهند که اتحادیه­هاى جنبشی اجتماعی  از خواست­های حداقل شروع می­کنند و سپس از آن فراتر می­روند و به خصلت تدافعی مبارزه تن نمی­دهند. البته رفتن به فراسوی مبارزه­ی تدافعی امری اراده­گرایانه نیست بلکه محصول منطق پیکار طبقاتی است. برای دفاع از حداقل شرایط کار و زیست شما ناگزیرید از آن فراتر روید. زمانى فردریک چهارم پادشاه آلمان گفته بود کسی که همیشه در حال تدافعی مبارزه می­کند حتی همان حداقل­های موجود را هم نمی­تواند حفظ کند. مضمون مبارزه اتحادیه­اى امر ثابتی نیست و در فراز و فرود مبارزه طبقاتی تحول و تغییر پیدا می­کند.   
محور دیگری که مرز بین این دو نوع تشکل را از هم  متمايز می­سازد٬ ساختار این دو اتحادیه است. در اولی ما با ساختاری کاملا دموکراتیک با اعضا و اساسنامه مشخص و اندام­ها و نهادهای قانونی و با دفتر و دستک مواجه­ایم؛ در دومی اما باساختاری روبه­رو ­ایم که خصلت جنبشی دارد٬ روابط درون آن بر" اساسنامه نانوشته" استوار است، ترکیب آن بیش از این که بر اعضا و پرداخت حق عضویت متكى باشد بر فعالان کارگری تکیه دارد٬ روابط درونی آن از هر نوع شیوه­ها و مناسبات سلسله مراتبی و اقتدارگرایانه به دور است و این روابط را از درون کارخانه و تقویت روابط افقی و مستقیم بین کارگران ­آغاز می­کند. مناسبات حاکم بر اين نوع اتحادیه به قول واترمن با فرا رفتن از مدل­های سازمان­­دهى هرمی، متمرکز، بوروکراتیک و منجمد؛ و با تشویق مدل­های منعطف، دموکراتیک، افقی، غیرمتمرکز و خودیارانه، در روابط شبکه­اى  سامان مى­يابد. ساختار تشکیلانی این نوع اتحادیه بیش از آن که از ساختار سازمانی نهادی شده و عمودی  برخوردار باشد٬ بیش­تر شبکه­ای است که به طور افقی با هم هماهنگ می­شود. به گفته­ى واترمن "شبکه­بندی" بیش­تر به ارتباطات اشاره دارد تا نهادها. "این جنبش­ها به شیوه­های غیر رسمی٬ باز و انعطاف­پذیر سازمان­دهی شده­اند و حداقل در بعضی زمینه­ها از سلسله مراتب و بوروکراسی و حتی گاه از قرار دادن شرایطی برای عضویت اجتناب می­کنند". (9) البته اتحادیه جنبش اجتماعی با سازمان­های غیر رسمی یا غیرسلسله مراتبی هم­سان نیست. اتحادیه­های جنبشی اجتماعی عمدتا از چنین ساختاری برخوردارند، اما این امر مطلق نیست، و گاهی می­تواند آن­ها را دربر گیرد(10). به علاوه اتحادیه جنبشی اجتماعی ضرورتا غیر قانونی نیستند و حتی در کشورهای پیرامونی هم می­توانند خود را ثبت و قانونی کنند. به عنوان نمونه می­توان از اتحادیه کارگری فلیپین  نام برد. آن­چه در این جا مورد تاکید است مناسب بودن این شکل از سازمان­دهی در پیوند با شرایط ویژه و ساختار خاص اردوی کار و زحمت ایران است و نه برشماری مختصات عام و فراگیر برای هر نوع ساختار اتحادیه­های جنبشی – اجتماعی.
در اتحادیه جنبشی اجتماعی٬ به جای سيستم نظارت از بالا به پایین، انظباط، وفاداری و اطاعت کورکورانه در مبارزه؛ ارتباطات بر مبنای هم­سرنوشتی­، اعتمادهای متقابل و تجربه­ی مشترک سازمان­دهی می­شوند و یا به دست می­آیند. این مناسبات از درون کارخانه شروع می­شود و به سطح محله، منطقه و سرانجام در سراسر کشور گسترش می­یابد.  اگر بخواهيم تمایز و وجه مشخصه­ى جنبشی اتحادیه را در چند مولفه خلاصه کنيم می­توان گفت:
1-      تکیه بر "اساس­نامه نانوشته" تا بر اساس­نامه رسمی – حقوقی
2-      تکیه بر فعالان (سازمان­دهندگان، مشارکت­کنندگان، هوادران و حامیان) تا بر اعضای رسمی
3-      تکیه بر سازمان­د­هی افقی تا سازمان­دهی عمودی
4-      تکیه بر ارتباطات توده­ای تا نهادهای رسمی
5-      تکیه بر کارکرد هدایت و هماهنگی با خصلت سیال تا رهبری رسمی و ثابت و از بالا به پایین. (11)
 در این جا یادآوری یک نکته ضرورت دارد. ساختار جنبشی تابع استراتژی اتحادیه اجتماعی  است و در خود و فی نفسه بدون توجه به راهبرد آن، از اهمیت تعیین­کننده برخوردار نیست. از این رو بین عنصرهای تشکیل دهنده اتحادیه اجتماعی جدید، مضمون فعالیت و ترکیب اجتماعی اتحادیه عناصر تعیین­کننده­اند و ساختار جنبش یک متغیر وابسته به آن­ها به شمار می­رود. به قول چاندلر "ساختار از استراتژی پیروی می­کند". (12) از این رو کسانی که بوروکراسی را "قانون آهنین اولیگارشی" اتحادیه می­دانند، چه آگاه باشند و چه نه٬ درکی ذات­گرایانه٬ غیرتاریخی و  جبرباورانه از ساختار را به نمایش می­گذارند.آن­ها یک ذات موهوم و ثابت، خارج از مناسبات حاكم بر کارگران و حتى علی­رغم خواست آن­ها، به اتحادیه نسبت می­دهند٬ که به قول اهل منطق در جریان و صیروت­اش، خود را متعین و متجلی می­سازد. به علاوه آن­ها با ذاتی کردن بوروکراسی در اتحادیه درکی جبرباوارانه را هم منعکس می­کنند بدین معنا که این کارگران نیستند که ساختار را می­سازند بلکه ماده مخصوصی در اتحادیه – یعنی بوروکراسی- است که این تشکل را می­سازد و توده­ی کارگران در اتحادیه­ها در برابر آن مقهور و  بی اراده­اند. این درک­ها ساخت و بافت طبقه، لایه و بخش­های ویژه درون آن، نفوذ یا عدم نفوذ سیاسی احزاب و گروه­ها­ى مختلف بر طبقه، توازن قوای سیاسی و بالاخره شرایط و متن تاریخی را نادیده می­گیرند که اتحادیه­ها در آن به فعالیت مشغول­اند. (13) گفتنى است كه مساله­ى بوروکراسی در اتحادیه­ها بحث تازه­اى نيست و از زمان مارکس و انگلس این آفت، اتحادیه­ها را تهدید می­کرده است. در قرن بیستم کسی که بر این نکته بسیار پافشاری کرده رابرت میشل سوسیال دموکرات آلمانى بود که بعدها به  هواخواهى از فاشیسم گرايش يافت. تز او این بود که هر تشکل و سازمان بزرگی به بوروکراتیسم در می­غلتد و از آن گریزی نیست. هم­زمان با او رایت میلز نیز به چنین تزی باور داشت(14). حتی در در دهه­های اول قرن بیستم­ مکتبی در امریکا که به مکتب ویسکانسن معروف بود این نظر را تئوریزه می­کرد. در دهه پنجاه قرن بیستم  در امریکا تزی رایج شد که به "تئوری بلوغ" معروف گشت. بر مبنای این تز٬ اتحادیه­ها اگر چه ممكن است در دوره­ى به اصصلاح كودكى يا پاگيرى خود دموکراتیک عمل کنند٬ اما  در دوران بلوغ خود لزوما و ذاتا به بورکراتیسم در می­غلتند. و جوهر  و ذات خود را متعین می­سازند.
مدافعان این نظر٬ در واقع تفاوت ميان يك اتحاديه كارگرى رزمنده هم­چون كوساتو در افريقاى جنوبى را با يك اتحادیه صنفی که بر مدار سازش کار و سرمایه بنا شده را ناديده مى­گيرند. به علاوه کسی که در پوشش "رادیکالیسم" و به بهانه­ی وجود بوروکراسی٬ کل یک اتحادیه را نفی می­کند، دارد توده­ی اعضا و پایه­های اجتماعی اتحادیه را با رهبران و لابی­های بورژوازی و دولت با يك چوب مى­راند. به عبارت دیگر تمایزی بین اعضا و رهبران سازشکار قایل نمی­شود. نادیده گرفتن پایه­های اجتماعی اتحادیه با رهبران سازشکار، البته تنها مشکل این دیدگاه نیست؛ هم ارز کردن برخی از رهبران محلی که در پاره­های از اتحادیه­ها نقش فعال و غیر قابل انکاری دارند با رهبران در سطح ملی هم از جمله خبط­هایی است که طرف­داران این نظر مرتکب می­شوند. همان طور که کیم مودی متذکر می­شود واقعیت این است چه در جنگ اول و چه در جنگ جهانى دوم، و در دهه­هاى ، و ، قرن گذشته٬ نقش پایه­های اجتماعی اتحادیه­ها در فعالیت، اعتراض و اعتصاب­هاى کارگری، و داغ کردن زیر پای رهبران اتحادیه در مبارزه علیه تعرض سرمایه و دولت حامی آن یکی از برگ­های درخشان مبارزات کارگری به شمار می­رود. کیم مودی در این باره می­گوید فعالیت و مبارزه کارگری در این سال­ها بیش از آن که از سر صدقه سازمان­نیافته­ها و کارگران خارج از سندیکاها رخ داده باشد از سوی پایه­ها و كارگران متشكل در بدنه­ى  اتحادیه­ها به پیش رفته است و به سهم خود نتایج مثبتی به بار آورده است.
تا این جا تمایزها و برخی شباهت­های این سه مدل از اتحادیه­ها را بر شمردم که در جنبش ما ارائه شده­اند. اکنون پرسشی که در برابر ما قرار می­گیرد این است: کدام یک از این مدل­ها با ویژگى­هاى ساختار طبقه کارگر در جامعه ما انطباق دارد و می­تواند از ادامه کاری بیش­تری در برابر فشارهای رژیم اسلامی برخوردار باشد. به نظر من از بین سه مدل ارائه شده، اتحادیه جنبشی اجتماعی کاملا با شرایط مشخص کشور ما انطباق دارد. این طرح تنها برگرفته از تجربه­های سایر جنبش­های کارگری در دنیا نیست، بلکه علاوه بر آن برخاسته از شرایط مشخص و ویژه­ای است که جنبش کارگری کشور ما در آن به نبرد مرگ و زندگی دست زده است. این شرايط در فشرده ترين بيان عبارت­انداز:
الف- رژیم جمهوری اسلامی به مثابه يك رژیم ایدئولوژیک – مذهبی، نهادهای مدنی مستقل از دولت را برنمی­تابد و با تمام قوا تلاش می­کند آن­ها را در نطفه خفه کند یا به بی­راهه بکشاند.
ب- نگاهی به بافت و ساخت طبقه کارگر در کشور ما نشان می­دهد که ما با یک مشكل ساختاری از نقطه نظر ضعف تمرکز كارگران در شاخه­های صنعتی، خدماتی و کشاورزی روبه رو ایم؛ و کماکان در ساخت جامعه روابطی وجود دارد که هنوز زیر سلطه كامل سرمایه قرار نگرفته­اند اما بخش عظیمی از نیروی کار را در خود جذب کرده­اند. طبقه کارگر کشور ما از نظر اجتماعی سخت ناهمگون و به لحاظ توریع جغرافیای به شدت نامتمرکز است. به علاوه از منظر بافت ملی و جنسی بسيار متنوع است  و  در پراکندگی خرد کننده­ای قرار دارد. به لحاظ حقوقی برخی از کارگران قراردادى، بخشی پاره وقت، بخشی مقاطعه کار ... اند که وحدت نداشته کارگران را بازهم شکننده­تر می­سازند.(15)
ج- سازمان­دهی کارگران در نقطه­ى تولید بدون به میدان آمدن شاخه­ها، اقشار و لایه­های دیگر نظیر زنان، جوانان بیکار، بخش­های حاشیه­ای، نه تنها نمی­تواند نیروی موثری را در برابر رژیم سازمان دهد٬ بلکه اگر در امر سازماندهی موفق شود نمی­تواند در دراز مدت بقای خود را حفظ کند. (16)
اگر این محورها را بپذیریم که برخی مختصات نیروی کار ایران را بازتاب می­دهد نوع سندیکای معطوف به پایین نسبت به اتحادیه جنبش اجتماعی نمی­تواند همه­ی ظرفیت­های جنبش کارگرى را بسیج نماید و از کارآیی محدودتری برخوردار است. محدودیت کارآیی این نوع سندیکا نه به خاطر ساختار ضربه­پذیر آن در زیر ساطور یک رژیم فاشیستی، بلکه علاوه بر آن به خاطر تمرکز در محیط کار و نادیده گرفتن سایر بخش­های طبقه هم هست. هر چند تاکید و تمرکز آن بر سازماندهی در محیط کار نباید تحت هیچ شرایطی نادیده گرفته شود و ارزش آن را انکار کرد. جدا از شرایط ساختاری که جنبش کارگری در آن دست به نبرد می­زند، نگاهی به شرایط جاری کار و پیکار  و آرایش حریفان در حال نبرد نیز، ضروت برپایی تشکل فراگیر را موکد می­سازد. بنابراين وجوه مشخصه­ی شرایط حاضر  و توازن قوای کنونی نشان می­دهد:
1-       جنبش کارگری ما کماکان در چارچوب تدافعی مبارزه می­کند؛ بدین معنا که عمدتا نه برای افزایش دست­مزد و بهبود شرایط کار، بلکه برای  خواست­هايى هم­­چون پرداخت دست­مزدهاى عقب افتاده، جلوگیری از اخراج­ها، تثبیت قرادادهای کار... به نبرد می­پردازد. به عبارت روشن­تر كارگران عمدتا نه برای بهبود شرایط و موقعیت خود، بلکه برای جلوگیری از تخریب بیش­تر شرایط زندگی خود به مقابله با تهاجم­هاى سرمايه­داران و  رژیم بر می­خيزند
2-       این مبارزه در شرایطی صورت می­گیرد که جنبش کارگری با استقاده از مبارزه قانونی و فراقانونی؛٬ مبارزه در محدوده­ی واحد تولیدی یا محل کار و فراتر از محیط کار؛ و با استفاده از همه اشکال اعتراضی٬ یک نبرد گریلایی، موضعی و فرسایشى را به پیش می­برد.
3-       این مبارزه در شرایطی پیش می­رود که از یک طرف جنبش کارگری نیاز سوزان به تشکل و سازمان­یابی را درمی­یابد و با فداکاری پی­ریزی آن را مخصوصا از سال 83 در دستور قرار داده است؛ و از طرف دیگر رژیم اسلامی، با ارزیابی دقیق از این مرحله از برآمد کارگران برای ساختن تشکل٬ تلاش می­کند حلقه ارتباط فعالان را با توده کارگران قطع کند و با دست­گیری، زندانی و بالا بردن هزینه فعالیت نقش سازمان­گران جنبش کارگری را مختل سازد.
در چنین شرایطی هر طرح معطوف به سازماندهی باید بتواند بیش­ترین نیرو را گردآوری کند و از سویی دیگر بتواند چاقوی تیز سرکوب رژیم را کند و تا آنجا که می­تواند آن را بی اثر سازد.
 البته طرح اتحادیه جنبشی اجتماعی اگرچه در برابر سندیکای رسمی معطوف به بالا قرار دارد٬ اما در برابر سندیکای معطوف به پایین قرار ندارد. به عبارت دیگر اتحادیه جنبشی­ اجتماعی می­تواند سندیکای معطوف به پایین را در بر گیرد اما نمی­تواند به آن محدود شود. هر اتحادیه­ای که مضمون فعالیت خود را تنها به نقطه­ى تولید محدود می­کند در اتحادیه جنبشی اجتماعی جای می­گیرد، در حالی که سندیکای معطوف به پایین نمی­تواند اتحادیه جنبشی اجتماعی را در بر گیرد.
ما به همه­ی اشکال سازمان­دهی نیاز داریم و خطرناک­ترین سیاست این است که این تشکل­ها را در برابر هم قرار دهیم و یا با برخورد لوکس آن­ها را نفی کنیم. ما در شرایط کاملا تدافعی قرار داریم و به هر ذره از انرژی، مقاومت و فداکاری در جنبش کارگری احتیاج داریم.
 مرزبندی با مدل سندیکای قانونی البته تحت هیچ شرایطی نباید به معنای نفی مبارزه قانونی به شمار آید.تشکلی که می­خواهد توده­ای شود یا توده­ای بماند نمی­تواند از امکانات و ابزارهای قانونی استفاده نکند. بحث بر سر نفس استفاده از امکانات و ابزار­هاى قانونی نیست، بلکه بحث بر سر محدود کردن فعالیت خود در چارچوب امکانات و ابزارهای قانونی است. پس مبارزه­ی قانونی و مبارزه­ی غیرقانونی هیچ یک فى­نفسه مقدس نیست. گاهی اوقات قانونی نکردن مبارزه می­تواند خبط بزرگ به شمار آید. به علاوه قانونی شدن نتیجه­ی مبارزه است نه نقطه عزیمت مبارزه. در هیچ کجای دنیا مسیر تکوین سندیکاها و اتحادیه­ها از از راه­های قانونی عبور نکرده است بلکه بر عکس اول اتحادیه­ها شکل گرفته­اند و سپس خود را قانونی کرده­اند. قانونی شدن اتحادیه جنبشی اجتماعی در ایران به احتمال قریب به بالا چنین مسیری طی می­کند.(17)
آنچه که کارگران ایران در دوره پی­ریزی تشکل­های توده­ای به آن نیاز دارند تشکل­های متناسب با این شرایط ویژه است. تلاش برای سازمان­یابی این نوع تشکل و دست­یابی به آن اگرچه یکی از نیازهای حياتى مبارزه طبقاتی در ایران به شمار می­رود اما بدون تشخیص منطق مبارزه در شرایط سرکوب، دست­کم در دوران اولیه پی­ریزی این نوع اتحادیه­ها٬ تلاش­های فداكارانه کارگران می­تواند دود شود و به هوا برود. به نظرم منطق و قانون طلایی سازمان­دهی و مبارزه در شرایط سرکوب و زیر تسلط یک رژیم وحشی پلیسی عبارت است از: دامنه­ی سازمان­یابی باید هرچه گسترده­تر و توده­ای­تر باشد؛ مطالبات باید هرچه بیش­تر خصلت عمومی، فراگیر و حداقلی داشته باشد؛ اشکال مبارزه باید هر چه بیش­تر خصلت گریلایی، موضعی و موردی داشته باشد و تا آنجا که می­تواند از رویارویی با رژیم مخصوصا در دوران اولیه تکوین خود پرهیز کند. متناسب با آرایش نیرو و گردآوری قوا جنبش کارگری می­تواند مطالبات خود را تعمیق دهد، اشکال جدید مبارزه را در دستور قرار دهد و فراتر از آن با تمام قوا رژيم و نظم موجود را به چالش کشد. اما این امر قبل از هر چیز و پیش از هر چیز، مرهون گردآوری نیرو، جلب هم­بستگی و به میدان آمدن اردوی کار و زحمت است. جنبش ما بیش از رادیکالیسم در شیوه­ی مبارزه٬ به تجمع، تشکل و گردآوری نیرو  نیاز دارد. نادیده گرفتن این منطق و قانون طلایی مبارزه در زیر سلطه­ی یک رژیم فاشیستی جز هرز دادن نیرو و انرژی، جز دریافت ضربات خرد کننده، جز گسست در مبارزه و انتقال تجربه از نسلی به نسل دیگر نتیجه­ای در بر ندارد. (18)
اتخاذ سیاست سازمان­یابی مناسب و منطبق با شرایط ویژه، و رعایت منطق مبارزه در پیکارهای طبقاتی در کشور ما، هنوز به معضل مفصل­بندی بخش­هایی مختلف جنبش کارگری پاسخ نمی­گوید. پرسش مرکزی در این باره این است: در شرایط پراکندگی ساختاری اقشار مختلف طبقه کارگر ایران، مفصل­بندی بخش­های گوناگون این جنبش چگونه رخ می­دهد؟ آیا از طریق همکاری و توافق رهبران عملی این بخش­ها در مبارزه٬ یا از طریق جذب خواست­های یک دیگر، (19) و یا از طریق توافق پیرامون مطالبات مشترک؟  و یا از طریق حرکت­های حمایتی؟ (20) دست­مایه­ها و امکانات اتصال بخش­های مختلف طبقه کارگر در کشور ما کدام­اند ؟ محیط زیست کارگران تا چه اندازه می­تواند به محل پیوند بین کارگران تبدیل شود؟ کارگران بیکار تا چه میزان می­توانند نقش میانجی ميان لایه­های متنوع  كارگران را بازی کنند؟ تشکل­های  هم اکنون موجود مخصوصا شورای همکاری تشکل­های کارگری چگونه می­توانند در خدمت این امر قرار گیرند؟ این­ها و پرسش­هایی از این دست نیاز سوزانی را نشان می­دهند که باید پاسخ بگیرند؛  امری که متاسفانه چپ ایران به آن بی اعتنا است. بیل زدن زمین نرم، هم­چون گردآوری اخبار کارگری و منعکس کردن آن­ها٬ اگرچه در جای خود کار با ارزشی به شمار می­رود اما تحت هیچ شرایطی نمی­تواند جای خالی پرداختن به این معضلات واقعی و تعیین­کننده برای پیشروی جنبش کارگری را پر کند. ما نیاز داریم که از مسیر راهپیمایی جنبش­مان تصور روشنی داشته باشیم. دستیابی به درکی درست از منطق سازمان­یابی البته لازم است اما به هیچ وجه کافی نیست. برای تحقق این امر ما به بیش از یک تصور روشن از منطق سازمان­یابی احتیاج داریم. پی­ریزی لحظه به لحظه و آجر به آجر تشکل در شرایط سرکوبِ ایران به اراده­ی استوار و تاکتیک­های منعطف نیاز دارد.












 
منابع:
1-      نگاه کنید به مقالات من در سایت راه­کارگر:
-      نابرابری ملی در میان جنبش کارگری
-      نابرابرسی جنسی در میان جنبش­کارگری
-      ضرورت سازمان­یابی کارگران کارگاه­های کوچک و صنوف
-       ضرورت سازمان­دهی کارگران در محیط زیست
 و در نقد مواضع منصور حکمت، کاک پولاد، ایرج آذرین، محسن حکیمی، و دیگران که خصلت غیر فرمال تشکل علنی در شرایط سرکوب تشریح شده است.
2- کیم مودی اتحادیه­ها را به اتحادیه صنفی، اتحادیه ائتلافی (همکاری احزاب)، و اتحادیه جنبشی اجتماعی تقسیم می­کند اما در آثار سلیگ پرلمن، ویکتوریا بونل و کیم سایپس سه تیپ اتحادیه کارگری  "اقتصادی"، "اتحادیه سیاسی" و "جنبش اجتماعی" به عنوان مثال مطرح شده­اند.
3- اتاق بازرگانی و کارگران، حسین اکبری، اندیشه جامعه شماره16، ص15.  آقای گیلانی نژاد حتی تا آنجا پیش می­رود که مرز اتحادیه و دولت را مخدوش می­کند. او می­گوید:" سنديكاهاي استوار نه تنها معارض حكومت‌ها نيستند بلكه حتي مي‌توانند بخشي از وظايف دولت را بر عهده گرفته و بدينسان در پيوستگي توسعه جامعه رو به تكامل نقش موثري داشته باشند". سنديكا مردمي‌ترين نهاد مدني، مازیار گیلانی نژاد،عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران.
4- اتحادیه­های جدید اجتماعی، انترناسیونالیسم، ارتباطات- فرهنگ و همبستگی در یک چارچوب. پیتر واترمن، برگردان ح.آزاد.
5- آصف بیات در این باره از تجربه­های اتحادیه­ی زنان احمدآباد گجرات در هند و تجربه مبارزه در آامریکای لاتین و به طور ویژه آفریقای جنوبی یاد می­کند. او می­نویسد: در آمریکای لاتین فعالان اتحادیه­های کارگری که در محله­های فقیر زندگی می­کنند می­توانند تجربه­ی سازمان­دهی و مشارکت را از محل کار خود به محله­های سکونت خویش و آن دسته ساکنانی که فاقد تجربه مشابه هستند به ویژه زنان که بازیگران اصلی در محلات می­باشند منتقل سازند. شاید ذکر یک نمونه از افریقای جنوبی اهمیت چنین مشارکتی را روشن­تر سازد. مبارزات سیاسی سال­های 1987-1986 در افریقای جنوبی مبنای مادی ایجاد "قدرت مردم" را فراهم ساخت. سیاهپوستان، از طریق اشکال مختلف مقاومت، به گفته مورفی موراب رهبر جبهه­ی متحد مقاومت(UDF) توانستند خود را "حکومت­ناپذیر" ساختند. محله­های سیاه پوست­نشین خود را از کنترل دولت آزاد ساختند. سپس خلاء قدرت به وجود آمده به وسیله"قدرت ایتدایی مردم" پر شد که اشکالی مانند کمیته­های دفاع، سازمان­های کارپردازی، شوراهای نمایندگان دانشجویان، انجمن اولیا- مربیان- دانش­آموزان و به ویژه کمیته­های خیابانی داشت. به گفته موراب:"هرگز محله­های ما چنین بحث­هایی، چنین مشارکتی، چنین نمایندگی مستقیمی را به چشم خود ندیده بود که نه تنها فعالان سیاسی بلکه حتی سیاه­پوستان معمولی آفریقای جنوبی را که در تمام طول زندگی­شان مثل یک تکه چوب رام و مطیع بودند دربر می­گرفت. "دموکراتیک کردن روند آزاد سازی: مشارکت کارگران، سیاست تعدیل و توسعه"، آصف بیات، برگردان علیرضا طیب، اطلاعات سیاسی اقتصادی، ص124.
6-  برای یک نمونه موفق می­توان به تحربه­ی موفق  مبارزه کارگران معدن لهستان در جلب همدلی و اجتماعی کردن حرکت مراجعه کرد. داري­يوش زالگا می­نویسد:" اما در معادن ذغال سنگ ستيزه جدي­تر از جاهاي ديگر بوده است. در ماه دسامبر اعتصابي که انبوهي از کارگران معدن به آن پيوستند به نتيجه رسيد و به افزايش ۱۴% حقوق آن­ها انجاميد. سخت­ترين و طولاني­ترين اعتصاب معادن از هنگام پايان رژيم کمونيستي به مدت چهل و شش روز معدن بودريک (در سيلزي) را از کار انداخت. اين اعتصاب را اتحاديه­هاي "اوت ۸۰ " و "زد زد کادرا" سازمان داده بودند. در اين اعتصاب کارگران براي دستيابي به برابري دستمزد با همکاران­شان در مناطق ديگر استخراج مجتمع معدني ياستشبه (ياستشبسکا سپولکا وگلوا) ايستادگي کردند، که آن­ها را به تازگي در مجتمع مزبور ادغام کرده­اند. پانصد کارگر خود را زير زمين محبوس ساختند. شمار فراوني به اعتصاب غذا دست زدند که به بستري شدن چند تن از آنان انجاميد. مديريت معدن دست به دامان يک شرکت ارتباطات شد تا تصوير ناخوشايندي از اعتصاب­گران را در رسانه­ها پخش کند. اما کارگران معدن دست از پايداري برنداشتند. همسران آن­ها نيز در ورشو به اعتصاب پيوستند، تا به حدي که اين جنبش چنان کارزار همبستگي را بر انگيخت که گستردگي دامنه آن از سال ۱۹۸۹ به اين سو سابقه ندشته است.
اعتصاب­گران از حمايت چهره­هاي سرشناسي برخوردار شدند که کارگردان کن لوچ، نمايشنامه نويس داريو فو، رهبر سازمان کمونيست انقلابي اوليويه بزانسنو، رئيس گروه کنفدرال چپ متحد اروپائي (هواداران چپ محيط زيست کشورهاي اروپاي شمالي در پارلمان اروپا) فرانسيس ولتز، هجده سناتور ايتاليائي و سازمان­هاي سنديکائي در تمام اروپا را از آن ميان مي­توان نام برد. سرانجام اعتصاب با موفقيت به ثمر رسيد: در تاريخ ۳۱ ژانويه توافقنامه­اي به امضاء رسيد که خواسته­هاي اعتراض کنندگان را برآورده مي ساخت.
7- آیا ما می­توانیم از یک مفهوم­بندی نظری برای اتحادیه­های جدید در افریقای جنوبی و فراسوی آن استفاده کنیم؟ کیم سایپس، برگردان زاگرس جنگلی.
8- اتحادیه­های جدید اجتماعی، انترناسیونالیسم، ارتباطات- فرهنگ و همبستگی در یک چارچوب. پیتر واترمن، برگردان ح.آزاد.
9- جامعه شناسی معاصر، کیت نش، محمدتقی دلفروز، ص132.
10- همان­جا.
11- اتحادیه  اجتماعی جدید: یک مدل جدید اتحادیه برای نظم جدید جهانی، پتر واترمن،ح.آزاد.
12- مقدمه­ای بر جنبش­های اجتماعی دوناتلا ولاپورتا، ماریو دیانی محمد تقی دلفروز، ص219.
13- رفیق تقی روزبه به عنوان یکی از آخرین نمونه از این برخوردها در انکار ضرورت مبارزه برای اتحادیه می­گوید"خصلت بوروکراتیزه شدن و میل نیرومند سازش طبقاتی. این ویژگی­ها سبب شده که اتخاذ تصمیمات به نوک هرم و رهبران منتقل شده و نقش تصمیم­گیری در مجامع عمومی به حداقل برسد و بورژوازی نیز با دامن زدن به چنین تمرکزی در خرید رهبران و چانه زنی با آن­ها درپشت درب­های بسته دست بالا را داشته باشد."(پیرامون چالش­های فعالین کارگری(بخش1)، تقی روزبه.
در ایران حداقل 20 سال پیش منصور حکمت این نکته را بیان کرده بود هر چند هیچ وقت به ماخذ این ایده­ها اشاره­ای نمی­کرد. و در همان موقع جواب خود را دریافت کرده بود که ناگزیر شد از موضع خود عقب نشیند و اعلام کند که هر کس که آجری بر آجرِ سازمان­یابی اتحادیه­ای در ایران بگذارد او از این امر استقبال می­کند. تازه بعداز 20 سال رفیق روزبه به جای این که حرف مشخصی برای سازمان­یابی تحویل جنبش کارگری دهد دارد حرف­های کهنه و جواب گرفته را تحویل ما می­دهد.
14- مارکسیسم و جامعه­شناسی اتحادیه­های کارگری، ریچارد هایمن ، ح. ریاحی، بیدار شماره 7 ویژه جنبش کارگری. در سنت مارکسیستی تا آن­جا که من می­دانم کسی"قانون آهنین الیگارشی" را به عنوانی یک پدیده­ی ذاتی اتحادیه که تحت هیچ شرایطی نمی­توان بر آن فایق آمد مورد تایید قرار نداده است. به عنوان نمونه پری اندرسون در پاسخ به این تز می­گوید"امروزه اکثر اتحادیه­های صنفی بریتانیا کهنه و دیوان­سالارانه (بوروکراتیک) است. آن­ها از اعتماد بی چون و چرای اعضای­شان برخوردار نیستند. شرکت تعداد کمی از اعضا در انتخابات اتحادیه- تنها وسیله صوری که اعضا برای کنترل اتحادیه دارند- زبانزد است: دست­راستی بودن و میان حال بودن بسیاری از رهبران اتحادیه­های صنفی هم علت این وضع است هم معلول آن. مسلما درست نیست که قانونی جبری به نام"قانون آهنین الیگارشی" وجود داشته باشد که به طور اجتناب­ناپذیری یک بوروکراسی اتحادیه­ای آمرانه می­آفریند که در برابر نیازهای اعضایش بی تفاوت است. این مفهوم صرفا همان چیزی است که الوین گولدنر"عوارض متافیزیکی بوروکراسی" می­نامد. هیچ دلیل اساسی وجود ندارد که اتحادیه­های صنفی، هر اندازه بزرگ، نتواند از یک دموکراسی با شرکت وسیع اعضا متکی بر حق پرس و جوی آنان برخوردار باشند: این که اتحادیه­ها چنین دموکراسی را معمولا به دست نمی­آورند ناشی از ضرورت­های کور سازمان­یابی نیست بلکه ناشی از محیط سیاسی است که در آن فعالیت می­کنند. به عبارت دیگر، فقدان دموکراسی در اتحادیه­های صنفی را باید به کمک ماهیت نظامی فهمید که در آن مندرج اند:سرمایه­داری"پری اندرسون، حدود و امکانات عمل اتحادیه صنفی، شاپور اعتماد.
15-به عنوان نمونه بیش از دوازده میلیون نفر در یک میلیون  و سیصد هزار دار قالی به کار مشغول­اند که سازمان­دهی این نیروی عظیم در نقطه­ی تولید و از طریق مجمع عمومی اگر نگویم ناممکن سخت دشوار می­نماید یا به عبارت صریح­تر به شوخی می­ماند.
16- رفیق امیر پیام در مقاله بازگشت به سنت سوسیالیستی می­نویسد:"مهم­ترین ضعف جنبش کارگری فقدان تشکل­های مستقل و توده­ای کارگران در محیط­های کار و هم­چنین کم توجهی فعالین سوسیالیست به سازمان­دهی توده­ای کارگران در محیط­های کار و نیز نبود تلاش نقشه مند و متمرکز برای ایجاد این تشکل­ها می­باشد". واقعیت این است که با همه­ی اهمیتی که سازمان­دهی کارگران در محیط­های کار دارد و تاکیدهای درست بسیاری از فعالان جنبش کارگری بر ضرورت این سطح از سازمان­دهی؛ به مساله سازمان­یابی کارگران در بیرون از محیط­های کار و اتصال و پیوند میان بخش­های مختلف اردوی کار- با توجه به ویژگی ساختاری طبقه کارگر در ایران- عنایت نمی­شود.
17- اتحادیه، دموکراسی، دیکتاتوری، فرانتس نویمان، ح. ریاحی، نشر بیدار.
18- یک نمونه اخیر را می­توان در برگزاری مراسم 16 آذر در جنبش دانشجویی مشاهده کرد که ضربات مهلکی بر نسل جدید چپ وارد کرده است.
19-یک نمونه موفق از تجربه جذب خواست­های بخش­های دیگر جنبش­ کارگری می­توان به تجربه سولیدارینوش مراجعه کرد. دانیل سینگر در این باره می­نویسد"احساس همبستگی قوی که بین کارگران وجود داشت یکی دیگر ازخصوصیات بارز این جنبش بود، به عنوان مثال کارگران کارخانه کشتی­سازی، خواست­های پرستاران را که از قدرت جانه­زنی زیادی برخوردار نبودند به صورت بخشی از خواست­های خود ارائه کردند".
ساخت اقتصادی و جنبش کارگری، پل . م. سوئیزی، دانیل سینگر ، پیتر گرین، ترجمه علی مازندارنی،ص 148.
20- یکی از نمونه­های موفق حرکت حمایتی را می­توان اقدام کارگران معادن زير زميني لهستان از جنبش پرستاران یاد کرد. داري­يوش زالگا روزنامه نگار، سردبير هفته نامه تريبونا روبوت نيتچا در این باره می­نویسد: " اما جنبش پرستاران و قابله­ها در ورشو است که بيش از همه بر اذهان نقش بسته. هنگامي که در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۷، نخست وزير يروسلاو کاچينسکي از پذيرفتن هيئت نمايندگي اعتصاب کنندگان سرباز زد، آنها بر آن شدند تا کاخ دولتي را اشغال کنند. سحرگاه روز بعد پليس به زور متوسل شد تا تظاهر کنندگاني را پس براند که به حمايت از آنها برخاسته بودند.
اندکي بعد در ميدان مشرف به وزارتخانه در مرکز پايتخت، "دهکده سفيد پوشان" بر پاشد: هيئت هاي نمايندگي پرستاران سراسر کشور در انتظار شروع مذاکرات با دولت، به نوبت زير چادرها جاي گرفتند. در اوج جنبش تعداد اعتصاب کنندگان را تا سه هزار تن شمرده اند که از همدلي ساکنان ورشو و حمايت اتحاديه هاي ديگر نيز برخوردار شدند. مشخصا کارگران معادن زير زميني عضو اتحاديه "اوت ۸۰" به ميدان آمدند تا سپري در برابر يورش نيروهاي انتظامي به "دهکده سفيد پوشان" بوجود آورند.

































نکاتی درباره حرکت کارگران شرکت واحد

برخی از رویدادها در جنبش کارگری وجود دارند که یک نقطه عطف را نشان می‌دهند و از اهمیت برجسته برخوردارند. نقطه عطف بودن این رویدادها در جنبش کارگری نباید به این معنا فهمیده شود که آن‌ها می‌توانند تعادل قوا را تغییر دهند؛ بلکه گاهی اوقات نشانه این نکته‌اند که در همان توازن قوای موجود، پیشروی حرکت می‌تواند گام اولیه در راستای تغییر توازن قوا به شمار رود. این لحظه از نبرد کار و زحمت با سرمایه، الزاما به معنای پیروزی جنبش کارگری نباید تلقی شود و بنا به همین دلیل گاهی اوقات پلیس سیاسی دشمن این لحظه را بهتر در می‌یابد و با تمام قوا تلاش می‌کند از پیشروی جنبش کارگری جلوگیری به عمل آورده و تعادل قوا را در همان وضع قبلی نگه دارد. نمونه‌های مشخص این وضعیت در جنبش کارگری ایران را می‌توان در حرکت کارگران ذوب آهن در سال 63، حرکت کارکران کفش ملی در سال 66 و حرکت سراسری نفت‌گران در سال 75 مشاهده کرد. همه حرکت‌های یاد شده مصاف و صف‌آرایی مهمی را بین جنبش کارگری و رژیم اسلامی نشان می‌دادند. هر یک از این حرکت‌ها از ده‌ها اعتصاب و اعتراض کارگری در بخش‌های حاشیه‌ای، از اهمیت بیش‌تری در موقعیت سیاسی آن لحظه برخوردار بودند. اما اهمیت این حرکت‌ها در چه چیز نهفته بود؟ اهمیت این حرکت‌ها در این نکته نهفته بود که کارگران یک رشته اقتصادی استراتژیک در یک لحظه سیاسی مشخص دست به حرکت زده و جدا از این که خود بدان آگاه بوده یا نه، به طور مستقیم با رژیم به چالش می‌پرداخت. این بخش‌های استراتژیک البته در این یا آن کشور متناسب با ساختار آن جامعه‌ با هم فرق دارند. حرکت کارگران شرکت اتوبوس‌رانی را به این معنا باید یک نقطه عطف به شمار آورد. این حرکت به خاطر اختلالی که در ساختار و شبکه ارتباطی پایتخت می‌تواند ایجاد کند و به خاطر این که اولین تشکل توده‌ای کارگری را پی‌ریزی می‌کند باید یک نقطه عطف در حرکت‌های کارگری 27 سال گذشته به شمار آورد. از این رو باید جوانب مختلف این حرکت مورد بررسی قرار گیرد و با حوصله و دور از برخورد احساسی به آن مورد نقد قرار گیرد. من به خاطر فقدان مدارک لازم در این باره نمی‌توانم اظهار نظر قطعی کنم ولی نگرانی و دغدغه فراوان انسان را وا می‌دارد که سئوال‌هایی را در پیوند با این حرکت مطرح کند.
 شکل‌گیری سندیکای شرکت واحد رعدی در آسمان بی ابر نبود بلکه باید آن را محصول تلاش و فعالیت مرحله معینی از تکاپو و حرکت جنبش کارگری به شمار آورد. شرایط فلاکت‌باری که کل کارگران و زحمتک‌شان کشورمان در آن به سر می‌برند به یک  معنا شرایط مساعد برای پی‌ریزی و بنای تشکل‌های کارگری را فراهم آورده است. شکل‌گیری تشکل‌های سازمانده نظیر کمیته پیگیری، کمیته هماهنگی، هیات موسسان سندیکاها، اتحاد کمیته‌های کارگری، اتحاد بیکاران...دقیقا پاسخی بودند به این مبرم‌ترین نیاز کارگران در شرایط کنونی. شکل‌گیری این نهادها در متن فعالیت و تکاپو درونی خود جنبش کارگری و شرایط مساعد سیاسی بعداز 2 خرداد 76، در نتیجه برانگیختگی مردم از یک سو و شکاف درون بالایی‌ها از سوی دیکر فضای مناسبی را به وجود آورده بود که این نهادها ثمره و میوه آن به شمار می‌آیند. در همین راستا شکل‌گیری سندیکای شرکت واحد اما یک فراز بالاتر از سازمانیابی را نشان می‌داد. آن‌ها پیشگام مبارزه برای برپایی تشکل در شرایط سخت فاشیستی بودند آنا علیرغم غیرقانونی بودن سندیکا توانستند به طور سنجیده آجر به آجر آن را پی‌ر‌‌یزی نمایند؛ آن‌ها در شرایط دشمنی آشکار خانه کارگر و شوراهای اسلامی و در جلوی شاخک‌های پلیسی رژیم به معنای واقعی کلمه تشکل مستقل به پا کنند. آن‌ها با برگزاری مجمع عمومی، با تدوین اساسنامه، با دائر کردن کلاس آموزش سندیکایی، با صدور کارت عضویت،... به معنای واقعی سندیکای توده‌ای بنا کردند. واقعی بودن سندیکا از همان لحظه‌ی تولد، خشم و واکنش دشمنانه نهادهای کارگری رژیم را برانگیخت و از همان ابتدا اقدام‌ها و تدابیری برای نابودی این تشکل توسط ایادی رژیم اتخاذ شده بوده‌اند. حمله به رهبران سندیکا در اتحادیه خبازان، بریدن زبان اسانلو، دستگیری برخی از اعضای هیات مدیره سندیکا، از جمله اقدام‌های رژیم و نهادهای کارگری آن علیه سندیکا بوده است. در این مقاله من به فرازهای مهم میارزه کارگران شرکت واحد با رژیم اسلامی اشاره می‌کنم، سپس درون‌مایه سیاست رژیم را مورد بررسی قرار می‌دهم. آنگاه به مدل سندیکای شرکت واحد می‌پردازم و در انتها به تاکتیک مقابله با سیاست رژیم اشاره می‌کنم. پس بگذارید به فرازهای مهم حرکت کارگران شرکت واحد نگاهی بیافکنیم. این فرازها به طور دقیق و از نظر زمانی توسط سرويس كارگران نشریه نامه تنظیم شده و به خوبی به حوادث مهم اشاره میکند.

روزشمار اعتصاب
سنديكاي كارگران شركت واحد اتوبوسراني تهران و حومه

*"كارگران سنديكاليست شركت واحد اتوبوسراني تهران و حومه با اعلام اعتصاب براي آزادي "منصور اُسانلو"، رييس هيأت مديره‌ي سنديكاي كارگران شركت واحد و احياي پيمان دسته‌جمعي شركت واحد به ميداني رفتند كه در پايان روز، حاصل كار تنها بازداشت پانصد تا هفتصد نفر از كارگران بود و تعويق دوباره‌ي مطالبات كارگران. شنبه، 8 بهمن 1384 چنين پايان يافت.

يك يلداي بلند براي سنديكا:
*سنديكاي كارگران شركت واحد اتوبوسراني تهران و حومه، از ابتداي تشكيل با دشواري‌هاي بسياري روبه‌رو شد. فشار به رهبران سنديكا، حمله به دفتر سنديكا و شيشه‌شكستن و زبان‌بريدن و گونه‌دريدن، بازداشت اعضاي هيأت مديره‌ي سنديكا و برخوردهاي خشن با اعتصاب‌هاي آرام سنديكايي تا آن‌جا پيش رفت كه صبح طولاني‌ترين شب سال، منصور اسانلو، ابراهیم مددی، منصور حیات‌غیبی، عباس نژندکودکی، رضا ترازی، علی زادحسین و غلامرضا میرزایی كه همگي از اعضاي هيأت مديره‌ي سنديكا بودند بازداشت شدند. مأموران ضمن بازرسی منازل، اسناد سندیکایی و کامپیوترهای شخصی بازداشت‌شدگان را با خود بردند. این بازداشت‌ها با حکمی به امضای قاضی محدث انجام گرفت. آن‌چه در حکم بازداشت رهبران سندیکایی آمده بود اقدام به تشکیل سندیکای غیرقانونی و تلاش برای برهم زدن نظم عمومی از طریق اعتصاب بوده است.
*اسانلو همان‌روز به زندان اوين منتقل شد و ديگران در بازداشتگاه وزارت اطلاعات ماندند. "سعيد ترابيان" يكي از اعضاي هيات مديره‌ي سنديكا، روز شنبه 3 دي اعلام كرد: "در اعتراض به این دستگیری‌ها، رانندگان اتوبوس‌ها قصد دارند از ساعت 5 صبح یک‌شنبه دست از کار بکشند و جلوی مناطق شرکت واحد تجمع کنند". بنابر اطلاعيه‌اي كه از سوي جمعي از كاركنان مناطق ده‌گانه‌ي شركت واحد اتوبوسراني تهران و اتوبوس برقي صادر شد، كليه‌ي كاركنان شركت واحد اتوبوسراني تهران اعم از رانندگان، كارمندان اداري و كارگران تعميرات، با درخواست آزادي بدون قيد و شرط هشت‌نفر از نمايندگان بازداشت‌شده‌ي سنديكاي اتوبوسراني، از روز يك‌شنبه دهم دي‌ماه تا آزادي نماينده‌هاي سنديكا، اعلام اعتصاب نامحدود كرده و از به‌حركت درآوردن اتوبوس‌هاي شركت واحد و اتوبوس‌هاي برقي تهران خودداري كردند.
*يك‌شنبه گرچه خبر آزادي همه‌ي بازداشت‌شدگان به‌غير از اسانلو منتشر شد اما بر اساس اعلام قبلي، جمعي از رانندگان اتوبوس در تهران دست به اعتصاب زدند. خبرگزاري مهر در همين روز از ترافيك سنگين در شهر تهران، به‌خصوص نيمه‌ي جنوبي شهر خبر داد و از جابه‌جايي مسافران توسط اتوموبيل‌هاي شخصي و حتي ماشين‌هاي پليس. مناطق 1 و 4 و 6 اتوبوسراني، شامل ميادين تجريش و حسن‌آباد، و خيابان ولي‌عصر از تقاطع انقلاب به‌‌سمت جنوب و غرب تهران، آرياشهر و جنت‌آباد، مراكزي بودند كه اعتصاب در آن‌ها نمود بيش‌تري داشت. بازداشت‌شدگان با وجود اين‌كه حكم آزادي آن‌ها صادر شده بود تا روز چهارشنبه، 7 دي در زندان ماندند و با ادامه‌ي اعتصاب رانندگان، از زندان آزاد شدند و اعتصاب موقتاً پايان يافت. منصور اسانلو تنها سنديكاليستي بود كه همچنان در زندان باقي ماند.
*با آغاز اعتصاب رانندگان در يك‌شنبه 4 دي‌ماه؛ فعالان اجتماعي و سياسي حمايت خود را از خواسته‌هاي رانندگان سنديكاليست اعلام كردند. دانشجويان دانشگاه صنعتي شريف نشريه‌اي را با عنوان "پايتخت بدون اتوبوس" بين دانشجويان پخش كردند، دانشجويان دانشگاه علامه طباطبايي، پوسترهايي در حمايت از سنديكا بر در و ديوار دانشگاه چسباندند و دانشجويان دانشگاه اميركبير نيز برگه‌هايي كه حاوي خبرهاي اعتصاب بود بين دانشجويان پخش كردند. انجمن اسلامي دانشگاه صنعتي سهند تبريز و جمعي از دانشجويان دانشكده‌ي علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي نيز بيانيه‌هايي در حمايت از اعتصاب صادر كردند.
*در ميان تشكل‌ها نيز هيأت‌هاي مؤسسان سنديكاهاي كارگري، كانون نويسندگان ايران، حزب ملت ايران، سازمان دانش‌آموختگان ايران اسلامي و كانون وبلاگ‌نويسان ايران، با انتشار بيانيه‌هاي حمايت‌آميز اعتراض خود را به بازداشت رهبران سنديكا اعلام كردند. كانون نويسندگان در بيانيه‌ي خود نوشته بود: "كانون نويسندگان ايران به حكم شرافت و آزادی انديشه و بيان و به پاس مسؤوليت قلم در برابر حقوق فردی و اجتماعی ، پيش از اين نيز آزار اعضای سنديكا را محكوم و با آنان همدردی كرده بود. اكنون بار ديگر شاهد همان برخوردهای ضدانسانی با ستم‌ديدگان هستيم. اين‌گونه رفتارهای ضدآزادی و سركوب‌های حساب‌شده و حذفی عليه حق تشكل و آزادی بيان در كشور ما، با هيچ‌يك از موازين انسانی سازگاری ندارد، ما را نيز همانند ديگر تشكل‌های آزاد و مستقل به‌شدت نگران كرده است." و سازمان دانش‌آموختگان ايران اسلامي نيز لبه‌ي تند انتقادش را به‌سوي كساني نشانه‌رفته بود كه به نوشته‌ي اين بيانيه مدعي دموكراسي و حقوق‌بشر هستند ولي در مقابل بازداشت سنديكاليست‌ها سكوت كرده‌اند.
*درحالي‌كه كنگره‌ي اتحاديه‌هاي كارگري بريتانيا و كنگره‌ي كار كانادا از آن‌سوي مرزها اعلام كردند كه در كنار كارگران اعتصابي شركت واحد ايستاده‌اند، در داخل كشور نيز بيانيه‌اي با 333 امضا صادر شد كه در آن آزادي تشكل‌يابي كارگران و احياي حقوق كارگران خواسته شده بود. در اين بيانيه تأكيد شده بود: "ما خواستار اداي به تکليف و عمل به شعارهای دولتي هستيم که مدعی رفع محروميت و تبعيض و اجرای عدالت و ستيز با ظلم است و توجه و برآوردن خواسته‌ها و مطالبات رانندگان اتوبوسرانی تهران را محک مناسبي برای صدق و کذب اين ادعاها مي‌دانيم."
*در روز 11 دي‌ماه كارگران سنديكايي در ديداري با "محمدباقر قاليباف" خواستار آزادي منصور اسانلو، بركناري نوريان مدير عامل شركت واحد و احياي پيمان دسته‌جمعي شدند. قاليباف نيز قول‌داد همه‌ي تلاشش را براي اجرايي‌شدن خواست‌هاي كارگران انجام دهد.
*گرچه نوريان بركنار شد اما منصور اسانلو، رييس هيأت مديره‌ي سنديكاي كارگران شركت واحد همچنان در زندان ماند و قدمي هم براي احياي پيمان‌هاي دسته‌جمعي برداشته نشد. به‌همين دليل بود كه چهارم بهمن‌ماه سنديكا با صدور بيانيه‌اي اعلام كرد سنديكاليست‌هاي شركت واحد بار ديگر از روز شنبه 8 بهمن دست از كار خواهند كشيد و تا زماني كه منصور اسانلو آزاد شود، سنديكاي كارگري به‌رسميت شناخته شود و انعقاد پيمان دسته‌جمعي ششم اجرايي شود ديگر پشت فرمان اتوبوس‌هايشان نمي‌نشينند.
*در پي صدور اين بيانيه روز پنج‌شنبه 6 بهمن، چند‌نفر از اعضاي هيأت مديره‌ي سنديكا تلفني به دادگاه انقلاب احضار و پس از 14 ساعت بازجويي، همگي ساعت 23 شب به زندان اوين منتقل شدند. ابراهيم مددي، سعيد ترابيان، منصور حيات‌غيبي، سيد داوود رضوي، رضا ترازي، عباس نژندكودكي و علي زادحسين افرادي بودند كه براي جلوگيري از انجام اعتصاب 8 بهمن بازداشت شدند. جمعه صبح، پنج نفر ديگر از اعضاي سنديكا ناصر غلامي دبير سنديكا، غلام خوش‌مرام، احمد مرادوند، محمود هژبری و خانی نيز بازداشت شدند. تاريكي جمعه شب 7 بهمن، همزمان شد با هجوم مأموران به خانه‌ي كارگران سنديكايي و بازداشت همسران ترابيان، حيات‌غيبي، رضوي و يعقوب سليمي.
8 بهمن در تاريخ ثبت شد:
*صبح 8 بهمن خيابان‌هاي تهران آبستن حوادثي بود كه فصل نويني را در جنبش سنديكايي ايران گشود. از دقايق آغازين اعتصاب رانندگان شركت واحد، نيروهاي امنيتي و انتظامي به رانندگان اعتصابي حمله كردند و در صورت مشاهده‌ي كوچك‌ترين مقاومتي سنديكاليست‌ها را بازداشت كردند. از هزاروپانصد كارگر اعتصابي بيش از پانصد نفر بازداشت شدند. عوامل حكومتي با اتوبوس‌هايي كه از انبارهاي نهادها بيرون آورده بودند، تلاش مي‌كردند با جابه‌جايي مردم از گسترش اخبار اعتصاب جلوگيري كنند. 14‌ نفر از دانشجوياني كه براي اعلام همبستگي با كارگران به يكي از مناطق رفته بودند نيز بازداشت شدند، در ميان اين افراد سعيد حبيبي عضو شوراي مركزي دفتر تحكيم وحدت، مجيد اشرف‌نژاد دبير انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه رجايي و عابد توانچه عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه اميركبير حضور داشتند. پس از سركوب اعتصاب، سنديكا در بيانيه‌اي اعلام كرد: "امروز شنبه هشتم بهمن‌ماه اعتصاب ما رانندگان و کارکنان شرکت واحد برای آزادی دوستان دربند و برای گرفتن خواسته‌های اولیه‌مان باز هم با باتوم و دستگیری صدها نفر دیگر از جمله افراد خانواده‌های تعدادی از ما پاسخ گرفت. برخی از رانندگان زحمت‌کش را به زور کتک مجبور به‌کار کردند و اتوبوس‌های بسیاری را هم با رانندگان دیگری به‌کار انداختند ... ما برای گرفتن حق و حقوقمان از پای نمی‌نشینیم و از شما مردم شریف و آزاده‌ي تهران و همه‌ي ایران و سازمان‌های کارگری بین‌المللی انتظار داریم که از ما حمایت کنید. در تمام این مدت ما به حمایت و همبستگی شما تکیه داشته‌ایم و اکنون که چنین بی‌رحمانه به ما هجوم آورده‌اند فقط با حمایت قوی‌تر و گسترده‌تر شما می‌توانیم حقوق‌مان را بگیریم."
*11 بهمن، سنديكا با صدور بيانيه‌ي ديگري به‌شدت به قاليباف شهردار تهران، تاخت و اعلام كرد كه او برخلاف وعده‌هايش در ديدار با كارگران سنديكايي، نه‌تنها قدمي در جهت منافع كارگران برنداشته است بلكه با تأييد رفتار نيروهاي امنيتي عملا خلف‌وعده كرده.
*چهارشنبه 12 بهمن خانواده بازداشت‌شدگان سنديكايي مقابل دادگاه انقلاب رفتند تا خواهان آزادي كسانشان شوند ولي هيچ پاسخي به ايشان داده نشد. در روزهاي پس از اعتصاب، يعقوب سليمي از اعضاي هيأت مديره‌ي سنديكا كه همسرش بازداشت شده بود، خودش را معرفي كرد تا همسرش از زندان آزاد شود. همچنين حسن محمدي در منزل مادر بيمارش و ابراهيم گوهري مسؤول هيأت حل اختلاف هنگام مذاكره براي به‌كار برگرداندن كارگران آزادشده‌ي اخراجي بر سر كار، بازداشت شدند. غلامرضا ميرزايي مسؤول كميسيون روابط عمومي سنديكا اعلام كرد كارگراني كه آزاد شده‌اند در واقع اخراج شده محسوب مي‌شوند و كارفرما از پذيرفتن آن‌ها بر سر كار خودداري مي‌كند.
*گرچه دانشجويان زنداني پس از 24 ساعت آزاد شدند اما امروز كارگران سنديكايي شكايتي را به سازمان جهاني كار تسليم كرده‌اند و همسران كارگران بازداشتي در نامه‌اي براي عفو بين‌الملل خواهان آزادي همسرانشان شدند.
*پس از بازداشت سراسري كارگران سنديكايي و برخورد قهرآميز با اعتصاب كارگران انجمن‌های اسلامی دانشجویان دانشگاه‌های شیراز و علوم پزشکی، خواجه نصير تهران، چمران اهواز، علامه طباطبايي، پلي‌تكنيك، صنعتي شريف، رجايي، دانشگاه صنعتي سهند تبريز، دانشگاه تربيت معلم آذربايجان، دانشگاه پيام نور تبريز، كانون وحدت اسلامي دانشجويان دانشگاه آزاد تبريز، تشكل آرمان دانشجويي دانشگاه آزاد تبريز و دانشكده‌هاي علوم اجتماعي و هنر دانشگاه تهران، بيانيه‌هايي در حمايت از كارگران زنداني صادر كردند.
*دفتر تحكيم وحدت نيز در بيانيه‌اي نوشت: "با مهرورزي، کارگران و دانشجويان را بازداشت مي‌کنند و شب‌هنگام به خانه‌هايشان حمله مي‌کنند و با ايجاد رعب و وحشت در خانواده‌ي آن‌ها، همسرانشان را نيز بازداشت مي‌کنند. به‌راستي، داشتن سنديکا و اعتراض به مشکلات معيشتي، آن‌هم از راه‌هاي مسالمت‌آميز، به‌قدري خطرناک است که چند‌صد تن از کارگران در يک‌روز روانه‌ي زندان اوين شوند و براي بازگشت به‌کار مجبور به توبه‌نامه نويسي ؟!
*دفتر تحکيم وحدت، ضمن اعلام حمايت از مطالبات جامعه‌ي کارگري و تأکيد بر حق داشتن سنديکاها و تشکل‌هاي صنفي و کارگري، خواستار آزادي بي قيد و شرط کارگران شرکت واحد است و از دولت مي‌خواهد تا سفيران حقوق‌بشر خود را قبل از کشورهاي غربي، روانه‌ي زندان‌هاي اوين و رجايي‌شهر کرج نمايد."
*سازمان عفو بين‌الملل و كميته‌ي بين‌المللي كارگري نيز با ارسال نامه‌هايي به رهبران ايران خواستار آزادي كارگران زنداني شدند. نهضت آزادي ايران، اتحاد دموكراسي‌خواهان ايران، جبهه‌ي مشاركت ايران اسلامي و هيأت‌هاي مؤسسان سنديكاهاي كارگري هم با صدور بيانيه‌هايي به سركوب كارگران اعتراض كردند. كانون نويسندگان ايران در بيانيه‌‌ي آخرش بر عليه سانسور، سركوب كارگران را در كنار سركوب دانشجويان از مصاديق تحديد آزادي‌هاي فردي و اجتماعي دانست و دوازده انجمن عضو خانه‌ي كارگر و دو شوراي اسلامي كار در شرايطي از سنديكا حمايت كردند كه عليرضا محجوب، دبير اين تشكل در مصاحبه‌اي گفته بود كساني كه نام سنديكا را مي‌خواهند بايد از ايران بروند.
*نيروهاي راديكال جهاني و رهبران كارگري با كارگران ايران اعلام همبستگي كردند كه در ميان آن‌ها افرادي از ونزوئلا، پاكستان، ايتاليا، بلژيك، بريتانيا، دانمارك، آلمان، يونان، مكزيك، اسلواكي، اسپانيا، سوئد، آمريكا و اتريش ديده مي‌شدند.
نامه‌اي با 700 امضا در داخل كشور منتشرشده و دو نامه از سوي روشن‌فكران ايراني خارج از كشور در حمايت از سنديكا نوشته شده است و در نهايت روز چهارشنبه 15 فوريه‌ي 2006 مصادف با 26 بهمن‌ماه از سوي کنفدراسيون بين‌المللی اتحاديه‌های آزاد کارگری و فدراسيون اتحاديه‌های جهانی به‌عنوان روز جهاني دفاع از كارگران ايران نام‌گذاري شد و كارگران جهان براي به‌رسميت شناختن حق تشکل مستقل کارگران در ايران، آزادکردن منصور اسانلو و کليه‌ي کارگران دستگيرشده‌ي سنديکای شرکت واحد، پذيرش حق داشتن سنديکا از طرف مديريت شرکت واحد، به‌رسميت شناختن حق قرارداد دسته‌جمعی و پرداخت دستمزدهای عقب‌افتاده‌ي کليه‌ي کارگران و اعضاي سنديکا، به خيابان‌ها مي‌آيند."(1)

این فرازها همه‌ی زوایای چالش کارگران با رژیم را منعکس نمی‌کنند اما برای ارائه یک تصویر کلی از ماجرا کافی به نظر می‌رسد.    


سیاست رژیم برای مقابله با سندیکا شرکت واحد
از زمان تشکیل سندیکای شرکت واحد چنان‌که مشاهده کرده‌ایم تدابیر و اقدامات پیگیر و دنباله‌داری از سوی رژیم برای درهم شکستن این نهاد اتخاذ شده ‌است. رویارویی رژیم با سندیکا اما آهنگ، ابعاد و یا شکل‌های ثابتی نداشته است. این رویاروی گاه با حمله‌های وحشیانه علیه اعضای سندیکا توام بوده، گاهی با مذاکره با آن و گاه با سردواندن و وعده‌‌های توخالی تعقیب می‌شده است. همه این تاکتیک‌ها اما نبرد نهایی را تدارک می‌دیدند و روز رویارویی مستقیم را نزدیک می‌کردند. در 8 بهمن این رویارویی قطعی می‌شود و رژیم در روز اعتصاب با دستگری بیش از 1000 کارگر و با یورش به خانه‌های برخی از کارگران و با تعرض به زنان و کودکان آن‌ها به قلع و قمع کارگران می‌پردازد. ابعاد وسیع یورش نشان می‌داد که این سندیکا خاری در گلوی رژیم بوده است و رژیم تلاش کرده با تدبیرها و ابزارهای لازم این تشکل مستقل کارگری را درهم شکند. بدترین تحلیل از سیاست رژیم اسلامی این است که این اقدامات را ناشی از تصادف و حتی نتیجه تقلاها و کوشش‌های خانه کارگر بداند. این سیاست در سطح بالای نظام "مدیریت" شده و با آگاهی و نقشه معینی علیه سندیکا به کار بسته شده است. من از نهادها و سیاست‌های پنهان رژیم اطلاعی ندارم؛ اما با قاطعیت می‌توان گفت که در مرحله معینی از شکل‌گیری و فعالیت این تشکل"ستاد مقابله با سندیکای شرکت واحد" در بالاترین سطوح رهبری نظام تشکیل شده است. در اتخاذ سیاست بر علیه سندیکا، آن‌ها با اعطای امتیاز به کارگران، عقب نشینی در برابر آنان و توافق با کارگران مخالفت می‌ورزند و پیرامون "سیاست بالا بردن هزینه تشکیل سندیکا" علیه کارگران به توافق می‌رسند. برای اجرای این سیاست به قول ذوالقدر یعنی شمشیر آقای خامنه‌ای "تدابیر چند لایه و پیچیده" در نظر گرفته می‌شود. از روی اقدامات رژیم اما می‌توان برخی از لایه‌های آن را تشخیص داد و صورت‌بندی کرد. مهم‌ترین این لایهها عبارتند از:
الف- حمله به رهبران و سازمان‌دهندگان سندیکا: یورش وحشیانه لباس شخصی‌های رژیم تحت حمایت نیروهای انتظامی به اسانلو و بریدن زبان او و حمله به کارگرانی که قصد داشتند در سالن سندیکای خبازان جلسه تشکیل دهند، یکی از محورها و لایه‌های این سیاست بوده است که کاملا با نقشه و حساب‌شده اجرا می‌شود.
ب- خرید زمان: اعزام قالی‌باف و مذاکره با کارگران اساسا با این هدف صورت گرفت که کارگران را از اعتصاب بر حذر داشته تا فرصت کافی برای مقابله با کارگران و تدارک کافی علیه آنان فراهم شده باشد.
ج- سازماندهی اعتصاب‌شکنان: در فاصله میان مذاکره قالی‌باف با کارگران تا آغار اعتصاب کارگران، رژیم توانست رانندگان بسیجی را به عنوان اعتصاب شکن وارد صحنه کند و از بازتاب  گستره خبر اعتصاب در سطح شهر جلوگیری به عمل آید.
د- تعرض و ایجاد رعب و وحشت در خانواده‌های کارگری: لایه دیگر این سیاست تعرض به خانواده یعنی به زنان و کودکان کارگران بوده است. کارکرد وجودی این حلقه از سیاست رژیم نشان دادن دندان به کارگران بود که تا کجا می‌توانند هزینه این نبرد را بالا ببرند.
ذ- جنگ روانی: پخش اعلامیه‌های دروغین به نام کارگران شرکت واحد و این سخن از زبان آن‌ها، که اعتصاب اقدام دشمنان نظام است یکی دیگر از لایه‌های این سیاست بود که صرفا خصلت سرکوب‌گرانه این حرکت را منعکس نمی‌کرد بلکه تباهی و فساد اخلاقی رژیم اسلامی را در توسل به دورغ نشان می‌داد.
ر- دستگیری وسیع: یورش به ناحیه‌های مهم تهران و دستگیری وسیع رانندگان شرکت واحد از نخستین ساعات صبح لایه دیگر این سیاست بود. رژیم از هر 10 نفر کارگر شرکت واحد یک نفر را دستگیر کرده و بنا به روایتی 1200 نفر در این زمان زندانی شده‌اند.
ز- برخورد"پیچیده" با زندانیان: رژیم برای ایجاد تفرقه و برای درهم شکستن اتحاد کارگران تلاش می‌کند با برخی کارگران زندانی به شدت رفتار کرده، برخی دیگر را آزاد کرده و با بلیط مجانی روانه مشهد نماید، برخی را بلاتکلیف و در حالت معلق نگه داشته، و برای برخی دیگر اجازه بازگشت به کار می‌دهد. رژیم در این محور از سیاست خود تلاش کرده با تدبیر‌های گوناگون و با ایجاد وضعیت‌های مختلف از تکوین اراده واحد کارگران جلوگیری نماید و هر بخش از کارگران را با مساله مشخصی درگیر سازد.
ه- تقلیل دادن انتظار و خواست کارگران: اجرای این سیاست در لایه‌های مختلف آن نتیجه‌ای که به بار می‌آورد همانا تقلیل خواست‌های کارگران، مشغول کردن آن‌ها برای تامین نیازهای مالی، مخصوصا در شرایط اسفبار تورم وگرانی و تحت‌الشعاع قرار گرفتن مساله سندیکا در پرتو مسایل روزمره زندگی.
 این سیاست و لایه‌های مختلف آن مسایل دیگری را هم دربر می‌گیرد که باید پیرامون آن‌ها فکر کرد و آن‌ها را صورت‌بندی نمود. تا همین جا فکر می‌کنم رئوس اساسی این سیاست بر اثر عملکرد خود رژیم روشن شده باشد. هم اکنون کارگران اخراجی در هزار توی بوروکراسی با جواب‌های نامشخص يا با وعده‌های توخالی، گرفتار آمده‌اند و رژیم تا حدود زیادی به اهداف تعیین شده خود دست یافته است. سئوال کلیدی این است که اجرای این سیاست می‌تواند روحیه مبارزاتی کارگران را درهم شکند؟ آیا این سیاست توانسته است بر عنصر سازمان‌یافتگی کارگران اثر مخرب برجای بگذارد. واکنش کارگران اما هنوز ادامه دارد و ظرفیت‌های مبارزاتی آن‌ها کماکان به یا آن شکل خود را نشان می‌دهد.    

معیار ارزیابی حرکت
پیروزی و ناکامی یک حرکت و اعتراص کارگری را چگونه و با چه معیارهای می‌توان سنجید؟ مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست در پیوند با این مسئله به نکته مهمی اشاره کرده‌اند: "گه‌گاه کارگران پیروز میشوند اما این پیروزی چند صباحی بیش‌تر دوام ندارد. ثمره حقیقی پیکارهای آنان نتیجه‌ای نیست که بی درنگ حاصل شود، بلکه گسترش پیوسته اتحاد کارگران است." (2)
از معیار مارکس و انگلس معلوم می‌شود که صرف دست‌یابی به این یا آن خواست در این یا آن شرایط معین، معیار اصلی پیروزی یک حرکت محسوب نمی‌شود. معیارهایی از این دست نه این‌که بی معنا باشند یا نباید در محاسبه یک حرکت در نظر گرفته شوند. اما نمی‌توانند به معیار اصلی داوری حرکت تبدیل شوند، چرا که صرف دست‌یابی به خواست یا رسیدن به نتیجه اگر منجر به فروکش حرکت کارگران یا به انفعال آنان منجر شود خود این امر می‌تواند تبعات و نتایج معکوس برای جنبش کارگری در بر داشته باشد. بنابراین در بررسی حرکت کارگران شرکت واحد باید دید احساس همبستگی یا به عبارت دیگر تلاش برای فعالان کارکری که آجر به آجر ساخته شده  در میان آنان زنده مانده است یا فروکش کرده است. اگر این حرکت نتواند سنگرهای جدیدی را فتح کند، اگر نتواند به خواست رهایی کارگران زندانی دست یابد، اما بتواند احساس همبستگی درونی خود را حفط کند و برای دور دیگری از مبارزه خود را آماده سازد یا بر روی سازمانیابی بخش‌های دیگر تاثیر  مثبتی برجای بگذارد نباید آن‌را یک حرکت شکست خورده تلقی کرد.
کاربست معیار بالا اگرچه برای ارزیابی از حرکت شرکت واحد لازم است اما به هیچ وجه معیار کاملی برای شرایط مشخصی که جنبش کارگری کشورمان در آن به سر می‌برد نیست. برای ارزیابی و سنجش حرکت کارگران شرکت واحد، نمی‌توان صرفا در محدوده اقدام مشخص کارگران شرکت واحد باقی ماند. همان‌طور که در بالا اشاره کردم این حرکت نقطه عطفی در جنبش کارگری به شمار می‌رود و بدین سبب برای ارزیابی از آن لازم است که آن‌را در متن کل حرکت جنبش کارگری برای سازمان‌یابی مورد بررسی قرار داد. جنبش کارگری کشور ما دارد از یک سربالایی نفس‌گیر عبور می‌کند. این جنبش در سطح خواست‌ها و مطالبات خود کاملا دفاعی مبارزه می‌کند اما در حوزه سازمان‌یابی اهرم‌های باز دارنده‌ای را در مقابل پیشروی رژیم اسلامی و کارفرمایان را یکی پس از دیگری وارد میدان نبرد می‌کند. شکل‌گیری نهادهایی نظیر کمیته هماهنگی، کمیته پیگیری، اتحاد کمیته‌های کارگری، اتحاد بیکاران، هیئت مؤسس سندیکاها و سندیکای شرکت واحد از جمله این اهرم‌ها هستند که بخش غالب آن‌ها نهادهای سازمانده هستند تا یک تشکل توده‌ای. در این شرایط، جایگاه سندیکای شرکت واحد به کلی با نهادهای مزبور فرق دارد. این تفاوت به این معنا نیست که این نهاد از نهادهای دیگر رادیکال‌تر است یا تشکیلات آن بهترین نوع برای سازمان‌یابی کارگران به شمار می‌آید بلکه جایگاه متفاوت آن بدین خاطر است که سندیکای شرکت واحد به راستی یک تشکل توده‌ای به حساب می‌آید. شکل‌گیری سندیکای شرکت واحد در مجموعه تلاش‌ها و اقدامات جنبش کارگری اما از موقعیت و نقش ویژه‌ای برخوردار است این جایگاه ویژه صرفا به خاطر توده‌ای بودن سندیکای اتوبوسرانی نیست بلکه علاوه بر آن در یک بخش استراتژیک مستقر است که عملکرد آن، آثار و تبعات بسیار مهمی برای سرنوشت جنبش کارگری دربردارد. از این رو عبور سندیکای شرکت واحد از این سربالایی نفس‌گیر، آغاز بیرون شدن کارگران از دوره تدافعی به سمت به دست آوردن سنگر به سنگر خاک‌ریزهای بعدی است. این حرف بدین معنا نباید فهمیده شود که در صورتی پیروزی کارگران شرکت واحد وارد دوره تعرضی می‌شویم بلکه بدین معناست که تاثیر به سزایی بر تناسب قوای موجود میان کارگران از یک سو و کارفرمایان رژیم از سوی دیگر می‌گذارد و موقیت کارگران در نبرد جاری"که خصلت تدافعی" دارد  را به نحو موثری بهبود می‌بخشد. شکل‌گیری این وضعیت البته از اراده و تشکل کارگران شرکت واحد خارج است، اما یکی از عوامل مؤثر در تکوین آن وضعیت می‌تواند نقش مؤثری ایفا کند و روند سارمان‌یابی بخش‌های دیگر را شتاب بیش‌تری بخشد. اما اعتصاب کارگران شرکت واحد تا چه حد به این امر کمک کرده است؟ برای پاسخ دادن به این سئوال باید اطلاعات کافی در باره چند مسئله دیگر در پیوند با این موضوع داشته باشیم تا بتوان به آن‌ها پاسخ داد. این مسائل به قرار زیراند:
آیا اعتصاب شرکت واحد با تدارک کافی آعاز شد؟ 
آیا در فاصله بین روشن کردن چراغ اتوبوس‌ها و امتناع از دریافت بلیط از مسافران، تا اعتصاب نامحدود؛ حرکت‌ها و اقدام‌های حد واسط و میانی برای آماده‌سازی کارگران در نظر گرفته شده بود
آیا برای حرکات قانونی و تلفیق آن با حرکات فراقانونی تدابیری در نظر گرفته شده بود؟
آیا برای مقابله با اعتصاب‌شکنان سیاست روشنی اتخاذ شده بود؟
آیا در باره میزان سرکوب رژیم و ابعاد و نحوه مقابله با آن از قبل تدابیری در نظر گرفته شده بود؟
آیا در برابر بالا بردن هزینه اعتصاب از سوی رژیم، تدبیرهای لازم از سوی کارگران پیش‌بینی شده بود؟
آیا سیاست اعتصاب تا رسیدن به خواسته‌های کارگران بر مبنای چه ارزیابی صورت گرفته بود؟
آیا شرایط سیاسی که با برآمد احمدی نژاد دچار تغییر و تحول شده است در اتخاذ این تاکتیک مورد ملاحظه قرار گرفته بود؟ و.....
نگاهی شتابان به درگیری و چالش کارگران با رژیم اسلامی نشان می‌دهد که برخی از این فاکتورها توسط کارگران در نظر گرفته نشده بودند. با این وجود هنوز زود است که در این باره یک ارزیابی قطعی ارائه کرد. من در نوشته دیگر پس از دست‌یابی به اطلاعات روشن‌‌تر تلاش خواهم کرد ارزیابی دقیق‌تری از این حرکت ارائه کنم.

مدل سندیکای شرکت واحد
نگاهی به الگوی سندیکای شرکت واحد نشان می‌دهد که فعالان آن مدل سندیکای قانونی را راهنمای عمل خود قرار داده‌اند. فعالان شرکت به علت غیر قانونی بودن سندیکا و عدم پذیرش آن در قانون کار از توجیه امضای مقاوله‌نامه‌های سازمان جهانی کار توسط جمهوری اسلامی استفاده کرده‌اند. فعالان علنی کار سندیکای شرکت واحد به علت شکاف و منفذی که در این رابطه وجود داشت به خوبی آن را مورد بهره‌برداری قرار دادند. کاربست این مدل صرفا با درایت و هوشیاری فعالان سندیکایی قابل توضیح نیست بلکه باید در کنار و در پیوند با آن از شرایط مساعدی که بعد از 2 خرداد 76 در فضای سیاسی جامعه به وجود آمده بود یاد کرد. به عبارت دیگر شکل‌گیری سندیکای شرکت اتوبوس‌رانی محصول تلاش پیگیر و آگاهانه فعالان سندیکایی در یک شرایط سیاسی مساعد قابل توضیح است. تکیه یک جانبه بر روی هر یک از عوامل یاد شده نه می‌تواند شکل‌گیری این سندیکا را توضیح دهد نه می‌تواند شرایط نامساعدی را که هم اکنون این سندیکا در آن به سر می‌برد مورد ملاحظه قرار دهد. سندیکای شرکت واحد با همین شرایط مساعد توانسته است به آموزش فعالیت سندیکایی در میان رانندگان بپردازد و با استفاده از روشنفکران مدافع جنبش کارگری به ارتقا آگاهی کارگران یاری رساند. این سندیکا با اجرای موازین کامل فعالیت سندیکایی نظیر دریافت حق عضویت، صدور کارت عضویت،  انتشار خبرنامه...  و با ایجاد نهادهای مختلف کاملا به نمونه تپیک یک سندیکای قانونی نزدیک شده و سعی کرده است منطق یک سندیکای قانونی را رعایت کند. آیا تدابیری که سندیکای شرکت واحد در شرایط مشخص کنونی در ایران اجرا کرده است کاری مؤثر و با دوام است؟
من قبل از این‌که به این سئوال پاسخ دهم ناگزیرم به نکته‌ای پیشاپیش اشاره کنم. مبارزه کارگران سندیکای شرکت واحد یک مبارزه درخشان و قهرمانانه و تاریخی در جنبش کارگری به شمار می‌رود و در صفحات و روزشمار مبارزات کارگران ایران از جایگاهی ویژه برخوردار است. به علاوه استفاده از امکانات قانونی توسط سندیکای شرکت واحد نیز اصلی عام و مورد قبول است که نباید تحت هیج شرایطی این وظیفه را فروگذار کرد. هم‌چنین دفاع از حق قانونی شدن سندیکا باید به طور مداوم و پایدار مورد تبلیغ و ترویج قرار گیرد. اما من تردید دارم تا فرا رسیدن اعتلای انقلابی یا به عبارت دیگر تا برهم خوردن تناسب قوای سیاسی عمومی بتوان سندیکای قانونی در ایران بر پا کرد. این حرف به این معنا نیست که نمی‌توان آن را به وجود آورد، بلکه به این معناست که این سندیکا با توجه به خصلت توتالیتر جمهوری اسلامی به احتمال بسیار دوام و بقا یابد. عروج گرایش سندیکای قانونی و فرادستی پیدا کردن این گرایش در سندیکای شرکت واحد باعث شده است که فعالان این سندیکا همه تخم مرغ‌های‌شان را در یک سبد بچینند و با دست باز و آشکار به فعالیت بپردازند. من فکر می‌کنم که مدل سندیکای علنی و نه قانونی با توجه به مختصات رژیم، با توجه به توازن قوای موجود مدل بهتری برای دوام و ادامه کاری به شمار آید. این تاکید من نباید بدین معنا فهمیده شود که این باور و اعتقادی ایدئولوژیک است که از پیش‌فرض‌های نظری معینی استنتاج شده است؛ بلکه به این معناست که این اعتقاد از ارزیابی مشخص از شرایط ویژه کشورمان نشات می‌گیرد. اگر به طور عملی سندیکای قانونی می‌توانست در کشور ما و در این توازن قوا به وجود آید، دوام یابد و خود را نهادی کند منسجم‌ترین و قوی‌ترین مدل پیشنهادی باید کنار گذاشته شود و خود را با واقعیت انطباق دهد و در خدمت آن قرار گیرد. اما متاسفانه تجربه عملی این خوش‌بینی را تائید نمی‌کند و تجربه عملی همین سندیکای شرکت واحد نشان می‌دهد که پایه‌گذاری تشکل کارگری در ایران سخت‌تر و مشکل‌تر از آنی است که تصور می‌رفت. آیا در شرایط استبداد به طور کلی می‌توان اتحادیه قانونی برپا کرد؟ پاسخ من به این سئوال مثبت است در این باره کافی است به تجربه دیسک در ترکیه، اتحادیه همبستگی در لهستان و اتحادیه کارگری کره جنونی اشاره کرد تا درستی این ادعا روشن شود.
مدل اتحادیه علنی و ثبت نشده یک مدل عام و فراگیر نیست بلکه در شرایط خاصی می‌تواند به عنوان یک الگوی مطلوب به کار گرفته شود. حتی بحث من در تقابل قرار دادن این دو مدل نیست. من فکر می‌کنم مدل اتحادیه علنی را نباید در برابر اتحادیه قانونی قرار داد و پیشاپیش خود را محدود کرد. ولی فکر می‌کنم ایجاد سندیکای قانونی به مثابه یک استراتژی و به عنوان یک اصل عمومی بدون توجه به شرایط سیاسی دست وپای ما را می‌بندد.
 به علاوه نفی همه حوزه‌های کار نیمه علنی، مخفی و تکیه یک جانبه به عنصر علنی و قانونی در شرایط تسلط یک رژیم آدم‌خوار چه منطقی دارد.؟ مثلا چه نیازی وجود دارد که همه‌ی حوزه‌های فعالیت در جلوی چشمان رژیم  و در معرض دید دشمن عملی شود؟ آیا برای اعضای هیات مدیره و اعضای البدل ضرورتی نداشت نیروی ذخیره و یا به قول چه‌گوارا "افراد ذخیره" به "لانه‌گزاری"بپردازد.(3)


تاکتیک مقابله با سیاست رژیم
رژیم اسلامی برای مقابله با سندیکای شرکت واحد از سیاست "بالا بردن هزینه برای تشکیل سندیکا" استفاده کرده است. برای خنثی کردن این سیاست رژیم چه باید کرد؟
برای پاسخ به این سئوال قبل از هر چیز ضرورت دارد که تصویری از چگونگی واکنش مدافعان جنبش کارگری خارج از کشور در قبال حرکت شکوهمند کارگران شرکت واحد به دست داد. بعداز حرکت گسترده و سراسری برای آزادی فرج سرکوهی، حرکت حمایتی از مبارزه کارگران شرکت واحد یکی از اقدامات نسبتا موفق و موثر در پشتیبانی از مبارزات کارگران به شمار می‌رود. این حرف نه به معنای این است که این حرکت‌ها بیان ظرفیت کامل خارج از کشور بود و نه به معنای چشم‌پوشی بر عدم تمرکز و  ناهماهنگی آن.
جدا از حرکت‌های حمایتی نهادهای کارگری و کمیته‌های همبستگی با کارگران ایران، برخورد گروه‌بندی‌های سیاسی نیز چند نکته را نشان می‌داد.
برخی از گروه‌های سیاسی با کارگران حرکت شرکت واحد برخورد ابزاری کرده و بیش از این که دغدغه‌ی پشتیبانی از کارگران شرکت واحد راهنمای عمل‌شان باشد طرح و تبلیغ گروه سیاسی‌شان هدف اصلی آن‌ها به شمار می‌رفت. برخی از گروه‌های سیاسی در انعکاس اخیار و حمایت از کارگران شرکت واحد تلاش موثری از خود نشان دادند. برخی نیز جز  انتشار یک یا دو اعلامیه حمایتی، بیش‌تر در مقام نظاره‌گر و تماشاگر صحنه ایفای نقش نمودند. و بالاخره برخی نیز که خیلی داعیه کارگری و رادیکالیزم داشته‌اند اصلا به کل ماجرا با سکوت برخورد کرده‌اند. در این میانه آنچه که نیاز مبرم بود و طرح آن کاملا  ضرورت داشت – اما اصلا حرفی از آن به میان نیامد- ایده‌های راهگشا، هم‌فکری و تعامل با کارگران شرکت واحد برای دستیابی به پیروزی و کمک به موفقیت حرکت بود. چپ مستقر در خارج کشور اکنون مدتی است که به یک جریان  صرفا حمایتی از مبارزات کارگران تبدیل شده است. و هرچه زمان می‌گذرد از نقش روشنگری و تبادل نظر در پیوند با شرایط مبارزه و تشریح مسیر راهپیمایی جنبش کارگری دورتر می‌شود، چه رسد به این که به خودسازمان‌یابی یاری رساند. هر یک از این گروه‌بندی‌های سیاسی دارای امکانات متعدد نظیر تلویزیون، رادیو، سایت، نشریه، تا نهادهایی نظیر کمیته مرکزی، واحدهای پایه، اعضا و هواداران‌اند اما مصداق ضرب‌المثل  معروف "آفتابه لگن هفت دست شام نهار هیچی" عمل کرده‌اند.
اما در پیوند با تاکتیک مقابله با سیاست رژیم گقتنی است در شرایطی که رژیم هزینه برپایی تشکل مستقلی را از حد معینی بیش‌تر می‌کند مقابله با آن چگونه می‌تواند صورت بگیرد؟ من جواب شسته و رفته‌ای برای این پرسش ندارم ولی فکر می‌کنم تا آن‌جائی‌که به جنبش کارگری بر می‌گردد در چنین مواقعی نباید در میدان تعیین شده توسط حریف دست به مبارزه زد. در چالش‌ها و مبارزاتی که خصلت نقطه عطف دارند و این الزاما با آگاهی حریفان در حال نبرد و با توان و ظرفیت آنها همیشه متناظر نیست، یک نیروی کارگری باید به مقدار مهمات و امکانات نبرد خود بیاندیشد و از قبل برآورد نسبتاً درستی از توازن قوا داشته باشد. تردیدی نیست که هیچ نیرویی از پیش بر همه جوانب درگیری نمی‌تواند اشراف داشته باشد. اما از این حرف نباید این برداشت نادرست شود که در خود میدان نبرد و در سیر حرکت خودبه‌خودی جریان همه چیز تعیین می‌شود. اگر تصمیمات مشخص در میدان نبرد تعیین می‌شود یا به قول ناپلئون، "درگیر می‌شویم و بعد خواهیم دید،"(4) خود میدان نبرد را باید از قبل و بر مبنای ارزیابی از نیروهای خودی و دشمن تعیین کرد. چه‌گوارا در این رابطه حرف درستی دارد که این مسئله را به نحو روشنی صورت‌بندی کرده است. او می‌گوید:"کارگران در فعالیت انقلابی می‌بایست خود وقت مناسب برای هر کاری را انتخاب کنند".(5)
تعیین زمان مناسب نبرد البته همه شرایط و ملزومات یک درگیری موفق را تعیین نمی‌کند ولی بدون آن ناممکن است که به توان به پیروزی دست یافت. نکته بعدی فاعل اتخاذ این سیاست است اگر پیش‌دستی و ابتکار اجرای این سیاست در دست حریف است و امکانات و نیروهای ما آمادگی رویارویی با این چالش را ندارند در این شرایط قطعا باید از این نبرد خودداری ورزید. باز هم چه‌گوارا در این رابطه سخن نغزی دارد که مضمون آن این است تن زدن از مبارزه در شرایطی که مساعد است و مبارزه در شرایطی که نامساعد است هردو نتایح مخربی در بر دارد.
توجه به شرایط سیاسی- عمومی جامعه یکی از بارومترهای برخورد به تاکتیک "بالا بردن هزینه نبرد" به شمار می‌رود. این تاکتیک در دوره اعتلای انقلابی نمی‌تواند همان کارآیی را داشته باشد که در دوره پیشاانقلابی. یا این سیاست در شرایط شکاف بالایی‌ها نمی‌تواند همان‌قدر موثر باشد که در وضعیت وجود اراده واحد در بالا. باز هم از این عامل مهم‌تر، این سیاست نمی‌تواند در شرایط برانگیختگی مردم همان‌قدر کارآیی داشته باشد که در وضعیت پراکندگی مردم. باتوجه به همه این فاکتورها و عامل‌ها است که باید زمان و مکان درگیری را تعیین کرد.
توجه به نکات بالا ملزومات برخورد با تاکتیک بالا بردن هزینه نبرد را تعیین می‌کند اما تاکتیک مقابله با آن را هنوز روشن نمی‌کند. به نظر می‌رسد یک از راه‌های موثر در مقابل رژیم سرشکن کردن آن در مقابل توده هر چه وسیع‌تر از مردم است. سرشکن کردن هزینه نبرد باعث می‌شود هر فرد در مبارزه مالیات کمتری بپردازد تا بتواند زیر فشار حریف مقاومت بیش‌تری از خود نشان دهد در چنین شرایطی برآورد میزان فشار حریف و مقاومت نیروهای خودی یکی از لوازم اتحاذ سیاست به شمار می‌رود. به علاوه اگر سرشکن کردن فشار دشمن بر روی نیروهای خودی باز هم ابعاد بالایی داشته باشد آیا می‌توان بر روی حمایت و اقدام بخش‌های دیگر جنبش کارگری و زحمتکشی حساب باز کرد؟ بگذارید ببینیم تحقیقی که پس از حرکت اعتصابی کارگران شرکت واحد انجام گرفته چه چیزی را نشان می‌دهد.
"در روز دوشنبه یک روز پس از اعتصاب در حالی که وضع خیابان‌های تهران عادی شده بود و آفتاب ملایمی بر سطح شهر می‌تابید به یک تحقیق میدانی دست زدم و از رانندگان اتوبوس، کرایه و مسافران آن‌ها و مسافران مترو و فروشندگان میدان شوش نظرخواهی کردم. مناطقی که مورد نظرخواهی قرار گرفت خط کرایه‌ای آریا شهر به شهرک غرب، اتوبوس‌های شهرک غرب به سعادت‌آباد و بالعکس. کرایه‌های شهرک غرب به هفت تیر، مترو هفت تیر به شوش، مغازه‌داران خیابان شوش، اتوبوس از خیابان مصطفی خمینی به بهارستان و از بهارستان به میدان رسالت و رانندگان در ایستگاه پایایانی میدان رسالت بودند.

نتیجه‌گیری
حمایت صددرصد رانندگان و بلیط فروشان از اعتصاب.(فقط یک پیرمرد بلیط فروش در شهرک غرب از پاسخ خودداری کرد) سطح آگاهی صنفی در میان آنان به طور اعجاب‌انگیزی بالا بود. همه از کمبود حقوق و مزایا، زیادی ساعت کار، نداشتن کمک راننده برای گرفتن بلیط و تمیز کردن اتوبوس... نداشتن توالت (در پاره‌ای مواقع زمان حرکت از خانه تا بازگشت بیش از 14 ساعت طول می‌کشد). نداشتن شیر آب برای شستن دست و صورت و حمایت صددرصد از سندیکا، مخالفت با شورا (به علت بی عملی)، طولانی بودن زمان انتظار و کم بودن وام... شکایت داشتند و از رهبران سندیکا حمایت می‌کردند و خواهان آزادی آنان بودند. در حدود پنجاه درصد مسافران اتوبوس‌ها از اعتصاب خبر داشتند. اکثریت مطلق آنان خبر اعتصاب را از طریق صف‌ها دریافت کرده بودند. تعدادی هم منبع خبر خود را از رادیوهای خارجی، تلویزیون ایران و روزنامه اعلام کردند (اکثریت هنوز روزنامه‌های صبح را نخوانده بودند.) بیش‌تر رانندگان شرکت واحد از روزنامه‌ی همشهری استفاده می‌کردند. در مسیر کرایه‌ها اطلاع از اعتصاب در حدود 30 تا 40 درصد بود و در مترو به جز تعداد انگشت‌شماری، کسی اطلاع نداشت. در میان فروشندگان و عابران در خیابان شوش اطلاع در حدود 60 درصد بود.
همه‌ی افرادی که از آن‌ها پرسش شد چه آنان که از اعتصاب اطلاع داشتند و چه آنان که اطلاع نداشتند از رانندگان اعتصابی حمایت می‌کردند. همه نسبت به سخت بودن شرایط کاری آنان ابراز هم‌دردی می‌کردند. بسیاری پس از اطلاع از اعتصاب می‌گفتند حتما حق داشته‌اند. حتا یک مورد هم با اعتصاب‌کنندگان مخالفتی صورت نگرفت. این در حالی است که در اکثر کشورهایی که اعتصاب صورت می‌گیرد بخشی از مردم با اعتصاب به علت فشارهایی که به آنان صورت می‌گیرد مخالفت می‌کنند. " (6)
بررسی این تحقیق نشان می‌دهد که حمایت و آگاهی از اقدام کارگران شرکت واحد در وضع مطلوب و حتی می‌توان گفت نسبتا بالا بوده است (به جز در مترو) اما این حمایت (به جز تعداد معدودی از دانشجویان) به اقدام معینی فرا نروئیده است. به علاوه نامه‌های اعتراضی هيأت‌هاي مؤسسان سنديكاهاي كارگري، كانون نويسندگان ايران، حزب ملت ايران، سازمان دانش‌آموختگان ايران اسلامي و كانون وبلاگ‌نويسان ايران...، در حد بيانيه‌هاي حمايت‌آميز باقی ماند، در نتیجه هزینه نبرد تنها و تنها باید بر دوش خود کارگران شرکت واحد سرشکن می‌شد. آینده نشان می‌دهد که تدابیر و مقاومت کارگران تا چه حد توانسته است در برابر تاکتیک رژیم موفق عمل کند. به علاوه تاثیر و نتایج این چالش و نبرد نشان می‌دهد که سازمان‌یابی کارگران حفظ شده یا ارتقاء می‌یابد یا این آن‌که دستاوردهای تاکنونی نیز از کف می‌رود.















یادداشت‌ها:
1- التهاب گرم روزهاي زمستاني- نامه شماره 47 .
2- مانیفست حزب کمونیست، مارکس و انگلس، مترجم حسن مرتضوی.
3- چه‌گوارا برای نیروی ذخیره از استعاره زنبور عسل استفاده کرده است.او می‌گوید"برای افراد مازاد باید گروه جدیدی تشکیل داد این اقدام شبیه لانه‌گزاری زنبور عسل است که در موعد مقرر گروه دومی تشکیل می‌دهد و این گروه در منطقه دیگری لانه‌گزاری می‌کند" جنگ پارتیزانی، چه گوارا، ص 17.
 اگرچه بحث چه‌گوارا ناظر بر سازماندهی نیروی ذخیره برای گروه پارتیرانی است اما رهنمود او برای سازماندهی گروه ذخیره برای رهبری در جنبش کارگری نیز به کار می‌آید.
4- سوسیالیسم و بحران اعتیار، ارنست مندل، آدینه شماره 80، ص 77.
5- مارکسیسم چه گوارا، میشل لووی، مترجم فرشیده اباذری، ص 89، نشر بیدار.
6-گزارشی از سندیکای شرکت واحد، سیامک طاهری و کاظم فرج‌الهی نقد نو شماره 10 ص 45 -44.












ضرورت مبارزه با انحرافات در جنبش کارگری
جنبش کارگری کشور ما در شرایطی قرار دارد که به یک معنا می­توان آن را یک نقطه عطف تلقی کرد. نقطه عطف بدین معنا که جنبش کارگری دارد از یک تندپیچ دشوار گذر می­کند. عبور از این معبر دشوار، نه خودبه­خودی رخ می­دهد و نه امر ساده­ای است که با خواندن یک ورد بتوان به راحتی از آن گذشت. هر آینه اگر یک رشته عوامل دست به دست هم ندهند و شرایط را برای گذار به سازمان­یابی کارگران فراهم نسازند، پراکندگی کارگران در مقیاس سراسری می­تواند تداوم داشته باشد. واقعیت این است که فرآیند سازمان­یابی کارگران در ایران در مسیری مستقیم، خطی و همواره رو به جلو پیش نمی­رود، بلکه با زیکزاک­ها، عقب­نشینی­ها و پیش­روی­ها همراه است.
حالا همه می­دانند که برای سازمان­یابی کارگران عوامل متعدد باید دست به دست هم دهد تا این مهم به واقعیت بپیوندد. تا آن جا که به جنبش کارگری بر می­گردد یک رشته عوامل نظیر شرایط عینی، برانگیختگی هویت جمعی، شبکه­های ارتباطی، فرصت­های مناسب برای نطفه­بندی تشکل توده­ای وجود دارد. این واقعیت نیازی به استدلال  و احتیاجی به ورود در هزارتوی بحث­های بی و سر وته فرقه­ای ندارد. تنها کافی­ست به تلاش پهلوانانه کارگران شرکت واحد، هفت تپه، کیان تایر... مراجعه کرد تا گرایش و کنش کارگران را در راستای سازمان­یابی مشاهده کرد. آن چه که از حیث واقعی وجود دارد همین سرمایه اصلی برای سازمان­یابی است. اما به سادگی می­دانیم برای تکوین تشکل­های توده­ای این امری لازم­ست اما کافی نیست. باید توجه داشته باشیم که برای سازمان­یابی کارگران یک عامل، آن هم اراده خود کارگران کافی نیست؛ بلکه علاوه بر آن خنثی کردن سیاست رژیم، ابتکار فعالان سیاسی کارگری و به علاوه شرایط سیاسی- عمومی جامعه نیز هر یک به سهم خود نقش معینی ایفا می­کنند. در پیوند با این موضوع می­توان گفت اگر در شرایط فرضی و در زمینه­ی معینی یا به طور مشخص­تر در شرایط برانگیختگی هویت جمعی کارگران، عامل­های دیگر نقش مخرب بازی کنند و یا در جهتی معکوس فعالیت کارگران حرکت کنند سازمان­یابی کارگران اگر نگوییم ناممکن، سخت دشوار می­شود. 
برای این که زمینه­ی عینی سازمان­یابی از قوه به عمل در آید ما نیاز داریم که یک استراتژی سازمان­یابی کارآ، منطبق با شرایط اتخاذ کنیم. بدون استراتژی راهنما، تکوین تشکل توده­ای دشوار می­نماید. حتی خودانگیخته­ترین فعالیت­های کارگری به تعبیر گرامشی عناصر معینی از آگاهی متناسب با خود را نشان می­دهد. و به تجربه می­دانیم آن­جاها که این دو عامل دست به دست هم می­دهند میزان موفقیت تا چه حد بالا می­رود. اتخاذ استراتژی برای سازمان­یابی امری ضروری­ست اما برای تکوین آن کافی نیست. این امر باید با کاربست تجربه­ی جنبش­های کارگری چه در سطح ملی و چه در سطح بین­المللی گره خورد تا خود را غنا بخشد و افق­های بزرگی را منعکس کند تا از طریق برداشتن گام­های موثر، با عنایت به همین چشم­انداز بزرگ به طور سنجیده و استوار قدم بر دارد. برخوردار شدن از این عامل­ها هنوز به معنای تکوین تشکل توده­ای در یک کشور معین نیست. بدون استفاده از ضعف دشمن و ایجاد شکاف در صفوف آن و خنثی و درهم شکستن تاکتیک­های رژیم استبدادی، سازمان­یابی کارگران به سختی پا می­گیرد.
 آن چه که تا این جا به آن اشاره شده برشماری عامل­های مهم و اساسی هستند که نقش قابل ملاحظه­ای در تکوین تشکل توده­ای کارگران در مقیاس بزرگ ایفا می­کنند. هدف این نوشته، نه تشریح استراتژی سازمان­یابی کارگران است نه شناسایی ارگان­ها، نه سیاست­های رژیم اسلامی؛ بلکه در این نوشته به یک عامل دیگر می­خواهم توجه کنم که در حد خود و به سهم خود نقش مخربی تا کنون در سازمان­یابی جنبش کارگری ایفا کرده است. این عامل چیزی جز انحرافات چپ و راست در جنبش کارگری نیست.
نگاهی به اقدامات  فعالان جنبش کارگری نشان می­دهد که از یک سو حرکت­های امیدبخش و موثر-نظیر تکوین شورای همکاری تشکل­های کارگری- برای عروج و برآمد جنبش کارگری سازمان داده می­شود و از سوی دیگر برخوردهای فرقه­گرایانه کماکان به عنوان مانعی در برابر پیش­روی سازمان­یابی کارگران از خود جان سختی نشان می­دهد. اکنون پرسش مهم و عاجل در نزد فعالان کارگری این است که چگونه باید بین اتحاد در مبارزه و اختلاف فکری تناسب برقرار کرد؟  
بگذارید قبل از این که به طور مستند به گرایش­های منفی بپردازم به عمومی­ترین انحرافاتی اشاره ­کنم که در چند دهه­ی اخیر هم­چون مانعی در جنبش کارگری عمل کرده است:
·          یکی از جان سخت­ترین انحرافاتی که جنبش کارگری کشور ما از آن رنج می­برد این باور نادرست است که در شرایط استبداد و یا دیکتاتوری جنبش کارگری نمی­تواند خود را سازمان دهد و نیروهایش را متشکل سازد. مطابق این دیدگاه سازمان­یابی کارگران محصول آزادی سیاسی است و در فضای دموکراتیک است که تشکل­ها از جمله تشکل کارگری می­بالند و پا می­گیرند.
·          گرایش انحرافی دیگری که به سهم خود تا کنون مانع سازمان­یابی مستقل کارگران شده است این است که تکیه یک جانبه بر امکانات قانونی دارد. این گرایش به جای سازمان­دهی نیروی کارگران در پایین، نگاه به بالا دارد و در بساط بالایی­ها بازی می­کند. جوهر فعالیت این گرایش این است که از بالایی­ها انتظار دارد که حقوق کارگران نظیر حق تشکل را به رسمیت بشناسند و امکانات اجرای آن را فراهم آورد. این نگاه فشار پایینی­ها را در نزد حکومت منعکس نمی­کند بلکه نرمش و توافق کارگران با مقامات دولتی را تبلیغ می­کند.
·          انحراف دیگری که جنبش کارگری ما –به مدت طولانی چه از مقطع شهریور بیست تا سال32 و  چه از دوره­ی انقلاب تاکنون از آن آسیب دیده - این است که استقلال تشکل­های توده­ای به رسمیت شناخته نمی­شود و با توجیهات و سفسطه­های نادرست اهمیت آن نادیده گرفته می­شود. هم اکنون استقلال تشکل­های توده­ای از دولت، سرمایه مورد پذیرش قرار گرفته است، اما استقلال آن از احزاب سیاسی کماکان مردود اعلام می­شود یا در باره آن سکوت می­شود.
·          گرایش انحرافی دیگری که در جنبش کارگری ما به وفور یافت می­شود این باور به ظاهر رادیکال است که مبارزه کارگران در عرصه اقتصادی و استقلال این سطح از مبارزه در خود تحقیر می­شود. در این دیدگاه مبارزه اقتصادی تا آن­جا ارزش دارد که به عرصه سیاسی فراروید و یا به مبارزه علیه سرمایه­داری ارتقاء یابد.
·          انحراف دیگری که در جنبش ما رایج است این است که هر اتحادیه­ای ضرورتا و ذاتا به بوروکراتیسم منجر می­شود. این دیدگاه اگرچه خواهان روابط و مناسبات دموکراتیک در نهادهای توده­ای است اما خرافه­ای را تبلیغ می­کند که ربطی به نظریه­ی مارکسیستی اتحادیه ندارد. این دیدگاه به ظاهر رادیکال در عمل تسلیم بوروکراسی اتحادیه می­شود و طرحی برای مقابله با آن ارائه نمی­دهد. این دیدگاه نگاهی جبرباوارانه و ذات­گرایانه به بوروکراسی دارد و به نحو ساده­لوحانه­ای تشکل­های کارگری دیگر از جمله شورا را از این عارضه معاف می­داند.
 پس از برشماری عمده­ترین انحراف­هایی که در چند دهه­ی گذشته به سهم خود مانعی در راه سازمان­یابی کارگران عمل کرده اینک به گرایش­های انحرافی مشخص­تری در جنبش کارگری می­پردازم.



سیمای گرایش راست جنبش کارگری
سیمای گرایش راست  در جنبش کارگری با تبلیغ هم­کاری خود با دیگران و میل به سازش مشخص می­شود. آن­ها تفاوت بین نیروهای سیاسی و طبقاتی را تقلیل می­دهند و با چشم­پوشی بر این تمایزات عملا همکاری بین آن­ها را تبلیغ می­کنند.
این روایت را در نوشته­های هیات موسسان سندیکاها و آقای اکبری به عنوان یکی از مبلغان این گرایش می­توان سراغ گرفت که مدافع ثابت قدم گرایش راست در جنبش کارگری است و سیمای آن را نمایندگی می­کند.
برای تشخیص سیمای گرایش راست جنبش کارگری در این نوشته من به چند محور اشاره می­کنم. این محورها اگرچه همه­ی سویه­های گرایش راست را پوشش نمی­دهد معهذا به روشن شدن چهره عمومی گرایش راست کمک می­کند. این محورها به قرار زیر اند:
الف-مدل سندیکا و مضمون فعالیت آن و روش دستیابی به آن
ب- تحلیل از ارگان­های شبه کارگری و موضع در قبال آن
ج-نحوه­ی برخورد به گرایش چپ­روانه در جنبش کارگری
در این جا به تک تک این محورها به طور اجمالی به نکاتی اشاره می­کنم
الف- مدل سندیکا و مضمون فعالیت آن و روش دستیابی به آن
آن چه که گرایش راست در پیوند با سازمان­یابی کارگری پیشنهاد و در عمل پیش برده است، سندیکای قانونی با نگاه معطوف به بالا است. فعالان و مدافعان گرایش راست، خواهان تشکلی هستند که قانون کار یا  قانون اساسی جهمورى اسلامى و یا مقاوله­نامه­های جهانی آن را تصریح کرده است. در این مدل از سندیکا، اصل بر قانونیت این نهاد است؛ و تلاش فعالان کارگری مدافع این نوع سندیکا اقناع رژیم حاکم، برای پذیرش موادی است که خود رژیم در حقوق و قانون خود به رسمیت شناخته­ است. اشاره به بندهايى از قانون کار یا قانون اساسی و یا موادی از مقاوله­نامه­های جهانی ورد زبان این بخش از کارگران است. آن­ها اساسا در پى فشار از پایین برای ايجاد سندیکا نيستند بلکه اساسا با نگاه به بالا و چانه­زنی با مقامات مى­كوشند مسیر شكل­گيرى آن را هموار سازند. ساختار سندیکای مطلوب این مدل، ساختاری حقوقی- قانونی است که همه ارگان­های آن در پیشگاه رژیم باز و قابل دسترس است. مدافعان این نوع مدل تعمد دارند که به رژیم حاکم یادآوری کنند که دقیقا در چارچوب قانون دارند فعالیت می­کنند. این ساختار سندیکایی با اصل سه جانبه­گرایی و "هم­زیستی مسالمت­آمیز" کارگران با کارفرمایان و دولت انطباق ذاتی دارد. این سندیکاها تمایز کار از سرمایه را نمایندگی نمی­کنند بلکه منافع مشترک آن­ها را بیان می­کنند. گرایش راست به رژیم انتقاد می­کند که گرا "امر سه‌جانبه گرایی را از صورت نمایش به جلوه‌ای واقعی تبدیل" نمی­کنند.
 آن­ها می­گویند: "ما اعضای هیأت موسسان سندیکاهای کارگری ایمان داریم که جنبش سندیکایی ـ اتحادیه‌ای در کشورعزیزمان ایران، می‌تواند موجب رشد وشکوفایی اقتصاد ملی، ارتقای سطح کمی وکیفی تولیدات ملی، زحمتکشان و ضامن برقراری روابط سه‌جانبه‌ی‌اصولی و پایدار شرکای اجتماعی خواهد بود"
روش دست­یابی به این مدل از سندیکا رابطه­ی تنگاتنگی با مضمون فعالیت و اهداف سندیکای مزبور دارد. آن­ها در انتخاب شیوه­ها­ی مبارزه به اشکال قانونی توجه دارند و مذاکره با مقامات، طومارنویسی، مراجعه به اماکن دولتی... از اشکال رایج و عمومی شیوه­های مبارزه طرف­داران این مدل از سندیکا به شمار می­رود.
 به عنوان نمونه می­توان به دیدگاه آقای حسین اکبری مراجعه کرد که کمابیش این مدل و روش دستیابی به سندیکا را تبلیغ می­کند. او می­گوید:"کارگران باید با تکیه به دانش طبقاتی و تجربیات موجود که در نزد فعالان صنفی کار قدیمی و روشنفکران آگاه به قوانین و مقررات کار و هم­چنین اندیشمندان علم اقتصاد سیاسی شیوه­های فریبکارانه­ی سرمایه­داری را بازشناسند و با توجه به واقعیات موجود زندگی اجتماعی شیوه­های مبتنی بر علم و عمل را در جهت مبارزه برای کسب آن چه که قانون اساسی در رابطه با حقوق ملت و قانون کار در رابطه با روابط کار مورد توجه قرار داده­اند و هم­چنین در راه ایجاد قوانین مترقی و ضروری که قوانین موجود بدان­ها توجه نداشته است فعالیت نمایند و این مقدور نیست مگر در جریان فراهم آمدن تشکیلات توانمند صنفی و اتحادیه کارگری که اصل 26 قانون اساسی مبادرت به تشکیل آن­ها را پذیرفته است"(1). یا آن جا که آقای اکبری بی احتیاطی می­کند و دم از کنترل کارگری می­زند باز هم این اقدام را در پیوند با "قراردادهای دوجانبه" طرح می­کند. او می­گوید: "ایجاد تشکل­های سندیکایی و اتحادیه­ای این توان و استعداد را در شرایط کنونی دارد تا بتواند ضمن دفاع از حقوق صنفی و طبقاتی، زمینه را برای گونه­ای برقراری کنترل کارگری بر تولید از راه عقد قراردادهای دو جانبه که متضمن منافع کارگران باشد برقرار سازد"(2"). یا آقای مازیار گیلانی­نژاد عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران می­نویسد: "اصل۲۶ قانون اساسي داير به آزادي تشكل و خودداري از هر نوع دخالت در كار آن­هاست". آقای گیلانی نژاد عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران حتی تا آنجا پیش می­رود که مرز اتحادیه و دولت را مخدوش می­کند. او می­گوید:"سنديكاهاي استوار نه تنها معارض حكومت‌ها نيستند بلكه حتي مي‌توانند بخشي از وظايف دولت را بر عهده گرفته و بدين­سان در پيوستگي توسعه جامعه رو به تكامل نقش موثري داشته باشند". (3)
 ویژگی دیگری که گرایش راست را متعین می­کند، خرافه مبارزه­ی قانونی است. آن­ها برای دستیابی به تشکل کارگری تعامل با رژیم، شرکت در ارگان­های حاکمیت را در این یا آن لحظه­ی سیاسی و از طریق افزایش به اصطلاح نمایندگان جامعه کارگری در مجلس یا شوراهای اسلامی کار توهم تصویب قوانینی به نفع کارگران را تبلیغ می­کنند. عبارت مورد علاقه این گرایش به رسمیت شناختن "حقوق سندیکایی" توسط رژیم است. آن­ها از تکرار این خواست از رژیم خسته نمی­شوند و مدام دست نیاز به سوی رژیم دراز می­کنند. آن­ها می­گویند:
" از وزارت‌کار انتظار می‌رودکه طی فراخوانی جهت برقراری روابط سه جانبه‌،‌ ازکلیه کارگران وکارفرمایان خواسته شود نسبت به ایجاد سندیکاهای خود اقدام نمایند ".
"ما کارگران به دلیل محرومیت از داشتن تشکیلات اتحادیه­ای مستقل از حضور نمایندگان واقعی خود در پارلمان و دیگر نهاد های مدنی مثل شورای عالی کار، هیئت­های حل اختلاف و غیرو ... محروم می باشیم...
"ما خواهان به رسمیت شناخته شدن کلیه حقوق سندیکایی تصریح شده در منشور جهانی سندیکایی و مقاوله­نامه­های بین المللی سازمان جهانی کار که دولت جمهوری سلامی ایران نیز آن را امضا و به رعایت آن متعهد است، می­باشیم."
...در قوانین اساسی و کار جمهوری اسلامی ایران نیز بخش هایی از آن رسمیت یافته است، بر همین اساس ما خواستار احقاق حقوق حقه و انسانی خود که کرارا در قطعنامه­ها و همایش­های کارگری بر آن تاکید شده مجلس خانه ملت است. و کارگران و زحمتکشان، بیش­ترین جمعیت کشور را تشکیل می­دهند. ما خواهان ایجاد شرایط مناسب جهت حضور نمایندگان واقعی کارگران به نسبت جمعیت کارگری کشور در مجلش شورای اسلامی هستیم ...
...ما کارگران حق و وظیفه خود می­دانیم که از طریق تشکل­های کارگری در ترکیب مدیریت سازمان تامین اجتماعی حضور یافته و در سیاست­گذاری­های آن سهیم باشیم ... ". (4)
 در همه این عبارات، برای ایجاد سندیکا، بالایی­ها بیش از اراده­ی مستقل توده­های کارگر نقش ایفا می­کنند.  آن­چه که تا این جا گفته شده است خصلت عمومی گرایش راست را مشخص می­کند، و شاید در این جا یا آن­جا موضع طرفداران این نوع سندیکا با مدل بيان شده فرق­هایی داشته باشد. اما مختصات اصلی این نوع سندیکا را می­توان در مولفه­های زیر خصلت­بندی کرد:
 1- سندیکای مبتنی بر همکاری طبقاتی و ادغام شده در سیستم نه استوار بر ستیز کار و سرمایه
2- سندیکایی  که به روش قانونی در چارچوب نظام به دست می­آید نه در اثر مبارزات کارگران علیه نظام.

ب- تحلیل از ارگان­های شبه کارگری رژیم و موضع در قبال آن
یکی از شاخص­هایی که می­توان از آن برای خصلت­بندی گرایش راست بهره گرفت نحوه­ی برخورد با نهادها و ارگان­های  رژیم اسلامی است. یک نگاه اجمالی به ادبیات گرایش راست نشان می­دهد که آن­ها درکی به غایت راست و صوری از نهادهای رژیم اسلامی دارند. آن­ها مجلس شورای اسلامی را "خانه ملت" یا "پارلمان" می­نامند. آن­ها خواهان شرکت در مدیریت تامین اجتماعی­اند یعنی نهادی که پول بیمه کارگران را سر کیسه کرده و تاکنون هیچ یک از مدیران آن  توسط کارگران انتخاب نشده­اند. آن­ها نسبت به وزارت کار توهم می­پراکنند و در همایش کار آن­ها شرکت می­کنند، آن­ها اقدامات ضد کارگری رژیم را  نه از سرشت ارتجاعی آن، بلکه تا حدی از بی اطلاعی کارگران نتیجه می­گیرند و می­گویند "در حالی­که انبوه کارگران نسبت به روابط و مقررات کار بی اطلاع هستند نمی توان انتظار داشت مسوولین روابطِ کارِ کشور را به طور عادلانه برقرار کنند و به آن پای بند باشند. امروز بیش از همیشه ،کار ِآگاهگرانه در بین توده وسیع کارگران در محل های کار و تولید و خدمات اجتماعی ضرورت جدی و کتمان ناپذیر است. هرگاه کارگران نسبت به مواد قانون اساسی و قانون کار و تامین اجتماعی،آگاهی یابند"
 آقای اکبری پیش­تر در جایی تلاش کرده است مواضع نیروهای مختلف را پیرامون قانون کار دسته­بندی کند. او ضمن دسته­بندی به نحوی موضع خود را در قبال ارگان­های شبه­کارگری روشن می­سازد. آقای اکبری در این باره می­گوید:"مواضع و دیدگاه­هایی که در ستیز بر سر قانون کار و چگونگی آن به مبارزه پرداختند، عمدتا در سه دسته خلاصه می­شوند".  او این سه دسته را چنین توصیف می­کند:
"دسته اول، معتقد بود که روابط مبتنی بر اصل تراضی طرفین است و نیاز به قانون ندارد و اصولا هر قانونی در این رابطه اصل آزادی اراده را از طرفین سلب می­کند.
دسته­ی دوم، روابط و مقررات کار در شکل قانون کار را تنظیم کننده­ی روابط کار و صاحب کار می­دانست و اعتقاد داشت که باید قانون کار مبتنی بر اصول پذیرفته شده در قانون اساسی و در شان جامعه­ی ایران انقلابی تصویب گردد.
دسته سوم، معتقد بود که تنظیم روابط و مقررات فی مابین نیروی کار و صاحب کار طی قانون قبل از انقلاب امکان­پذیر است".
آقای اکبری پس از برشماری دیدگاه­های مختلف آن­ها را از نقطه نظر ارزشی خصلت­بندی می­کند و می­گوید:"دیدگاه­های اول و سوم طی فرآیند مبارزه علیه تصویب قانون کار تدریجا متحد عمل نموده و در مجموع به عنوان نمایندگان سرمایه­داری تجاری و لیبرال ایران به کارشکنی در تصویب قانون کار عمل می­کردند ولی از آن جا که جنبش قانون کار بسیار نیرومند بود کم-کم به عقب­نشینی در مواردی به نفع حفظ موادی دیگر از آخرین پیش­نویس قانون کار ناچار گردیدند".
اما در پیوند با دسته دوم اکبری حرف دیگری دارد و می­گوید: "دیدگاه دوم حاصل نظرات کارگران و مدافعان آنان در درون و بیرون از حاکمیت بود". پرسش این است که مدافعان کارگران در درون "حاکمیت" چه کسانی اند؟ آقای اکبری در پاسخ می­گوید:"در این میانه بخش مدافعان حقوق کار وابسته به حاکمیت عمدتا در خانه کارگر فعلی متمرکز می­باشند". (5) 
آیا خانه کارگر مدافع حقوق کارگران در درون حاکمیت است؟ پاسخ این پرسش را همه­ی کسانی که در جنبش کارگری فعالیت می­کنند و برای سازمان­دهی اراده­ی مستقل و طبقاتی کارگران تلاش می­ورزند نه حالا بلکه از  دوره­ی اشغال خانه کارگر توسط باند تبهکار- محجوب، کمالی و ربیعی – به تجربه می­دانند. خانه کارگر یک ارگان شبه فاشیستی است که منافع کارگران را نزد حاکمیت منعکس نمی­کند بلکه سیاست حاکمیت را در میان کارگران به پیش می­برد. بیلان کار خانه کارگر در همه­ی سال­های بعد از انقلاب شکار فعالان چپ و مستقل کارگری، درهم شکستن نهادهای مستقل کارگری نظیر شوراها و سندیکاها و بیراهه کشانده اعتراضات یا محدود کردن دامنه­ی آن بوده است. هنوز که هنوز است چکه­های خون زبان اسانلو توسط قداره­بندان خانه کارگر - که این سند رسوایی  و لکه­ی ننگی برای محجوب و خانه کارگر به شمار می­رود- بر سنگ­فرش خیابان خشک نشده است.
یا آقای حسن اکبری برای ایلنا یکی از ارگان­های خبری رژیم رسالت اعتلای سطح آگاهی طبقه شریف کارگر قایل است  او می­گوید:"ایلنا با هدف بویژه اعتلای سطح آگاهی طبقه شریف کارگر فعالیت خود را با حمایت خانه کارگر آغاز کرده است". (6)
اگر در چند سال گذشته به ادبیات آقای اکبری مراجعه کنیم یک خط ثابت در آن دیده می­شود و آن گوشزد کردن خطر چپ­روی در جنبش کارگری است. آیا این خطر در چنبش کارگری وجود ندارد؟ در این تردیدی وجود ندارد که جنبش کارگری ما صرفا از راست روی ضربه نخورده بلکه از گرایش نابهنگام با واقعیت برخی از چپ­ها هم آسیب دیده است. اما مشکل آقای اکبری  و زاویه برخورد او با چپ­ها از یک درونمایه عمیقا راست برخوردار است. اما حتی تا آنجا پیش می­رود که مصاحبه یکی از اعضای شرکت واحد با یک رادیوی خبری اپوزیسیون را برنمی­تابد وآن را تقبیح می­کند یا این شبه را ایجاد می­کند که سر گرایش چپ به جاهای خطرناک وصل است. او در باره فعالین جنبش لغو کارمزدی می­گوید:" آخر این حماقت محض نیست که عده­ای دراین شرایط شعارهای توخالی کنترل کارگری برتولید را دست­مایه قرار می­دهند و از فعالیت سندیکایی کارگران برای ایجاد سندیکاها به خیانت آن­ها علیه طبقه کارگر در راه نابودی نظام سرمایه داری سخن می گویندکه:«در روزهائی که کارگران نیشکر هفت تپه، تمامی شهر شوش و جاده های خوزستان را به میدان جنگ و گریزهای پراکنده، علیه اشرار دولتی سرمایه تبدیل کرده بودند، ناگهان لیست مطالبات کارگران دستکاری شد. سایت های اینترنتی ممهور به چهره های متمایز، اما منشعب از ریشه های طبقاتی واحد، تمامی تلاش خود را به کار گرفتند تا شاید طوفان خشم و قهر ضد سرمایه داری توده های وسیع کارگر هفت تپه را، در شیون و شین بازسازی سندیکا غرق کنند و مطابق دلخواه خود تصویر نمایند»(فعالین جنبش لغو کار مزدی خرداد ماه ۱٣٨۷).
این نمونه­ای از کج فهمی­هایی است که ریشه در دنباله­روی از تئوری های قرون گذشته دارد و تقریبا بیش از دو قرن است که تکامل اجتماعی را در هیچ جای دنیا نفهمیده است ـ البته با فرض آنکه بی­غش باشد". (7)
 منظور اکبری جدا از نادرستی اعتقاد فعالین جنبش لغو کار مزدی از واژه­ی  بی غش کدام است؟ چرا اکبری نقد را از حوزه باور مدافعان این گرایش به انگیزه­ی آن­ها تسری می­دهد.

گرایش انحرافی چپ در جنبش کارگری
در جنبش کارگری ما  این تنها گرایش راست نیست که با سیاست­های مماشات­گرایانه­ی خود در فرآیند سازمان­یابی اراده­ی مستقل کارگران اختلال ایجاد می­کند بلکه علاوه بر آن­ها گرایش چپ هم در حد و سهم خود هم­چون مانعی بر سر راه تشکل­یابی آنان عمل می­کند. گرایش چپ، با برجسته کردن تفاوت سیاست خود با دیگران، یا تاکید افراطی بر خودویژگی­اش، در استراتژی معطوف به سازمان­یابی کارگران، این تمایز را چنان به یک اصل هویتی تبدیل می­شود که خود فلسفه­ی وجود این سیاست- که همانا متشکل کردن کارگران است- زیر سئوال می­رود. در این روایت مرزهای هویت و تاکیدهای سیاسی-نظری چنان پر رنگ است که هیچ اشتراک نظر یا اتحادی در عمل با دیگران دیده نمی­شود.  واقعیت این است که روایت چپ­روانه مدافعان زیادی در میان برخی از طرفداران جنبش کارگری چه به صورت آشکار و چه به صورت ضمنی دارد. به عنوان نمونه می­توان برخوردهای فعالان لغو کار مزدی را نام برد که به طور پیگیر و پیوسته و با زبان پرخاش­گرانه به گرایشات دیگر جنبش کارگری حمله می­کنند. این دسته از رفقا با وجود این که شعارها و اهداف رادیکالی را تبلیغ می­کنند، اما در برخورد با دیگران مدافعان جنبش کارگری از خود ناشکیبایی، برخوردهای افراطی و خصمانه نشان می­دهند. آن­ها بیش از این که خشم خود را به دشمن اصلی در برابر پیش­روی جنبش کارگری معطوف سازند در برخی موارد به دیگر گرایشات جنبش کارگری متمرکز می­کنند و آن­ها را مانع اصلی سازمان­یابی جنبش کارگری قلم­داد می­کنند.
سیمای گرایش چپ­روانه در جنبش کارگری را در محورهای زیر می­توان شناسایی کرد:
1-       مخدوش کردن شرایط تدافعی با شرایط تعرضی مبارزه
2-       نفی استقلال مبارزه اقتصادی و گذار بی واسطه مبارزه سیاسی در هر شرایط
3-        مخدوش کردن مرز مبارزه برای اصلاحات با مبارزه برای انقلاب
4-       نفی تشکل­های غیر شورایی
یک خوانش اولیه از ادبیات گرایش چپ­روانه نشان می­دهد که آن­ها مرز شرایط تدافعی با شرایط تعرضی مبارزه را مخدوش می­کنند. استقلال مبارزه اقتصادی را فی نفسه نمی­پذیرند و از پیوند مبارزه اقتصادی با مبارزه سیاسی درک معینی را تبلیغ می­کنند. مطابق این روایت از مساله، مبارزه اقتصادی تا آن جا اهمیت دارد که در خدمت مبارزه سیاسی قرار گیرد و یا به آن فرا روید. آن­ها مرز مبارزه برای اصلاحات با مبارزه برای انقلاب درهم می­ریزند و سایر اشکال سازمان­یابی کارگری غیر از شورا را بر نمی­تابند. در این جا تلاش می­کنم برخی استدلال­های آن­ها را مورد بررسی قرار دهم.
اولین مساله­ای که در مواضع گرایش چپ برجسته است این نکته است که آن­ها مرزهای شرایط مختلف مبارزه را در یک چشم­بندی درهم می­ریزند. شرایط تدافعی مبارزه نزد گرایش چپ تحت عنوان "اعتلا" مطرح می­شود، شرایط استیصال و عقب نشینی با مقاومت گسترش یابنده مخلوط می­شود و رشد مقاومت در برابر تعرض دشمن، حمله به دشمن و محاصره آن فهمیده می­شود. به عنوان نمونه ناصر پایدار در مقاله­ای" جنبش کارگری ایران: موقعیت کنونی مبارزه و راه­کارهای روز" مخدوش کزدن این دو شرایط را چنین به نمایش می­گذارد . او از یک طرف می­گوید:
"شرایط روز مبارزه طبقاتی و موقعیتی که جنبش کارگری ایران در متن این شرایط احراز کرده است، مساله­ی تسامح در درک این شرایط، هر مقدار مساهله در پاسخ به جا و به موقع به نیازهای حاضر اعتلا و بلوغ مبارزات کارگران...تاثیرات بسیار مهلک... بر سرنوشت سال­های آتی مبارزات توده­های این طبقه بر جای می­گذارد." (8)
اعتلا بنا به تعریف که برخی از مختصات آن را لنین برشمرده با گام گذاشتن تدریجی"به مرحله تعرض"، "گرایش به سوی انقلاب"، "رشد روزافزون روحیات انقلابی توده­ها"... مشخص می­شود حالا این مختصات را با این عبارت پایدار مقایسه کنید که به درستی می­گوید: "محور اساسی خواسته­ها و جنگ و جدال­ها را همه جا دستمزدهای معوقه، بیکارسازی­ها و خطر اخراج تعیین می­کرده است". یا در جاهای دیگری در همان مقاله از "سطح نازل مطالبات کارگران"، "موقعیت ضعیف جنبش کارگری" ... سخن به میان می­آورد. پرسش این است که اگر  محور اساسی "خواست­ها و جنگ و جدال­ها" در "همه جا" برای بدتر نشدن شرایط یا از دست دادن حقوق است نه حتی ارتقاء مطالبات این امر چگونه با "اعتلا " هم­خوانی دارد؟ آیا در این جا مرز مبارزه تدافعی با مبارزه تعرضی در هم نریخته است.
مخدوش کردن شرایط تدافعی با تعرضی صرفا مابه­ازای مفهومی ندارد و به تبلیغ نادرست واقعیت منحصر نمی­ماند، بلکه اثر مهم آن بیش­تر در قلمروی عمل خود را نشان می­دهد. این امر باعث می­شود که در شرایط تدافعی از کارگران انتظار داشته باشیم به آن نوع از تاکتیک­های مبارزاتی روی آورند که از توازن قوای عمومی فراتر باشد؛ این رویکرد می­تواند جنبش کارگری را در معرض سرکوب دشمن قرار دهد و ضربات مهلکی بر پیکر آن وارد کند. و در شرایط تعرض، نازل­تر از ظرفیت آن دوره دست به نبرد بزند که خود را از امکان پیش­روی محروم کند. نتیجه­ی هر دو رویکرد چیزی جز شکست برای جنبش کارگری به بار نمی­آورد.
 محور دیگری که در ادبیات چپ­روانه جنبش کارگری مشاهده می­شود این است که آن­ها از ضرورت گذار از مبارزه اقتصادی به سیاسی به این نتیجه می­رسند که در هر شرایطی این مهم قابل تحقق است. آن­ها بدون در نظر گرفتن شرایط عمومی جنبش، رهنمودی به جنبش کارگری ارائه می­دهند که درون­مایه آن گذار بی واسطه و بدون تدارک به عرصه­ی سیاسی است. 
برخی این گرایش را زیر پوشش مرزبندی با "تئوری مراحل" تبلیغ می­کنند بدین معنا که پذیرش تشکل اتحادیه­ای یا تبلیغ مبارزه­ی اقتصادی به معنای پذیرش "تئوری مراحل" است؛ چرا که مدافعان تشکل اتحادیه­ای بین مبارزه اقتصادی و مبارزه سیاسی قایل به مرحله­بندی هستند. از منظر مخالفان اتحادیه هر نوع جدایی، هرنوع مرحله­بندی بین مبارزه اقتصادی و سیاسی در غلتیدن به تئوری آسیاب به نوبت است. آیا ایرادی که مخالفان اتحادیه مطرح می­کنند در جنبش ما مدافعانی دارد؟ در جنبش کارگری کشور ما کدام نیروی معینی به چنین تزی باور دارد؟ واقعیت این است صدور این حکم از بررسی مشخص گروه­بندی­هایی درون جنبش کارگری ایران برنخاسته است بلکه اگر به دقت ردپای این مساله را دنبال کنیم شاید بتوان گفت تعمیم نا به جای تئوری مراحل انقلاب به  مساله استقلال مبارزه اقتصادی از سیاسی را نشان می­دهد. در جنبش کارگری ما هیچ نیرویی را نمی­توان پیدا کرد که مدل اتحادیه­ی بیزنس را تبلیغ کند؛ حتی گرایش راست جنبش کارگری مبارزه­ی سیاسی را نفی نمی­کند. بحث بر سر پیوند مبارزه­ی اقتصادی با مبارزه سیاسی نیست بلکه بحث بر سر این است که گرایش چپ­روانه­ی ما در جنبش کارگری مبارزه­ی اقتصادی را در خود و فی­نفسه تحقیر می­کند و بدون پیش­شرط­هایی آن را به رسمیت نمی­شناسد. پرسش اساسی در برابر گرایش چپ این است آیا مبارزه اقتصادی را بدون پیوند با مبارزه سیاسی، بدون مبارزه علیه کارمزدی به طور مستقل به رسمیت می­شناسد یا نه؟ این آن خطی است که مرز گرایش اصولی در جنبش کارگری را با گرایش چپ­روانه مشخص می­کند. به علاوه از ضرورت پیوند بین مبارزه اقتصادی با سیاسی نمی­توان به این نتیجه رسید که تحت هر شرایطی بتوان این امر را متحقق کرد. این هدف به شرایط و ابزارهایی نیاز دارد که اگر نخواهیم حرف توخالی و پوچ زده باشیم کاملا به شرایط عمومی و توازن قوای نیروهای در حال نبرد بستگی دارد.(9) این حرف نباید تحت هیچ شرایطی به این معنا فهمیده شود که مبارزه اقتصادی نباید به مبارزه سیاسی فرا روید یا در همان سطح در جا زند. بحث من بر سر ضرورت پیوند این دو سطح نیست بلکه بر سر منطق، شرایط و ملزومات آن متمرکز است. بحث برسر این است که هر حد از دستیابی به مطالبات اقتصادی در جامعه سرمایه­داری ارزش دارد که پیرامون آن مبارزه صورت گیرد؛ جدا از این که بتوان آن را ارتقاء داد یا نه. آن چه مسلم است این ادعا یک تز غیر مستند در جنبش کارگری است. مشکل این مخالفان اتحادیه البته بی پایه بودن ادعایشان نیست بلکه مهم­تر از آن در عدم فهم و درک تمایز بین مرحله­بندی در جنبش کارگری -بین فراز و فرود آن- با اعتقاد به مرحله­بندی خطی به مثابه­ی یک دستگاه نظری یا تئوری مراحل است. انکار مرحله­های مختلف در سیر حرکت کارگری به بهانه­ی نفی تئوری مراحل نفهمیدن فرق واقعیت با تئوری است. تئوری مراحل یک نظریه است که واقعیت­ها را در قالب معینی مفهوم­بندی می­کند که توالی منطقی مفاهیم با توالی زمانی رخدادها یک به یک متناظر و جبری است. واقعیت اما درهم جوش و ترکیبی و مارپیچی­تر از سیر مستقیم، خطی و متوالی حرکت ذهن به شمار می­رود. بر خلاف باور مدافعان تئوری مراحل در سطح واقعیت شاید در یک دوره­ی پیشروی، حرکاتی مشاهده شود که خصلت عقبگرد و تدافعی دارند یا بر عکس در بطن دوره تدافعی شاید حرکات تعرضی دیده شود.
اما ابطال تئوری مراحل، مرحله­بندی در واقعیت را –در این جا جنبش کارگری- مردود اعلام نمی­کند. عدم تمایز بین این دو سطح از مساله چه به لحاظ نظریه مارکسیستی و چه به لحاظ عملی نادرست و خطرناک است. کافی­ست شناخت مراحل مختلف جنبش کارگری را که مارکس مورد بحث قرار داده است به یاد آوریم.
مارکس مراحل معینی را در مبارزه کارگران علیه سرمایه‌داری تشخیص می­دهد و نتيجه نهایی مبارزه را با نقطه عزیمت آن مخدوش نمی‌کند. مارکس در مانیفست می‌گوید: "پرولتاریا از مراحل مختلف رشد می‌گذرد. مبارزه او علیه بورژوازی با موجودیت‌اش آغاز می‌شود. در ابتدا کارگران یک کارخانه، سپس کارگران یک شاخه صنعتی در یک منطقه، علیه سرمایه‌داری مبارزه می‌کنند که مستقیماً استثمارشان می‌کند. آنان نه مناسبات بورژوایی تولید بلکه خود ابزارهای تولیدی را مورد حمله قرار می‌دهند، کالاهای رقابت‌کننده بیگانه را نابود می‌کنند، ماشین‌ها را می‌شکنند، کارخانه را آتش می‌زنند و در حسرت آن‌اند که موقعیت از دست رفته کارگر قرون وسطائی را بازیابند. در این مرحله، کارگران یک توده­ی پراکنده در سراسر کشور و تکه پاره در نتیجه رقابت را تشکیل می‌دهند... اما با رشد صنعت، فقط شمار پرولتاریا نیست که افزایش می‌يابد، بلکه او در توده‌های بزرگ متراکم می‌شود؛ نیرویش فزونی می‌گیرد و خود نیز آن را بیش از پیش احساس می‌کند منافع و اوضاع معیشتی در درون پرولتاریا روز به روز همسان‌تر می‌شود... درگیری‌های کارگران منفرد با سرمایه‌داران منفرد، هر چه بیش‌تر خصلت درگیرهای دو طبقه را به خود می‌گیرد. چنین است که کارگران شروع می‌کنند ائتلاف‌هایی (اتحادیه‌ها) را علیه سرمایه‌داران به وجود می‌آورند و در دفاع از مزد کارشان متحداً عمل کنند. آنان خودشان انجمن‌هائی دائمی تاسیس می‌کنند تا در خیزش‌های احتمالی، توشه و آذوقه‌ای داشته باشند. این­جا و آن­جا هم مبارزه تبدیل به شورش می‌شود." (10)
این تز به لحاظ عملی نیز نادرست است مثلا در این باره می­توان به بحث آقای حکیمی  مراجعه کرد. آقای حکیمی که یک فرد اندیشه­ورز است، کسی که هگل جوان را ترجمه یا تاریخ و آگاهی طبقاتی لوکاچ را ویرایش کرده است در این باره حرف­هایی دارد که ملزومات گذار از مبارزه اقتصادی به سیاسی یا گذار ار مرحله تدافعی به مرحله تعرضی را یک­سر نادیده می­گیرد. او در این باره می­گوید:
"چرا سندیکا نتوانست به بیش­تر خواسته­های کارگران برسد؟ چرا حدود 30 نفر از همکاران­تان هنوز با حکم اخراج، بیکار هستند؟ و چرا دو نفر از اعضای هیئت مدیره روزهای سختی را در زندان می گذرانند؟ آیا فکر می کنید که علت این ناکامی و شکست فقط سرکوب است؟ بدون شک، سرکوب عامل بسیار مهمی در ناکامی سندیکای شرکت واحد است. اما سندیکا برای مقابله با این سرکوب چه کار کرد؟ آیا سندیکا توانست تودۀ کارگران شرکت واحد را برای مقابله با این سرکوب بسیج کند؟ انصاف حکم می کند که بپذیریم از زمان اعلام موجودیت سندیکا تا زمان سرکوبِ آن فاصله و فرصت بسیارکمی بود و درواقع سرکوبگران حتی فرصت مقابله با سرکوب را به کارگران ندادند. اما آیا درهمان فاصلۀ اندک چند ماهه، سندیکا به جای هدردادن وقت و انرژی خود در مذاکره و چانه زنی با نوریان و سردار طلایی و سرهنگ زمانی و... و درواقع به جای دادنِ آدرس غلط به کارگران نمی توانست درجهت بسیج و متشکل کردن تودۀ کارگران شرکت واحد برای مقابله با سرکوب قدم بردارد؟ آیا فهم این نکته دشوار بود که سرکوبگران درهمان زمانِ مذاکره درواقع داشتند نقشۀ سرکوب شما را می کشیدند؟ شما نه تنها کارگران شرکت واحد را برای مقابله با سرکوب آماده نکردید بلکه به سرکوبگران فرصت دادید که خود را کاملاً آمادۀ سرکوب کنند. شما نه تنها کارگران را به ادامۀ اعتصاب تشویق نکردید بلکه گول عوام فریبی شهردار تهران را خوردید و از کارگران خواستید به اعتصابشان پایان دهند. آیا فکر می کنید سندیکا نیروی بسیج کارگران برای مقابله با سرکوب را نداشت؟ اما مگر شما نمی گفتید سندیکا 8000 نفر عضو دارد؟ اگر این ادعا واقعاً صحت داشت و دارد، کجا بودند این 8000 نفر در موقع اعتصاب و سرکوب فعالان سندیکا؟ از دوحال خارج نیست : یا این ادعا صحت نداشت که دراین صورت هیئت مدیرۀ سندیکا باید پاسخگو باشد، یا سندیکا واقعاً 8000 نفر عضو داشت اما برای بسیج متشکل و متحد این 8000 نفر هیچ کاری صورت نگرفت که بازهم هیئت مدیره باید پاسخگو باشد."(11)
فرض کنیم 8000 هزار کارگر شرکت واحد کاملا از آمادگی مقابله با سرکوب برخوردار بودند این اعتصاب تا کجا می­توانست ادامه یابد. اگر رژیم اسلامی سطح مبارزه و نبرد را به فاز بالاتری ارتقا می­داد که در عمل دیدیم دست به این کار زد آیا این 8000 نفر که آماده اعتصاب بودند از توان مبارزه در فاز بالاتر هم برخوردار بودند؟ تازه اگر آن­ها دارای چنین ظرفیتی بودند باید وارد این نبرد می­شدند. در این جا ارتقاء مبارزه کاملا به شرایط عمومی جنبش مشروط می­شود. و به تجربه دیدیم حمایت دیگر بخش­های اردوی کار و زحمت از کارگران شرکت واحد در بهتر حالت از حمایت زبانی فراتر نرفت. بنابراین بدون توجه به شرایط عمومی جنبش به نحو اراده­گرایانه خارج از توان عمومی کارگران گذار سریع و بی میانجی مبارزه به سطح بالاتر نه تنها مبارزه موثری را پیش نمی­برد بلکه می­تواند ضربات کاری بر تجربه، اعتماد و توان کارگران وارد آورد. ارنستو چه­گوارا این انقلابی­ترین انقلابی­ها یک بار شبیه این تعبیر گفته بود که کسی هنگام تعرض از آن اجتناب کند یا بی­هنگام به آن دست زند ضربه جبران ناپذیری بر مبارزه وارد می­کند.
 محور دیگری که در ادبیات گرایش چپ­روانه به وفور مشاهده می­شود این است که هر مبارزه­ای توسط کارگران در جامعه سرمایه­داری مبارزه­ای است علیه نظام سرمایه­داری. به عنوان نمونه ناصر پایدار در این باره می­گوید: "جنبش اخیر به تمام و کمال ضد کارمزدی است. ولو که محتوای مطالبه­ی روزش ممانعت از اخراج چند کارگر باشد". چرا مبارزه علیه اخراج چند کارگر یک مبارزه­ی ضدکارمزدی است؟ چرا "پرداخت دستمزد به کار خانگی مبارزه علیه سرمایه­داری" است؟ چرا هر مبارزه در نظام سرمایه­داری مبارزه­ای است علیه نظام سرمایه­داری؟ چرا مبارزه برای اصلاحات و بهبود شرایط طبقه، عصرش سپری شده است؟ پایدار در این باره پیش­فرض­ها و تزهای دارد که ضروری است به آن توجه داشته باشیم. از نظر پایدار مبارزه با مضمون اصلاحات به طور کلی و در همه دوره­ها مردود نبود، بلکه تا نیمه دوم قرن نوزده و با کمی ارفاق تا نیمه اول قرن بیستم کاری با معنا بود. چرا؟
پایدار در این باره می­گوید: اشاره­ی مارکس در فرمول­بندی بالا، دایر بر امکان توسعه­ی نیروهای مولده جامعه بورژوایی تا آخرین حد فراوانی در چهارچوب مقدور روابط بورژوایی، اشاره­ای مربوط به دوران گذشته­ی نظام بردگی مزدی است. شیوه­ی تولید سرمایه­داری دیر زمانی است، که در هیچ نقطه­ای از دنیا چنین امکان و توان و ظرفیتی را با خود به همراه ندارد". او پس از این استدلال می­گوید:"اولین نتیجه­ی طبیعی قبول این وضعیت در مورد فاز کنونی انحطاط تاریخی سرمایه­داری، این است که طرح هر نوع راهبرد، تحلیل و آلترناتیوی برای جنبش کارگری که متناظر با بسیج و سازمان­یابی بلاواسطه­ی توده­های این جنبش علیه کارمزدی نباشد، یک راه حل عمیقا کاپیتالیستی برای ماندگارسازی این جنبش در داربست رابطه­ی خرید و فروش نیروی کار است". پس از نظر او "هر "توصیه­ی برپایی هر نوع سازمان­های توده­ای با هر اسم و رسمی که پروسه­ی تحقق مطالبات و انتظارات روز طبقه­ی کارگر را به محور تعرض مستقیم علیه کارمزدی پیوند نزند، معنایش در بهترین حالت این است که نظام سرمایه­داری و پذیرش مطلوب همه­ی این مطالبات را با پروسه­ی بازتولید و خودگستری متعارف خود  پیوند بزند؛  چیزی که مطلقا واقعیت ندارد و القای آن به توده­های کارگر، سوای عوام فریبی عریان، هیچ چیز دیگری نمی­باشد. سرمایه­داری تاریخا این مرحله راپشت سر نهاده است، که بتواند در چهارچوب شرایطی به نام دوره­های رونق، هم به ملزومات ارزش­افزایی و حصول نرخ سود متناظر با توسعه­ی خودپوی اقتصادی خود جواب گوید و هم وضعیت معیشتی نیروی کار را بهبود بخشد یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند".(12)
در این عبارات طولانی می­توان دست­کم سه تز را  در این جا مورد بحث قرار داد:
1-       امکان توسعه­ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی
2-       چه نیروی باعث بهبود معیشت نیروی کار می­شود 
3-       تئوری فقر مطلق
بگذارید هریک از این تزها را مورد ملاحظه قرار دهیم.
الف- امکان توسعه­ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی
پایدار مدعی است که امکان توسعه­ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی به دوران گذشته تعلق دارد. حالا مدتی است که توسعه­ی نیروهای مولده در جامعه بورژوایی از رشد باز مانده یا ظرفیت آن به پایان رسیده است.
بگذارید در وهله­ی نخست ببینیم این تز تا چه حد به نظریه مارکسیستی وفادار است؟ می­دانیم که مارکس در این باره صورت­بندی معینی دارد که می­تواند به بحث ما روشنایی بیاندازد. او می­گوید: "در مرحله­ی معینی از توسعه، نیروهای تولیدی مادی جامعه در تعارض با روابط موجود تولید یا- این فقط همان چیز را به زبان حقوقی بیان می­کند- در تعارض با روابط مالکیتی قرار می­گیرند که تاکنون در چارچوب آن عمل می­کرده­اند. این روابط از شکل­های توسعه به غل و زنجیرهای این شکل­ها بدل می­شوند. آن گاه عصری از انقلاب اجتماعی آغاز می­شود".(13)
چنان­که مشاهده می­کنیم مارکس نمی­گوید که در سرمایه­داری نیروهای مولده توسعه نمی­یابد بلکه می­گوید این مناسبات تولیدی در برابر رشد نیروهای مولده به غل و زنجیر آن تبدیل می­شود(14). یا در مانیفست با صراحت بیش­تری در این باره حرف می­زند او می­گوید:
"بورژوازی بدون ایجاد انقلاب دایمی در ابزارهای تولید، و از این رهگذر بدون ایجاد انقلاب در مناسبات تولید، و همراه با آنها کل مناسبات جامعه، نمیتواند به حیات خویش ادامه دهد. برعکس، نخستین شرط هستی تمام طبقات پیشین حفظِ شیوههای کهنِ تولید به شکل ثابت بوده است. ایجاد انقلاب پیاپی در تولید، آشفتگی بی‌وقفۀ تمام اوضاع اجتماعی، ناپایداری و بی‌قراری ِ بی‌پایان دوران بورژوازی را از تمام دوران های پیشین متمایز می‌کند. تمام مناسبات تثبیت‌شده و ساخت منجمد، همراه با زنجیره‌ای از پیش‌داوری‌ها و نظرات کهنه و مقدّس، فرو می‌پاشند، و هر آنچه به تازگی شکل گرفته است پیش از آن که قوام گیرد منسوخ می شود."(15)
در این جا مارکس به اندازه­ی کافی صراحت دارد و نیازی به واکاوی آن نداریم. البته در این جا یادآوری نکته­ای لازم است. این روند خطی، یک دست و دایما فزاینده  نیست و مسیری  متناقض و متضاد طی می­کند. آن چه مسلم است عوامل موثری در این روند نقش ایفا می­کنند که می­توان از  میزان سرمایه استوار، پایین بودن هزینه­ی به کار گیری ماشین آلات جدید نسبت به هزینه­ی کار  و کاهش قهری نرخ سود نام برد.
دوم: بگذارید این مساله را از نقطه نظر تاریخ سرمایه­داری مورد ملاحظه قرار دهیم. می­دانیم که سرمایه­داری تحولات  و دوران­های معینی را پشت سر گذاشته است مهم­ترین مشخصات این دوران­ها را مندل چنین برشمرده است:
دوره اول از پایان قرن هیجده تا 1847: در این دوره با غلبه­ی مانوفاکتور مواجه­ایم که در تکامل خود به انقلاب صنعتی  می­انجامد. در این مرحله اما هنوز کاردستی غالب است.
دوره­ی دوم از 1847 آغاز تا 1890  ادامه می­یابد. انقلاب اول تکنولوژیک در این زمان رخ می­دهد.  ماشین بخار به وسیله ماشین ساخته می­شود. کشتی بخار، راه آهن،  صنایع آهن و فولاد در این مرحله اختراع و راه­اندازی می­شود، و ذغال سنگ ماده­ی اصلی سوخت این دوره را تشکیل می­دهد.
دوره سوم از 1890 شروع تا جنگ دوم جهانی ادامه می­یابد. انقلاب دوم تکنولوژیک در این مقطع اتفاق می­افتد و موتورهای درون­سوز، موتورهای الکتریکی کشتی­های فولادی ساخته می­شود. نفت ماده اصلی سوخت این دوره به شمار می­رود.
دوره­ی چهارم از جنگ دوم جهانی آغاز و تا 1990 ادامه می­یابد. بر اثر انقلاب سوم تکنولوژیک ماشین­های الکترونیک، صنایع اتوموبیل، کالاهای مصرفی با دوام، پتروشیمی ساخته می­شود. انرژی هسته­ای به عنوان نوع جدیدی از منبع انرژی شناخته می­شود.
حادثه دیگری که در این دوره اتفاق می­افتد پیوند مستقیم بین تحقیقات علمی و تولید سرمایه­داری است، به طوری که نوآوری علمی و فنی به رشته­ای از واحدهای سرمایه­داری تبدیل می­شود. مارکس به این روند در گرندریسه اشاره کرده اما از سال­های چهل قرن بیست، این امر شروع شده و به خصوص از انقلاب سوم تکنولوژیکی به صورت امر واقعی در می­آید. پیوند بین تحقیقات علمی و نوآوری تکنیکی در صنایع جنگی شکل اصلی به خود گرفت. در این جا شاخص رشد را در حوزه آزمایشگاه، تعداد دانشمندان و هزینه تحقیقات دنبال می­کنیم:
آزمایش­گاه­های تحقیقاتی تحت کنترل واحد سرمایه­داری در امریکا در آغاز جنگ اول، کمتر از صد واحد بودند. در 1920،  به 220 واحد و در 1960 به 5400 واحد رسیدند. در 1941 تعداد دانشمندانی که مستقیما در استخدام واحدهای صنعتی بودند  87 هراز نفر بود، در 1961 بیست سال بعد به 387 هزار نفر یعنی 4 برابر می­شود. سومین آمار هزینه­ی تحقیقات در تولید سرمایه­داری به کار گرفته شده است در 1928 این میزان 100 میلیون دلار، در سال 1953، 5 بیلیون دلار؛ در سال 1959، به 12 بیلیون دلار و در سال 1965، 14 بیلیون و در سال 1970، 7/ 20 بیلیون رسیده است.
 از اواسط سال­های 90 به بعد یک سری نوآوری­های فنی نیز در تولید سرمایه­داری به کار گرفته شد که در رشد بارآوری تاثیر قابل ملاحظه­ای از خود برجای گذاشت. اما از این نوآوری نمی­توان به عنوان یک انقلاب فنی یاد کرد. این­ها عبارتند از تکنیک اطلاعاتی، نرم افزار، انترنت تله­کومینیکاسیون، شبکه­های دیجیتال، ساتلیت رشته­های اپتیک ربوت­ها و بیوتکنولوژیک.
آن چه در این محور لازم است گفته شود این است که فرض کنیم گرایش عمومی سرمایه­داری از حیث نیروهای مولده خصلت انحطاطی دارند چرا هر کشور سرمایه­داری معین الزاما سیر انحطاط را طی می­کند به عنوان نمونه رشد هند یا برزیل در این دوره­ی معین را چگونه باید توضیح داد؟
سوم: اگر تحول سرمایه­داری انکار­نشدنی است، چرا سرمایه­داری بدون ایجاد انقلاب دایمی در ابزارهای تولید نمی­تواند به حیات خود ادامه دهد؟ مارکس در کاپیتال این نکته را به روشنی تبیین می­کند و مساله را با فشار رقابت میان سرمایه­های منفرد توضیح می­دهد، فشاری که واحدهای سرمایه­داری را وا می­دارد که به نوآوری فن­آورانه دست یازند. تا آن­ها را توانا ­سازد که از هزینه­های کار بکاهند و در رقابت با حریفان خود ورشکست نشوند. اما مارکس  در این باره به عامل دیگری هم اشاره می­کند که همانا مبارزه­­ی کارگران علیه سرمایه است. لبوویتز در این باره  در پیوند با این موضوع به همین نکته اشاره می­کند و می­گوید: "اگر [کتاب] سرمایه به مبارزه­ی کارگران برای برآوردن نیازهای خود به رشد و تکامل بذل توجه نمی­کند، پس چه نیرویی سرمایه را به پیش می­راند؟ سکوت حول مقاومت مزدبگیران، سبب پیدایش یک جایگزین نظری شده است که رشد نیروهای مولده در سرمایه­داری را با تقابل سرمایه­های منفرد توضیح می­دهد. این امر در تقابل با دغدغه­ی مارکس در پیوند با تشریح ورود ماشین­ها "هم­چون چیزی ناشی از تعامل با کار زنده، بدون ارجاع به سرمایه­های دیگر" است، آن­چه در این­جا به چشم می­خورد توجه به سازوکار رقابت بین سرمایه­داران فردی در ایجاد نوآوری است (مارکس 1973: 776-7).  همان که مارکس از به کارگیری آن در جریان نگارش گروندریسه (و پس از آن) در نتیجه یک توضیح بیرونی، اکراه داشته و آن را رد می­کرده است، به جای یک بررسی درونی مبتنی بر تقابل بین سرمایه و کارمزدی می­نشیند، آن­چه در این­جا از دست می­رود، ارزیابی میزان تاثیر مبارزات کارگران بر روند تحولات و تحمیل ضرورت دائمی ایجاد دگرگونی­ها و نوآوری­های تعیین­کننده در ابزار تولیدی است".
چهارم: نکته­ی بعدی که ضروری است به آن اشاره شود این مطلب است که ویژگی این بحث در دوران جدید کدام است. در شرایط کنونی آنچه تردید بردار نیست رشد نیروهای مولده در سرمایه­داری است. حالا بحث بر سر رشد یا توقف آن نیست بلکه بحث بیش­تر پیرامون "نابینایی عصری روشنگری" و سویه­ی منفی و "ویران­گر پیشرفت" متمرکز است. به عنوان نمونه میشل لووی که حول این موضوع حساسیت ویژه­ای از خود نشان داده در این باره چنین می­گوید: "امروز بشر به خاطر پیشرفت فنی نه تنها خود را در معرض تهدید مداوم جنگ اتمی می­بیند، بلکه به سرعت نیز به یک عدم تعادل فاجعه آمیز محیط زیستیِ سیاره زمین نزدیک می­شود" (16)
پنجم: این تز که نیروهای مولده در چارچوب سرمایه­داری نمی­تواند رشد کند به طرفداران نظریه­ی نیمه فئودال نیمه مستمره و "وابستگی" تعلق دارد. ما پیش­تر البته با این تز در کنکره هفت کمینترن آشنا بودیم. در این کنگره تز امپریالیسم مانع پیشرفتِ کشورهای پیرامون می­شود علی­رغم مخالفت مستدل چپ­های بریتانیا و هند به تصویب می­رسد(17) و در ایران خود ما سازمان پیکار در اوایل انقلاب از چنین تزی جانبداری می­کرد. بعد از این سال­های طولانی پایدار دارد همان حرف­های نادرست را تحویل جنبش کارگری می­دهد.
اگر بتوان این محورها را جم­بندی کرد باید گفت باور به گرایش خطی پیشرفت برای همه­ی کشورها یا عدم پیشرفت کشورهای پیرامونی به یکسان نادرست است و در میدان تجربه نمی­توان صحت آن را ملاحظه کرد.

ب- چه نیروی باعث بهبود معیشت نیروی کار می­شود 
پایدار می­گوید "سرمایه­داری تاریخا این مرحله را پشت سر نهاده است، که بتواند در چهارچوب شرایطی به نام دوره­های رونق، هم به ملزومات ارزش­افزایی و حصول نرخ سود متناظر با توسعه­ی خودپوی اقتصادی خود جواب گوید و هم وضعیت معیشتی نیروی کار را بهبود بخشد یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند". واژه کلیدی در این عبارت "بتواند" است مطابق با این تفسیر آن نیروی که در مرحله­ی معینی از تاریخ سرمایه­داری باعث بهبود وضعیت معیشتی نیروی کار بوده، خودِ سرمایه­داری بوده است. در این جا معلوم می­شود که این طبقه کارگر نبوده است که با مبارزه خود، سرمایه­داری را مجبور کرده است برخی از حقوق انسانی را بپذیرد بلکه این سرمایه­داری است که بانی و فاعل بهبود شرایط نیروی کار تلقی می­شود. این ادعا اما با تجربه و تاریخ جنبش کارگری خوانایی ندارد. تاریخ سرمایه­داری تا زمان طولانی حق تشکل از جمله اتحادیه کارگری را به رسمیت نشناخته است. حالا همه می­دانند که بیمه بیکاری و بهداشت پدیده­ای است که قدمت چندانی ندارد و به دوره­ی بعداز جنگ دوم جهانی تعلق دارد. این حرف به این معنا نیست که تا پیش از این دوره در برخی از کشورها  از این حقوق خبری نبود بلکه منظورم این است که به عنوان پدیده­ای نسبتا عمومی بعد از جنگ جهانی دوم- البته در کشورهای پیشرفته به عنوان یک حق جا فتاده- پذیرفته شده است. و پذیرش این حق مرهون نبرد مداوم جنبش کارگری و محرومان جامعه بوده است مثل پذیرش حقوق زنان یا سیاهان. 

ج- تئوری فقر مطلق
 پایدار در همان عبارت نکته­ی دیگری را هم طرح می­کند که هر چند با عنوان تئوری معروف فقر مطلق بیان نمی­شود اما از همان درون­مایه برخوردار است او می­گوید سرمایه­داری تاریخا این مرحله راپشت سر نهاده است، که بتواند ... وضعیت معیشتی نیروی کار ... یا حتی همان سطح موجود را تضمین کند". یا در جای دیگر در پیوند با شرایط نیروی کار می­گوید "در بخش ناچیزی از جهان سرمایه "کاریکاتور پوسیده­ای از یک رفاه مستهلاک"  وجود دارد. این جا ما با همان تز فقر مطلق رو به رو هستیم که ربطی به نظریه مارکسیستی دستمزد و فروش نیروی کار ندارد. این نه مارکس بلکه مالتوس و لاسال به تاسی از او بود که از "قانون آهنین دستمزدها" صحبت به میان آورد(18). مندل در این باره می­گوید"این پندار که دستمزدهای حقیقی کارگران مدام گرایشی نزولی دارند با اثر مارکس کاملا بیگانه است؛ این پندار را مالتوس تدوین کرد، و لاسال که از "قانون آهنین دستمزدها" سخن می­گوید دوباره آن را عنوان کرد.". مندل می­گوید "رومان روسدولسکی همه قسمت­هایی از آثار اقتصادی مارکس را که به نظریه دستمزد که مربوط می­شود گردآوری کرده و فقط یک نکته را یافته است که در مورد امکان افزایش دستمزدهای حقیقی در صورت ازدیاد تعیین­کننده باروری می­تواند دستاویزی برای گمراهی به دست دهد".(19)
 مندل نکته جالبی را هم در مقاله­ی دیگری طرح می­کند و می­گوید "مارکس به طور قطعی این امر که در شیوه تولید سرمایه­داری وضعیت کارگران در راستای یک خط مستقیم بهبود می­یابد را رد کرده است" (20). اگر شرایط کارگران مدام گرایش نزولی نشان نمی­دهد و یا در راستای یک خط مستقیم بهبود نمی­یابد پس کدام صورت­بندی از این مساله حق مطلب را ادا می­کند؟
مارکس می­گوید:"انسان به علت خصلت نامحدود و منعطف نیازهایش از همه­ی حیوانات دیگر متمایز است... میزان و سطح نیازهای زندگی انسان که ارزش کامل و کلی آن­ها تشکیل­دهنده­ی ارزش نیروی کار او است خود در معرض صعود و سقوط قرار دارد". اما نیروی کار مگر یک کالا نظیر کالاهای دیگر نیست؟
مایکل لبوویتز کسی که به نحو درخشانی نظریه کارمزدی مارکس را تبیین کرده است می­گوید:
نیروی کار به دلیل خصلت متغیر درک انسان­ها از ضرورت، یک کالای "ویژه" است- کالایی متفاوت از همه کالاهای دیگر، ارزش این کالا شامل چیزی است که مارکس آن­را "عنصر تاریخی – اجتماعی" نامید: "این عنصر تاریخی – اجتماعی مستتر در ارزش کار می­تواند گسترش یافته یا محدود گردد یا آن که به کلی  از میان برخاسته و منهدم شود و در نتیجه چیزی جز حد و مرز جسمانی صرف به جای نماند".
او می­گوید: کارگران"برای برآوردن نیازهای رفع نشده اجتماعی خویش و برای "دست­یابی به یک سهم کمی معین در ثروت عمومی رو به رشد مبارزه می­کنند" (مارکس1971: 312). آن­ها برای افزایش سطح دستمزدها در جهت مخالف سرمایه فشار می­آورند. پس روشن  است که مبارزه طبقاتی برای تعیین سطح دستمزدها بسیار مهم است."(21)
 اگر این تاکیدات درست را در کنار هم قرار دهیم یگ گرایش رازآلود و ناشناخته در سرمایه­داری وجود ندارد که سطح زندگی کارگران را مدام کاهش دهد. این امر نتیجه­ی درجه نازل مبارزه طبقاتی در یک دوره­ی معین است- نظیر دوره­ی ما- و با گسترش مبارزه طبقاتی دستمزد و سطح زندگی کارگران می­تواند رو به افزایش بگذارد.
این تز به لحاظ تاریخی نیز نادرست است  همه می­دانند که در دوره­ی بعد از جنگ دوم و با تکوین دولت رفاه حقوق کارگران نه تنها نسبت به دوره­های تاریخی دیگر کمتر نبوده است بلکه بیش­تر هم شده است. دستیابی به این حقوق را به پای لطف و مرحمت طبقه سرمایه­دار واریز کردن همان قدر اشتباه است که انکار واقعیت آن.  مندل در باره این دوره می­گوید:
"چرخه­ی طولانی دیگری که با جنگ جهانی دوم شروع شد و هنوز ادامه دارد،-اجازه بدهید آن را چرخه­ی 1965-1940 یا 1970-1940 بنامیم- برخلاف چرخه­ی[1940-1913] نه با رکود اقتصادی، بلکه با رونق اقتصادی مشخص می­شود و به دلیل این رونق اقتصادی فضای مذاکره و گفتگو بین طبقه سرمایه­داری گسترش یافته است. بنابراین در نتیجه این امر امکان تقویت نظام بر پایه سازش با کارگران به وجود می­آید، این سیاست در مقیاس بین­المللی در اروپای غربی و امریکای شمالی عمل می­کند و ممکن است در آینده­ای نزدیک به چندین کشور در اردوپای شرقی نیز گسترش یابد. این سیاست سرمایه­داری جدید بر پایه همکاری نزدیک بین بورژوازی توسعه­طلب و نیروهای محافظه کار جنبش کارگری استوار است و اساسا با فرایند بالا بردن معیارهای زندگی کارگران تداوم می­یابد."(22)
اما این بحث به لحاظ عملی چه نتایجی در بر دارد؟ اولا مبارزه و کشاکش  بر سر سهم در توزیع سود به بهانه مبارزه علیه سود ناچیز شمرده نمی­شود. ثانیا مبارزه برای برپایی اتحادیه انکار نمی­شود ثالثا مبارزه­ی اتحادیه لازم است اما کافی نیست رابعا تکوین عامل تاریخی بر بستر همین مبارزه محدود و اقتصادی است که پا می­گیرد و اعتماد به نفس کارگران شکل می­گیرد. این­ها نکاتی است که الکس کالینیکوس به خوبی آن­ها را بر شمرده است او می­گوید:
"برخلاف افسانه­ی رایج، مارکس"قانون آهنین دستمزدها"ی مالتوس را نمی­پذیرد، قانونی که بر طبق آن درآمدهای کارگران به حداقل بخور و نمیر معیشت جسمانی گرایش دارد...برعکس، شاید بتوان سهم سودها را (ولذا دستمزدها را) در هر جایی در محدوده­هایی که این حداقل جسمانی ایجاد می­کند و ارزش خالصی که کارگران پدید می­آورند، تعیین کرد:"تثبیت درجه­ی واقعی سود را فقط مبارزه­ی مداوم میان سرمایه و کار محرز می­سازد... قضیه خود را در مسئله­ی نیروهای رزمنده­ی مورد نظر حل می­کند".
این تحلیل... مارکس را به این جا می­رساند که در اتحادیه­های کارگری به دیده­ی مثبت می­نگرد، زیرا هر قدر کارگران بهتر سازمان­یافته باشند، در مبارزه بر سر توزیع، بهتر نتیجه می­گیرند. با این همه، اتحادیه­های کارگری به جای برانداختن تمامی استثمار سرمایه­داری فقط با پی­آمدهای آن می­جنگند؛ تسلطِ سرمایه­داران بر سرمایه­گذاری، و قدرت حاصل از آن برای افزایش نرخ بیکاری و بدین­سان تضعیف موقعیت چانه­زنی کارگران، به سرمایه­داران درهم سیتزی­های صرفا توزیعی امتیازی بنیادی می­بخشد".
 کالینکوس صرفا نقشی بازدارنده­ برای این سطح از مبارزه و تشکل متناسب با آن قایل نیست، بلکه برای آن جنبه­ی اثباتی و سویه­ی نفی­کنندگی هم قایل است.  او در ادامه می­گوید:
"از دیدگاه مارکس مهم­ترین کارکرد اتحادیه­های کارگری نقش آن­ها در افزودن به اعتماد به نفس کارگران و تحکیم تشکیلات آن­هاست. تجربه­ی مبارزه­ی طبقاتی، حتی بر سر موضوع­های اقتصادی نسبتا محدود، به کارگران یاری می­رساند تا خود را از صورت قربانیان محض استثمار به فاعل­های خودآگاهی دیگرگون­ کنند که به نحو دم­افزون خواهان به عهده گرفتن وظیفه­ی دگرگونی اجتماعی­اند-بدین سان، فرآیند اخیر را باید به عنوان"تطابق دگرگونی در اوضاع و احوال و فعالیت انسانی یا خود-دگرگونی دریافت". (23)


نفی تشکل­های غیر شورایی
 یکی دیگر از جلوه­های سیمای گرایش چپ­روانه در جنبش کارگری کشور ما ضدیت با هر نوع تشکل غیرشورایی است. آن­ها از شورا البته درک معینی دارند که می­توان آن را روش تصمیم­گیری نامید. از نظر آن­ها ساختار دموکراتیکی که نمایندگان خود را تعیین می­کند شورا نامیده می­شود یا تصمیماتی که در مجمع عمومی اتخاذ می­شود شورا اطلاق می­گردد. در حالی که هر شورای واقعی به مجمع عمومی اتکا می­کند اما هر مجمع عمومی شورا نیست. یا شورا بنا به تعریف بر اراده­ی فعال کارگران استوار است و از ساختار دموکراتیک برخوردار است اما هر ساختار دموکراتیکی شورا نیست. شورا قبل از هر چیز و پیش از هر چیز بر کنترل کارگران بر روند تولید استوار است. فروکاستن این وظیفه به موازین اداری قبل از هرچیز ضدیت با شورا را نشان می­دهد و مفهومی کژدیسه و ابتر را در میان کارگران تبلیغ می­کند. متاسفانه ما در جنبش کارگری با تبلیغ ایده شورا و نمایش برتری آن نسبت با سایر اشکال تجمع کارگری روبه­رو نیستم بلکه با ضدیت طرفداران شورا با تشکل­های دیگر مواجه هستیم. یک خط اصولی بنا بر تعریف تشکل­های کارگری را در برابر هم قرار نمی­دهد بلکه همه­ی آن­ها را در تکوین اراده مستقل طبقه کارگر ضروری می­داند. تیم ورزشی خاصیتی دارد که کارکرد صندوق هم­یاری را مختل نمی­کند، بلکه آن را تکمیل می­کند. تعاونی کارگری تحت هیچ شرایطی نمی­تواند جایگزین اتحادیه شود؛ و به طریق اولی اتحادیه نباید در برابر شورا قرار گیرد جهان چون خط و خال و چشم و ابرو ست که هر چیزی به جای خویش نیکوست. هریک از این سطوح سازمان­دهی وظیفه­ی معینی دارد که در مسیر خود اراده­های پراکنده کارگران را گرد می­آورد و به تجمع تاریخی طبقه کارگر یاری می­رساند. گرایش­های مختلف کارگری تحت هیچ شرایطی نباید مبارز­ه­ی نظری خود را معلق کنند بلکه آن­ها باید استوارتر و منسجم­تر از هر زمانی، بحث و تبادل نظر و جدل فکری را سازمان دهند و بر مسیر راهپیمایی جنبش کارگری روشنایی بیافکنند. اما آن­ها نباید جایگاه مبارزه نظری یا حتی پی­ریزی تشکل­های حزبی را با همکاری طبقاتی در سطح اقتصادی مخدوش کنند. این توقع البته برای چپ ایرانی که مادرزاد  و تا مغز استخوان فرقه است انتظار عبثی است. بی سبب نیست در باره ما چپ­ها گفته می­شود که با یک نفر حزب می­سازیم و با دو نفر انشعاب. به راستی این حرف سرگذشت ما را روایت نمی­کند؟ متاسفانه گرایش راست و چپ­روانه در کشور ما با این تئوری­های نادرست نه تنها به این فرآیند سازمان­یابی یاری نمی­رسانند بلکه بار خاطر آن را فراهم می­سازند.







منابع
1-اتاق بازرگانی و کارگران، حسین اکبری، اندیشه جامعه شماره16، ص15. 
2- سندیکا گذشته، حال، آینده، حسین اکبری
3- سنديكا مردمي‌ترين نهاد مدني، مازیار گیلانی نژاد، عضو هیات موسس سندیکاهای کارگری ایران.
4-َدرباره هیات موسسان سندیکاهای کارگری، هیات اجراییهِ هیات موسسان سندیکاهای کارگری.

5- (آیا :انجمن صنفی" همان "سندیکا" است؟) اندیشه و جامعه شماره 23 ص 22)
6-به نقل از"هیئت موسسان سندیکاهای کارگری کجا ایستاده است؟" امیر پیام.
7- سندیکا گذشته، حال، آینده، حسین اکبری.
9- یک نمونه از نادیده گرفتن این منطق و اثرات منفی آن را می­توان در جنبش اخیر الکفایه در مصر مشاهده کرد. یکی از رهبران این جنبش به خوبی بر این انحراف انگشت گذاشته و می­گوید:" تامار وجويه هم­چنين دليل ديگر بحران در جنبش کفايه را در اين می داند که اين جنبش هرگز نتوانست به يک جنبش اعتراضی توده­ای تبديل شود، زيرا که جنبش کفايه، به جای اين­که خواسته های خود را به حوزه اجتماعی و اقتصادی يعنی حوزه­هایی گسترش دهد که توده­ها در زندگی روزمره خود با آن سر و کار دارند, خواسته خود را حول مسائل سياسی مربوط به انتخابات رياست جمهوری و تغيراتی در قانون اساسی معطوف داشت و اين را تامار، دليل عدم موفقيت اين جنبش در تبديل شدن اين حرکت به جنبش توده­ها می­داند". چپ مصر به ميدان مبارزه باز مى­گردد. برگردان: حيدر جهانگيری.
10--مانیفست حزب کمونیست، مارکس و انگلس، مترجم حسن مرتضوی.
13-درآمدی تاریخی بر نظریه ی اجتماعی، الکس کالینیکوس، اکبر معصوم بیگی، ص 172.
14- سام گیندین در این باره عبارتی دارد که به این موضوع به نحو طنزآمیز پاسخ می­دهد: "موضوع این است که اگر منتظر آن هستیم که سرمایه­داری به این علت که مناسبات اجتماعی­اش مانع رشد نیروهای تولید می­شود، به بحران نهایی خود برسد، احتمالا باید همیشه منتظر بمانیم". سوسیالیسم"با دیدگانی هشیار": پیشرفت توانایی­های کارگران، سام گیندین، ص 119.
15- مانیفست کمونیست،ترجمۀ حسن مرتضوی و محمود عبادیان ، در مجموعه مقالات مانیفست، پس از 150 سال، ص 280، نشر آگه 1380.
16- میشل لووی تغییر جهان، میشل لووی، حسن مرتضوی، ص 33.
17-بررسی نظریه­های مربوط به امپریالیسم، محمد رضا سوداگر ص 71.
18- درآمدی به نخستین مجلد سرمایه، ارنست مندل، بابک احمدی، ص62،
19- علم اقتصاد، ارنست مندل،  هوشنگ وزیری، ص 163.
20-سیاست، اقتصاد، فلسفه صد سال پس از مارکس، سعید دوستی ص20.
21-فراسوی سرمایه، مایکل لبوویتز، فروغ اسدپور، ص190. نشر بیدار.
22- اقتصاد سیاسی، ارنست مندل، کمال خالق­پناه، ص98.
23- درآمدی تاریخی بر نظریه­ی اجتماعی،الکس کالینیکوس، اکبر معصوبیگی، ص 178-177.













 

 

 

 

 

 

مصاحبه مجله آرش با حشمت محسنی


به نظر شما سطح آگاهی طبقاتی کارگران ایران در چه مرحله ای است؟
پاسخ به این پرسش کاری است سخت دشوار. چرا که در ایران ما با کارهای میدانی یا نظرسنجی در میان کارگران یا روزنامه ها یا مجلاتی که به نحوی از انحاء آرزوها، گرایشات و سطح افکار آنان را در مقیاس سراسری پوشش دهد محروم هستیم. ما نمی­دانیم کارگران ساعات فراغت خود را چگونه سپری می کنند از کدام فیلم­ها خوش شان می­آید یا چه روزنامه­ای می­خوانند. به زیارت می­روند یا نه. سطح تحصیلات آن ها به چه میزان است، پاتوق­ها و محل­های که تجمع می­کنند به چه میزان و کدام اند، از چه سنت های قومی یا مذهبی بر خوردارند، تا چه حد ریشه روستایی دارند و یا فرهنگ شهرنشنی به چه میزان نهادی شده است... بنابراین تعیین "سطح آگاهی طبقاتی کارگران" براستی امر دشواری است. اما به تجربه می­دانیم و همان طور که گرامشی به درستی یادآور شده است آگاهی کارگران یک آگاهی متناقض است عناصری از آگاهی در نفی وضع موجود با عناصری از آگاهی که درچارچوب وضع موجود اند با هم هم­زیستی دارند. به علاوه اگر یک ارزیابی عینی و ابژکتیو از جنبش کارگری در شرایط کنونی به دست دهیم، ملاحظه می­کنیم که بخش­های قابل توجهی از کارگران، به واسطه مبارزه­ی درخواستی به میزان چشم گیری از آگاهی اتحادیه­ای برخوردارند. بی اعتنایی و منزوی کردن نهادهای شبه کارگری رژیم، برداشتن گام های عملی در برپایی سندیکا (شرکت واحد و هفت تپه) این مدعا را تایید می­کند.

در این مرحله از جنبش طبقه کارگر ایران، پیشنهادهای عملی و ملموس شما برای تشکل یابی این طبقه چیست؟
پیشنهاد من برای تشکل یابی طبقه کارگر اتحادیه­های جنبش اجتماعی است. در طرح پیشنهادی من، سازمان­دهی کارگران از نقطه تولید فراتر می­رود و دامنه وسیع­تری را دربر می گیرد. در این طرح، دغدغه اصلی نه قانونی بودن تشکل، بلکه کارآیی آن در عمل است. این طرح از مدل­های تاکنونی اتحادیه­ها فراتر می­رود و از آن­ها در حوزه­هایی متمایز می شود. بحث اتحادیه­های جدید اجتماعی بحثی است که از دهه هفتاد قرن گذشته برای برون رفت از بحران اتحادیه­ها مطرح شد. در این بحث­ها سه موضوع محوری برجسته بود:
الف - چالش با بوروکراسی در اتحادیه ها؛
ب- تغییر لایه بندی طبقه و عطف توجه به آن( زنان، کارگران مهاجر، بیکاران، کارگران پاره وقت...)؛
ج- رابطه با جنبش­های جدید (نظیر زنان، محیط زیست، صلح، سبک زندگی...).
اتحادیه
­های جنبش اجتماعی، سازماندهی پیکار کارگران علیه سرمایه را در دستور قرار می­دهد. آن­ها وحدت کار با سرمایه را نمایندگی نمی­کنند، بلکه برعکس تمایز منافع کار از سرمایه را بیان می­کنند. آن ها ابزار مبارزه طبقاتی اند و از ادغام شدن در نظام دوری می­جویند. اتحادیه­های جنبش اجتماعی از سندیکاهای کلاسیک تا حدی متمایز اند این تمایز، قبل از هر چیز در ساختار و نیروی ترکیبی آن­ها است. اگر سندیکای کلاسیک، کارگران را در محل تولید و فراتر از آن در محل کار سازمان می­دهد، اتحادیه­های جنبش اجتماعی از نقطه­ی تولید و محل کار فراتر می روند و محیط زیست کارگران را هم چون محلی برای سازمانیابی آن­ها در نظر می­گیرند. آصف بیات این نوع سازمان­یابی را به عنوان "اتحادیه­های کارگری خیابانی" مشخص می­کند. او در این باره می گوید"یک شیوه­ی دیگر برای از میان برداشتن رقابت بین کارگران بخش غیر رسمی، ایجاد اتحادیه­های کارگری خیابانی است. این­ها سازمان­هایی هستند که می­توانند صدها هزار نفر عناصر مجزا از هم را که ظاهرا در این اقیانوس پهناور فعالیت­های غیر رسمی شناورند گردهم آورند. بنگاه­ها، کارگاه­ها و فروشندگان خیابانی می­توانند برای بهبود کسب و کار خویش، حمایت از منافع خود در برابر مغازه­داران و دیوان­سالاران دولتی دست به اتحادیه­های رسمی و غیررسمی بزنند." چنان که ملاحظه می­کنیم اجتماعی بودن اتحادیه­های جنبشی صرفا بر سازمان­دهی در محل تولید یا محل کار تاکید ندارد بلکه علاوه بر آن بر گسترش پایه­ی اجتماعی اتحادیه در محیط زیست آن­ها نیز تاکید دارد.
محور دیگری که مرز این تشکل را متمایز می
­سازد، ساختار این نوع اتحادیه است. در اولی ما با ساختاری کاملا دموکراتیک با اعضا و اساسنامه مشخص و اندام­ها و نهادهای قانونی و با دفتر و دستک مواجه ایم؛ در دومی اما باساختاری روبه-رو -ایم که خصلت جنبشی دارد، روابط درون آن بر" اساسنامه نانوشته" استوار است، ترکیب آن بیش از این که بر اعضا و پرداخت حق عضویت متکی باشد بر فعالان کارگری تکیه دارد، روابط درونی آن از هر نوع شیوه­ها و مناسبات سلسله مراتبی و اقتدارگرایانه به دور است و این روابط را از درون کارخانه و تقویت روابط افقی و مستقیم بین کارگران آغاز می­کند. مناسبات حاکم بر این نوع اتحادیه به قول واترمن با فرا رفتن از مدل­های سازمان­دهی هرمی، متمرکز، بوروکراتیک و منجمد؛ و با تشویق مدل­های منعطف، دموکراتیک، افقی، غیرمتمرکز و خودیارانه، در روابط شبکه­ای سامان می­یابد. ساختار تشکیلانی این نوع اتحادیه بیش از آن که از ساختار سازمانی نهادی شده و عمودی برخوردار باشد، بیش­تر شبکه­ای است که به طور افقی با هم هماهنگ می­شود. به گفته­ی واترمن "شبکه­بندی" بیش­تر به ارتباطات اشاره دارد تا نهادها. "این جنبش­ها به شیوه­های غیر رسمی، باز و انعطاف­پذیر سازمان­دهی شده­اند و حداقل در بعضی زمینه­ها از سلسله مراتب و بوروکراسی و حتی گاه از قرار دادن شرایطی برای عضویت اجتناب می­کنند". البته اتحادیه جنبش اجتماعی با سازمان­های غیر رسمی یا غیرسلسله­مراتبی هم سان نیست. اتحادیه­های جنبش اجتماعی عمدتا از چنین ساختاری برخوردارند، اما این امر مطلق نیست، و گاهی می­تواند ساختار دیگری را هم دربر گیرد. به علاوه اتحادیه جنبش اجتماعی ضرورتا غیر قانونی نیستند و حتی در کشورهای پیرامونی هم می توانند خود را ثبت و قانونی کنند. به عنوان نمونه می­توان از اتحادیه کارگری فلیپین نام برد. آن چه در این جا مورد تاکید است مناسب بودن این شکل از سازمان­دهی در پیوند با شرایط ویژه و ساختار خاص اردوی کار و زحمت ایران است و نه برشماری مختصات عام و فراگیر برای هر نوع ساختار اتحادیه­های جنبش اجتماعی.
در اتحادیه جنبش اجتماعی، به جای سیستم نظارت از بالا به پایین، انظباط، وفاداری و اطاعت کورکورانه در مبارزه؛ ارتباطات بر مبنای هم سرنوشتی، اعتمادهای متقابل و تجربه ی مشترک سازمان­دهی می­شوند و یا به دست می آیند. این مناسبات از درون کارخانه شروع می­شود و به سطح محله، منطقه و سرانجام در سراسر کشور گسترش می­یابد. اگر بخواهیم تمایز و وجه مشخصه­ی جنبشی اتحادیه را در چند مولفه خلاصه کنیم می­توان گفت:
۱- تکیه بر "اساس نامه نانوشته" تا بر اساس نامه رسمی – حقوقی
۲- تکیه بر فعالان (سازمان دهندگان، مشارکت کنندگان، هوادران و حامیان) تا بر اعضای رسمی
٣- تکیه بر سازمان دهی افقی تا سازمان
­دهی عمودی
۴- تکیه بر ارتباطات توده
­ای تا نهادهای رسمی
۵- تکیه بر کارکرد هدایت و هماهنگی با خصلت سیال تا رهبری رسمی و ثابت و از بالا به پایین.


آیا در این مرحله از جنبش کارگری ایران، می­توان سخنی از گرایش­های مختلف به میان آورد؟
پاسخ این پرسش قطعا مثبت است ما هم اکنون پیرامون بدیل­های پیشنهادی در امر سازمانیابی در جنبش کارگری با گرایشات مختلف و حتی متنافری مواجه ایم. برخی از سندیکای قانونی دفاع می­کنند. مدافعان این نوع تشکل گرایش راست جنبش کارگری را نمایندگی می­کنند. آن چه که گرايش راست در پيوند با سازمانيابی کارگری پيشنهاد و در عمل پيش می­برد، سنديکای قانونی با نگاه معطوف به بالا است. فعالان و مدافعان گرايش راست، خواهان تشکلی اند که قانون کار يا قانون اساسی جهمورى اسلامى و يا مقاوله نامه­های جهانی آن را تصريح کرده است. در اين مدل از سنديکا، اصل بر قانونيت اين نهاد است؛ و تلاش فعالان کارگری مدافع اين نوع سنديکا اقناع رژيم حاکم، برای پذيرش موادی است که خود رژيم در حقوق و قانون خود به رسميت شناخته است. اشاره به بندهايى از قانون کار يا قانون اساسی و يا موادی از مقاوله نامه های جهانی ورد زبان اين بخش از کارگران است. آن­ها اساسا در پى فشار از پايين برای ايجاد سنديکا نيستند بلکه اساسا با نگاه به بالا و چانه زنی با مقامات مى­كوشند مسير شكل­گيرى آن را هموار سازند. ساختار سنديکای مطلوب اين مدل، ساختاری حقوقی - قانونی است که همه ارگان­های آن در پيشگاه رژيم باز و قابل دسترس است. مدافعان اين نوع مدل تعمد دارند که به رژيم حاکم يادآوری کنند که دقيقا در چارچوب قانون دارند فعاليت می­کنند. اين ساختار سنديکايی با اصل سه جانبه­گرايی و "همزيستی مسالمت­آميز" کارگران با کارفرمايان و دولت انطباق ذاتی دارد. اين سنديکاها تمايز کار از سرمايه را نمايندگی نمی­کنند بلکه منافع مشترک آن­ها را بيان می کنند. گرايش راست به رژيم انتقاد می­کند که چرا "امر سه جانبه­گرايی را از صورت نمايش به جلوه­ای واقعی تبديل" نمی­کند.
در جنبش کارگری ما صرفا گرایش راست وجود ندارد بلکه علاوه بر آن­ها گرایش چپ هم وجود دارد. گرایش چپ، با برجسته کردن تفاوت سیاست خود با دیگران، یا تاکید افراطی بر خودویژگی­اش، در استراتژی معطوف به سازمانیابی کارگران، این تمایز را چنان به یک اصل هویتی تبدیل می­کند که خود فلسفه­ی وجود این سیاست- که همانا متشکل کردن کارگران است- زیر سئوال می­رود. در این روایت مرزهای هویت و تاکیدهای سیاسی-نظری چنان پُر رنگ است که هیچ اشتراک نظر یا اتحادی در عمل با دیگران دیده نمی­شود. واقعیت این است که روایت چپ روانه مدافعان زیادی در میان برخی از طرفداران جنبش کارگری چه به صورت آشکار و چه به صورت ضمنی دارد. به عنوان نمونه می­توان برخوردهای فعالان لغو کار مزدی را نام برد که به طور پیگیر و پیوسته و با زبان پرخاش­گرانه به گرایشات دیگر جنبش کارگری حمله می­کنند. این دسته از رفقا با وجود این که شعارها و اهداف رادیکالی را تبلیغ می­کنند، اما در برخورد با دیگران مدافعان جنبش کارگری از خود ناشکیبایی، برخوردهای افراطی و خصمانه نشان می­دهند. آن­ها بیش از این که خشم خود را به دشمن اصلی در برابر پیش روی جنبش کارگری معطوف سازند در برخی موارد به دیگر گرایشات جنبش کارگری متمرکز می­کنند و آن ها را مانع اصلی سازمان­یابی جنبش کارگری قلم­داد می­کنند. یک خوانش از ادبیات گرایش چپ روانه نشان می­دهد که آن­ها مرز شرایط تدافعی با شرایط تعرضی مبارزه را مخدوش می­کنند. استقلال مبارزه اقتصادی را فی نفسه نمی­پذیرند و از پیوند مبارزه اقتصادی با مبارزه سیاسی درک معینی را تبلیغ می­کنند. مطابق این روایت از مساله، مبارزه اقتصادی تا آن جا اهمیت دارد که در خدمت مبارزه سیاسی قرار گیرد و یا به آن فرا روید. آن­ها مرز مبارزه برای اصلاحات با مبارزه برای انقلاب درهم می­ریزند و سایر اشکال سازمان­یابی کارگری غیر از شورا را بر نمی تابند.
گرایشی دیگری را که در جنبش کارگری می­توان مشاهده کرد طرفداران کمیته کارخانه است. این گرایش البته درک معینی از این تشکل دارند که فاقد خصلت توده­ای است و بیش­تر فعالان و کارگران پیشرو را در بر می­گیرد. به علاوه گرایش دیگر در جنبش کارگری وجود دارد که مجمع عمومی را تبلیغ می­کند. و بالاخره از جمله گرایش­های دیگری که می­توان در جنبش کارگری سراغ گرفت گرایش موسوم به خط 5 است که به نحوی از انحاء مخالف فعالیت احزاب در تشکل­های توده ای اند.

اصولا در مبارزه صنفی اتحادیه­ها و سندیکاهای کارگری ایران، مساله آگاهی طبقاتی چه مقدار نقش بازی می­کند؟
آن طور که من از آگاهی طبقاتی می­فهمم این مقوله ناظر است بر درک طبقه از کلیت خود در تمایز از طبقه و دولت مدافع آن، بیان منافع عمومی این کلیت در تمایز با منافع طبقه بورژوا به شکل متحد خود و برپایی سازمان سیاسی کارگری. اگر این عناصر با هم و در ترکیب با هم باشند می­توان از وجود آگاهی طبقاتی سخن به میان آورد. و به تجربه عینی می­دانیم که در ایران و در شرایط کنونی این عوامل وجود ندارند. اما در سطح مبارزه­ی اتحادیه­ای آگاهی معینی وجود دارد. به قول گرامشی هر مبارزه­ی خودبه­خودی عناصری از آگاهی منطبق با خود برخوردار است. بنابراین فعلیت آگاهی اتحادیه­ای پیش فرض مبارزه اتحادیه ای است. چرا که بدون وجود آن یکی از لوازم مبارزه­ی اتحادیه ای غایب است. به علاوه اگر در سطح مفهومی بتوان این دو را از هم متمایز کرد در سطح واقعیت این کار شدنی نیست. واقعیت همیشه ترکیب و برآیند عوامل است. پرسش کلیدی این است که صرف وجود آگاهی اتحادیهای به معنای آن است که کارگران از آگاهی طبقاتی برخودار اند پاسخ من به این پرسش منفی است آگاهی طبقاتی آگاهی اتحادیه­ای را در خود دارد اما به آن محدود نمی شود و از آن فراتر می­رود از این رو رد پای آگاهی طبقاتی را نمی­توان در مبارزات اتحادیه­ای جستجو کرد مگر این که با مبارزه اتحادیه­ای ارتقا یافته روبه­رو باشیم.

ارتباط ساختار قدرت سیاسی سرمایه­داری مذهبی در ایران را با روش­های مبارزاتی طبقه کارگر، چگونه ارزیابی می­کنید؟
در این پرسش ابهامی نهفته است و مراد آن کاملا برایم روشن نیست. معهذا تا آن جا که من می­فهمم می­توانم بگویم خود خصلت مذهبی و ایدئولوژیک رژیم اسلامی و دوایر سیاسی- ایدئولوژیک رژیم در واحدهای اقتصادی تا سال­های معینی یکی از موانعی بودند که مبارزه علیه حاکمیت را مخدوش می­ساختند. واقعیت این است که بخش اعظم کارگران ایران به مذهب باور دارند و داعیه مذهبی بودن حاکمیت نقش قابل توجهی در تولید و بازتولید ایمان مذهبی آنان بازی می­کرد. و خود این امر تردیدهای جدی حداقل در دوران اولیه حیات این رژیم در میان کارگران ایجاد می­کرد. نکته دیگری که حایز اهمیت است مالکیت دولت بر بخش اعظم بنگاه و واحدهای اقتصادی موجود است. این خصوصیت به سهم خود اثرات معینی در مبارزه کارگران با رژیم بر جای می­گذارد. در این بنگاه­ها به واسطه­ی عامل فوق هر درگیری حتی اقتصادی محض، درگیری با دولت تلقی می­شود و هزینه­ی مبارزه را افزایش می­دهد. نکته مهم دیگر سازمان دهی نهادهای کارگری (نظیر خانه کارگر، انجمن اسلامی و شوراهای اسلامی...) در ساختار قدرت سیاسی رژیم اسلامی است. این نهادها تا سال ٨٠ نقش مخربی در بیراهه کشاندن مطالبات آن، جلوگیری از مبارزات کارگران و در نهایت سرکوب آنان ایفا کرده­اند.
معهذا جنبش کارگری در مبارزه خود هم از اشکال قانونی نظیر مراجعه به مقامات، طومار نویسی... و هم از اشکال فراقانونی نظیر تحصن، اعتصاب، راهبندان... سود برده است. می­ماند اثرات و پی آمدهای این مبارزه با ساختار رژیم سیاسی. از آن جا که رژیم اسلامی یک رژیم رانتیر نفتی است، از آن جا که بخش قابل توجه درآمد آن بیرون از اقتصاد متعارف و خارج از مالیات مردم تامین می­شود، از آن جا که همین امر استقلال قابل توجهی بدان می­بخشد بنابراین روش­های مبارزه قانونی و فراقانونی و اشکال متنوع آن تا زمانی که به شاخه­های غیر کلیدی اقتصاد محدود می­ماند ضربات کاری به رژیم وارد نمی کند. اگر غول خفته یعنی بخش­های کلیدی اقتصاد نظیر نفت و گاز برق سراسری، سیستم حمل و نقل... وارد میدان نبرد علیه رژیم اسلامی نشوند، اگر اعتصابات در شاخه­های استراتژیک به وقوع نپیوندند، ما کماکان با عدم کارایی آن­ها روبه­رو هستیم . این امر نباید تحت هیچ شرایطی به این معنا فهمیده شود که این مبارزه امری غیرضروی و بی فایده است بلکه باید به این معنا فهمیده شود که این مبارزه اثرات محدودی در مبارزه­ی طبقاتی ایفا می­کند و نباید از ابعاد و دامنه­ی اثر گذاری آن درک آرمانی داشته باشیم.

به نظر شما در شرایط امروز قدرت سیاسی حاکم بر ایران، مبارزه برای افزایش دستمزد می تواند به تشکل­یابی کارگران و جنبش­های دیگر اجتماعی دیگر کمک کند؟ یا مبارزه برای حق تشکل؟
واقعیت این است که یک مسیر عام و فراگیر برای سازمانیابی کارگران وجود ندارد . مبارزه برای تشکل می­تواند از متن پیکار برای افزایش دستمزد شعله بر کشد. گاهی می­توان از طریق نبرد برای حق تشکل به سازمان­یابی کارگری دست یافت. این امر به مقطع تاریخی، به سطح مبارزه­ی طبقاتی، به سنت­های مبارزاتی، به شرایط مشخص پیکار طبقاتی بستگی دارد.. مثلا در فرانسه و آلمان حق تشکل از مبارزه اتحادیه­های غیرقانونی به دست آمد چرا که این حق مورد پذیرش دولت­های حاکم نبود. حق تشکل نه نقطه عزیمت بلکه نتیجه این پیکار بود. آن­ها بعد از عبور از میان آتش و خون حق تشکل را به دست آوردند و آن را نهادی کردند. دیالکتیک مبارزه برای تشکل و نهادی کردن آن البته جاده­ی یک طرفه­ای نیست به میزانی که در سطح واقعیت برای تشکل مبارزه می­شود نهادی و قانونی کردن آن آسان­تر می­شود و به درجه ای که در سطح فرمال و حقوقی این حق پذیرفته شود امکان گسترس و تثبیت تشکل بیش­تر فراهم می­شود. این دو در یک رابطه­ی متقابل بر هم اثر می­گذارند و به یک دیگر سوخت می­رسانند.
هم اکنون در کشور ما مساله دستمزد اگر نگوییم خواست محوری، عام و فراگیر طبقه است اما قاطعانه می­توانیم بگوییم یکی از خواست های بی واسطه و فوری کارگران را تشکیل می­دهد. از این رو این خواست از ظرفیت و این پتانسیل برخوردار است که به محل اجماع کارگران در تبدیل شود و از این طریق بستر مناسبی برای تشکل سراسری فراهم آورد.

در کشوری که کارکنان واحدهای اقتصادی بخش اعظم نیروی کار را تشکیل میدهند و غالبا از شمول قانون کار خارج هستند، مبارزه برای افزایش دستمزد و ایجاد تشکل های کارگری مستقل، از چه راه های باید پیش برود؟
واقعیت این است همان قانونی که در پیوند با ارتش ذخیره بیکاران با بخش شاغل حاکم است به نحوی بر رابطه­ی بخش مشمول قانون کار با کسانی که از دایره شمول آن خارج اند صادق است. هر چه شرایط کارگران خارج از شمول کار بدتر باشد قدرت چانه زنی بخش مشمول قانون کار تضعیف می­شود. ارتقا موقعیت شغلی تابعی است از سطح متوسط شرایط کار و شکاف بین بخش­های مختلف طبقه به معنای تضعیف شرایط عمومی کل کارگران به شمار می­رود. معهذا قدرت رزمندگی اتحادیه­ها می­تواند در این وضعیت تاثیرات معینی برجای نهاد. مثلا مارکس در مزد و بها سود به این نکات اشاراتی جالبی دارد. او می گوید اتحادیه­ها قطعا بر سطح مزدها تاثیر دارند و به طور عمومی بر طول و شدت روز کار یا شرایط کار، اما توانایی آن­ها به شرایط اقتصادی وابسته است و به خصوص به شرایط بازار کار. وقتی که کار نسبتا کمیاب است موقعیت چانه زنی اتحادیه­ها قوی­تر است چون کارگران از بابت از دست دادن کارشان کم­تر وحشت دارند و کارفرمایان در جایگزینی آن­ها با کارگران جدید با مشکلات بیش­تری رو-به-رو هستند؛ بر عکس وقتی که نیروی کار فراوان­تر است قدرت چانی زنی، نسبتا ضعیف­تر؛ چون کارگرانی که کار خود را از دست می­دهند در یافتن کار جدید با مشکل رو-به-رو هستند و کارفرمایان به سهولت کارگران تازه پیدا می­کنند. از این رو هر چه ارتش ذخیره کار وسیع­تر باشد اتحادیه­ها در دستیابی به اهداف­شان ناتوان­تر اند گرچه این رابطه، صرفا یک رابطه مکانیکی نیست. چون یک سازمان رزمنده و آگاه در مقابله با اثرات تضعیف کننده بیکاری بسیار تواناتر عمل کند.
اما مساله کلیدی این است کارگرانی که مشغول قانون کار نمی­شوند و در کارگاه­های کوچک مشغول به کارند این امر برپایی هر نوع تشکل در محل کار را بی معنا می­سازد. از این رو اتحادیه در محله یا به قول آصف بیات اتحادیه خیابانی یعنی سازمان­دهی بر مبنای محیط زندگی راه اصلی است که می­تواند اولا به تشکل بیانجامد و ثانیا از با توسل به این تشکل در حد خود بر تعیین سطح دستمزد اثر بگذارد.

آیا تعیین دستمزد بدون وجود تشکل های مستقل کارگری می تواند معنایی داشته باشد؟
واقعیت این است که تعیین دستمزد به عواملی متعددی بستگی دارد که یکی از آن­ها تشکل مستقل کارگری است. وقتی ارتش ذخیره بیکاران گسترده باشد حتی با وجود تشکل کارگری نمی­توان به راحتی در تعیین دستمزد نقش قاطعی ایفا کرد. مارکس می­گوید که توانایی اتحادیه­ها برای تاثیرگزاری بر سطح دستمزد وابسته به شرایط اقتصادی است: وقتی که بیکاری بالا است قدرت چانه زنی آن­ها ضعیف­تر است نسبت به زمانی که بیکاری کم است. او در کتاب سرمایه می­گوید ارتش ذخیره ی کار تاثیر قابل ملاحظه­ای بر تغییر مزدها اعمال می­کند. اما. در "مزد، بها، سود" رابطه­ی بین این دو متغیر ظریف­تر است و به عامل دیگری هم اشاره می­کند آن­جا که می­گوید:"ارزش کار به عرضه و تقاضا بستگی دارد."
با این وجود با تشکل می­توان اقداماتی به نفع کارگران صورت داد این اقدامات را مارکس چنین فهرست کرده است:
الف- هنگامی که قیمت­ها بالا می روند کارگران می­توانند با درخواست مزد بیش­تر از سطح زندگی خود دفاع کنند،
ب- وقتی بارآوری افزایش می­یابد آن­ها می­توانند با افزایش متناسب مزدهای واقعی موقعیت اجتماعی "نسبی" خود را حفظ کنند،
ج- وقتی که سرمایه­داران طول روز کار یا شدت آن را افزایش می­دهند اتحادیه­ها می­توانند در مقابل، آن­ها را به پرداخت مزد بیش­تر مجبور سازند،
د- و سرانجام می
­توانند در مقابل کاهش دستمزد در دوره­ی رکود مقاومت کنند. تمام این­ها به یک معنا مبارزه دفاعی است که طی آن کارگران "علیه اقدام قبلی سرمایه" واکنش نشان می­دهند.



نظرتان راجع به بحثی که میان عده­ای از فعالان کارگری در باره رابطه­ی اتحادیه­های کارگری و مبارزه علیه سرمایه­داری(یا کارمزدی) مطرح است چیست؟
من هم از جمله کسانی هستیم که از تشکل اتحادیه­ای دفاع می­کنند و صد البته در راستای مبارزه علیه سرمایه پیکار می­کنند. مبارزه علیه سرمایه­داری آماجی است که تحت هیچ شرایطی نباید تعطیل شود و به پرده محاق روانه شود. معهذا از نظر من دفاع از پیکار علیه سرمایه نباید تحت هیچ شرایطی مبارزه برای اتحادیه کارگری را مردود اعلام کند. متاسفانه کسانی که مدافع لغو کارمزدی اند این دو را در تقابل با هم قرار می­دهند. و بدتر از آن با اتحادیه به دشمنی برمی­خیزند و بخش قابل توجهی از فعالیت فکری خود را صرف ضدیت با آن اختصاص می­دهند. به نظر من مبارزه برای مطالبات اقتصادی تحت هیچ شرایطی نباید به بهانه مبارزه با سرمایه تعطیل شود، مبارزه برای خواست­های رفاهی نباید به بهانه مبارزه­ی سیاسی مردود اعلام شود این سطح از مبارزه منطق معینی دارد که بدون آن هر مبارزه سیاسی یا ضد سرمایه­داری از پشتوانه توده­ای خود را محروم می­سازد. بنابراین بر شالوده­های این سطح از مبارزه است که می­توان سطح­های دیگر را بنا کرد. اگر چه این سطح از مبارزه لازم است اما نباید آن را ته تاریخ تصور کرد ما به سطح­های دیگر مبارزه نیاز داریم. اما باید توجه داشته باشیم پی­ریزی سطح­های دیگر بدون سطح اقتصادی بی اثر است. به علاوه مدافعان لغو کارمزدی دستگاه مفهومی عجیب و غریبی دارند آن­ها هر مبارزه در جامعه سرمایه­داری را مبارزه علیه نظام سرمایه­داری می­فهمند. فرقی بین مبارزه تدافعی با مبارزه تهاجمی قایل نیستند. و فکر می کنند در هر لحظه می­توانند مبارزه اقتصادی را به مبارزه سیاسی تبدیل کنند. این منطق البته ربطی به مارکسیسم ندارد و با افکار آنارشیستی همخونی دارد. و در پیکار کارگران البته می­تواند اختلال ایجاد کند. از این رو مبارزه با این گرایش تا آن جا که بر این مواضع چپ و اندر قیچی پای می­فشارند امری لازم و برای پیشروی جنبش کارگری حیاتی است. همان طور که مبارزه با گرایش راست درون چنبش کارگری یک نیاز مبرم به شمار می­رود.

رابطه­ی فعالان چپ داخل و خارج کشور و جنبش کارگری ایران را در حال حاضر چگونه ارزیابی می­کنید؟
به نظر من این رابطه را می­توان در سه حوزه مورد بررسی قرار داد ١- حمایت از مبارزات کارگران، انعکاس آن نزد جنبش کارگری کشورهای دیگر و جلب پشتیبانی آنان از این مبارزه.
٢- همفکری و مراوده با فعالان کارگری در یک رابطه­ی متقابل و گفت و شنید.
٣- انتقال ت
جربه­های جنبش کارگری سایر کشورها برای فعالان کارگری داخل.
در پیوند با محور اول بیلان جنبش خارج کشور کارنامه
­ی مثبتی را نشان می دهد و در مجموع می­توان گفت تا حد زیادی در این باره کوشش شده است. در محور دوم و سوم اما کارنامه چپ خارج کشور بیلان موفقی را نشان نمی­دهد. کار عمقی و ایده­های راهگشا پیرامون جنبش کارگری داخل با وجود عدم سرکوب مستقیم در خارج امری نایاب و یا کمیاب بوده است جز چند مورد از انتقال تجربه­های جنبش کارگری کشورهای دیگر چیز قابل عرضه در خارج کشور تولید نشده است. برعکس تا بخواهیم برخوردهای فرقه­گرایان و تخریبی در خارج کشور صورت گرفته که جز اثرات بسیار مخرب چیزی دندان­گیری برای فعالان داخل دربر نداشته است. آخرین نمونه انشعاب فاجعه بار و حقیری که در سازمان ما رخ داده یک نمونه از این دست به شمار می­رود. که جز سردرگمی، بی اعتمادی حاصلی در بر ندارد.

رابطه­ی جنبش کارگری با جنبش­های اجتماعی دیگر را چگونه ارزیابی می­کنید؟ و چه پیشنهاداتی برای تقویت روابط آن ها دارید؟
هم اکنون در ایران بارقه­های امیدبخشی در همکاری و پیوند بین این جنبش­ها دیده می­شود کافیست به تجربه­ی شورای همکاری تشکل­های کارگری مراجعه کنیم که به نحوی عناصر اولیه همکاری جنبش دانشجویی با جنبش کارگری در آن فراهم شده بود. این تجربه متاسفانه گسترش نیافت معهذا نشان داد که دست کم فعالان جنبش­ها دارند ضرورت همکاری با یک دیگر را درمی­یابند و موانع آن را از پیش پای خود بر می­دارند.
در این باره البته زمینه­های مساعدی وجود دارد بخش قابل توجه بافت جنبش های اجتماعی به کسانی تعلق دارد که خود به نحوی از انحاء به اردوی کار و زحمت تعلق دارند. و آن­ها می­توانند در مفصل­بندی بین این جنبش­ها نقش موثری ایفا کنند. به علاوه آن­ها می­توانند در درون هر جنبش به تقویت گفتمان ترقی­خواهانه کمک شایانی ارزانی دارند. بدون آن که چارچوب و محدوده­ی این جنبش­ها را نقض کنند. به عنوان نمونه تلاش برای جا انداختن یک روایت از مفهوم ملت مدنی در بین جنبش ملی زمینه مساعدی برای همکاری جنبش کارگری با جنبش ملی فراهم می­سازد. البته باید توجه داشت که جنبش کارگری باید از نفی ستم بر سایر لایه­های جامعه پشتیبانی کند و از مبارزات آن ها قاطعانه دفاع نماید. هر چند این جنبش برای رفع ستم طبقاتی مبارزه نمی کنند اما این امر نباید تحت هیچ شرایطی به بی توجهی جنبش کارگری در برابر ستمی باشد که بر آن­ها روا می­شود. تنها با دفاع فعال و جا انداختن گفتمان­های ترقی­خواهانه است که این جنبش­ها می­توانند با یک دیگر پیوند برقرار کنند.

درک شما از مقوله­ی استقلال جنبش و تشکل­های کارگری ایران از دولت احزاب و نهادهای سرمایه­داری چیست؟ و به نظر شما جنبش کارگری ایران تا کجا و چگونه و در چه ابعاد و ساختاری می­تواند روی حمایت­های بین­المللی حساب کند؟
به نظر من تشکل مستقل کارگری به تشکلی اطلاق می­شود که با شرکت داوطلبانه، آزادانه و آگاهانه خود کارگران شکل گرفته باشد. تشکل مستقل، تشکلی است که به توده­های تشکیل دهنده­ی خود حساب پس می­دهد و به آن ها پاسخ می­دهد. تشکل مستقل، تشکلی است که اساسا به توده­های اعماق تکیه می­کند و اقتدار خود را از اراده آن­ها به دست می­آورد. تشکل مستقل تشکلی است دیگران برای کارگران به وجود نمی­آورند بلکه این خود کارگران اند که آن را ایجاد کرده، هدایت و رهبری می­نمایند. یا اصلا فعالیت آن را معلق یا تداوم می بخشند. تشکل مستقل تشکلی است که سازوکار درونی آن آزاد از اتوریته سیاسی- حقوقی این یا آن دولت است و تنها اراده کارگران را بیان می کند. تشکل مستقل، تشکلی است که کارگران را به مثابه ی کارگران سازمان می­دهد و "تسمه نقاله"ی هیچ حزب سیاسی چه چپ و چه راست به شمار نمی­رود. هر چند که با فعالیت هیچ حزب سیاسی در درون تشکل نیز مخالفتی ندارد. متاسفانه هنوز -با وجود تجربه شوروی- کسانی در جنبش کارگری یافت می شوند که استقلال از دولت و سرمایه را می­پذیرند اما استقلال از حزب سیاسی خود را برنمی­تابند.
جنبش کارگری به خاطر وجود یک رژیم سرکوب­گر وحشی نیاز حیاتی به حمایت جنبش کارگری سایر کشورها دارد و بعید به نظر می­رسد بدون پشتیبانی آن­ها بتواند مبارزه­ی موفقی علیه جمهوری اسلامی سازمان دهد. برای این امر همکاری جنبش کارگری کشور ما با جنبش کارگری سایر کشورها می­تواند در شکل جبهه­ی متحد یا عضویت در نهادهای کارگری بین­المللی باشد و تنها به حمایت آن­ها نیاندیشد بلکه به سهم خود از مبارزات آن­ها حمایت کند. این رابطه باید دو طرفه و با استقلال کامل در تعیین سیاست توام باشد. تحت هیچ شرایطی مثلا به بهانه کمک مالی یا هر محمل دیگر استقلال خود را وا نهد.



































در دفاع از اتحادیه­ی جنبش اجتماعی
جنبش کارگری برای درهم شکستن ساختار سلطه­ی سرمایه­داری باید در سه عرصه­ی نظری، سیاسی و اقتصادی دست به مبارزه بزند. در حوزه­ی نظری باید یک گفتمان بدیل یا "خرده فرهنگ" را در برابر فرهنگ مسلط بنیان نهد. در قلم­روی سیاسی باید موانع مداخله و مشارکت فعال و موثرِ اكثريت استثمارشوندگان را در عرصه­ی قدرت دولتی درهم بشکند. و در حوزه­ی اقتصادی برای بهبود شرایط  كار و زندگی و علیه بنیاد کارمزدی مبارزه کند.
 پيش­روى و پيروزى  كارگران در پيكار طبقاتى عليه بورژوازى در گرو آن است كه اين مبارزه در هر سه سطح ياد شده هم زمان و به طور موازی به پیش رود؛ و سیاست الویت یا تئوری "آسیاب به نوبت" سم مهلکی است که جنبش کارگری را در برابر سرمایه به زانو در می­آورد و شرایط فرودستی آن را هر دم تولید و بازتولید می­کند.
این سه سطح از مبارزه را دیوار چین یا مرز عبورناپذیری از یک دیگر جدا نمی­کند و مبارزه در یک سطح، در مرحله­ی معینی، می­تواند به سطحى دیگر فرا بروید یا در آن واحد به نحوى ترکیبی به پیش رود. معهذا هر سطح از سطوح سه گانه اين مبارزه از استقلال و الزام­هاى معینی برخوردار است که نادیده گرفتن منطق آن می­تواند ضربه­های جبران ناپذیری بر جنبش کارگری وارد کند.
تبيين مولفه­هاى همه­ى سطوح ياد شده هدف نوشتار حاضر نيست، بلكه مى­كوشد با تمركز بر منطق مبارزه اقتصادی، تزهایی را در پيوند با تشكل اتحاديه­اى مطرح کند.
۱) مبارزه در سطح اقتصادی مبارزه­ای است که کارگران را به عنوان فروشنده­ی نیروی کار سازمان می­دهد و بدین­ترتیب شالوده­ی تشکل طبقاتی را پایه­ریزی می­کند. این سطح از مبارزه در تداوم و در متن پیکار طبقاتی می­تواند کارگران را هم­چون تولید کننده و نیرویی متشکل سازد که علیه بنیاد کارمزدی مبارزه کند. معهذا نقطه عزیمت اين مبارزه،  در تلاش و مبارزه­ى زنده و بی واسطه­ای است كه برای بهبود شرایط کار و زندگى كارگران جریان دارد. مبارزه اقتصادی می­تواند به مبارزه­ی سیاسی یا مبارزه علیه کارمزدی فرا بروید. اما تحت هیچ شرایطی نباید نفس مبارزه­ی رفاهی کارگران تخطئه شود. کسانی که به بهانه فرا نرفتن مبارزه از چارچوب رفاهی به مبارزه سیاسی یا لغو کارمزدی، و يا پيوند مبارزه­ى براى درخواست­هاى بى­واسطه با مبارزه عليه بنيادهاى نظم موجود٬ ضرورت مبارزه­ی رفاهی کارگران را نفی می­کنند؛ تصور روشنی از پایه­ریزی تشکل طبقاتی ندارند و اگر بر این ایده­ی جزمی خود پافشاری کنند در عمل مى­توانند به هم­بستگى و اتحاد طبقاتى كارگران آسيب برسانند. بنابراين شرط عضویت کارگران در تشکل طبقاتی نه دفاع از درخواست­های حداکثری بلکه توان و ظرفیت مبارزه براى خواست­های حداقلی کارگران است.
۲) کارگران نه همه یک نظر و ایدئولوژی دارند و نه به یک حزب سیاسی تعلق دارند و نه غالب آن­ها اصلا در حزبی مستقیم یا غیر مستقیم شرکت دارند. کارگران چه از حیث­ توانایی­های مبارزاتی، و چه به لحاظ فكرى گوناگون­تر از آن­اند كه در یک حزب واحد جای بگیرند. اما به رغم همه­ی این تنوع و گوناگونی و ناموزونى رشد آگاهى طبقاتى در ميان كارگران، در سطح خواست­های بی­واسطه و رفاهی به نحو روشنی اشتراک دارند.
۳) مبارزه برای بهبود شرایط كار و زندگى کارگران اگر چه ضرورتی است تردیدناپذیر، معهذا برای سازمان­یابی کارگران در مبارزه علیه سرمایه­داری ناکافی است. فراتر از آن، این مبارزه در معرض خطر ادغام در نظام سرمایه­داری قرار دارد. اما لزوم هشیاری در برابر خطر ادغام مبارزات جارى كارگران در درون سیستم، نباید بهانه­ای برای نفی همین مبارزه درچارچوب نظام موجود تلقی شود.
۴) تشکل اقتصادی کارگران برای این که در نظمِ مستقر ادغام نشود باید از دولت، سرمایه و احزاب سیاسی مستقل باشد. تشکل مستقل کارگری به تشکلی اطلاق می­شود كه اولا، با شرکت داوطلبانه، آزادانه و آگاهانه­ى خود کارگران شکل گرفته باشد؛ ثانيا، تشکلی است که به اعضاى خود حساب پس می­دهد و در برابر آن­ها پاسخ­گو است و اقتدار خود را از اراده آن­ها به دست می­آورد؛ ثالثا، تشکلی است که كارگران خود آن را ایجاد کرده، هدایت و رهبری آن را به دست دارند و خود سرنوشت­اش را رقم مى­زنند؛ رابعا، سازوکار درونی آن، از اتوریته­ى سیاسی- حقوقی این یا آن دولت مستقل بوده و تنها اراده کارگران را بیان می­کند. به عبارت ديگر، تشکلی است که کارگران را به مثابه­ی کارگران سازمان می­دهد و "تسمه نقاله"ی هیچ حزب سیاسی، چه چپ و چه راست، به شمار نمی­رود. هر چند اين امر مانع از فعاليت كارگران وابسته به اين يا آن حزب سياسى در درون تشكل مستقل كارگرى نيست. متاسفانه هنوز- با وجود تجربه شوروی- هستند  کسانی در جنبش کارگری که استقلال تشكل كارگرى از دولت و سرمایه را می­پذیرند اما استقلال آن را از حزب سیاسی خود برنمى­تابند. 
۵) اتحادیه کارگری نظیر سایر تشکل­های جنبش کارگری نه به یک نوع خاص منحصر می­شود و نه صرفا در قالب اين يا آن شكل يا ساختار تشکیلاتی معين مى­گنجد. برخی از اتحادیه­هاى موجود کاملا در سیستم ادغام شده­اند، برخی به احزاب سیاسی معینی وابسته اند، و برخی نيز از استقلال معینی نسبت به احزاب سیاسی برخوردارند. کسانی که همه­ى انواع و شكل­هاى اتحادیه­هاى كارگرى را به يك چوب مى­رانند، در عمل بر ضرورت حياتى پيكار اقتصادى كارگران و الزام­هاى سازمان­يابى آن چشم فرو مى­بندند. تشریح منطق فعاليت اتحادیه کارگری امری است ضروری و تردیدناپذیر؛ معهذا بدون عطف توجه به بحث­ها و استراتژهایی که در چند دهه­ی اخیر پیرامون نوسازی و تجدید آرایش اتحادیه­هاى كارگرى در بین فعالان و مدافعان  جنبش کارگری صورت گرفته است، منطق سازمان­يابى اتحادیه­اى خود را از غنای لازم محروم مى­سازد. یکی از این استراتژی­ها اتحادیه­ی جنبش اجتماعی است که این نوشته در مقام دفاع از آن قرار دارد.
۶) بحث اتحادیه­ی جنبش اجتماعی، بحثی است که از دهه هفتاد قرن گذشته برای برون رفت از بحران اتحادیه­ها مطرح شد. در این بحث­ سه موضوع محوری برجسته بود: الف – چالش با بوروکراسی حاكم بر اتحادیه­ها؛ ب- تغییر لایه­بندی طبقه و عطف توجه به آن (زنان، کارگران مهاجر، بیکاران، کارگران پاره وقت...)؛ ج- رابطه با جنبش­های جدید (نظیر زنان، محیط زیست، صلح، سبک زندگی...).  در پاسخ به این مسایل ایده­ی اتحادیه­ى جنبش اجتماعی بر بستر تجربه­ی عملی جنبش كارگرى در برخی از کشورها تكوين يافت.
۷) مهم­ترين وجوه مشخصه­ى اتحادیه­های جنبش اجتماعی عبارت­اند از: اول، اتحادیه­های جنبش اجتماعی ابزار مبارزه طبقاتی كارگران عليه سرمايه­اند و تمایز منافع کار از سرمایه را بیان می­کنند. به اين اعتبار، آن­ها در مقابل فرآيند ادغام اتحاديه­ها در نظام مسلط قرار دارند. دوم، آن چه اتحادیه­های جنبشی اجتماعی را از سندیکاها جدا می­کند، قبل از هر چیز ساختار و تركيب نیروی آن­ها است. اگر سندیکاهای متعارف، کارگران را در محل تولید و يا کار سازمان می­دهند، اتحادیه­های جنبش اجتماعی از نقطه­ی تولید و محل کار فراتر می­روند و محیط زیست کارگران را هم­چون سكويى برای سازمان­یابی آن­ها در بر می­گیرند. سوم، ساختار اتحادیه­های جنبش اجتماعی خصلت جنبشی دارد. روابط درون آن بر "اساسنامه نانوشته" استوار است و بافت آن بیش از آن که بر اعضا و پرداخت حق عضویت متکی باشد بر فعالان کارگری استوار است؛ روابط درونی آن از هر نوع مناسبات سلسله مراتبی و اقتدارگرایانه به دور است و این روابط را از درون کارخانه و تقویت روابط افقی و مستقیم بین کارگران آغاز می­کند؛ مناسبات حاکم بر این نوع اتحادیه از مدل­های سازمان­دهی هرمی، متمرکز، بوروکراتیک و منجمد فراتر می­رود، و با تشویق مدل­های منعطف، دموکراتیک، غیرمتمرکز، افقی و خودیارانه، در روابط شبکه­ای سامان می­یابد؛ ساختار تشکیلاتی این نوع اتحادیه، بیش از آن که سازمانی نهادی شده و عمودی باشد، شبکه­ای است که به طور افقی با هم هماهنگ می­شود.                         
در بحث احیا و تجديد سازمان اتحادیه­ها، برخی بر سیاسی و تعرضی کردن آن­ها و حرکت در راستای تقابل با سرمایه تاکید دارند و به قول استفان مزاروش بر "تهاجم ضروری نهادهای تدافعی" می­کوبند. اتحادیه­های جنبش اجتماعی از خواست­های حداقلى شروع می­کنند و سپس از آن فراتر می­روند و به خصلت تدافعی مبارزه تن نمى­سپارند. البته رفتن به فراسوی مبارزه­ی تدافعی امری اراده­گرایانه نیست بلکه تابعى از تناسب قواى نيروهاى اجتماعى در متن پيكارهاى طبقاتى است.
۸) این شکل از سازمان­يابى نيروى كار (اتحادیه­های جنبش اجتماعی)، در شرايط حاكميت يك رژيم پليسى و سركوب­گر از يك سو٬ و ويژگى­هاى ساختار نيروى كار در ايران از سوى ديگر، ظرفيت بيش­ترى براى انطباق با شرايط موجود و تضمين بقا و ادامه كارى تشكل كارگرى در كشور ما دارد. اين سخن البته به معناى تلقى اين شكل از سازمان­يابى اتحاديه­اى هم­چون امرى فراتاريخى و مطلق نيست، و تنوع و تغيير شكل­هاى سازمانى را در لحظه­هاى مختلف پيكار طبقاتى ناديده نمى­گيرد. راست اين است كه سازمان­دهى افقى فى­نفسه  چیزی زیادی را در باره­ی ماهیت و مضمون فعالیت یک تشکل بیان نمی­کند. تجربه­ى مبارزه نشان می­دهد که تشکل­هایی با ساختار شبکه­ای را می­توان سراغ گرفت که مضمون فعاليتى يك­سر رفرمیستی دارند.
۹) کسانی که مبارزه سیاسی را در برابر مبارزه اقتصادی، و یا مبارزه­ی علیه کارمزدی را در برابر مبارزه­ی برای بهبود شرایط طبقه کارگر، یا شورا را در برابر اتحادیه قرارمی­دهند؛ یا برعکس کسانی که دفاع از خواست­های اقتصادی را در برابر سیاسی شدن اتحادیه یا مبارزه­ی قانونی را در تقابل با مبارزه فراقانونی قرار می­دهند هر يك به یک­سان به جنبش کارگری آسيب مى­رسانند و منافع اين يا آن بخش از طبقه كارگر را نسبت به منافع کل طبقه ترجیح می­دهند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر